(4) آغازی خوش در پردۀ نخست
انصاف نیوز – سعید رضوی فقیه
کوفیان چندان خطاب به حسین(ع) نامه نوشتند و به مکه فرستادند و چندان بر عزم خویش در حمایت از آل رسول(ص) پای فشردند که حجت بر او تمام شد و پس از درنگی طولانی عاقبت نامههای ایشان را پاسخ داد و مسلم ابن عقیل را با نامهای به کوفه گسیل داشت تا از مردم کوفه بیعت بگیرد. امام در نامۀ خویش آورده بود:
«به من نوشتید نزد ما بیا که بی امام و رهبریم و شاید تو به راه راست هدایتمان کنی مگر حق را فرا چنگ آوریم. من برادر و پسر عم خویش مسلم را نزد شما گسیل میکنم که به وی اعتماد دارم تا مگر حال و وضع شما و شهر شما را برایم بازگوید و چنانچه برایم بنویسد که بزرگان و عاقلان شما بر آنچه در نامههای پیش نوشتهاید ثابت قدمند خواهم آمد. به خدا سوگند امام آن کسی است که کردهاش مطابق قرآن باشد و آئین دادگری بگستراند و حق را در نظر گیرد و خدای را ناظر خود داند».
اگر نامههای مردم کوفه و اصرار و ابرام بر حضور امام(ع) در جمع ایشان و قیام علیه دستگاه ظلم و جور و فسق و فساد بنی امیه حجت را بر امام(ع) تمام کرد، پاسخ امام نیز حجت را بر ایشان تمام کرد.
مسلم پسر عقیل ابن ابی طالب که مومنی بود مجاهد و وارسته، و عموزادۀ حسین(ع) و داماد علی(ع) و یکسره مورد اعتماد امام(ع) بود، راهی کوفه شد تا صدق قول و ثبات قدم اهل کوفه را در دعوت از حسین و میزان پایداری ایشان را بر پیمان خویش بسنجد و گزارش کند.
به رسیدن مسلم، مردم کوفه شادمانی کردند و مقدمش را گرامی داشتند. مسلم در خانۀ مختار ابن ابوعبیدۀ ثقفی مسکن گزید که از یاران امام علی ابن ابی طالب(ع) بود. گروه گروه از مردم کوفه به نام بیعت با حسین(ع) دست در دست مسلم نهادند و سپس با اعلام همبستگی شوق و شتاب خویش را به امر جهاد آشکارا وانمودند.
اما معمای کوفه وجهی دیگر نیز داشت که از چشم تجربه پنهان نبود و نه تنها فرزدق و عبدالله ابن عباس(رض) بلکه شاید بهتر از همه امام حسین(ع) نیک از آن آگاه بود. حسین پیش از آنکه خود طعم تلخ پیمان شکنی کوفیان را بچشد و در دام میهمان نوازی شگفت آن قوم چند رنگ و ذی وجوه گرفتار آید، در پایان خلافت علی(ع) و آغاز خلافت حسن(ع) پردۀ آخر نمایشهای نیک آغاز و بدفرجام بازیگران کوفه را با امامان خویش دیده بود. مردمانی خوش استقبال و ناخوش بدرقه که هر لحظه سخنی میگویند و لحظهای دیگر به جد انکارش میکنند. قومی که عهدشان در وزش و لرزش چون باد صباست و بر آن تکیه نتوان کرد.
مسلم اما چون نخستین مصرع از ترجیعبند تکراری کوفیان را شنید و بیعت هزاران تن مشتاق دل از دست رفته را برای امام گرفت کار را از گونهای دیگر پنداشت و برای امام نوشت: «حقا که مردم این شهر در خدمت و اطاعت تو اند و همگی چشم انتظار دیدارت».
حسین(ع) به گزارش مسلم از مکه عازم عراق شد تا به سوی سرنوشت رقم خورده در لوح مکنون رود. گر چه بیشتر و بهتر از هر کس دیگر خودش میدانست جماعت خودخواه و چشمترسیده و لجوجی که از پذیرش عدالت علی سر باز زدند و عرصه را بر نجابت حسن تنگ کردند چون آسمان بهاری بی هیچ قاعده و ضابطهای گاه ابریاند، گاه آفتابی، گاه بارانی و گاهی هم طوفانی. خلاصه آنکه پیشبینی ناپذیرند همچون بسیاری کوفیان دیگر در کوفههای دیگر.
ابن عباس از سر خیرخواهی باب نصیحت را باز کرد تا مگر امام(ع) عنان عزم از عزیمت به عراق بگرداند. اما حسین میدانست که حجاز نیز همانقدر برای او ناامن است که عراق. او نه در مکه از آسیبها ایمن بود و نه در مدینه. پنجۀ بازهای دمشق تا عمق گوشت کبوتران حرمین حجاز فرو رفته بود. مگر نه اینکه سه سال سپستر مُهر حرمت از مدینه، شهر پیامبر خاتم(ص) برگرفتند و کردند آنچه کردند و گفتنش که هیچ تصورش هم شرم آور است؟ مگر نه آنکه چهار سال سپستر کعبۀ مظلوم را به منجنیق ظلم افسارگسیخته فرو کوفتند؟ پس برای حسین چه جای امن و آسایش در حجاز که چراگاه بی چون و چرای آل امیه و ملک طلق بازماندگان طلقا شده است؟
حجاز با مردمان مصلحتاندیش و عافیت طلب که دل در گرو تجارت داشتند و در سر سودای امن و آسایش میپروردند پناهگاه امنی نبود برای حسین که نمیخواست آخرین فرصتها را برای اصلاح مفاسد از دست دهد. پس چاره نبود جز آنکه یک بار دیگر این تجربۀ تکراری یعنی پیمان شکنی کوفیان آزموده شود.
وقتی کاروان عترت پیامبر(ص) از حدود مدینه خارج شد عبدالله ابن عباس(رض) عبدالله ابن زبیر را به طعنه مژده داد که ملک حجاز با رفتن حسین به سوی عراق او را عرصهای بی رقیب شده است. ابن زبیر در آرامش محافظهکارانۀ حجاز استتار کرد تا موج فتنه را از سر بگذراند اما پسر علی(ع) که مرد خطر در روزهای سخت بود به قلب امواج سهمناک حوادث زد تا مگر جریان سیلآسای تقدیر را که در بستر تاریخ جاری است به نفع حق و عدالت تغییر دهد. اما این موج فتنه و بلا چهار سال بعد عبدالله ابن زبیر را نیز که در مکه پناه گرفته بود در کام خود فرو بلعید.
انتهای پیام