(9) پردۀ آخر: روز واقعه
/ با کاروان کربلا /
انصاف نیوز – سعید رضوی فقیه
لشگر ابن سعد روز نهم محرم قصد آن داشت که بر حسین(ع) و یارانش هجوم برد. امام(ع) عباس را با تنی چند فرستاد مگر روز و شبی مهلت گیرند تا نماز گزارد و نیایش کند. شبانگاه امام اصحاب خود را فراخواند و برایشان سخن گفت:
“من یارانی وفادارتر و بهتر از یاران خود نمیشناسم و نیز خاندانی نیکتر و حقگزارتر از خاندان خود. خدای پاداش شما را از جانب من دهد. هر آینه من شما را رخصت دادم و روا داشتم که باز روید و اینک دینی به من ندارید. شب تاریک شما را در خود پوشانده پس بی دغدغه راه خویش بگیرید و بروید.”
همۀ آنان که حاضر بودند در پاسخ گفتند که پس از تو زندگی نمیخواهیم. امام به فرزندان عقیل ابن ابی طالب رو کرد و گفت: مصیبت مسلم شما را بس بود. شما را روایی دهم که به مدینه بازگردید. برادران و برادرزادگان امام و فرزندان عبدالله ابن جعفر ابن ابی طالب و دیگر خویشان وی عرضه داشتند مردم چه گویند اگر امام خویش را ترک کنیم و جانب حمایت بزرگ و خویشاوندمان را رها سازیم؟ از یاران نیز هر یکی پس از دیگری برخاستند و اعلام وفاداری کردند.
شب گذشت و صبح دهم محرم مانند همۀ صبحهای دیگر، اما آبستن عظیمترین فاجعۀ تاریخ بشر، بر دمید. امام باز هم با جماعتی که نامه نوشته و او را به خویش خوانده و اینک بر رویش شمشیر کشیده بودند اتمام حجت کرد و گفت: “آیا من دخترزادۀ پیامبر آئین شما نیستم؟ آیا پسر خلیفه و عموزادۀ او نیستم؟ آیا حمزۀ سیدالشهدا عموی من نیست؟ آیا جعفر که خداوند دو بال در بهشت به وی عطا کرده عموی من نیست؟ آیا پیامبر(ص) در بارۀ من و برادرم نگفت این دو سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر باور نمیدارید از کسانی که هنوز زندهاند و در میان شمایند بپرسید، از جابر ابن عبدالله انصاری، از ابو سعید خدری و دیگران”.
جماعت پیمانشکن خود را به نادانی زد. قیس ابن اشعث گفت ما نمیدانیم چه میگویی. باید فرمان عموزادۀ خود یزید را گردن نهی. امام یک بار دیگر با جماعت سخن گفت و ایشان را به حق فراخواند و از باطل بر حذر داشت و آنگاه گفت: “نابکارزادۀ نابکار مرا میان خواری و پیکار مخیر داشته و البته خواری از ما دور است”.
چندان که حسین(ع) بیشتر سخن میگفت جماعت خواسته یا ناخواسته بیشتر خود را به فراموشی و انکار میزد. آنگاه حسین(ع) که از دلالت و رهنمایی ایشان به سوی حق نومید شد بر آنان نفرین کرد. تا کسی از یاران و خویشان امام زنده بود او خود به میدان نرفت. و چون هیچکس از یاران او باقی نماند نوبت به خود او رسید، تنها و بی یاوردر برابر قومی که با او بیعت خلافت کرده بودند و اینک به جرم خروج بر خلیفۀ دمشق قصد کشتن او را داشتند و از هیچ دنائت و وحشیگری فروگذار نکرده و حتی جرعهای آب نیز او را روا ندیدند.
قلم از نوشتن همۀ حوادث صبح و عصر عاشورا وحشت میکند. آنچه در آن گرماگرم نبرد نابرابر بر حسین و خانوادهاش گذشت مصیبت نبود، قیامتی بود که تاریخ را لرزاند، حجتی بود که بر هر کس، در هر کجا و هر وقت اقامه شد، و هنوز میشود.
انتهای پیام