تحلیل وضعیت امروز ایران بر اساس اندیشه سیاسی هابز
عظیم محمودآبادی، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است دربارهی وضعیت امروز کشور نوشت:
اعتراض به دولتها تا جایی که مفید باشد و بتواند به اصلاحِ – ولو اندکِ – برخی رویهها منجر شود امری پسندیده و بلکه لازم است. اما اگر اعتراض، به شورش نزدیک شد، میتواند نتیجه عکس دهد؛ نتیجهای که دولتها انعطافپذیری طبیعی خود را نیز در مورد تغییر یا اصلاحِ رویهها از دست بدهند و با انگیزه و عزمی جدیتر به سرکوب آشوبی بپردازند که ممکن است برای اساس قدرتشان تهدید محسوب شود. اما این، تنها خطر شورشهای اجتماعی نیست. خطر بزرگتر وقتی است که این شورشها موفقیتهایی هم حاصل کنند. موفقیتهایی که میتواند اساس قدرت سیاسی را به خطر اندازد و شرایط را برای بازگشت به وضع طبیعی و پیشا مدنی مهیا کند؛ وضعیتی که دیگر در آن، افراد واهمهای از دولت ندارند چراکه دولت مستقر و مقتدری اساسا وجود ندارد اما در عوض همه افراد از همنوعان خود به شدت میترسند. ترسی که از جنس ترس حیوانات نسبت به یکدیگر در یک محیط جنگلی است.
آنچه امروز در ایران ما میگذرد اگرچه فاصله زیادی دارد با وضعیتی که بتواند اساس قدرت در کشور را به چالش بکشاند اما همین مقدار نیز میتواند آسیبهای به غایت خطرناک و بعضا جبران ناپذیری را بر جامعه ما تحمیل کند. مساله وضع طبیعی آنقدر اهمیت دارد که گاه راههای جلوگیری از وقوع آن به بزرگترین پروژه فکری برخی از بزرگترین و مشهورترین فیلسوفان سیاست در جهان تبدیل شده است.
توماس هابز (Thomas Hobbes) بزرگترین نظریه پرداز دولت در غرب بوده است. کتاب مشهور او «لویاتان» (Leviathan) است که برخی از متفکران علم سیاست، آن را مهمترین اثری میدانند که تا کنون در باره نهاد دولت نوشته شده است.
اما پروژه فکری هابز چه بود؟
هابز در پروژه خود پرسشهایی را مطرح کرده است که نقش تعیین کنندهای در شاکله تئوری وی دارند. او میپرسد: چرا باید دولت وجود داشته باشد؟ در غیاب دولت وضع از چه قرار است؟ وضع طبیعی در مقابل وضع مدنی چیست؟ چرا مردم طغیان میکنند؟ چگونه و چرا باید از طغیان عمومی و فروپاشی حاکمیت دولت، جلوگیری کرد؟ چگونه باید مردم را تربیت کرد تا دوباره در ورطه وضع طبیعی در نغلتند؟ از تاریخ و دین چه بهره برداریهایی میتوان برای تربیت مردم کرد؟ چه نوع فرهنگ سیاسی عامی را باید در بین مردم پرورش داد که پشتوانه نظم و صلح و آرامش باشد؟ (تربیت سیاسی در اندیشه هابز، جفری ولگان، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی، چاپ اول؛1395، ص9).
چنانکه مشخص است مهمترین دغدغه هابز، در افتادن مردم به وضع طبیعی است. وضعی که در غیاب دولت یا اقتدار آن به وجود میآید و مردم در آن به دور از رفتارهای مدنی در صدد آسیب رساندن به هم هستند؛ وضعیتی که میتوان در آن این گفته مشهور هابز را تجربه کرد که انسان، گرگِ انسان است: «وضعی که در آن هر کس دشمن دیگری است… و زندگی آدمی عزلتآمیز، مسکنتبار، ناخوشایند، ددمنشانه، و کوتاه است. همه امور هولانگیز و هراسآور و در بیرون از عرصه وضع مدنی یا دولت قرار دارند، و فتنه و اخلال موجب اعاده همه آنها میشود» (همان، صص54،53).
آری مهمترین پروژه فکری این اندیشمند سیاسی بریتانیایی، جلوگیری از به وجود آمدن وضع طبیعی بوده است. بر همین اساس است که وی از جنگ داخلی هراس داشت و مهمترین عامل بروز آن را «فتنهگری» و اخلالگری میدانست(همان، ص52).
لازم به تذکر است که مرادِ هابز از مفهوم «فتنه» مطلقا سویه دینی و مذهبی ندارد بلکه صرفا بارِ معناییِ سیاسی دارد و بس.
هابز در تمثیلی که از دولت به عنوان انسان مصنوعی میآورد، فتنه و اخلال را در حکم بیماری دولت، و جنگ داخلی را معادل مرگ آن میشمارد. او معتقد است جنگهای داخلی، بیدلیل اتفاق نمیافتند بلکه علل و عواملی دارند. اما چون علت دارند، ممکن است درمان هم بشوند. و همچنان که پزشک برای جلوگیری از مرگ، بیماری را علاج میکند، هابز نیز بر آن بود که تنها با حمله به علت اصلی جنگهای داخلی یعنی فتنه و اخلال میتوان از آنها جلوگیری کرد. (همان، ص53)
اما توجه به این نکته نیز ضروری است که منظور هابز از «فتنه»، آشوب یا جنگ داخلی نیست بلکه ناآرامیهایی است که پیش از جنگ داخلی رخ میدهد؛ به سخن دیگر فتنه قصد و نیت حمله به حاکمیت است و نه خودِ آن حمله!
فتنهانگیزی البته همیشه به جنگ داخلی نمیانجامد، اما بالقوه میتواند به جنگ منجر شود. مثالهایی که هابز از تاریخ میآورد اغلب فتنهگریهای ناموفقی بودند و به جنگ داخلی نینجامیدند اما به گمان او آسیب و خرابی کافی به بار آوردند و ثبات و آرامش دولتها را تهدید کردند.
هابز در جلوگیری از هر نوع «فتنه»ای – فتنه به معنای هابزی آن که پیشتر توضیح داده شد – که بتواند تهدیدی برای اساس قدرت محسوب شود هشدار میدهد و در این هشدار آنقدر جدی است که به باور وی حتی در صورتی که حق از آنِ عقایدی باشد که مغایر با عقاید حاکمیت است باز هم نباید جانب احتیاط را فرو گذاشت و به آن عقاید درست تن داد و یا حتی آموزش یا انتشارش را آزاد گذاشت: «آموزش عقاید مغایر با حاکمیت مدنی، حتی اگر آن عقاید صائب باشند، ممکن است به طغیان و بلوا بینجامد»(همان، ص60).
بنابراین ممکن است خیلی از ما با پارهای از قوانین اجتماعی حاکم بر جامعهمان مخالف باشیم و مثلا الزام به حجاب در معابر عمومی را نپسندیم. اما بر اساس مصالح اصلیتر – چنانکه هابز توضیح میدهد – مجاز نیستیم که دست به شورش بزنیم و نظام سیاسی حاکم را با چالش مواجه کنیم.
هابز البته برای صیانت از کیان قدرت و مقابله با شورشهایی که میتواند نگرانی اضمحلال دولت و رسیدن به وضع طبیعی را ایجاد کند، راهحلهایی را نیز توصیه میکند که یکی از آنها از قضا با آنچه امروز در کشورمان با آن مواجهیم نسبت وثیقی دارد.
یکی از مهمترین عوامل اخلال در اداره جامعه امروز ما بر صدر نشستن «سلبریتیها» است. کسانی که نوعا از دانش کافی – و یا در موارد بسیاری از کمترین دانش – در حوزههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، اقتصادی، بینالمللی، تاریخی و … برخوردار نیستند و فقط به واسطه اینکه در بهترین حالت آرتیستهای خوبی بودهاند و توانستهاند در فلان سریال تلویزیونی یا فلان فیلم سینمایی نقششان را خوب بازی کنند در نزد عوام به شهرت رسیدهاند و اکنون از آن شهرت برای خود اعتباری دستوپا کردهاند که در هر موضوعی به اظهار نظر میپردازند و علیرغم همه ناشایستگی و بیبضاعتی که در این امور دارند، میتوانند بخشهایی از جامعه را تحریک کنند.
فعالان ورزشی و کسانی که حداکثر زمانی مثلا در فوتبال، بازی خوبی داشتهاند نیز به این فهرست اضافه کنید. معلوم نیست بر اساس کدام سنجه عقلی این افراد در مورد مسائلی که نه هیچ تخصص بلکه حتی از کمترین مطالعه یا آشنایی مقدماتی با این موضوعات بیبهره بودهاند اظهار نظر میکنند و بخشهایی از عوام جامعه را تحت تاثیر سخنان عامیانه خود قرار میدهند.
از قضا هابز نسبت به این مساله بیتوجه نبوده است و تصریح میکند: «وقتی سخن خطا و نادرستی از جانب نویسندگانی که در آن مورد شهرت و سندیّت دارند، تایید شود، برخاستن فتنه و تغییر حکومت قابل انتظار خواهد بود.» لذا او صراحتا از لزوم مجازات این افراد سخن میگوید. جالبتر اینکه به باور وی حتی اگر این افراد مروج عقاید درستی باشند هم دولت در برخورد قاطع با ایشان و مجازاتشان کاملا محق است: «نافرمانبرداری کسانی نیز که حتی فلسفه درست را بر ضد قوانین حاکم تعلیم میدهند، قانونا قابل مجازات است»!(همان، ص60).
آری کسی که به «پدر فلسفه سیاسی مدرن» شهرت یافته، معتقد است دولت حق دارد و بلکه لازم است کسانی را که آموزههای درستی اما بر ضد قوانین حاکم را تعلیم میدهند، مجازات کند.
البته وضعیت امروز جوامعی چون جامعه ما – و بلکه بسیاری جوامع مدرن و شبه مدرن – بسیار بدتر از آن چیزی است که هابز تجربه کرده بود. چراکه وی نسبت به خطر نویسندگان و روشنفکران هشدار میدهد اما ما امروز متاسفانه با پدیده سلبریتیها، ورزشکاران و بازیگرانی مواجه هستیم که شان فکریشان به هیچوجه قابل مقایسه با نویسندگان و روشنفکران نیست!
بنابراین اگر بخواهیم به وضعیت امروز جامعه ایران از منظر هابز نگاه کنیم شاید نظام سیاسی حاکم باید قبل از هر چیز تکلیف ورزشکاران، بازیگران، خوانندگان، مداحان، گویندگان و مجریان رادیو و تلویزیون و … را روش کند. کسانی که بدون کمترین استحقاق علمی و فکری میتوانند موجی از اثرگذاریهای به غایت خطرناک را در میان تودههای عوام جامعه ایجاد کنند.
انتهای پیام
فرض کن که این یادداشت ( که البته کاملا مغرضانه است و تو دهنی به خواست ملت) را کسی در بحبوحه انقلاب 57 می نوشت! چه پاسخی می گرفت از انقلابیونی که در راس آن آخوندها بودند؟ در همان فردای روز 22 بهمن همراه فرماندهان ارتش شاه اعدام می شد!
یادداشت فاشیستی خوبی بود. بدون پرداختن به زمینههای مرجع شدن سلبریتیها و تاکید بر خقوق اولیه آنها که مانند هر انسان دیگری ممکن است از چیزی متاثر شوند، از حکومت خواسته تکلیف! آنها را روشن کند.
با سلام وقتي كه انديشمندان در جامعه تكريم نشوند , و امكان عرضه ديدگاه انان براي جامعه فراهم نگردد عموم مردم از كساني كه بيشتر ديده مي شوند تبعيت مي كنند . متاسفانه در اين كشور انديشه تخصصي ومستقل جايگاهي ندارد . فقط اگر وابسته و پيرو حكومت باشيد مي توانيد ازادانه زندگي كنيد حتي قانون شكني هم ناديده گرفته مي شود .
هر چی خواستی از زبان هابز گفتی
پس صرفا بدلیل اینکه امنیت قبرستانی حاکم شود
هر بلایی سر آوردند بگو چشم
خدا را شکر امنیت دارم
آقا امنیت قبرستانی مانند برف آموز است
نداشتن عدالت روح و روان را میخورد
امید در کشور وبا زده ما زیر منفی صد است
با این توجیه ساده انگارانه ، حق را می شد به شاه داد که کشتار وسیعی کنه که انقلاب نشود، می شود حق را به رژیم سرکوبگر کره شمالی داد که دولتش از هم پاشیده نشود ، می شود حق را به تمامی رژیم های سرکوبگر تاریخ داد چون آنها به دنبال اقتدار خودشان بودند. برای سایت انصاف نیوز متاسفم که هر نوشته ای را به صرف اینکه می خواهد بی طرفی را رعایت کند به دست انتشار می سپارد
….هنوز شگفت زده ام؛از نوشته ای که با امضای”روزنامه نگار”خواندم…به دارکوبی ماننده ام که پس از جست و جوی لجه ای دانه برای نمیرایی اش،به آشیانه برگشته و به جای جوجه هایش،چنبره ای از مار به او زل زده است!
کاشکی!نویسنده ی این بیانیه”هابز”را می شناخت!اگر چنین می بود که در این یادداشت خواندم،انسان در دهان غارها می زیست-هنوز و همچنان؛با بدون چنین اندیشه هایی شاید هم بد نبود.
به قول یکی از پیامگذاران ارجمند،اگر نویسنده ی این سطرها در زمان رخ دادن هر دگرگونی سیاسی ای در جهان-نه حتا
ایران و روسیه و فرانسه و کوبا-چنین واژه ها را به کار می گرفت،حسابش با کرام الکاتبین بود.آرزو دارم روزی رسانه ها و آدمهای بسته به رسانه،اندگی ژرفا در بینش شان پدید آید…آرزوی بزرگی ست؟
سلام به همگی
البته این هم نوعی تراوش فکریست و محترم!من هم قبول دارم یک ورزشکار نباید نظر کارشناسانه در موردمسایلی که سررشته ندارد بدهد اما مسئله مهم اینجاست که وقتی یه عده بی سواد راس مملکت باشن باید خودتو محق بدونی برای اظهار نظر
فاتحه خواندم به این تحلیل ناقص و مثال های بی ربط برای پیوند بحث به یکدیگر.
با این حساب تمامی حرکات و رفتارهای رژیم های تمامیت خواه منطقی و قابل قبول است. اگر شاه دست به کشتار می زد می توانست با این حساب کار خودش را توجیه و شرمنده تاریخ نباشد. متاسفانه نویسنده این مقاله ، هابز را خوب نخوانده است
نویسنده عدم تخصص چهره های مشهور در مسائل سیاسی را دال بر عدم امکان اظهار نظر از سوی آنها میداند. این در حالیست که بسیاری از پستهای کلیدی مملکت به افراد غیر متخصص سپرده شده که نتیجه را می توان از وضع کنونی مملکت دریافت. بی توجهی به خواسته های طبیعی جامعه و اجرای قوانینی که دهه هاست تغییری نکرده است ریشه اصلی شکاف بین مردم و دولت است.
باتوجه به حضور افراد نالایق و یا ناصالح عمدتا منافق در پستهای مختلف که از مجرای فرصتهای ابتدای انقلاب و جنگ وارد شده اند و گسترش بی قانونی در پرتو روابط جناحی یا دوستانه، این سرزمین هرگز روی عدالت و امنیت و ثبات نخواهد دید. …