فعل انقلاب | مرتضی مردیها
مرتضی مردیها، استاد دانشگاه در یادداشتی تلگرامی با عنوان «فعل انقلاب» نوشت:
از میان کسانی که در فضای آنلاین یادداشت مینویسند و من آنها را میشناسم و نوشتههایشان را میخوانم (و البته باید اعتراف کنم که خیلی نمیگردم و نمیخوانم و بنابراین آشکارا تعداد اندکی را میشناسم و پیگیر آثارشان هستم) دو نفر هستند که گاهی با خودم (و البته با دیگران هم) میگویم هر چه نوشتهاند و خواندهام از همه حیث برایم جذاب و خواندنی بوده و پر از نکتههای عالمانه: یکی سرکار خانم اقتصادینیا و دیگری جناب آقای تدینی. این خیلی هم سلیقه من نبوده که گرفتار چو من در خیل آنان بسیار بوده. در مورد خانم اقتصادی نیا، به جز فکر بکر و دانش انبوه و باریک بینی و قلم توانا چیز دیگری مصلحت نیست بگویم، ولی در مورد آقای تدینی که راحت میشود حرف زد (مثل آقای فرهادی که گفت من دلم میخواست اقای شهاب حسینی در کن برنده شود نه خانم ترانه علیدوستی، چون اولی را می شد هنگام تبریک گفتن بوسید ولی نه دومی را). باری، آقای تدینی غیر از فکر بکر و دانش انبوه و نکتهسنجی و بیان روان، خوشتیپ هم هست و صادق و فداکار و هنرمند و ورزشکار. ماشاالله! آفریدگار چیزی کم و کسر نگذاشته. پس دوست داشتن ایشان هنری نیست، دوست نداشتنش هنر میخواهد (مثل یکی از گزارشگران معروف فوتبال که زمانی که بازیکنی خودش بود و دروازه خالی و توپ را بیرون زد گفت اینجا گل نزدن هنر بود).
باری، از آنجا که افراد خیلی همفکر هم بالاخره در جایی اختلاف نظر پیدا میکنند، موارد بسیار اندکی هم پیش آمده که دیدهام با مفاد یک نوشته از آنان موافق نیستم. در مورد آقای تدینی میخواهم به نوشته اخیر ایشان درباره تحول انقلابی اشارهای داشته باشم.
با دغدغه کلی ایشان دایر بر ناروایی مقایسه حکومتهای پیش و پس از انقلاب ۵۷ در ایران موافقم. تفاوت بسیار بیش از آنی است که حتی در تخیل بگنجد. اما با بقیه اظهارات ایشان در دنباله یادداشت مذکور موافق نیستم.
علت یا دلیل این مقایسه و سرنوشتِ هر دو را مثل هم دانستن، به گمان من، بیشتر ناشی از آموزههای غلط دنیای روشنفکری قرن بیستمی، اعم از داخل و خارج، بوده است؛ از جمله این باور که حکومتی که عدم مشروعیت را با ناکارآمدی جمع کند و بخصوص وقتی تعدیِ آشکار کند، دیر یا زود مردمان عصیان میکنند و برش میاندازند. این تحلیل، مثل بسیاری دیگر از این دست، بیش از آنکه بنای نگاهی علمی و تجربی داشته باشد، درآغشته با آرزوها و حسرتها است. واقعیت، چنانکه تاریخ نشان داده است، متاسفانه، متاسفانه این است که گاهی حاکمان، به رغم ظلم و تفرعن، و آتش زدن در حرث و نسل، باز هم مدتی گاه طولانی دوام میآورند. گویا عرش سفتتر از آنی ساخته شده که با برخی از این اقسام فشارها بلرزد!
اما مطلب بعد راجع به هویت “کردنی” یا “شدنی” انقلاب. قطعا ایشان خودشان میدانند که این جمله در اصل مضمون یکی از گفتههای خانم هانا آرنت در کتاب انقلاب است: انقلابها بیشتر معلول فروپاشی حکومتها هستند تا علت آن. که بعدها صاحبنظران دیگری آن را بیش پروردند. چیزی که از فلان گروه پشیمان یا ناکام انقلابی درآمده باشد نیست؛ هرچند بعید نیست کسانی از حرف درست هم برداشت نادرست در جهت منافع خود کنند. باری، در معنای دقیق آن تامل لازم است تا برداشت ناساز از آن برنخیزد.
تا جایی که به روحیه عصیان و گرایش به شورش برمیگردد قطعا انقلاب کاری است که کسانی آن را صورت میدهند. بر این اساس، وقتی در جایی که نباید، کسانی این روحیه و رفتار را تبلیغ کند و بروز دهند و در جایی که باید، نکنند و ندهند، کاملا رواست که به آنان ایراد گرفته شود، بلکه موضوع طرد و لعن بشوند. باری (و این بسیار مهم است) از آنجایی که به توفیق نیروهای انقلابی در سرنگون کردن رژیم مستقر و جایگزینی آن مربوط است، انقلاب قطعا پدیدهای “شدنی” “آمدنی” است. دلیل محرز و مبرز آن هم اینکه اعتراض و میل به شورش (پتانسیل انقلاب) فراوان بوده است و انقلاب (در معنای تغییر رژیم) اندک.
بر این اساس، نظریهی شدنی بودن انقلاب ذمهی عاملان و باعثان آن را بری نمیکند. دقیقا به همین دلیل، بسیاری از منتقدان انقلاب ۵۷، گروههایی چون مجاهدین، فداییان، تودهایها، و شخصیتهایی چون نواب صفوی، شریعتی، براهنی، الاحمد، بهرنگی و بسیاری دیگر را به محاکمه میکشند و بر روانشان اشکال ویژهای از رحمت نثار مینمایند. آنها باعث انقلاب ۵۷ بودند در این معنا که در نقد حکومت وقت سخنان درشت و تلخ و پرهیجان و اغراقگر گفتند و برای جایگزینی آن آرمانشهری وعده دادند که دلها را شور میانداخت و دهانها را آب. ولی وقتی به بحث انقلاب، در معنای اتفاقی که در زمستان ۵۷ و مشخصا در ۲۲ بهمن و اطلاعیه معروف ارتش و سرنگونی نظم مستقر رخ داد میرسد، آنجا دیگر نه اقدام نیروهای انقلاب، بلکه عدم اقدام کافی و وافی حکومت بود که عامل اصلی بود.
آنها که میگویند رهبر انقلاب، پادشاه فقید بود، شاید تعبیر شایستهای به کار نبرند، ولی به همین حقیقت اشاره دارند.
مشکل دیگر معرفی پدیده تحول انقلابی به مثابه یک عمل “انجام دادنی” که به بحث جامعهشناختی آقای تدینی در انتهای یادداشت هم راجع است، این است که در باره شرایط فعلی چه میگوییم. آیا جناب تدینی هم مانند یک استاد اروپایی که مقاله “تحول انقلابی” مرا نقد کرده بود، معتقدند مردم در ۵۷ بسیار شجاعتر و فداکارتر از اینک بودند!؟
عموم اهل نظر و اساتید فن در پسا۵۷ اظهار کردند که این پدیدهی عجیبی بود؛ تعجب از اینکه چرا شاه به رغم امکانات و توانایی سرکوب جدی نکرد. متقابلا، در چهل سال گذشته، اغلب صاحبنطران و بلکه عوام متعجباند که نظم مستقر چگونه دوام کرده.
برای پاسخ به این هر دو تعجب است که گفته میشود انقلاب “شدنی” و “آمدنی” است نه انجام دادنی. و معنا و مفهوم آن هم این است که، برای تحقق آن، چنان عوامل متعددی باید در زمان واحدی در کنار هم قرار بگیرند که حاصل آن جز محصول یک تصادف، و نه برنامهریزی، نتواند بود؛ درست مثل سیل شدید و ناغافل (از نوع سیل تجریش در دهه شصت یا شیراز در دهه نود) که امری نامعهود است و قران یا تقارنی کمیاب در میان عوامل متعدد، عامل آن می شود.
سیل را راه نمیاندازند، خودش میآید، اما جلوی سیل را گاه و تاحدودی میتوان گرفت، مشروط به جدی گرفتن خطر آن و ایجاد امکانات. این دقیقا کاری است که حکومت پیشین نکرد و حکومت پسین کرد.
اگر کسی بخواهد کاری بزرگ کند، مثلا کشت و زرعی راه اندازد یا کارخانهای یا تجارتی یا تیمی، و فکر و امکانش را هم داشته باشد، ما به سختی میتوانیم پیشبینی کنیم آیا موفق میشود یا نه، و اگر بشود چقدر و تا چه زمانی. چون عوامل متعددی در توفیق یا عدم توفیق او نقش دارند که بیشتر موضوع یک اتفاق و تصادف و شانس خواهد بود. باری، به فرض وجود اراده و قدرت، کسی میتواند عدم توفیق او را پیشبینی و بل محقق سازد؛ با خراب کردن هر آجری که روی آجر دیگر میگذارد؛ با ایجاد هزینهی سنگین برای هر بنا و کارگر و مهندس و مدیری که بخواهد در آن پروژه کمکی کند و نقشی ایفا.
جامعه ایران امروز با ایران ۵۷ قطعا تفاوتی بسیار دارد. اما چه تفاوتی؟ از نظر روشنبینی و سواد و سطح فرهنگ و چیزهای مهمی از این دست. ولی من دلیلی دال بر این نمیبینم که گمان بریم آنروزیها شجاع و فداکار و دیگرخواه بودند و اینروزیها کمتر. کمتر جامعهای را میتوان در تاریخ سراغ گرفت که این اندازه ناراضی باشد و حتی خشمگین، ولی انقلاب (پیروز) نمیشود چون برای هر برنامه دهها ضدبرنامه وجود دارد. عمدهی فکر و نیرو و بودجه صرف ساختن انواع سیلبندها میشود. معمولا چنین بوده که در خلال یک اتفاق و یک قران به احتمال زیاد غیر قابل پیشبینی، نامعادلهی قدرت میان مردمان بیدفاع و حکومتهای مسلح متکی به زور ترک برداشته و تغییر اجتناب ناپذیر شده. حال وقتی سخن بر سر حاکمیتی است که، متاثر از تجربه حکومت پیشین، شش دانگ حواسش جمع است که از این سوراخ گزیده نشود، تغییر بیشتر در گرو قران (جمع شدن غیرقابل پیشبینی عوامل تغییر) میشود. این رافع مسئولیت اجتماعی افراد نیست، و نه کوس ناامیدی کوفتن. بحث بر سر راحت کردن خیال و گفتن این نیست که دست ما نیست پس برویم سراغ زندگی خودمان و تمام. بحث بر سر این است که وقتی میبینیم به رغم تحقق نیمه نخست (در معنای خواست و آمادگی جمع کثیری از مردم برای تغییر)، نیمهی دیگر آن (در معنای جایگزینی) صورت نمیگیرد، هی بازگشتن و صورتحسابها را دوباره و چندبار بررسی کردن، به قصد فهم اینکه کجای کار اشتباه بوده چاره نیست. در رویاروییها، لااقل در کوتاه مدت، ممکن است آنچه طرف محقِ ماجرا انتظار میبرد نشود. باری، چه غم، وقتی همه میدانیم آن قران رخ قطعا خواهد داد.
انتهای پیام
مشکل مردیها و تدینی نگاه ترجمهای هر دو بزرگوار است. تدینی علاوه بر این میخواهد با یک خاطره شخصی یا خواندن یک کتاب درجه چندم درباره یک برهه تاریخی نتیجهگیری کند. نگاه تاریخی و تاریخاندیشی منوط به غور در اسناد و منابع دست اول است نه به حرف.