تحلیل میرمحمود موسوی از حكمتيار: سلفيگری و دموكراسی همزمان!
«سارا معصومي» در مقدمه ی گفتگو با میرمحمود موسوی، برادر میرحسین موسوی که کارشناس افغانستان است، در روزنامه ی اعتماد نوشت:
يكي از ٧ رهبر سني جهادي افغانستان، ٦٩ساله، ١٥ سال گذشته را در انزوا و دور از كابل گذرانده است. رهبر حزب اسلامي كار است. روزگاري نخست وزير افغانستان بوده و سالهاي بيشماري جنگ سالاري كه گاه عليه دشمني به نام اتحاد جماهير شوروي سابق ايستاده است و گاه مقابل مردمان خود. در دو دهه گذشته شاهد افول حزبي بود كه براي افغانستان بهتر به راه انداخته بود. برخي فرماندهانش از او جدا شدند و انشعابهايي در حزب به وجود آوردند و عدهاي به طالبان پيوستند. برخي همقطاران سابق كه از حكمتيار جدا شدهاند و به دولت در اين سالها پيوستهاند تلاش ميكنند فاصله خود با جنگ سالار را حفظ كنند و زماني كه از آنها سوال ميشود از چه زماني با حكمتيار در ارتباط نبودهايد، ميگويند از زماني كه براي صلح كار ميكنيم، حكمتيار دولت را مزدور ميخواند و مخالف سرسخت حضور نيروهاي بيگانه به خصوص امريكايي است هرچند كه بر اساس بسياري از آمار موجود بيشترين كمكها در ميان گروههاي جهادي در گذشته را از امريكا دريافت كرده است. رييس حزب اسلامي كه هيچگاه مخالف مذاكره نبود اين روزها شاهد امضاي توافقنامه صلح حزبش با دولت وحدت ملي است. گفته ميشود كه اگر آب از آب تكان نخورد حكمتيار پس از دريافت مصونيتهاي لازم و لغو تحريمهاي داخلي و بينالمللي با عزت و احترام وارد كابل ميشود و توافقنامه نهايي را با اشرف غني امضا ميكند. شايد همين عزت و احترام، آرزويي است كه حكمتيار در سالهاي اخير از آن محروم بوده است و حالا در روزهاي كهنه كاري در عالم سياست و پس از چشيدن سرد و گرمهاي شبهنظاميگري به دنبال آن است. از رهبران جهادي آن روزها تنها حكمتيار است كه از چنين عزت و احترامي محروم مانده است. احمدشاه مسعود را قهرمان ملي افغانستان ميدانند. برهانالدين رباني رييس شوراي عالي صلح بود تا اينكه در سال ٢٠١١ كشته شد و لقب شهيد صلح را گرفت. عبدالرب رسول سياف، در ١٥ سال گذشته از دولتمردان ارشد بوده و در بسياري از تصميمگيريها نظر او را جويا شدهاند. صبغتالله مجددي و سيد احمد گيلاني نيز در اين سالها از احترام ويژهاي برخوردار بودهاند. نام حكمتيار اما در ليست سياه شوراي امنيت و سازمان ملل است و همچنين در ١٥ سال گذشته توسط دولت افغانستان و امريكا هم تحت پيگرد قرار داشته است. محدوديتهايي كه قرار است همگي در سايه توافقنامه صلح حزب اسلامي با دولت وحدت ملي از ميان برداشته شوند. با ميرمحمود موسوي، سفير پيشين ايران در پاكستان و هندوستان كه سابقه رايزنيهاي ديپلماتيك بيشمار با گلبدين حكمتيار را هم در كارنامه فعاليتهاي منطقهاي خود در وزارت امور خارجه دارد در خصوص چرايي رجوع حكمتيار به مصالحه سياسي، تاثير اين توافقنامه بر رويكرد ساير گروههاي شبهنظامي مانند طالباني و حقاني، اهداف پيدا و پنهان حكمتيار از اين توافق و نگاه امريكاييها به آن گفتوگويي داشتيم كه به شرح زير است:
به نظر ميرسد كه با توافق اوليه صورت گرفته ميتوان گفت كه سرانجام گلبدين حكمتيار، رهبر حزب اسلامي افغانستان پس از ١٥ سال مقاومت در برابر دولت اين كشور در سر ميز مذاكره به توافقنامه صلحي با دولت رسيد. چه عواملي جنگسالار سابق را به سمت حركتهاي سياسي و ترك رويكرد نظامي سوق داد؟
گلبدين حكمتيار شخصيت توانمندي است كه در صحنه سياسي تجربيات زيادي را در اين چهار دهه كسب كرده و در صحنهها و شرايط مختلف حضور داشته است. علاوه بر فعاليت در عرصه سياسي در صحنههاي نظامي نيز فعاليتهاي زيادي داشته است و در همين زمينه تجربيات بسيار بالايي را دارد. اين ويژگيها از او در مجموعه افغانستان چهرهاي ميسازد كه لوازم اوليه براي فعال بودن را در اختيار داشته باشد. در چهاردهه گذشته صحنه افغانستان دايم به شكل موازي روي شاخههاي سياسي و نظامي حركت كرده و طبيعتا در چنين فضايي ما شاهد حركتهاي نظامي و سياسي جريانهاي مختلف و فعاليت شخصيتهاي مختلف بودهايم. هر چند كه بعضي شخصيتهاي حاضر در صحنه افغانستان، صرفا شخصيتهاي سياسي هستند، مانند رييسجمهور فعلي محمد اشرف غني كه يك شخصيت سياسي است. اما افرادي مانند حكمتيار، رسول سياف و مرحوم رباني، كساني بودند كه سابقه نظاميگري يا فعاليت نظامي داشتهاند. همچنين در درون حاكميت فعلي ميتوان به ژنرال دوستم اشاره كرد كه هم فعاليت نظامي گسترده داشته و هم در عالم سياست سهم گرفته است.
در حال حاضر يكي از راهبردهاي اصلي دولت فعلي افغانستان، توجه به مخالفان و باز كردن دريچههاي مذاكره و گفتوگو است. حكمتيار هم از اين قاعده مستثني نبوده و به عنوان يكي از جريانهاي معارضه ارتباطاتي داشته و به دنبال استفاده از فرصت گفتوگو بوده است. در طول چند سال گذشته رفت و آمدها و مذاكرات بين دولت و حكمتيار و جريانهاي مختلف، جاري و ساري بوده است. منتها معمولا اين نوع گفتوگوها در پس پرده انجام و در مراحل و مراتبي علني ميشود كه احتمال نتيجهبخش بودن آن وجود دارد.
گلبدين حكمتيار هيچگاه حتي در روزهاي جنگ و فعاليتهاي نظامي گسترده نيز از مذاكره به دور نبوده است. به خاطر دارم كه در بيش از دو دهه پيش در كابل جنگ بود. در يك طرف برهانالدين رباني و احمد شاه مسعود در كابل و در يك طرف ديگر حكمتيار در بيرون از كابل در حال جنگ با هم بودند و به هم حمله ميكردند اما درهمان زمان از طريق بيسيم، باهم مذاكره ميكردند و من نيز اين گفتوگوها را دنبال ميكردم. چهرههاي اينچنيني متوجه موضوع هستند كه يكي از ابزارهاي نزديك شدن به قدرت مذاكره و گفتوگو است. حكمتيار هم از اين امر مستثني نيست و هميشه از اين وسيله استفاده كرده است.
تحليلهاي بسياري در خصوص چند و چون رابطه حزب اسلامي با طالبان در ١٥ سال گذشته وجود دارد. برخي منابع ميگويند كه همكاريهايي ميان اين دو وجود داشته است. در چنين فضايي كه مذاكره دولت با طالبان عملا ره به جايي نبرده است اين توافقنامه با حزب اسلامي ميتواند تاثيري بر آن مذاكره، سرعتگيري يا كند شدن آن داشته باشد؟
در اين خصوص بايد دو مساله متفاوت را در نظر داشت: يك مساله جناحي است كه حكمتيار در آن قرار دارد و مساله دوم ارتباط گلبدين حكمتيار با تشكيلات طالبان است. زماني كه صحبت از معارضه افغانستان پس از ورود امريكاييها به اين كشور در سال ٢٠٠١ ميشود بايد از سه گروه نام برد: طالبان، حقاني و حكمتيار. در اين گردونه ضعيفترين گروه هم گروه حزب اسلامي متعلق به حكمتيار بوده و گروههاي طالبان و حقاني، فعالتر بودهاند. از سوي ديگر كشورهاي منطقه هركدام دستگاههاي اطلاعاتي داشتهاند و دارند كه با اين گروهها كار ميكنند و در ارتباط با آنها هستند. با توجه به اين نكات و جايگاه حزب اسلامي و حكمتيار ميبينيم كه ميل و نيل به قدرت، مذاكره، مبارزه، جنگ، همكاري و همياري و يارگيري هم در وي توامان وجود داشته و دارد. باز هم تكرار ميكنم كه حكمتيار آدم مجربي است و از همه اين ابزارها، در جاي خودشان استفاده كرده و ميكند. با طالبان بودن هم در اين چار چوب بوده است. منافع گروهي براي هر كدام از جريانات تعيينكننده است هرچند كه طالبان و حكمتيار تفاوتهاي زيادي با هم دارند.
البته استفاده حكمتيار از اهرم مذاكره تاكنون چندين بار به حصول توافقنامه نزديك شده بود كه در دقيقه نود ورق برگشت. اينبار هم برخي پيشبينيهاي منفي در خصوص آن وجود دارد. به خصوص آنكه حكمتيار توانسته در اين توافقنامه برگههاي بسياري را به نفع خود جذب كند.
بله. گاهي اوقات با توجه به شرايط موجود در صحنه و ورود يا خروج يك عامل يا جريان، مذاكرات با وجود آنكه به نقطه مشخصي ميرسد با عقبنشينيهايي روبه رو ميشود. در چنين شرايطي يكي از طرفين عقبنشيني ميكند تا بتواند امتيازات بيشتري را كسب كند. مذاكره دولت با آقاي حكمتيار چيز جديدي نيست و از مدتها پيش شروع شده بود. تصور بنده اين است كه ما اينجا را نميتوانيم آخر خط و اين توافقنامه را قطعي بدانيم. تجربه در افغانستان ميگويد كه تمام جريانها در اين كشور ائتلاف پذير هستند. همه گروهها در افغانستان براساس منافع گروهي خودشان ميتوانند با يكديگر همكاري داشته باشند. حزب اسلامي و شخص حكمتيار هم از اين قاعده مستثني نيستند.
آيا همين در رده سوم بودن و قرار گرفتن پس از طالبان و حقاني و فشارهاي ناشي از اين ضعف نبود كه حكمتيار را وادار به مذاكره كرد؟
بله. اين عامل هم كمي دخالت دارد. بايد توجه داشت كه حكمتيار در حال حاضر با توجه به موقعيت خود، درباره وضعيت اعضاي حزب اسلامي چه از منظر تعداد و چه قدرت و تواناييهاي مالي و امنيت جاني آنها است كه مذاكره ميكند و در حقيقت همه اين شرايط تعيين ميكنند كه در حال حاضر حكمتيار چه امتيازاتي را بگيرد و چه امتيازاتي را بدهد. تمام اين بده و بستانها در موافقتنامهاي كه متن آن علني شده نيز درج شده است.
احياي قدرت سياسي يا حفظ شأن سياسي در سالهاي كهنسالي حكمتيار به قول شما مجرب را به پاي ميز مذاكره كشاند؟
به نظر ميرسد حكمتيار به دنبال اين است كه شأن و مقام ايشان در افغانستان حفظ شود و همزمان بتواند فعاليت سياسي داشته باشد. بر همين اساس به نظر ميرسد مقداري از خواستههاي گذشته خود عدول كرده است. بنده نميخواهم بگويم كه اين خواستهها درست يا غلط بودهاند كه بحث ديگري است اما از يك بخشي از آن خواستهها عدول كرده اما در مقابل هم يك امتيازاتي دريافت كرده است.
حكمتيار را با گذشته توامان سياسي و نظامي كه به آن اشاره كرديد فرد قابل اعتمادي در اين بدهوبستان ميدانيد؟
در حال حاضر در افغانستان نيز يك گروهي، تعدادي يا جرياناتي بر اين اعتقاد هستند كه حكمتيار فرد مناسبي براي تعامل نيست. حكمتيار در گذشته سابقه حمله به كابل، بمباران و موشكباران پايتخت را داشته و تعداد زيادي هم در اين حملات كشته شدهاند. برخي با اشاره به اين سابقه او را فرد مناسبي براي تعامل نميدانند. همزمان با امضاي نخست اين توافقنامه نيز گروههايي با شعارهاي مختلف در كابل به تظاهرات پرداختند و مخالفت خود را با اين توافقنامه اعلام كردند. اما تصور ميكنم زماني كه دموكراسي و نمايندگي از دولت باشد، چنين توافقي ميتواند قدم مثبتي رو به جلو محسوب شود. اين اقدامها ميتواند ديگر گروهها مانند طالبان و حقاني را هم تشويق كند.
بايد به اين تشويق اميدوار بود؟ خوشبينانه نيست؟
به هرحال ميتواند عامل مشوقي براي آنها نيز باشد كه در همين مسير گام بردارند. البته نميتوان و نبايد چندان هم خوشبينانه به اين مساله تكيه كرد چرا كه عوامل مشكلات منطقه هنوز در جاي خود قرار دارند و امروز نميتوانيم بگوييم كه به نتيجهگيري نزديك شدهايم. ولي كل اين حركت، ميتواند حركت مثبتي باشد. يك قدم به جلو در يك مسير طولاني برداشته شده است.
شما به اين اشاره كرديد كه حكمتيار در بين برخي مردم افغانستان چندان خوشنام نيست. عدهاي او را جلاد كابل ميدانند. پس از اين توافقنامه هم ديدبان حقوق بشر در بيانيهاي تند اعلام كرد كه كابل حق اعطاي مصونيت قضايي به وي را نداشته است. فكر ميكنيد پانزده سال پس از حمله امريكاييها به افغانستان، مردم به اين حد از درك رسيدهاند كه جنگ سالاران را در ساختار سياسي خود بپذيرند؟
اتفاق نظري در اين خصوص وجود ندارد. در افغانستان نيز تنوع و تكثر مانند هر نقطه ديگري هست. گروهي اعتقاد دارند به اين دليل كه دست اين افراد به خون آلوده است نبايد با آنها تعاملي صورت بگيرد. از سوي ديگر برخي اعتقاد دارند كه بله، در گذشته اتفاقهاي ناخوشايندي رخ داده اما براي آينده كشور، ملت و جامعه بايد چشم خود را بر بخشهايي از اين تاريخ ببنديم تا بتوانيم به جلو حركت كنيم.
جريان سومي هم وجود دارد كه ميگويند افرادي مانند حكمتيار در گذشته فعاليتهاي جهادي داشتهاند و بعد از آن هم در سال ٢٠٠١ كه امريكاييها به افغانستان آمدند در حقيقت كشور در اشغال بوده و آنها هم با اين اشغال مبارزه كردهاند. اين طيف تبعات اين اقدامها و قضايا را متوجه طالبان و حكمتيار نميكنند.
در چنين شرايطي اين توافقنامه به شكاف سياسي بيشتر در افغانستان ميان اين سه گروه منتهي نميشود؟
به تصور بنده اين واقعيتي در جامعه افغانستان است و بايد براي هر سه نظريه احترام قايل شد. اين مردم و نمايندگان هستند كه بايد تصميم بگيرند. دموكراسي بايد حاكم و پاسخگو باشد. چارهاي غير از اين نيست. امكان راضي كردن تمامي آحاد مردم افغانستان، نه در خصوص اين مساله و نه مسائل ديگر فراهم نيست.
حكمتيار كه عدهاي از هموطنان خود را در كابل به گلوله بست امروز به اين نتيجه رسيده كه بايد دموكراسي در افغانستان حاكم باشد؟
اتفاقا خاطرهاي در خصوص اين سوال شما دارم. در سال ١٣٦٦ يا ١٣٦٧ در اسلامآباد جلسهاي داشتم كه هفت رهبر مجاهدان اهل تسنن افغانستان در آن حضور داشتند: برهانالدين رباني، گلبدين حكمتيار، يونس خالص، رسول سياف، پير احمد گيلاني، صبغتالله مجددي و محمدنبي محمدي. موضوع جلسه آينده سياسي افغانستان بود. بحثي در خصوص دموكراسي پيش آمد و براي من بسيار جالب بود كه در آن زمان در آن جمع كسي كه اسم از دموكراسي برد، حكمتيار بود. او در آن زمان و در ميانه جنگ و دعوا از دموكراسي صحبت ميكرد كه صحبت دوري بود. ما خوشبخت هستيم كه خداوند اين عمر را به ما داده است كه امروز شاهد شكلگيري و درجهاي از دموكراسي در افغانستان باشيم. در همان جمع يكي از رهبران جملهاي را بيان كرد كه درست نقطه مقابل صحبتهاي حكمتيار بود. زماني كه اختلاف بر سر سهم شيعيان و تسنن بود يكي از همين رهبران مواضع بسيار تندي در خصوص شيعيان داشت. ما در اين جامعه دچار چنين تنوع فكرياي هستيم. اميدوار هستيم كه اين جامعه به رهآوردهاي بشري كه بخش بزرگي از دموكراسي است توجه كند و از طريق توجه به آراي عمومي بتواند مسائل و مشكلات خود را حل كند.
وضعيت ميداني گروههاي شبهنظامي در افغانستان را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ عدهاي ميگويند دستپايين حزب اسلامي در ميدان نظامي منجر شد به مصالحه سياسي روي آورد. آيا اين وضعيت در خصوص گروهي مانند طالبان و حقاني هم ١٥ سال پس از حمله امريكاييها مصداق دارد؟
بنده به صراحت ميتوانم بگويم كه شبهنظاميان هنوز قدرتمند هستند و حضور فعال دارند و نقش آنها در صحنه افغانستان تعيينكننده است. تصور نميكنم كه اين تحول جديد، تحولي باشد كه مسائل افغانستان را حل كند. اين تحول تاثيرمثبت دارد اما نبايد در خصوص آن اغراق شود و انتظارات از اين تحول را بالا برد.
منباب تجربه ميگويم كه حكمتيار تا زمان حضور نيروهاي شوروي در افغانستان، اصليترين نيروي مجاهدي بود كه در مقابل شوروي ميجنگيد و كمكهاي زيادي از كشورهاي خارجي به ايشان ميشد. اما اندك اندك نيروهاي ايشان جذب جريانهاي ديگري شدند. در نتيجه شكل كمكها تغيير كرد و بعضي از كمكها قطع شد. حكمتيار پس از آن سالها بسياري از نيروهاي خود را از دست داد. بنده از شخص ايشان شنيدم كه توانايي مالي چنداني نداشت و حتي براي مدتي ما در ايران ميزبان ايشان بوديم و در همان زمان هم ايشان فعاليت نظامي، سياسي چنداني نداشت. تا اينكه اتفاقهاي سال ٢٠٠١ پيش آمد و در اثر فشارهاي امريكا وي ناچار به ترك ايران شد و مجددا وارد صحنه نظامي يا شبهنظامي هر چند نه به شكل سابق شد چرا كه تشكل طالبان، تشكلي بود كه براي آن منظور خاص طراحي شده بود و حكمتيار نميتوانست به آن ملبس شود. بنابر اين از ديگران استفاده شد و در حال حاضر آن ديگران در صحنه قوي هستند، حضور دارند و تعيينكننده هم هستند. هر چند كه قوت آن جريانات هم مستقلانه نيست و به جريانات ديگري در منطقه متكي هستند. اين گروهها از مسائل ديگري تغذيه ميكنند و اگر به آن مسائل توجه نشود تصور ميكنم كه ما شاهد حيات ميليشيايي و شبهنظاميگري در افغانستان و ساير مناطق خواهيم بود و حتي ممكن است اوضاع از اين هم بدتر شود.
فكر ميكنيد كه تاثير اين توافق برجايگاه دولت وحدت ملي به خصوص بر شخص اشرف غني چقدر است؟ عبدالله عبدالله ابتدا مخالف اين توافق بود و در چند روز آخر موافقت خود را اعلام كرد. اين توافقنامه تا چه حد ميتواند دست دولت را از منظر سياسي بالا ببرد؟
سر و صداي اوليه اين تحول به زودي تمام خواهد شد. تاثير آن چندان نيست و محدود است. عبدالله يا اشرف غني، يا سايريني كه در دولت يا حاشيه حضور دارند و همچنين كساني كه در افغانستان هستند، ميدانند كه وزن آقاي حكمتيار، بيشتر وزني تاريخي است تا اينكه وزن اجرايي باشد. بنابر اين همه اين توافقنامه را يك قدم مثبت رو به جلو تلقي ميكنند و اين درست است. اما اين قدم، قدم بلندي نيست. اينكه تصور كنيم اين قدم، يك تحول جدي را در صحنه افغانستان به وجود خواهد آورد، چندان صحيح نيست.
به شكل سنتي و تاريخي هرتحولي در افغانستان رخ بدهد بايد به دنبال ردپايي از پاكستان گشت. نگاه پاكستان به اين توافقنامه و شخص حكمتيار چگونه است؟ ميتوان ادعا كرد كه رابطه با پاكستان تحت تاثير اين توافقنامه خواه به شكل مثبت و خواه منفي قرار ميگيرد؟
سابقه اين رابطه طولاني است. براي اينكه پاسخ دقيقي را ارايه دهم، ناچار هستم به روزهاي سقوط كابل بازگردم. در زمان نجيبالله دولت جديدي تشكيل ميشد و مجاهدين شاكله دولت جديد را در اختيار داشتند و اين كار توسط پاكستان صورت ميگرفت. در آن زمان جلسهاي در پيشاور پاكستان با آقاي نواز شريف در اين خصوص داشتيم و من به عنوان نماينده ايران در آن جلسه بودم. پاكستانيها و حكمتيار در آن مقطع نتوانستند به توافق برسند. انتظارات حكمتيار، انتظارات زيادي بود و در تقابل با پاكستانيها بود. از آن زمان ما شاهد نزول حكمتيار هستيم.
همزمان با اين افول رابطه پاكستان با حكمتيار رابطه ساير كشورهاي منطقهاي و فرامنطقهاي نيز با او به سمت سردي رفت؟
بله. به خصوص امريكاييها هم كه پيش از آن كمكهاي زيادي را در صحنه افغانستان در مقابل شوروي داشتند، كمكهاي خود را قطع كرده و به حداقل رسانده بودند. عربستان هم اهميت گذشته را براي افغانستان قايل نبود. چون ديگر جنگ بين كمونيسم و اسلام مطرح نبود. در آن مقطع وضعيت حكومتهاي وقت پاكستان هم با حكومتهاي گذشته همچون ژنرال ضياء الحق تفاوت كرده بود. بنابر اين با تغيير شرايط، جايگاه حكمتيار هم از همان زمان تغيير كرد. بعد از آن آقاي حكمتيار به اوج دوران جهاد برنگشت. چون كمكها و درآمدها به آن ميزان نبود. البته اين وضعيت همواره ثابت نبوده است. جرياناتي به ايشان وصل ميشد يا ايشان با جرياناتي رابطه ميگرفت. يا اينكه بعضي از اعضا و معاونان ايشان، از او جدا و گروههاي ديگري را به وجود ميآوردند. به اين ترتيب اين بدنه توانسته است به حيات خود ادامه دهد اما خيلي ضعيفتر از دهه شصت هجري شمسي است.
چرا اروپا و امريكا از مدافعان سرسخت اين توافقنامه بودند. اگرآقاي حكمتيار بيشتر به گفته شما وزن تاريخي دارد و نه وزن اجرايي، چرا بايد اين اندازه اصرار بر جذب ايشان با وجود مخالفت گروههاي حقوق بشري صورت بگيرد؟ امريكا ١٥ سال در افغاستان ميجنگد در نهايت مستاصل ميشود و براي همان جنگسالارهاي سابق فرش قرمز پهن ميكند؟
ظرفيت چهرهها با يكديگر متفاوت است. اشرف غني يا كرزاي با اينكه چهرههاي جهادي نيستند، در مجموعه دستگاه فكري غرب براي حكومت و صحنه سياسي آدمهاي مناسبي هستند اما حكمتيار غير از اين را نشان داده است. حداقل ارتباط ايشان با جهان غرب در صحنه نظامي و ميليشيايي بوده است. اين دو قضيه، تفاوت اين دو جريان را نشان ميدهد. اما غرب، امريكاييها و اروپاييها مايل هستند كه فاز نظامي در يك نقطهاي تمام بشود. بنابر اين هر كسي را كه از اين بدنه نظامي بيرون بكشند، يك امتياز خواهد بود. خارج شدن حكمتيار از مجموعه سهشاخه حقاني، طالبان، حكمتيار، يك موفقيت و يك قدم رو به جلو است.
البته ميتوان گفت كه در پس اين شكافها سرانجام پس از ١٥ سال ناتو و امريكا ميتوانند به خارج كردن نيروها از افغانستان فكر كنند. يعني به دنبال شكاف در همان شبهنظامياني هستند كه دو دهه پيش خودشان به وجود آوردند.
بله. قطعا آنها مايل نيستند اين هزينهها ادامه پيدا كند. به گفته يك مقام امريكايي در كابل امريكاييها بيش از صد ميليارد دلار به افغانستان كمك كردهاند. بسيار بيش از اين هم هزينه كردهاند و راضي به تداوم آن نيستند. امريكاييها به دنبال اين هستند كه قضيه افغانستان در چارچوب اصولي كه دارند به يك نحو مطلوبي خاتمه پيدا كند و جريانهاي نظامي جايگاه خود را به جريانهاي سياسي بدهند. امريكاييها اميدوار هستند كه اين فعل جدا شدن موجب شود كه دو جريان ديگر هم به اين قضيه فكر كنند.
حكمتيار ميتواند كمك اجرايي در اين مسير بكند؟
نحوه رفتار حاكميت با حكمتيار قطعا با در نظر گرفتن اين مساله خواهد بود كه بخواهند حقاني و طالبان را هم به سمت خودشان جذب كنند. به تصور بنده، بخشي از امتيازاتي كه داده شده است، متوجه همين قضيه است. اما همان طور كه عرض كردم، خيلي اميدوار نيستم اين اتفاق بيفتد. به دليل اينكه هميشه باور داشتهام كه مشكلات منطقه در صحنه جنگ نيست. ريشههاي تاريخي دارد و مسائل عرضي و مرزي است و تا زماني كه آنها حل نشود اين مبارزات، جنگها و اختلافات در اشكال جديدتري بروز پيدا ميكنند.
حكمتيار نگاه اخواني دارد؟ ميتوان انتظار روابط جديدي ميان او كه در كابل مينشيند با اردوغان در تركيه را داشت؟
حكمتيار و رباني هر دو نگاه اخواني داشتهاند. حكمتيار با آقاي رباني در جمعيت اسلامي در دهه ٥٠ هجري شمسي كار ميكرده است اما در زمان دانشجويي از يكديگر جدا ميشوند و بعد حكمتيار حزب اسلامي را تاسيس ميكند. حزب اسلامي در پاكستان هم گرايشهاي اخواني داشته است. حكمتيار گرايشهاي اخواني دارد اما در حال حاضر اين گرايشها كمرنگتر شده است. در بعضي از موضعگيريهاي حكمتيار موضعگيريهاي سلفيگري مشاهده ميشود.
جالب است همان مردي كه ميگوييد در سال ١٣٦٧ از دموكراسي در جمع رهبران جهادي حمايت ميكند و شما را متعجب ميكند گرايشهاي سلفيگري هم دارد.
بله. حكمتيار چنين پديدهاي است. هم ميتواند صحبت از دموكراسي كند و هم ميتواند صحبت از سلفيگري كند. بيشترين كمكها را به اعتراف دستگاههاي اطلاعاتي امريكا در دهه ٦٠ از امريكا بگيرد و بعد مقابل امريكا بايستد. در آن سالها در بين هفت گروه جهادي كه در افغانستان فعال بودهاند، قويترين گروه مبارز، گروه حكمتيار بود كه عليه شوروي ميجنگيد. هر چند كه در جنگ آن سالها، احمد شاه مسعود شهرت بيشتري پيدا كرد ولي او در مناطق شمال بود و در مناطق جنوب حكمتيار و فرماندهان او حضور داشتند.
بنابراين از آن شاخهها و افكار اخواني تقريبا چيز زيادي نمانده است.
خير. اخوانيگري به خصوص در سالهاي اخير، دچار تنوع و تكثر شده است. اگر به تركيه برويد، اردوغان را مشابه امير اخوانالمسلمين در مصر نميبينيد. در خصوص جريان اخوان در پاكستان و هند نيز همين تكثر و تنوع را شاهد هستيم.
موضوعاتي كه به عنوان نمونه اخوان سوريه يا مصر يا تركيه دنبال ميكند با موضوعات مورد نظر اخوانيها در اروپا متفاوت است.
انتهای پیام