طرحی برای بازتأسیس نهاد علوم پایه در ایران
منوچهر ذاکر، استاد تمام رشته ریاضیات و فارغالتحصیل ممتاز دانشگاه صنعتی شریف در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:
1. نهاد فعلی دانشگاه در ایران با کاستیها و چالشهای بزرگی مواجه و نیازمند پوستاندازی و طرحی نو است. نگارنده قبلاً طرحی برای این منظور همراه با شرح چالشهای دانشگاه انتشار داده است[1]. نهاد علوم پایه نیز از ضرورت این تحول بینیاز نیست. کمبود دانشجویان رشتههای علوم پایه در دانشگاه کاملاً مشهود است و استخدام فارغالتحصیلان حتی در مقطع دکترا به سختی عملی میشود. تعامل رشتههای پایه با علوم فنی و مهندسی بسیار ناچیز بوده و برنامه پژوهشی کلان و کارآمدی برای علوم پایه در دست اقدام نیست. برای رفع این معضلات سناریوهایی مانند دانشگاه کارآفرین و اقتصادمحور تجویز شده است ولی ناسازگار با ماهیت علوم پایه و تقریباً نشدنی هستند بهنحویکه اکنون یادآوری و بازتعریف این بخش از علم ضروری مینماید. موضوع این نوشته، علومی است که گاه علوم پایه[2] و گاه علوم بنیادی[3] نامیده میشود و هدف آن عبارت است از طراحی ستونهایی برای استقرار مجدد این علوم در جامعه آتی ایران، با اذعان بر اینکه این قسم از علم با بحران شدیدی در نظام آموزشی و دانشگاهی کنونی مواجه شده است. شالوده طرح پیشنهادی، از خلال این پرسش به دست میآید که آیا در برنامه آموزشی و سیاست کلان برای علوم پایه، مختصات فرهنگی، نظام معرفتی و خرهدانشهای غیرعلمی مسلط در جامعه ایران بایستی لحاظ شوند؟ پاسخِ پیشفرض منفی است زیرا علوم پایه، با عینیات طبیعت و نظریات جهانشمول سروکار دارد و نه با حوزههای ذهنی و ارزشی وابسته به فرهنگ یا جغرافیای خاص. برخلاف این پیشفرض، نمیتوان علوم پایه را نسبت به نظام معرفتی حاکم در جامعه و خردهدانشهایی که در فرهنگ و آگاهی عمومی ریشه دوانده و تبلیغ میشوند بیتوجه و منفعل در نظر گرفت. هیچ برنامه و سیاست کلان برای علوم پایه نمیتواند حساسیت و مسئولیت علم در قبال نظام معرفتی جامعه را نادیده بگیرد. ابتدا در بخش دوم مقاله، بحثی نظری ارائه میشود که به ارتباط بین علوم و فنون نوین، پشتوانه عقلانی و نقدپذیر آن در یک طرف با جوامع پیرو معرفتهای قدسی-ایدئولوژیک، در طرف دیگر، میپردازد. در پرتو مطالب بخش دوم، طرح پیشنهادی ما برای نحوه استقرار نهاد علوم پایه در جامعه و اتصال رشتههای علوم پایه با سایر رشتههای دانشگاهی شرح داده میشود.
2. این پرسش از اواخر قرن بیستم تاکنون همواره مطرح بوده که آیا امکان گسترش علوم و فنون نوین در جوامع اسلامگرا امکانپذیر است یا خیر. با اذعان بر اینکه علوم رهاییبخش و فنآوریِ بیسابقه حاصل تحولات عصر روشنگری و مدرنیته اروپایی بوده که در تقابل با آموزههای دینی و اسلامی قرار دارد، اندیشمندان بسیاری از جمله آنتونی گیدنز، بسّام تیبی و پیتر دیمنت، تعارض و مشکلات لاینحلی سر راه عقلانیت و رشد علم و تکنولوژی در جوامع اسلامگرا مطرح کردهاند[4]. توجه کنیم که از دیدگاه معرفتی نیز علم بر پایه الهامی تغییرناپذیر نیست بلکه مبتنی بر سازماندهی شکها و نتایج نامعلوم پژوهشهای در حال انجام است، در نتیجه میان علم و آموزههای وحیانیِ مُتقن، ناسازگاری ذاتی وجود دارد. از طرف دیگر، بسیاری از دولتهای اسلامگرا و اتفاقاً بنیادگرایان مذهبی از هر دستاورد فنآوری و علمِ مدرنِ عقلانی در جهت منافع خود استفاده میکنند، اگرچه به لحاظ کلامی با عقلانیت پسِ پشت تسلیحات نظامی، تکنولوژی هوایی، اینترنت و دیگر اختراعات غربی مخالفاند و هر جا به قدرت میرسند، به کارگیری عقل را در ساحتهای مختلف محدود میکنند. روی این تعارضات، برخی از پژوهشگران رویکرد دوگانه اسلامگرایان در مورد عقل را نیمه مدرن میخوانند به این معنی که حاصل مدرنیته را به کار میبرند در حالیکه ریشهاش را لگد میکنند. نتیجهای که پژوهشگران مذکور گرفتهاند این است که جوامع اسلامی صرفاً میتوانند به تاکتیک و تکنیکهای مدرن نائل شوند ولی سرکوب عقلانیت و دودلی نسبت به عقل مدرن، آنها را از نیل به ابداعات علمی و گسترش علم و تکنولوژی واقعی باز میدارد، مگر اینکه – به قول آنها – در مبانی الاهیاتی خود شک و تردیدها را برانگیزانند. نگارنده قبلاً این نتیجهگیری را نقد کرده است[5]. درست است که فنآوری پیشرفته حاصل تحولات در علم و معرفت به طور یکپارچه بوده است ولی به این معنی نیست که اگر در عصر حاضر، جامعهای بخواهد به تکنولوژی مدرن دست یابد لزوماً باید همان روند تاریخی و معرفتی مدرنیته را طی کند. زیرا مدلها و منابع تکنولوژی، جاهای دیگر آماده و حیّ و حاضر است و میتوانند از آن اقتباس و الگوبرداری کنند. به علاوه، نکته مهم این است که انفکاک علم ابزاری از جنبههای معرفتی و رهاییبخشیِ علم، این امکان را برای جوامع فراهم کرده تا به علوم ابزاری و تکنولوژی دست یابند بدون اینکه در مبانی و آگاهی معرفتی خود تغییرات جدی داده و «شک و تردیدها را برانگیزانند». بنابراین، ظهور جوامعی که از آخرین دستاوردهای علوم و تکنولوژی استفاده کنند ولی تابع بنیادگرایی مذهبی باشند، دور از انتظار نیست. آنچه اینجا فدا میشود «ملاک نفوذ و گستردگی معرفت مبتنی بر عقلانیت در آگاهی عمومی و اداره جامعه» است. این وضعیت زمانی رخ میدهد که مواجهه با علوم فقط به مباحث فنی و تخصصی در کلاسهای درس محدود گردد و از نفوذ اندیشه علمی و تخصصی در آگاهی و باورهای عمومی جامعه جلوگیری شود. ظاهراً پژوهشگرانی که روی تعارض علم و عقل مدرن با دانش ایدئولوژیک و وحیانی کار کردهاند، از این مطلب غافل بودند. کانالیزه کردن علم به سمت استفادههای فنی و ابزاری، نشان از علمی بودن جامعه نیست زیرا علم فقط محدود به گزارههای فنی-تخصصی و یا کاربردهایش نیست. علم علاوه بر محتویات علمی، معرفت و عقلانیت حاصل از آگاهی و روششناسی خاص خود را نیز به همراه دارد. علم نه فقط مظهر عقلانیت ابزاری بلکه مظهر جهلستیزی و نقد ارزشها و باورهای اجتماعیست که در قالب «دانش صدقمحور متکی بر روششناسی و قواعد علمی» متجلی میشود. تصور کنید جامعهای که اقلیت بسیار اندکی مشغول تولید علم در مؤثرترین نشریات تخصصی علوم مختلفاند ولی باورهای موهومی و خرافی، علوم غریبه و اندیشههای مغلطهآمیز وسیعاً در افکار و رفتار عامه مردم و حتی در برخی تصمیمات کلان ایفای نقش دارند. افراد بسیاری در جامعه ایران باور دارند علوم جدید برای موجهسازی و توضیح عقاید کهن و علوم دینی به زبان امروزی ایجاد شده است. آنان به ماهیت و رسالت علم پی نبردهاند. بنابراین ملاکِ اصلی، کیفیت معرفت تبلیغ شده در جامعه و دانشهایی است که برای عموم ترویج میشود و اینکه نهادهای متولی علم و خِرد از قبیل دانشگاه چه اندازه در تفکر عمومی و معرفت سازی هژمونیک در جامعه تأثیر مهمی دارند. عبور از این وضعیت، مشروط به ورود نهاد دانشگاه به ارزیابی نحوه آگاهی عمومی در جامعه و ایفای نقش در تعیین مبانی معرفتی مسلط در جامعه است. این هدف نیز منوط به اصلاح دیدگاهها و سیاستهای کلان در خصوص علوم پایه طبیعی و علوم پایه انسانی است. در سیاست و جهت مخالف، ممانعت از گسترش دانش متکی بر آگاهی علمی در سطوح جامعه باعث بحران رشتههای علوم و سرانجام بیتدبیری و ناکارآمدی کل جامعه میگردد.
3. تاکنون تعاریف یکسان و متفقالقولی از مفاهیم علوم پایه یا بنیادی ارائه نشده است. معذلک، تعبیر عمومی علوم پایه عبارت است از علومی که مبانی، دانش و روششناسی لازم برای حوزههای مهندسی و فنآوری تأمین و تولید میکند. بنابراین ریاضیات و فیزیک که دانش اساسی در مهندسی و فنآوری هستند جزو علوم پایه به شمار میروند. گرچه از کارکردهای اصلی علوم پایه تولید دانش پایه برای مفاهیم و مدلهایی است که در شاخههای کاربردی و فنآوری استفاده میشود، ولی ایراد تعریف فوق این است که هویت علوم پایه از طریق وابستگی به و کاربردش در مهندسی و فنآوری حاصل میشود. تعریف مستقل علوم پایه این است که اولین معرفت در مورد پدیدههای طبیعی و تبیین این پدیدهها را علوم پایه مینامیم. با این تعریف، ریاضیات، منطق و علوم کامپیوتر خارج از علوم پایه قرار میگیرند. در واقع دانشهای اخیر از نوع علوم صوری[6] یعنی دستگاههای صوری هستند. حال با الحاق علوم صوری به علوم معطوف به پدیدههای طبیعی میتوان به تعریفی نسبتاً جامع برای علوم پایه دست یافت. نسبتاً جامع به این دلیل که برخی از پدیدههایی که در حوزه جامعه و شبکههای اجتماعی اتفاق میافتند مشابه پدیدههای فیزیکی، زیستی یا شیمیایی، واجد عینیت، دادههای قابلدسترس و قوانین خاص خودشان هستند و در نتیجه منطقاً در ذیل پژوهشهای علوم پایه قرار میگیرند. بهعلاوه، سؤالی که باقی میماند این است که آیا میتوان پدیدههای ذهنی و روانی انسان را جزو پدیدههای طبیعی به شمار آورد؟ در ادامه نوشته به این سؤال برمیگردیم. ماهیت علوم پایه چنان است که علاوه بر تولید معرفت در باب سؤالات چیستی و چرایی، امکان شبیهسازی محاسباتی و پیشبینی پدیدههای طبیعی و در نتیجه مهار این پدیدهها را نیز فراهم میکند. این قابلیت امکان استفاده از این علوم در حوزههای کاربردی، تکنیکی و فنآوری را ایجاد میکند. نکتهای که علوم پایه را تهدید میکند کانالیزه کردن آن در جهت تولید درآمد و یا تأمین اهداف معطوف به قدرت مانند فنآوریهای نظامی و بیتوجهی به ماهیت معرفتی علوم و روشنگرانه آن در حوزه ارزش و هنجار است.
4. در ایران فعلی، نهاد دانشگاه بهطور کلی و علوم پایه بهطور خاص، با رویکردهای بالادستی زیر مواجه است.
الف) اندیشههای جوهری و فطری در مباحث علوم انسانی و نیز دانش روابط و تأثیرات علّی دنیای طبیعی و اجتماعی، چارچوبی غالب و کثیر هستند.
ب) سیاست تولید حداکثری مقالات پژوهشی و دغدغه رتبه ایران در آمارهای علمسنجی.
پ) استفاده مستقیم از علوم پایه در جهت نیازهای خدماتی، صنعتی و فنآوری و در ذیل آنها اهداف نظامی، امنیتی، سایبری و …
ت) شیوع اهداف درآمدزایی و تولید ثروت از علوم ناشی از بحران مالی و اقتصادی کشور.
امروزه و در پرتو دانش نوین بشر از ذهن و رفتار انسان، طبیعت و کائنات، اندیشههای جوهری کاملاً منسوخ شدهاند. اندیشه جوهری، هر خصلت و رفتار اشیاء، اجسام و یا اُرگانیسمهای زنده را ناشی از ذات، سرشت یا جوهره آنها تلقی میکند. این نوع اندیشه در باور عمومی کثیری از مردم ایران مخصوصاً در تبیین روابط علّی دنیای پیرامون و نیز مباحث مربوط به انسان از قبیل حقوق و اخلاق به قوت خود باقی است. همچنین، در موجهسازی برخی از اعتقادات و هنجارهای رفتاری و اجتماعی مسلط در جامعه تا درجاتی اندیشه جوهری قرار دارد.
در خصوص سیاستهای پژوهشی حاکم بر دانشگاهها، انتقادات فراوانی مطرح شده است. خلاصه میگوئیم که پژوهش صرفاً با اهداف افزایش تعداد مقالات و یا ارجاعات، اعضاء هیئت علمی را از اهداف واقعی پژوهش و علماندیشی دور میکند. ولی در قالب این قسم سیاست پژوهشی که در ابعاد تشویقی، تنبیهی، استخدامی و غیره اعمال میشود، اعضای هیئت علمی استعداد و ذکاوت خود را برای یافتن راهها و شگردهای افزایش تعداد مقالات و ارجاعات به کار میبرند. هر موقع تاکنون از استادان دانشگاه یاد شده به واسطه تعداد مقالات علمی آنان بوده است. استاد دانشگاه تکنیسین انتشار مقاله نیست. بهعلاوه، ایستایی و تغییرناپذیری هیئت علمی ناشی از پیگیری اهداف تعداد مقالات و ارجاعات حداکثری آن هم در یک خط پژوهشی مسلط و آشنا، باعث عدم انعطاف و ناپویایی آنان در قبال اتخاذ خطوط پژوهشی نوین ولی ناآشنا مانند پژوهشهای چندرشتهای میگردد. پژوهش با هدف افزایش کمّی آمارهای علمسنجی، بسیار محتمل است پژوهشگران را به موضوعات پژوهشیِ کماهمیت، حاشیهای و یا پراکنده و زود بازده در مباحث گوناگون سوق دهد. این موضوع باعث ایجاد رزومههایی با مقالاتی فراوان ولی پراکنده بدون اهداف پژوهشی کلان و بدون برنامه و انسجام میشود. در خلاف جهت این رویه، از جمله عمدهترین فضیلتهای پژوهش که پژوهشگران بایستی کسب کنند عبارتند از:
● کسب بصیرت و توانایی تشخیص خطوط پژوهشی مهم، مفید و لازمالاجرا برای پیشبرد اهداف یک رشته علمی توسط پژوهشگر یا عضو هیئت علمی همان رشته و تمرکز پژوهشی وی روی این خطوط پژوهشی.
● کسب توانایی نقادی و سنجشگری محتویات و خطوط پژوهشی (کاربست آموزههای تفکر نقاد در مباحث پژوهشی)
● کسب یک دیدگاه جامع و یکپارچه علمی که هم دانش جامع علمی (فراتر از یک دانش تخصصی خاص) را در ذهن پدید آورد و هم حتیالامکان بتواند اهداف کلان و مسیر حرکت منظومه علم را تشخیص دهد.
یکی دیگر از مشکلات علوم پایه کاهش توجه و مقبولیت آن از جانب اجتماع و نهادهای حمایتگر است. صندلیهای بسیاری از کلاسهای دانشگاهی علوم پایه خالی هستند. فارغالتحصیلان رشتههای علوم پایه شغلی متناسب با تحصیلات خود پیدا نمیکنند. استخدام فارغالتحصیلان دکتری علوم پایه به سختی انجام میشود. حمایت و توجه دولتی و دانشگاهی به علوم پایه، بر پایه نیاز مبرم علوم مهندسی و فنآوری به علوم پایه، کاهش یافته است. برای رفع این مشکلات رویکردهای تولید ثروت و استفاده خدماتی از علوم پایه تجویز شده است که هم استقلال و ماهیت این بخش از علم را به خطر میاندازند و هم به دلیل ناسازگاری در عمل چندان شدنی نیستند. به عقیده این قلم رفع اساسی مشکلات علوم پایه در کشور در گرو بهبودی اساسی وضعیت اقتصادی و حوزه اشتغال و یا – حتی با وجود تنگنای اقتصادی – حضور امید و انگیزه اجتماعی مؤثر در جامعه به ویژه نزد دانشگاهیان است. این نوشته در خصوص نحوه تحقق این شروط دشوار پیشنهادی ندارد و متاسفانه با روند فعلی نیز تحقق آنها روز به روز دورتر میشود. ولی هر نوسازی و بازتأسیس نهاد دانشگاه و علوم پایه – هر موقع که زمانش فرا برسد – نیازمند بازتعریف آنها و طرحی بنیادی است که اینجا بدان پرداخته میشود.
5. رابطه علوم پایه با موضوعات مرتبط با انسان، ارزش و هنجار بسیار جای تأمل است. معمولاً فرض بر این است که موضوعات اخیر در قلمرو علوم انسانی و علوم فرهنگی هستند و نه علوم پایه که با حوزههای طبیعی سروکار دارد. ولی در چند دهه اخیر اتفاقات عجیبی رخ داده است. علوم شناختی، افکار و رفتارهای انسان را به صورت تجربی، عینی و متکی بر دادههای آزمایشگاهی و تحلیل آماری مطالعه میکند. افکار و کرداری که قبلاً جزو حالات روحی – روانی بشر و یا متافیزیک به شمار میرفت و برخی از رفتارهای فردی و اجتماعی انسان که قبلاً ذیل مباحث فضائل اخلاقی، سرشت بشری و یا ناخودآگاه تلقی میشد اکنون با روشهای عینی-تجربی و آماری مطالعه و شناخته میشوند. بنابراین بخش عمدهای از دانش مربوط به افکار و کردار انسان مبتنی بر روشهای پژوهشی عینی و تجربی است که در علوم طبیعی متداولاند. این نکته قویاً ایجاب میکند رابطه بین علوم پایه و علوم انسانی تجدیدنظر شود و پیشنهاد میدهد شعبههایی از برخی رشتههای علوم انسانی رایج، به نهاد علوم پایه ملحق شوند. این هدف با الحاق گروههای آموزشی-پژوهشیِ علوم شناختی و روانشناسی تجربی به مجموعه علوم پایه تحقق مییابد. این اقدام، نه الحاقی صرفاً شکلی بلکه برای انسجام دانش، ثمربخش و ضروری است.
6. علاوه بر اینکه اصلاح سیاستهای علوم پایه ضرورت روز است، باید توجه کنیم هر موقع نهاد دانشگاه در ایران بازسازی شود، به بازتأسیس علوم پایه و طرحی برای نحوه اتصال رشتههای علوم پایه با رشتههای مهندسی و علوم انسانی قویاً نیاز خواهد شد. رسالت و کارکرد سنّتی علوم پایه آنرا به یک نظام آموزشی-پژوهشی خودسازمانده و در عین حال در تعامل با علوم مهندسی و کاربردپذیر تبدیل میکند. خصلت بنیادی علوم پایه آن است که اهدافی مانند انسجام و تکامل درونی رشتهها و نیز پژوهش روی پرسشهای درونی خودش را پیگیری میکند. خصلت کاربردی علوم پایه ناشی از این است که پرسشهای دنیای مهندسی و فنآوری قابل ترجمه به مدلهای نظری است که در علوم پایه ساخته میشوند. توصیه به کاربردی یا قابل استفاده شدن پژوهشهای علوم پایه بدون تعامل اجتماعی متخصصین علوم پایه و مهندسی امکانپذیر نیست. ایجاد این تعامل با برگزاری کنفرانسها و کارگاههای مشترک و آشنایی اساتید علوم پایه با مسائل و پدیدههای دنیای مهندسی و نیازهای کاربردی محقق میشود. تغییر سیلابس برخی دروس رشتههای پایه و گنجاندن مثالها، مسائل و مطالبی از مباحث حوزه مهندسی و تکنیکی برای پوستاندازی علوم پایه در جهت استفادههای عملی و کاربردی ضروری است. اصلاح مهم دیگر در باب علوم پایه از جنبه آموزشی آن است. وجه مشخصه و تمایز علم با سایر دانشهای غیرعلمی در جامعه در روششناسی خاص دیسیپلینهای علمی در اکتشاف و پژوهش روی پدیدههای دنیای طبیعی و عینی است. علم مخزنی از گزارهها و نظریات تثبیت شده نیست. مشخصه علم، روش خاص علمی در کسب اطلاعات و دادهها، تحلیل آنها، تبیین پدیدهها و منطق اکتشاف خاص آنست. به وجه مشخصه علم که در روششناسی خاص آن نهفته است در کلاسهای درس اشاره نشده و تأکید نمیگردد. آموزش علوم بدون این وظیفه مهم، ناقص و عقیم است زیرا فارغالتحصیلان به اهمیت علم و تفاوت آن با سایر دانشها از قبیل شبهعلم و علوم غریبه آگاهی نخواهند داشت.
در طرح پیشنهادی ما، علوم پایه علاوه بر ارتباطش با تکنیک و مهندسی به همراه اصلاحات آموزشی که پیشنهاد شد، به عنوان یک دانش کلان نیز تلقی میشود که خود را نسبت به نظام معرفتی پشتوانه و توجیهکننده ارزشهای فرهنگی، اخلاقی، حقوقی در جامعه حساس و ناظر میداند. این نه به معنای ورود استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم پایه به مطالعه هنجارها و ارزشها بلکه مشارکت آنها در بسط دانش جامع علمی است که قابلیت روشنگری و نقادی نظریات توجیهکننده ارزشها و هنجارهای مسلط در جامعه را داراست. برای این منظور بایستی کنفرانسهای سالانهای با مشارکت متخصصین علوم پایه و انسانی با موضوع کیفیت معرفت در جامعه برگزار شوند. همچنین بایستی رشته روششناسی و فلسفه علم به دانشکده علوم پایه اضافه شود. ممکن است سؤال شود مگر علوم پایه و حتی کل نهاد دانشگاه در کشورهای غربی چنین کارکرد و حساسیتی در قبال نظام کلان معرفتی جامعه داشته یا دارند؟ پاسخ اینست که نهاد دانشگاهی مدرن در اروپا محصول دگردیسی با معیارهای عقلانی، علمی و استقلال دانشگاهی است که در اوایل قرن نوزده میلادی با پوستاندازی دانشگاههای سبک مَدرَسی-حوزوی ماقبل خود و در هیئت نوین دانشگاههای هومبولتی ایجاد شدند. چنین فرایندی در دانشگاههای ایران هرگز رخ نداده است. به علاوه، نظامهای ارزشی و هنجارساز مسلط در جوامعی که اصطلاحاً مدرنیسم سیاسی را گذراندهاند محصول تفکیک امور سیاسی از امور دینی هستند.
کشورهای دنیا در دهههای اخیر با خطراتی مانند بیثباتی، کمبود انرژی و منابع طبیعی، پیچیدگیهای اداری و اطلاعاتی، فقر، تبعیض و بیسوادی، خشونت و تروریسم مواجه هستند. برنامههای بینالمللی موسوم به توسعه باثبات[7] کشورهای دنیا را تشویق به خدمت گرفتن علوم پایه در جهت رفع خطرات فوق و نیل به صلح و پایداری کرده است: طرحی کلان، ضروری و سودمند برای علوم پایه کاربردی در همه جوامع به ویژه برای ایران فعلی.
محتوای معرفتی و اپیستمیک[8] علم در ایران بسیار کم مورد توجه و تأکید قرار میگیرد، ظاهراً با این هدف نانوشته که به حوزههای جهانبینی و نظام معرفتی پشتوانه ارزشها و هنجارهای مسلط در جامعه وارد نشود. مفهوم و کارکردی که در دکترین بالادستی برای علوم پایه منظور و تجویز شده، علم را از حوزه ارزش و هنجار و نیز نقد ایدئولوژی کاملاً تفکیک میکند. نقد ایدئولوژی، رسالت تاریخی علوم انسانی و تصحیح مبانی بسیاری از باورها و ارزشها در جامعه کارکرد جانبی علوم پایه بوده است. سودمندی علم برای افراد و جوامع، در روشنگری و آگاهیبخشی علم در حوزه باورهای معتقد بر ارزشهای جامعه است. به عنوان مثال علوم شناختی و روانشناسی معاصر، حوزههای اخلاق و انسانشناسی سنّتی را دگرگون کرده است. دانش حاصل از علوم نوین، ارزشهای حاکمه روی بیماران روانی و ناتوانی ذهنی را که سالها مبنای تعامل افراد سالم و بهنجار با آنان و نحوه درمان آنان و نحوه تنبیه و تربیتشان در جامعه بوده را دگرگون کرده و در پرتو این دانش این ارزشدهی و نسخههای تجویزی آن، اصلاح شده است. شناخت و دانش بشر از روابط و تأثیرات علت و معلولی در طبیعت و زندگی که به واسطه روشهای علم بوده، آگاهی بشر را به مسیر درستی هدایت کرده است. بسیاری از ارزشدهیهای ناموجه یا ناعادلانه در فرهنگ، حقوق و اخلاق روی روایتهای اشتباه در باب انسانشناسی و رفتار یا روان انسان استوارند. تصحیح این روایاتِ اشتباه منجر به بهبودی و تصفیه عقلانی حوزه ارزش میشود. بنابراین، سودمندی علم اعم از علوم پایه، علاوه بر قابلیتش در شناخت و مهار طبیعت و کاربردش در نیازهای فنی و عملی، به عنوان یک منبع نقّاد، دوراندیش و مسئولیتپذیر برای نظامهای ارزشی و اعتقادی جوامع و در زندگی اجتماعی افراد، اداره جامعه و تصمیمگیریهای کلان مملکتی است. طرحی برای علوم پایه در کشور موفق و قابل دفاع است که این پتانسیل را به منصه ظهور برساند تا خِرد و تصمیمگیری فردی و کلان مملکتی از آن بهرهمند شده و الگوبرداری کنند.
انتهای پیام
1 منوچهر ذاکر، چالشهای بزرگ دانشگاه و طرحی برای دانشگاه آینده، سایت تحلیلی زیتون: zeitoons.com/104665
2. Basic Sciences
3. Fundamental Sciences
1 این موضوع به عنوان نمونه در منبع زیر مفصلاً مورد بحث قرار گرفته است.
پیتر آر. دیمنت، بنیادگرایی، جهان اسلام و نظام بین الملل، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (ع)، 1390.
1 منوچهر ذاکر، معرفی منطق تفکرات و شرحی بر سکولاریسم حوزه اندیشه (2): farhangemrooz.com/news/59204
1. Formal Sciences
1. Sustainable Development
1. Epistemic
انتهای پیام