«استبداد و استئثار»
حجتالاسلام احمد حیدری در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز نوشت:
بعد از رسول خدا حکومت از مسیر «اسلام محمدی» فاصله گرفت و به تدریج «اسلام اموی» حاکم گشت. برهه ابتدایی و پررنگ این استبداد زمان خلیفه سوم بود. «ابی بن کعب حارثی» گوید: زمان عثمان بن عفان از یمن به مدینه آمدم و از خلیفه خواستم به خاطر آموختن علم دین از محضرش، اجازه ورود خاصی به من بدهد و او هم دستور داد هر وقت آمدم، مانع ورودم نشوند. روزی بر وی وارد شدم که دیدم سکوتی سنگین بر مجلس حاکم است و گویی بر سر افراد حاضر در مجلس پرندهای نشسته، لذا در گوشهای آرام و ساکت نشستم. ناگهان چند نفر بر خلیفه وارد شدند و گفتند: “از آمدن ابا کرد”.
خلیفه خشمگین گفت: “از آمدن ابا کرد؟ بروید و اگر به خواست خود نیامد، او را کشان کشان بیاورید!” طولی نکشید که فرستادگان با فردی گندمگون و قد بلند، وارد شدند. وقتی از هویت او پرسیدم، گفتند او عمار بن یاسر است.(بحار الانوار 31/198)
اما چرا عمار از دیدار با خلیفه کراهت داشت؟ معاذ بن عفره انصاری گوید: خلیفه سوم «ارقم به عبدالله» خزانهدار بیت المال را خواست تا به او یک میلیون درهم قرض دهد. ارقم از خلیه رسید مکتوب خواست و عثمان با عصبانیت گفت: ای بیمادر! تو خزانهدار ما هستی[معنا ندارد از ما رسید بخواهی]! ارقم که این سخن شنید، در جمع مردم حاضر شد و گفت: ای مردم، برای حفظ اموال خود[اموال عمومی] اقدام کنید که من تا به حال گمان میکردم خزانهدار اموال شمایم نه خزانهدار اموال خلیفه!
عثمان که از سخنان ارقم در جمع مردم مطلع شد، به مسجد و جمع مردم آمد و بر منبر رفت و گفت: ابوبکر “بنیتَیم” را بر دیگران ترجیح میداد و عمر “بنیعُدَیّ” را و من “بنی امیه” را؛ به خدا قسم اگر من دربان بهشت بودم، به رغم انف و بر خلاف میل جماعتی، همه بنی امیه را به بهشت راه میدادم! عمار که این سخنان سست و بیمبنا را شنید، برخاست و با صدای بلند اعلام کرد: «بدانید این رفتار و خواست خلیفه را من نمیپذیرم و خوش نمیدارم.»
اعلام رأی عمار بر خلیفه مستبدّ و خودرأی گران آمد، از منبر پایین آمد و عمار را به زیر لگد گرفت و آن قدر بر شکم و سر روی عمار کوبید تا بیهوش شد. یاران در حالی که او بیهوش بود، وی را به محل امن یعنی منزل «ام المؤمنین امسلمه» بردند. عمار آن روز تا پاسی از شب بیهوش بود و نماز ظهر و عصر و مغرب را نتوانست اقامه کند! وقتی به هوش آمد، خدا را شکر کرد که از قدیم الایام به دست مشرکان و حالا به دستان مدعیان اسلام به خاطر پافشاری بر اسلام ناب و راه رضای خدا اذیت شده و میشود و این درد و رنج را به حساب خدا گذاشت و به قضاوت خدا بین خودش و عثمان دلخوش بود.
وقتی عثمان مطلع شد که عمار در خانه امسلمه است، به امالمؤمنین پیام داد: چرا این فاجر [عمار!] و همراهانش را پناه دادهای؟ آنها را از خانهات اخراج کن! امسلمه هم پیام فرستاد: فقط عمار که یاور و دوست دیرینه رسول خدا بوده و دارد به خاطر ضرباتی که به او زدهای، جان میدهد و دو دخترش اینجا هستند و عثمان را از این سختگیری بیجا و استبداد برحذر داشت.
مدتی بعد عمار از این درد و رنج راحت شد و به مسجد آمد. در مسجد بود که برای عثمان خبر آوردند که ابوذر در تنهایی ربذه از دنیا رفت و جماعتی مسافر که از آنجا عبور میکردند، بر او نماز گزاردند و او را به خاک سپردند. عمار با شنیدن این خبر دردآور با کمال تأسف به آواز بلند گفت: خداوند ابوذر را رحمت کند و حقش بر گردن همه ما را ببخشد! عثمان گفت: خوب شدهای و دوباره زبان درآوردهای! خیال میکنی از تبعید ابوذر به ربذه پشیمانم؟! تو هم از حالا به همانجا تبعید میشوی و تا ما زندهایم، حق نداری آنجا را ترک کنی! عمار در جواب خلیفه گفت: به خدا قسم همنشینی با درندگان مرا خوشتر از همنشینی با شماست! بعد هم برای رفتن به ربذه آماده شد که بنیمخزوم و همقبیلهایهایش با وساطت نزد خلیفه و یاری گرفتن از امام علی، بالاخره خلیفه را راضی به لغو حکم تبعید کردند(امالی مفید/69 و بحارالانوار 31 /481) حاکمان مستبدّ و خودرأی این گونهاند و زمانی از استبداد و خودرأیی پشیمان میشوند که دیگر بسیار دیر شده است. (فاعتبرو یا اولی الابصار)
انتهای پیام
هزاران آفرین بر حجة الاسلام احمد حیدری حفظه الله …
تاریخ پراز تکرار های بدون عبرت…ریشه اش هوای نفس است و تَرَفُّع.
ترفع شرکت یزدان بود…
بسیارعالی خدااجرتان دهد.
جناب حیدری روائی ارائه فرمودند وبنده هم یک آیه… وخطاب به صاحب منصبان…
إذْ تَبَرّأَ الذین أتُّبِعُوا مِنَ الذین أتَّبَعُوا ورَأَوا العذابَ وتَقَطّعَتْ بِهِمُ الاسبابُ
ترجمه:
آن گاه که پیشوایان ازپیروانشان بیزاری جویند و عذاب رامشاهده کنند و رابطه اشان با اسباب وعلل (قدرت) بریده شود.. سوره مبارکه بقره آیه۱۶۶
سلام و رحمت برشما جناب حيدري بزرگوار
كاملا پيداست كه نان وشير حلال نوش جان كرده اي افرين
بيان شما مارا به ياد زمان شاه مي اندازد چه روحانيان ازاده اي
اينكه ما به ياد چه مي افتيم تقصير شما نيست گردش روزگار است و تكرار حوادث
پايدار باشيد