اصالت فرهنگ یا سیاست؟
احسان رحیمنیا در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:
مسئله ای بسیار چالشی رابطهی بین سیاست و فرهنگ و تاثیرگذاری آنها بر یکدیگر است. برخی از اندیشمندان معتقدند که فرهنگ (به معنای مجموعه ای از باورها، ارزشها، و رفتارها، و آداب رسوم و…) اصالت دارد و سیاست (به معنای شیوه حکمرانی و سیاستگذاریها و تصویب قوانین و اجرا و نظارت بر آن) محصول و میوه فرهنگ است و در مقابل برخی سیاست را اصیل میدانند و مجموعه رفتارهای مردم را نتیجه سیاستگذاریهای حکومت میدانند.
این پرسش به ویژه در زمانی که کشوری با بحران و ناکارآمدیهای زیادی مواجه میشود، بیشتر مطرح میگردد که تغییرات و اصلاحات از کجا باید آغاز شود؟ به عبارت دیگر فرهنگ باید اصلاح شود تا حکومت و شیوه حکمرانی اصلاح گردد یا حکومت باید تغییر یا اصلاح گردد تا به تبع آن فرهنگ ترمیم یابد؟ در پاسخ به پرسشهای بالا باید به نکات زیر توجه کرد:
1. رابطه بین فرهنگ و سیاست در مجموع به صورت یک رابطه تو در تو و متقابل و اثر گذار بر يکديگر است که گاهی تفکیک و جداسازی فرهنگ از سیاست و برعکس آن، بسیار دشوار مینماید.
به بیان دیگر همانگونه که فرهنگ بر سیاست اثر میگذارد، سیاست نیز بر فرهنگ اثرگذاری میکند ولی میزان تاثیرگذاریها یکسان نیست که در نکات بعدی بیشتر توضیح داده خواهد شد.
2. حکومت ها در نگاهی به استبدادی و مردمی تقسیم میگردند در حکومتهای دموکراتیک، حکمرانان و نوع حکمرانی بر اساس انتخابات آزاد و قوانینی که منطبق با اراده ملت است، تعیین و مشخص میگردد و در واقع حکمرانان، نمایندگان مردم هستند و براساس خواسته آنان که در قانون تجلی پیدا میکند، حکمرانی میکنند و در این نظام ها اراده جمعی مردم، کاملا اصیل است و حکومت و اعمال حاکمیت در طول اراده مردم قرار دارد و اگر مردم با تصویب برخی قوانین و سیاستگذاریها یا خود سیاستمداران مخالف باشند، یا حتی بخواهند تغییرات بنیادینی در نظام سیاسی بدهند، میتوانند با توسل به برخی ابزارها مانند همهپرسی و انتخابات آزاد و راهپیمایی و تجمعات اعتراض آمیز و یا تشکیل حزب مورد نظر و… برای تغییرات مطلوب خود تلاش کنند.
بنابراین در چنین نظامهایی فرهنگ تعیین کنندهی سیاست است و برتری کاملی بر آن دارد.
3. پاسخ به مسئله مطرح شده در نظامهای استبدادی به راحتی نیست و پیچیدگیهای زیادی دارد.
در نظامهای استبدادی، حکمرانان بر اساس اراده مردم تعیین نمیشوند و قوانین نیز بر اساس اراده و سلیقه حکمرانان تصویب میشوند و مردم تاثیر چندانی بر سیاستگذاری ندارند. و از سوی دیگر نیز، راههای اعتراضی مردم از جمله: تشکیل احزاب آزاد و همهپرسی و انتخابات آزاد و تجمعات و راهپیماییها و فشار رسانههای آزاد بر حکومت مسدود میگردد.
با وجود همه مسائل بالا، ولی در چنین نظامهایی نیز سیاست کاملا بر فرهنگ تسلط ندارد. به هر میزان که سیاستگذاریها و اعمال حاکمیتی و قوانین با فرهنگ و آداب و رسوم مردم فاصله بگیرد، خواست و میل به تغییر یا اصلاح حکومت در بین مردم زیادتر میشود و به هر اندازه که فرهنگ مردم با سیاستهای حکمرانان مشابهت داشته باشد، امکان تنش و میل به اصلاح یا تغییر کمتر میگردد.
4. هیچ حکومتی در جهان از ابتدا دموکراتیک و مردمی نبوده است و با آگاهی نخبگان و انتقال آن به تودههای مردم و خواست و اراده آنان و با تلاشها و تمرینهای متوالی و مستمر و با آزمون و خطاهای بسیار زیادی در طول زمان بوده است که برخی حکومتها مردمی شدهاند. و نیز تغییرات فرهنگی، معمولا در بلند مدت میسر میگردد زیرا سنتها و سایر عناصر تشکیل دهنده فرهنگ در طی گذر قرنهای زیادی ایجاد شده است اما تغییرات درعرصه سیاست لزوما اینچنین نیست. لذا در نهایت و در بلند مدت، فرهنگ تاثیر بیشتری نسبت به سیاست گذاشته است.
انتهای پیام
در چند قرن گذشته ، استعمارگران به علت پیشرفت
های علمی موفق به اعمال سیاست های خود در
مناطق تحت سلطه خود شدند.
آنها عمیقا باور داشتند که از لحاظ فرهنگی کامل تر
از ملل تحت سلطه هستند، و با این بهانه سیاست های
خود را توجیه می نمودند.