خرید تور تابستان ایران بوم گردی

مروری بر کتاب جمهوری افلاطون | از آریستوکراسی تا استبداد

lycee نوشت:

با این‌که قریب به 2400 سال از نگاشتنِ کتاب جمهوری توسطِ افلاطون می‌گذرد، هنوز که هنوز است این کتاب جزوِ عمیق‌ترین کتب فلسفی محسوب می‌شود. در کتاب جمهوری بحث‌های عمیقی درباب شناخت‌شناسی، هستی‌شناسی، فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق، روان‌شناسی، شعر، فلسفه تاریخ، آخرت و … وجود دارد. حال تمام این موضوعات را در کنار نثر بسیار زیبا و گیرای نویسنده‌ی آن قرار دهید تا تصوری فوق‌العاده اما مبهم از این اثر در ذهن‌تان نقش بندد. می‌گویم تصوری مبهم، زیرا تا اثر را به طور مستقیم و با دقت و توجه موردِ مطالعه قرار ندهید، نمی‌توانید به طور ملموس و روشن فوق‌العاده بودنِ آن را درک کنید. کتاب جمهوری، اثرِ بزرگ‌ترینِ فلاسفه، یعنی افلاطون، است. از افلاطون رسالاتِ متعددی به جای مانده، لیکن اگر افلاطون تنها کتاب جمهوری را نگاشته بود، باز هم این اثر برای جاودان ساختنِ نام او کافی بود. این نوشتار به کتاب جمهوری افلاطون اختصاص دارد. در ادامه سعی‌ام بر آن است که خیلی مختصر به مهم‌ترین موضوعات این شاهکار از افلاطون بپردازم.

شمایی کلی از کتاب جمهوری از افلاطون

کتاب جمهوری شامل ده کتاب یا دفتر است. در باب این‌که این ده کتاب به صورت گسسته نگاشته شده‌اند یا پیوسته، بحث‌ها وجود داشته و دارد، لیکن در این مختصر مجال ابراز آن‌ها نیست. کتاب جمهوری نیز مانند دیگر نوشته‌های افلاطون، به صورت گفت‌وگو نگاشته شده و شخص اول گفت‌وگو‌ها کسی نیست جز سقراط. در این کتاب سقراط توسط شخصی به نام پلمارخوس به خانه دعوت می‌شود و در ابتدا بحثی در باب عدالت شکل می‌گیرد. بحث در باب عدالت رفته‌رفته راه را برای بسی بحث‌های دیگر باز می‌کند.

بحث با پلمارخوس

سقراط در ابتدا با کفالس پدر پلمارخوس بحث می‌کند و از چیستی عدالت می‌پرسد، اما این پلمارخوس است که در صدد پاسخ برمی‌آید. پلمارخوس یک‌به‌یک پاسخ می‌دهد و پاسخ‌های او به ترتیب رد می‌شوند تا نوبت به تراسیماخوس برسد. تعریف نهایی پلمارخوس بدین قرار است که عدالت یعنی نیکی به دوستان و آسیب رساندن به دشمنان. سقراط تعریف پلمارخوس را این‌گونه رد می‌کند که آسیب رساندن به یک انسان، می‌تواند او را از حیث انسانیت بدتر سازد، یعنی او را ظالم گرداند – اما شخص عادل، یعنی کسی که بر طبق عدالت رفتار می‌کند، نمی‌تواند باعث ظالم شدن کسی شود. پس تعریف پلمارخوس صحیح نیست.

بحث با تراسیماخوس

تراسیماخوس خود را به بحث وارد می‌سازد و می‌گوید عدالت یعنی چیزی که برای اقویا و قدرتمندان سودمند است. منظور تراسیماخوس از قدرتمندان، طبقه‌ی حاکم است و تراسیماخوس پیروی مردم از حاکم را عینِ عدالت می‌داند.

 بحث طولانی تراسیماخوس و سقراط این نتیجه‌ی کلی را در بر دارد که حکومت‌کردن برای مردم سودمند است و نه برای حاکم. برای مثال، فن پزشکی برای بیماران سودمند است و نه خود پزشک. فن دریانوردی برای مسافران سودمند است و نه ناخدا. پزشک و ناخدا از فن پول درآوردن، سود می‌برند و نه فن‌های پزشکی و دریانوردی.

به عبارت بهتر، به نظر سقراط پزشکی خالص، فقط برای بیماران سودمند است و اگر می‌بینیم همزمان برای پزشک نیز سودمند است، یعنی باعث می‌شود که پزشک درآمد داشته باشد، به این دلیل است که فن پول درآوردن با فن پزشکی تلفیق شده است. پس حکمرانی نیز فقط برای مردم سودمند است و نه برای حکمران. از این‌رو، تعریف تراسیماخوس نیز اشتباه است. اینجا دفتر اول از کتاب جمهوری به اتمام می‌رسد.

کتاب جمهوری افلاطون
کتاب جمهوری از افلاطون

طرح جامعه‌ی خیالی در کتاب جمهوری از افلاطون

در ابتدای کتاب دوم، گلاوکن و آدئیمانتوس – که هر دو در واقع برادران افلاطون بوده‌اند –  با طرح بحث در مورد «عدالت فی‌نفسه» باعث می‌شوند سنگ‌بنای طرح اصلی جمهوری، یعنی طرح جامعه‌ی خیالی، توسط سقراط در همین‌جا شکل گیرد.

سقراط بر این عقیده است که عدالت موضوعی است که هم افراد می‌توانند از آن بهره‌مند شوند و هم جامعه، و، از آن‌جا که جامعه بزرگ‌تر از فرد است، سقراط بهتر می‌داند عدالت را ابتدا در جامعه جستجو کند و سپس به دنبال آن در فرد باشد.

اینچنین است که سقراط یا همان افلاطون دست به اختراع جامعه‌ای خیالی می‌زند؛ جامعه‌ای که افراد بسیاری در آن وجود دارند، از درودگر و نجار و ناخدا گرفته تا بازرگان و دکان‌دار و غیره. سقراط همین‌سان در حال افزایش وسعت و جمعیت جامعه است که به این نتیجه می‌رسد که با افزایش جمعیت، دیگر زمین‌ها جوابگوی جمعیت نخواهند بود و نتیجتاً هر کشوری برای تأمین زمین و محصولات خود به کشورهای مجاور حمله می‌کند.

اما سقراط چون بر این عقیده است که جنگ، سببِ فلاکت و بیچارگی می‌شود، پس می‌گوید جامعه‌ی خیالی او بایستی از سپاهیان خوب و خبره‌ای برخوردار باشد. او بر این نظر است که سپاهیان را بایستی از کودکی پروراند و به این ترتیب وارد بحث تربیت سپاهیان می‌شود. تربیت سپاهیان به دو بخش تقسیم می‌شود، یکی تربیت تن توسط ورزش و دیگری تربیت روح توسط تربیت معنوی. چون سقراط تربیت روح را بر تربیت تن ترجیح می‌دهد، پس برآن می‌شود تا به زیرمجموعه‌های تربیت روح بپردازد.

تربیتِ معنویِ سپاهیان

1- اشعار و داستان‌ها

نخستین مورد این است که در جامعه‌ی خیالی سقراط یا همان افلاطون بایستی مراقب شاعران و قصه‌پردازان بود و تنها اجازه‌ی پخش داستان‌ها و شعرهای خوب را داد و از داستان‌ها و شعرهای بد جلوگیری کرد.

برای تشخیص داستان و شعر خوب و بد چند قانون وجود دارد:

  • خدا خوب است و نباید او را مسببِ اتفاق‌های بد دانست.
  • خدا ساحر و یا جادوگر نیست. (اشاره به اشعار هومر و هزیود)
  • اشعاری که در مورد پس از مرگ سراییده می‌شوند نباید پس از مرگ را وحشت‌زا جلوه دهند بلکه باید مرگ را طوری بنمایانند که امری نیکو جلوه کند.
  • در شعرها و داستان‌ها باید تنها راستگویی ترویج شود. فقط زمام‌داران‌اند که می‌توانند دروغ بگویند، البته آن هم به سبب خیر جامعه!

2- موسیقی و سایر هنرها

در باب موسیقی  و سایر هنرها نیز قواعدی و قوانینی وجود دارد:

  • استفاده از آهنگ‌های غمناک، ممنوع است.
  • استفاده از سازهای بادی ممنوع است.
  • استفاده از سازهای پیچیده، ممنوع است.
  • آهنگ‌های مجاز، تنها آن‌هایی هستند که باعث شجاع شدن کودکان و جوانان می‌شوند.
  • به طور کلی، هر هنری که لگام‌گسیختگی را ترویج دهد، ممنوع است.

تربیت بدنی سپاهیان

با وجود آن‌که افلاطون به تربیت روحی بسیار بیشتر از تربیت بدنی اهمیت می‌دهد، این به معنای آن نیست که این نوع تربیت از نگاه او هیچ اهمیتی ندارد. مختصر گفته‌های افلاطون در جمهوری در مورد تربیت بدنی، این نتایج را در پی دارند:

  • مستی و خوش‌گذرانی برای سپاهیان ممنوع است.
  • استفاده از چاشنی‌های متنوع برای سپاهیان ممنوع است.
  • سپاهیان باید از سفره‌های رنگین و غذاهای متنوع دوری کنند.

برآمدن سپاهیان

سپاهیان از دل چند مرحله آزمایش بیرون می‌آیند. ابتدا بایستی مصمم‌بودن آن‌ها مشخص شود. بایدمشخص شود که تا به همیشه بر سر قول خود، یعنی دفاع از جامعه، خواهند بود. سپس بایستی برای کارهای سخت آماده شوند و از این مرحله نیز عبور کنند. در مرحله‌ی بعد، به آنان اندک لذتی داده خواهد شد تا خویشتن‌داری‌شان مشخص شود. هر کس این مراحل را با موفقیت پشت سر گذارَد، می‌تواند در زمره‌ی سپاهیان جامعه درآید.

دروغ ضروری در کتاب جمهوری افلاطون

افلاطون براین عقیده است که در ادامه به نوعی دروغ لازم است، دروغی برای آرام‌ساختن آنانی که موفق نشده‌اند مراحل را طی کنند. او می‌گوید بایستی به همگان گفته شود که سرشت برخی از طلا، برخی از نقره و برخی دیگر از برنج است. آنان که سرشتی طلایی دارند برای فرمانروایی مناسب‌ اند، نقره سرشتان جهت دستیاری آن‌ها و برنج سرشتان همان عوام جامعه‌ اند.

کتاب جمهوری از افلاطون
مجسمه‌ی افلاطون

اما ممکن است فرزند دو کس که سرشتی برنجی دارند، دارای سرشتی طلایی شود. افلاطون بر این رأی است که فرمانروایان در صورت مشاهده‌ی چنین شخصی بایستی او را در زمره‌ی خود قرار دهند.

زندگی سپاهیان در کتاب جمهوری افلاطون

زندگی سپاهیان مشترک است. آنان نه‌تنها خانه‌ای از آنِ خود ندارند، بلکه مال و غذا و خلاصه همه‌چیز آن‌ها مشترک است؛ بنابراین آنان باید در یک مکان زندگی کنند. باید به آن‌ها فهماند که در درون خود از طلا و نقره بهره دارند و نمی‌باید در پی طلا و نقره، یعنی همان مال، باشند.

اگر زندگی سپاهیان چنین است، پس اینان – برخلاف سپاهیان دیگر کشورها – اصلاً خوشبخت نیستند! اما سقراطِ جمهوری یا همان افلاطون بر این نظر است که سپاهیان با داشتن چنین زندگی‌ای احساس خوشبختی می‌کنند، چه‌آن‌که آن‌ها می‌دانند که هدف از تأسیس جامعه‌ی خیالیِ افلاطون چیزی نیست جز تأمین نیازهای تمام طبقات جامعه و نه صرفاً یک طبقه از جامعه!

وظایف سپاهیان

در ادامه برخی از وظایفی که سقراط برای سپاهیان برمی‌شمرد عبارت‌ اند از:

  • جلوگیری از بروز ثروت و فقرِ بیش از اندازه (افلاطون اعتقاد دارد که ثروت و فقر زیاد، هر دو عامل فسادند.)
  • جلوگیری از تجاوزِ وسعتِ کشور از حدی مشخص (حد مشخص آن است که کشور در پشتِ آن از وحدت برخوردار است.)
  • جلوگیری از نابود شدن یگانگی کشور (مثلاً به واسطه‌ی جلوگیری از پخشِ موسیقی‌های جدید)

عدل و ظلم در جامعه‌ی افلاطون

اگر به یاد داشته باشید، سقراط برای تعیین چیستی عدل و ظلم جامعه‌ی خیالی خود را طراحی کرد. حال تا حدودی جامعه طراحی شده و می‌توان عدل و ظلم را در این جامعه مشخص کرد.

سقراط می‌گوید عدالت از ابتدا تاکنون جلوی چشم آن‌ها بوده ولی آن را نمی‌دیده‌اند. در جامعه‌ی خیالی افلاطون، هر انسانی تنها یک پیشه دارد. یعنی آهنگر تنها آهنگری می‌کند، کفاش تنها کفاشی می‌کند و … . سقراط می‌گوید عدالت یعنی همین!

یعنی هرکس کار خود را انجام دهد و ظلم عکسِ آن است.

یعنی دخالت تاجر در کار کفاشی به معنی ظلم است. افزون بر این، دخالت یک طبقه در کار طبقه‌ای دیگر نیز ظلم محسوب می‌شود. یعنی دخالت طبقه‌ی عامه‌ی مردم در کار زمام‌داران، و یا دخالت زمام‌داران در کار سپاهیانِ جامعه، ظلم محسوب می‌شود.

عدل و ظلم در فرد انسان

تعریف عدل و ظلم در فرد انسان همان تعریف عدل و ظلم جامعه است. یعنی هیج طبقه و جزئی از فرد انسان نباید در طبقه‌ای دیگر دخالت کند. اما مگر فرد انسان هم مانند جامعه از طبقه برخوردار است؟

سقراطِ جمهوری، یعنی همان افلاطون، بر این عقیده است که در انسان نیز همان سه‌گانه بر قرار است. یک جزء انسان، خرد و عقل اوست، جزء دیگر اراده است و سومین جزء، شهوت. پس تعریف عدالت در فرد انسان این است که هر جزء از وجود او، تنها وظیفه‌ی خود را انجام دهد و ظلم این است که هر یک از اجزای سه‌گانه‌ی روحِ آدمی در کار جزء دیگر دخالت کنند.

بنابراین پرسش اصلی کتاب جمهوری در اینجا پاسخ داده می‌شود. فرد عادل کسی است که هر یک از اجزای روح او به وظیفه‌ی خاص خود می‌پردازند و فرد ظالم کسی است که اجزای روح‌اش وظیفه‌ی خاص خود را انجام نمی‌دهند. این امر با فساد و بیماری همراه است. بنابراین، زندگی فرد ظالم که با بیماری همراه است، بسیار بدتر از زندگی فرد عادل است. این برتری زندگی فرد عادل بر زندگی فرد ظالم، باری دیگر در کتاب‌های نهم و دهم با استدلال‌هایی دیگر اثبات می‌شود.

پس تا بدین‌جای کار، سقراط به چیستی عدل و ظلم دست یافته و همچنین عقیده‌ی تراسیماخوس، مبنی بر برتری زندگی فرد ظالم بر فرد عادل، را رد کرده است.

زنان و کودکان در جامعه‌ی افلاطون

 دیدیم که سپاهیان بر روی چیزها مالکیت اشتراکی دارند و هیچ چیز به خودیِ خود به هیچ کس متعلق نیست. حال افلاطون در کتابِ پنجم جمهوری، زنان و کودکان را نیز جزو چیزهای اشتراکی به حساب می‌آورد. افزون بر این، او به برابری زنان و مردان اشاره می‌کند و می‌گوید همان آموزش‌هایی که به مردان برای درآمدن در جرگه‌ی سپاهیان داده می‌شود، می‌تواند به زنان نیز داده شود. البته افلاطون زنان را از لحاظ قدرت ناتوان‌تر از مردان می‌داند، اما بر این رأی است که این امر، دلیلی برای آن نمی‌شود که زنان نتوانند در جرگه‌ی سپاهیان درآیند.

در این جامعه، تنها میانِ سپاهیان است که زنان و کودکان مشترک هستند و نه میان مردم عامه. اما منظور از کودکان مشترک چیست؟

افلاطون می‌خواهد که بهترین مردان با بهترین زنان بیامیزند تا فرزندانی والا حاصل شوند. درواقع، این زمام‌داران هستند که  بایستی با استفاده از قرعه‌کشی‌های صوری زنان و مردان والا را با یکدیگر بیامیزانند. در نتیجه، در این جامعه هیچ کودکی قادر به تشخیص پدر و مادر خود نیست. اما با این حال همگان می‌توانند کودکانی را که بعد از 7 یا 10 ماه از تاریخ آمیزش آنان به دنیا آمده‌اند، کودکان خود بخوانند.

کتاب جمهوری از افلاطون
افلاطون و ارسطو در نقاشی مشهور رافائل

در باب جنگ

در ادامه، افلاطون اندکی در باب جنگ سخن می‌راند. زنان همچون مردان به میدان جنگ می‌روند و می‌توانند کودکان را نیز به همراه ببرند، اما بایستی بیش از حد مراقب بود که مبادا به کودکان آسیبی رسد. به همین سبب کودکان را تنها در جنگ‌های کم ‌خطر بایستی به همراه داشت. همچنین باید یک اسب تندرو در اختیار کودک باشد تا در صورت وقوع هر گونه حادثه بتواند از میدان بگریزد. بنابراین تمامی کودکان باید سوارکاری بیاموزند.

زمام‌داری فلاسفه در کتاب جمهوری از افلاطون

سقراط بر این رأی است که آنچه که تاکنون در مورد جامعه‌ی خیالی‌اش گفته، به طورِ صد در صد قابلیت تحقق ندارد، اما اگر رهبری این جامعه را فیلسوفان بر عهده گیرند می‌توان تا حدی امیدوار بود که تا اندازه‌ای برخی از این چیزها برآورده شوند. اما فیلسوف کیست؟ سقراط در ادامه برخی از خصایص فیلسوفان را برمی‌شمرد که مهم‌ترین آن‌ها اشتیاق به دانش است و دانش چیزی نیست جز شناخت باشنده‌ها. اما باشنده‌ها چیستند؟

تفاوت دانش و پندار در کتاب جمهوری از افلاطون

سقراطِ جمهوری، یعنی همان افلاطون، بر این عقیده است که دنیای اطراف ما، یعنی آن‌چه که از طریق حس به ما می‌رسد، در جنبش و صیرورت است. این چیزهای اطراف، نه آن‌که نباشند، یعنی نه آن‌که کلاً هیچ باشند، اما هستنده هم نیستند. یعنی از آن‌جا که چیزهای اطراف متعلق حس قرار می‌گیرند چیزی هستند، زیرا «هیچ» یا همان «نیستی» نمی‌تواند متعلق واقع شود. اما این چیزها، باشنده نیز نیستند، بلکه چیزی هستند میان باشنده و نباشنده. دانشی که به چیزهای محسوس تعلق دارد، دانش نیست بلکه پندار است. دانش چیزی است که به باشنده‌ها تعلق می‌گیرد و باشنده‌ها همان ایده‌ها [= مُثُل] هستند.

پس فیلسوف، که یکی از خصایص‌اش اشتیاق به دانش است، تنها باشنده‌ها را متعلَقِ شناخت می‌داند. یعنی تنها دل در گرو ایده‌ها دارد و نه اشیایِ محسوس. در این مورد در قسمتی که در مورد تمثیل خط بحث خواهم کرد، بیش‌تر خواهم گفت.

دیگر خصایص فلاسفه

دیدیم که یکی از خصایص فلاسفه، میل آن‌ها به دانش، یعنی شناخت باشنده‌ها، بود. دیگر خصایصی که افلاطون برای فلاسفه ذکر می‌کند به قرار زیر اند:

  • بیزاری از دروغ
  • اعتدال و خویشتن‌داری
  • عدم دلبستگی به امور ناچیز
  • درستکاری
  • چابکی در آموختن
  • داشتن حافظه‌ی قوی

تمثیل ناخدا در کتاب جمهوری  افلاطون

آدئیمناتوس، یکی از مخاطبان سقراط، پس از شنیدن این سخنان می‌گوید مردم نظری خلاف این دارند. آن‌ها فیلسوف را مردی عاطل و بیکاره می‌شناسند. سقراط با استفاده از تمثیل ناخدا می‌گوید فیلسوفان عاطل و بیکاره نیستند، بل این جامعه است که از آن‌ها بهره نمی‌گیرد.

خلاصه‌ی تمثیل ناخدا به قرار زیر است:

کشتی‌ای را در نظر بگیرید که مسافران‌اش شورش می‌کنند و سکان آن را به دست می‌گیرند و مردی را که از همه قوی‌تر است به عنوان ناخدا محترم می‌شمارند. اما اینان نه از فن کشتی‌رانی آگاهی دارند و نه می‌دانند که برای هدایت کشتی بایستی فردی را به این کار بگمارند که با فن کشتی‌رانی آشنا است. در این تمثیل، کشتی جامعه است و آنان که فن کشتی‌رانی می‌دانند فلاسفه‌اند.

افلاطون بر این نظر است که در شأن ناخدای واقعی نیست که از مردم بخواهد که سکان کشتی را به دست او بدهند، همین‌گونه است وضعیت فیلسوف و جامعه. پس این مردم‌اند که بایستی از فیلسوف درخواست کنند که سکان جامعه‌ی آن‌ها را به دست گیرد.

اما فیلسوفان، که از دل سپاهیانِ جامعه بیرون می‌آیند، نباید تنبل و تن‌پرور باشند، بلکه باید به دنبال بهترین دانش باشند. اما این بهترین دانش چیست؟

ایده‌ی «نیک» در کتاب جمهوری از افلاطون

سقراط می‌گوید ایده‌ی «نیک» موضوعِ بهترین دانش‌ها است. این ایده، بهترین چیز در تمام هستی است بنابراین، فلاسفه بایستی درصددِ شناختِ آن برآیند، در غیر این صورت نه زیبایی، نه عدالت و نه سایر چیزها را نمی‌توانند بشناسند.

سقرط، ایده‌ی «نیک» را آن‌چنان توضیح نمی‌دهد و به توصیف تصویر آن می‌پردازد. او می‌گوید تصویر ایده‌ی «نیک» خورشید است. همان‌طور که خورشید، مسببِ دیدنِ چیزهای محسوس است، ایده‌ی «نیک» نیز مسببِ اندیشیدنِ چیزهای اندیشیدنی، یعنی همان مُثُل، یا ایده‌ها، است. افزون بر این، همان‌طور که خورشید باعث پیدایش و رشد چیزهای محسوس است، ایده‌ی «نیک» نیز آفریننده‌ی هستیِ تمام چیزهای اندیشیدنی است. پس ایده‌ی «نیک» والاتر از هستی بوده و تمامی ایده‌ها آفریده‌ی اوی‌ اند.

تمثیل خط در کتاب جمهوری از افلاطون

تمثیل خط یکی از مبهم‌ترین و در عین حال مهم‌ترین موضوعات کتاب جمهوری است. این تمثیل، پرده از هستی‌شناسی و معرفت‌شناسیِ افلاطونِ میانی برمی‌دارد. در قسمت ایده‌ی نیک دیدیم که افلاطون خورشید را علت وجود چیزهای محسوس و ایده‌ی «نیک» را علت وجود چیزهای معقول یا همان چیزهای اندیشیدنی دانست. این دوگانگی میان معقول و محسوس در تمثل خط، گسترده‌تر می‌شود.

افلاطون می‌گوید خطی را تصور کنید که به دو بخش نابرابر تقسیم شده و هر کدام از آن دو بخش نیز به دو بخش نابرابرِ دیگر. یکی از آن دو بخش اولیه محسوسات است و دیگری معقولات. بخش محسوسات خود به دو بخش تقسیم شده؛ یک بخش آن تصویر اشیای محسوس و بخش دیگر آن خودِ اشیای محسوس‌ اند. تصویر اشیای محسوس مانند تصویر سنگ در آب و یا آینه و خودِ اشیای محسوس مانند خودِ سنگ.

افلاطون برآن است که شناختِ تصویر اشیای محسوس ما را به گمان، و شناخت خودِ اشیای محسوس ما را به عقیده می‌رساند. این هر دو چیزی نیستند جز گمان و عقیده و نه خودِ حقیقت و دانش.

بخش معقولات نیز به دو بخش تقسیم شده است. بخش اول آن که نزدیک‌تر به عالم محسوسات است ما را به استدلال می‌رساند و بخش دوم آن ما را به دانش. شناخت بخش اول معقولات، شناختی است که بر پایه‌ی پیش‌فرض‌های ثابت نشده استوار است و شناخت بخش دوم، شناختی است که بر پایه‌ی دیالکتیک استوار است. شناختِ بخش اول معقولات، تا حدودی با چیزهای محسوس آمیخته است اما شناخت بخش دوم معقولات، از چیزهای محسوس عاری است و صرفاً درگیر ایده‌ها و مجردات است. موضوع بخش اول معقولات، که با محسوسات آمیخته است، ریاضیات است و موضوع بخش دوم، ایده‌های مجرد.

کتاب جمهوری از افلاطون
تمثیل خط در کتاب جمهوری از افلاطون

پس به طور خلاصه:

  • خط دو قسم اصلی دارد و هر یک از این دو قسم نیز خود دو قسم دارند.
  • یک قسم اصلی مربوط به محسوسات است و قسمی دیگر مربوط به معقولات.
  • قسم محسوسات دو بخش است: یکی تصاویر اشیا را در برمی‌گیرد و دیگری خود اشیاء را.
  • آن قسم که تصاویر اشیاء را دربرمی‌گیرد از لحاظ معرفت، تنها گمان را به ما می‌بخشد و آن قسم که خود اشیاء را در برمی‌گیرد تنها عقیده را.
  • اما قسم معقولات نیز دو قسم است: یکی صور ریاضی را در برمی‌گیرد و دیگری صور یا ایده‌های مجرد را.
  • قسم اول، که صور ریاضی را در برمی‌گیرد تا حدودی به محسوسات آمیخته است و پایه‌اش بر پیش‌فرض‌های اثبات نشده است.
  • اما قسم دیگر، به محسوسات آمیخته نیست و تنها از ایده‌ها استفاده می‌کند. این قسم، که تجلی دیالکتیک است، بر پیش‌فرض‌های اثبات نشده استوار نیست بلکه از پیش‌فرض‌های اثبات نشده آغاز می‌کند و به مبدأ چیزها، که بر هیچ پیش‌فرض اثبات نشده‌ای متکی نیست، صعود می‌کند و پس از دریافتن اصل نخستین بازمی‌گردد.

این البته خلاصه‌ای سطحی از تمثیل خط است. ولی در کلیت ماجرا، این تمثیل از نکات مبهم بسیاری برخوردار است.

تمثیل غار در کتاب جمهوری از افلاطون

در آغاز دفتر هفتم از کتاب جمهوری از افلاطون ، سقراط می‌گوید:

غاری زیرزمینی را در نظر بیاور که در آن مردمانی را به بند کشیده، روی به دیوار و پشت به مدخلِ غار نشانده‌اند. این زندانیان از آغازِ کودکی در آن‌جا بوده‌اند و گردن و ران‌های‌شان چنان با زنجیر بسته شده که نه می‌توانند از جای بجنبند و نه سر به راست و چپ بگردانند بلکه ناچارند پیوسته روبه‌رویِ خود را بنگرند. در بیرون، به فاصله‌ای دور، آتشی روشن است که پرتو آن به درون غار می‌تابد. میان آتش و زندانیان راهی است بر بلندی، و در طول راه دیوار کوتاهی است چون پرده‌ای که شعبده‌بازان میانِ خود و تماشاگران می‌کشند… در آن‌سوی دیوار کسان بسیار اشیای گوناگون از هر دست، از جمله پیکرهای انسان و حیوان که از سنگ و چوب ساخته شده، به این سو و آن سو می‌برند و همه‌ی آن اشیاء از بالایِ دیوار پیداست.

در واقع، در این تمثیل نیز با تقسیم جهان به دو بخش محسوسات و معقولات مواجه‌ایم. غار نماد جهان محسوسات است و آتش سمبل خورشید. آنان که در غار زندگی می‌کنند تنها سایه‌های اشیای حقیقی را می‌بینند. اما در این بین، اگر کسی بتواند زنجیر از پای خود بگسلد و به سمت خورشید برود، در ابتدا از نور زیاد اذیت خواهد شد اما به تدریج به آن وضعیت عادت خواهد کرد.

کتاب جمهوری افلاطون
تمثیل غار افلاطون

افلاطون برآن است که این تمثیل را بایستی بر دو تمثیل پیشین منطبق ساخت. در واقع کسی که از غار بیرون می‌آید، که همان فیلسوف است، می‌تواند به دیدار آتش که نمادی از خورشید و همان ایده‌ی «نیک» است نائل شود. او آن زمان که از غار به سوی آتش می‌رود، همان سیر صعودی تمثیل خط را می‌پیماید. اما از آن‌جا که خوشبختی برای کل جامعه است و نه یک فرد، پس آن شخص بایستی دوباره به غار بازگردد و مردمان را به حقیقت امور آگاه سازد و این همان سیر نزولی تمثیل خط است. هر چند، فردی که به دیدار ایده‌ی «نیک» نائل می‌شود دیگر میلی ندارد که به دنیای سایه‌ها و اشباح بازگردد.

در هر صورت، فیلسوفی که قادر به مشاده‌ی اشیای حقیقی شده بهتر از سایرین می‌تواند تشخیص دهد که هر یک از اشیای جزئی بهره‌مند از چه ایده‌ای است. به همین سبب افلاطون نتیجه می‌گیرد که این فلاسفه هستند که شایستگی حکومت و زمام‌داری را دارند. درواقع، تمثیل غار بیش از آن که به تقسیم جهان به محسوسات و معقولات معطوف باشد به تربیت [= پایدیای] مردمان نادان، یعنی همان مردمان درون غار، و به زمامداری فلاسفه معطوف است.

دانش‌های مقدماتی

گفتم که از نگاه افلاطون، تنها فلاسفه می‌توانند زمام‌دار جامعه شوند. به همین سبب افلاطون برآن است که نامزدهای زمام‌داری بایستی از کودکی تحت تربیت واقع شوند. تربیت فلاسفه تا جایی همان تربیت سپاهیان است. زیرا فلاسفه از دل سپاهیان بیرون می‌آیند.

اما آن کسان که برای زمام‌داری نامزد شده‌اند، می‌باید برخی دانش‌های مقدماتی را فراگیرند تا پس از فراگیری این دانش‌ها به سوی یادگیری دیالکتیک بروند. این دانش‌های مقدماتی عبارت‌اند از:

  • حساب (این دانش باید حتماً جنبه‌ی عقلی داشته باشد و به امور محسوس نیامیزد.)
  • هندسه (چه هندسه‌ی مسطح و چه هندسه‌ی فضایی.)
  • ستاره‌شناسی
  • موسیقی

پس از فراگیری این دانش‌ها است که فیلسوف می‌تواند به فراگیری دیالکتیک همت گمارد. در بخش مربوط به تمثیل خط گفتم که دیالکتیک به جزء برتر خط، یعنی به بخش ایده‌ها، تعلق دارد. با استفاده از روش دیالکتیک، بدون بهره‌گیری از دنیای محسوس و بدون تکیه بر پیش‌فرض‌های ثابت نشده، می‌توان به سوی حقیقت، که در دنیای ایده‌ها وجود دارد، رفت. دیالکتیک، به نوعی همان پرسش و پاسخ سقراطی است.

5 نوع حکومت از نگاه افلاطون

تا این‌جای کار، بسیاری از مطالب مهم کتاب جمهوری از افلاطون را، هر چند بسیار خلاصه و مختصر، از سر گذراندیم. دیدیم که سقراط جامعه‌ای خیالی بنیان نهاد و اعضای آن را، همچون روح آدمی، به سه جزء تقسیم نمود. سپس شاهد نظریات هستی‌شناختی و معرفت‌شناختیِ افلاطون، در قالب سه تمثیلِ خورشید، خط و غار، بودیم. در ادامه، سعیِ من مصروفِ توضیحِ مختصر در بابِ انواع حکومت از نظرگاه افلاطون در رساله‌ی جمهوری است. افلاطون در جمهوری از 5 نوع حکومت نام می‌برد: آریستوکراسی، تیموکراسی، الیگارشی، دموکراسی و استبدادی .

در باب آریستوکراسی که تا بدین‌جای کار، به واسطه‌ی حکومت فلاسفه، توضیح داده شده، لذا می‌بایست نخست در باب تیموکراسی سخن گفته شود.

1- تیموکراسی در کتاب جمهوری از افلاطون

در دنیای ما هر چیزی که روزی به وجود آمده باشد ناگزیر روزی نیز از میان خواهد رفت. این قاعده از برای آریستوکراسی نیز صدق می‌کند. مادامی که زنان و مردانی که افلاطون برای زناشویی آن‌ها زمان‌هایی خاص را معین کرده بود، به دور از زمان‌های خاصِ معین شده رابطه داشته باشند و بدین‌سان موجب تولد فرزندانی بی استعداد شوند، پی و بنیان آریستوکراسی مطلوب افلاطون را نابود می‌سازند. چرا که این فرزندان بی استعداد، به اصولی که افلاطون از آن‌ها نام برد وفادار نخواهند ماند و نتیجتاً جامعه به تدریج دچار جدایی و نفاق می‌گردد. در میان کش و قوسی که از این وضع پدید می‌آید، مالکیت عمومی حاکمان از میان می‌رود و مالکیت خصوصی سربرمی‌آورد و به تدریج حکومت در چنگ سپاهیان می‌افتد. این حکومت، که حکومت تیموکراسی است، در دست کسانی است که قابلیت و استعداد حکومت ندارند، چرا که فیلسوف نیستند و صرفاً طمع کارانی‌اند که چشم‌شان به دنبال پول است، اما نه پول خود بل پول دیگران.

اگر به یاد داشته باشید در کتاب جمهوری از افلاطون فرض سقراط این بود که جامعه، نمونه‌ای بزرگ‌تر از فرد است و لذا خصائص آن برای فرد نیز صادق است. بنابراین مطابق با حکومت تیموکراسی یک فردِ تیموکرات وجود دارد.

کتاب جمهوری از افلاطون
کتاب جمهوری از افلاطون

پدر فردِ تیموکرات، در دستگاه دولتی مقامی ندارد و به همین سبب مادر-اش مدام در گوش او از فقدان مقام پدر گلایه می‌کند. گرچه پدر در دستگاه دولتی فاقد هرگونه جاه و مقام است اما این امر به سبب آن است که خودِ او عامدانه از هر گونه جاه گریزان است. پدر، فرزند را دعوت به خردمندی می‌کند و مادر، فرزند را دعوت به شهوت و لذت‌گرایی. اما فرزند نه آن راه را می‌رود و نه این راه را. او از میان سه جزء روح، که پدر فرزند را به جزء خردمند و مادر او را به جزء شهوت پرست هدایت می‌کنند، راهِ جزء دوم، یعنی راه زور و ستیزه و خشم و جاه و مقام را در پیش می‌گیرد. این موارد همان ویژگی‌های یک حکومت تیموکراسی هستند که در فردِ تیموکرات نیز دیده می‌شوند.

2- الیگارشی در کتاب جمهوری از افلاطون

گفتم که حکامِ حکومت تیموکراسی صرفاً چشم‌شان به پول است، اما نه پول خود بل پول دیگران. آن‌ها برای پول خود بسیار خسیس‌اند و این خساست با طمع  و حرص آن‌ها همراه است. همین طمع و حرص است که موجب می‌شود آنان در دستگاه حکومتی خود از ثروت‌مندان استفاده کنند. اما وجود ثروت‌مندان و افزایش روزافزون آن‌ها در دستگاه حکومت، عاقبت موجب آن می‌شود که حکومت به دست آن‌ها افتد. لذا حکومتی ایجاد می‌شود که صرفاً از برای ثروت ارزش قائل است و صفت بارز حکام آن، پول دوستی می‌باشد.

در این حکومت، مردمان روز به روز فقیرتر می‌گردند و ثروت‌مندان روز به روز ثروت‌مندتر. این‌سان، جامعه به دو دسته‌ی ثروت‌مند و فقیر مبدل می‌گردد. فردِ مطابق با حکومت الیگارشی نیز یک انسان پول پرست است که در ظاهر از نیکوکاری حمایت می‌کند اما در باطن یک بی اخلاق است که صرفاً پول را می‌شناسد و ارزش چیزها را در قیمت آن‌ها می‌بیند.

3- دموکراسی در کتاب جمهوری از افلاطون

از آن‌جا که فرزندان حکام حکومت الیگارشی در ناز و نعمت زیسته‌اند، فاقد آن قدرت و صلابتِ مردمان فقیر اند. همچنین چون روز به روز فقرِ مردمان فقیر فزونی می‌گیرد و ثروتِ ثروتمندان نیز افزایش می‌یابد، فقرا شورش می‌کنند و به این ترتیب میان آنان و حکام، نزاعی درمی‌گیرد و چون فقرا پر صلابت‌تر از ثروتمندان‌اند، آنان را شکست داده و بیرون می‌کنند و سپس از میان خود به قید قرعه یکی را برای حکومت برمی‌گزینند و این‌سان حکومت دموکراسی آغاز می‌گردد.

در حکومت دموکراسی دو چیز مهم وجود دارد که افلاطون از هر دوی آن‌ها بیزار است: یکی بی‌بندوباری و آزادی بیان و عمل، و دیگری برابری آدمیان.

فرد مطابق با حکومت دموکراسی، یعنی فرد دموکرات، انسانی‌ست عیاش و بی بند و بار. او هر روز را در خدمت شهوتی به سر می‌برد و این‌گونه یکی از اصلی‌ترین خصائص دموکراسی، یعنی بی بند و باری مطلق، را در خود می‌پروراند.

4- حکومت استبدادی در کتاب جمهوری از افلاطون

دیدیم که افراط در میل به ثروت موجب سقوط حکومت الیگارشی شد. افلاطون بر آن است که افراط در آزادی نیز موجب سقوط حکومت دموکراسی می‌شود. افلاطون بر آن است که افراط در هر امری، ضدِ آن امر را در پی دارد و لذا افراط در آزادی نیز موجب استبداد می‌شود. آن پیشوا و رهبری که مردم با قید قرعه از میان خود برگزیدند، رفته رفته به مردی مستبد مبدل می‌شود و این‌گونه حکومت دموکراسی به حکومت استبدادی منجر می‌گردد.

حاکم مستبد، در ابتدای حکومت خود خوش‌رویی نشان می‌دهد لیکن به تدریج خشن و خشن‌تر می‌گردد و بر همگان سخت می‌گیرد. او حتی میان کشور خود و کشوری دیگر جنگ راه می‌اندازد تا همگان را نشان دهد که به وجودِ او نیاز است.

فرد مطابق با حکومت استبدادی نیز فردی است که به امیال بسیار بد و شریرانه‌ی خود میدان می‌دهد. این فرد از دزدی و قتل و زنا و دیگر کارهای اینگونه گریزان نیست و این‌سان زندگی را با بدیِ هرچه تمام‌تر می‌گذراند.

نقد شعر و شاعری

در ابتدای کتاب دهم، افلاطون باری دیگر به شعر و شاعری می‌تازد. اگر به یاد داشته باشید، گفته شد که شاعران در جامعه‌ی افلاطون جایی ندارند. این بار نیز افلاطون به طریقی دیگر آن‌ها را نشانه می‌رود. او بر آن است که از برای هر چیز سه درجه از واقعیت وجود دارد. یک درجه، که همان درجه‌ی اعلای واقعیت باشد، ایده یا مثال است. به عنوان نمونه، تخت یک ایده‌ی واحد در ورای آسمان‌ها دارد و این تختی که در دنیای خود می‌بینیم صرفاً روگرفتی از آن است. لذا تخت آسمانی، از لحاظ واقعیت در درجه‌ی نخست قرار دارد و تختِ روگرفت در درجه‌ی دوم. اما کار نقاش و مجسمه‌ساز و شاعر و هنرمندان این است که از روی روگرفتِ تختِ مثالی، یعنی از روی تختی که از واقعیتِ درجه‌ی دوم برخوردار است، اثرِ خود را بیافرینند، از این رو درجه‌ی واقعیتِ تختِ آن‌ها پایین‌ترین درجه است و از حقیقت دور، و آن‌چه که از حقیقت دور باشد نزدِ افلاطون به چیزی نمی‌ارزد.

نقدی دیگر که افلاطون به شاعران وارد می‌سازد – که البته این هم با حقیقت در ارتباط است – این است که شاعران در باب بسی چیزها، از جنگ گرفته تا اسب و افسار-اش، سخن می‌گویند لیکن حقیقت آن را نمی‌دانند. تنها آن کس به حقیقتِ، به عنوان مثال، افسار اسب آگاه است که آن را تولید کرده است. آن کسی هم که از آن استفاده می‌کند ممکن است اندکی از حقیقت آن آگاه باشد اما شاعر و هنرمندی که آن را در هنر خود به کار می‌برد هیچ‌گونه آشنایی‌ای با حقیقت آن ندارد.

روح و تناسخ در کتاب جمهوری از افلاطون

پس از این بحث، در پایان کتاب جمهوری از افلاطون بحثی در باب جاودانگی روح آغاز می‌گردد. بحث افلاطون در باب جاودانگی روح، در رساله‌ی فایدون به صورت مفصل وجود دارد، اما در رسالات منون، جمهوری و فایدروس نیز مختصر بحثی در باب جاودانگی روح موجود است. به طور خلاصه، استدلال افلاطون در باب جاودانگی روح در جمهوری این است که آن چیز که موجب زوال چیزی شود برای آن «بد» و آن چیز که موجب بهبودی چیزی می‌شود برای آن «خوب» است. در واقع، بد همان آفت آن چیز است.

کتاب جمهوری افلاطون
کتاب جمهوری از افلاطون

افلاطون بر آن است که هر چیزی، آفت خاص خود را دارد که ابتدا به آن آسیب می‌رساند و سپس از میان‌اش می‌برد. او می‌گوید اگر چیزی پیدا شود که آفتِ مخصوص‌اش بدان آسیب رساند لیکن نتواند از میان‌اش بَرَد، آن چیز از میان نرفتنی، یعنی مرگ ناپذیر، یعنی جاویدان، خواهد بود. در ادامه می‌گوید آفت روح، که همان ستمگری و رفتارِ خلافِ فضیلت باشد، موجب آسیب به آن می‌شود اما نمی‌تواند از میان‌اش ببرد، چنان‌که بارها دیده‌ایم که ستمگران به سبب ستمگری روح را از دست نداده‌اند. لذا او نتیجه می‌گیرد که روح از میان نرفتنی، یعنی مرگ ناپذیر، یعنی جاویدان، است. البته من استدلال افلاطون را خلاصه کرده و تا حدودی سطحی نشان دادم اما کلیتِ آن به همین گونه است.

بحث افلاطون در باب تناسخ با اسطوره‌ی اِر [Er =] گره می‌خورد. اِر در اثنای جنگی کشته شده اما آن زمان که در حال جمع‌آوری اجساد هستند، جسد او را سالم می‌یابند و پس از ده روز که در پی دفن کردن‌اش بر می‌آیند اِر زنده می‌شود و ماجرای مرگ خود را باز می‌گوید.

خلاصه‌ی سخنان اِر این است که پس از جدایی روح‌اش از تن به جایی دیگر رفته، جایی که پاداش خوبی و بدی آدمیان را می‌داده‌اند. آنان که در این دنیا خوب زیسته‌اند راهیِ آسمان‌ها شده‌اند و آنان که بد زیسته‌اند، راهی زیرزمین. هر کدام از آن‌ها پس از مدت‌ها می‌بایست در قالب موجودی تازه به زمین بازگردند. اما پیش از بازگشتن به زمین، هر یک از آب رودخانه‌ی لته، یعنی رودخانه‌ی فراموشی، نوشیده‌اند تا آن‌چه که دیده‌اند را فراموش کنند و باری دیگر زندگی‌ای تازه، در قالبی تازه، آغاز کنند. اِر، که از همان ابتدا برای آن‌که شاهدِ این ماجراها باشد و بتواند به مردمانِ این جهان آن‌ها را بازگوید، از نوشیدن آب فراموشی معاف بوده و بدین‌سان توانسته آن‌ها را در خاطر داشته باشد و به دیگران بازگوید.

این‌سان، افلاطون پس از آن همه بحث در باب عدالت، و پاداش آن در همین دنیا، بحث را به پاداش عدالت در دنیای دیگر می‌کشاند و این‌گونه کتاب جمهوری از افلاطون به پایان می‌رسد. پیش از آن‌که عبارات پایانی افلاطون را نقل کنم، لازم است ذکر شود که آن‌چه که تا کنون گفته شد صرفاً از برای سوق دادنِ خواننده‌ی این سطور به مطالعه‌ی خودِ کتاب جمهوری بود، کتابی که پس از حدود 2500 سال هنوز هم که هنوز است ژرف است و سزاوار مطالعه.

عبارات پایانی افلاطون در کتاب جمهوری

گلاوکنِ گرامی، بدین‌سان این روایت [منظور، سرگذشت اِر است] از فراموشی مصون مانده و به گوش ما رسیده است. اگر آن را به گوش هوش بشنویم شاید مایه‌ی رهاییِ روح ما نیز گردد تا بتوانیم از رود فراموشی بگذریم بی‌آن‌که آلوده گردیم. اگر باور داریم که روح جاودانی و مرگ‌ ناپذیر است و هر خوبی و بدی را تحمل تواند کرد، باید آن راه را پیش گیریم که به آسمان می‌پیوندد، و دانش و خرد و عدالت را پیشوای خود سازیم. چه تنها در این صورت خواهیم توانست هم با خودمان به دوستی و صفا به‌سر بریم و هم با خدایان، و چون کسانی که از میدان مسابقه پیروز درآمده‌اند، پاداشی را که درخورِ ماست به‌دست آوردیم تا هم در این جهان نیکبخت گردیم و هم در طی آن سفرِ هزارساله که وصف‌اش را شنیدی. (افلاطون، دوره آثار، برگردان محمد حسن لطفی، تهران، نشر خوارزمی، 1368، ص 1286.)

سخن آخر

در ابتدای این نوشتار گفته شد که رساله‌ی جمهوری از شاهکارهای تاریخ اندیشه‌ی بشری است و بنابراین نمی‌توان آن را در متنی بدین اختصار بازگو کرد، اما سعی شد اهم مطالب این کتاب به اختصار و به سادگی بیان شوند. امید است که ساده‌کردن مطالب کتاب جمهوری از افلاطون موجب سطحی‌شدن مطالب این کتاب در ظاهر نشده باشد.

در آخر گفتنی است که کتاب جمهوری آخرین کتاب از افلاطون نبوده، بل او پس از جمهوری رسالات متعدد دیگری نیز نگاشته است و جالب آن که در برخی موارد افلاطون از عقاید خود در جمهوری پا پس می‌کشد. خلاصه نباید عقاید افلاطون در کتاب جمهوری را عقاید اصلی افلاطون بدانیم. در واقع افلاطون برای رسیدن به حقیقت همواره در راه بوده است، سالکی بوده که همواره درصدد اصلاح خطاهای پیشین خود بوده تا هر آن به مقصود نزدیک‌تر شود.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا