محمدعلی انصاری: بعضی انتقادات آیتالله منتظری نابهجا و خلاف واقع بود
متن مصاحبهی محمدعلی انصاری، عضو دفتر امام خمینی با برنامه حضور به نقل از سایت جماران در پی میآید:
رنجبران: حاج آقا انصاری، به اصطلاح یخ رابطه شما و امام کی آب شد که راحتتر توانستید حرف بزنید و کارهایشان را انجام دهید و خیلی به ایشان نزدیک شوید؟
انصاری: اخلاق امام، واقعاً یک اخلاق متعالی بود. من کمترین افراد در اطراف امام بودم و کوچکترین فرد از آحاد ملت ایران که این توفیق را پیدا کرده بودم. ولی اخلاق بلند امام اینطور بود که هر کسی در نگاه اول مجذوب امام میشد.
امام با هر کسی متناسب با کاری که انجام میداد و جایگاهی که داشت، ارتباط عاطفی برقرار میکرد. یعنی اگر کسی یک لیوان آب به دست ایشان میداد، امام به نوعی با نگاه و آن روح ملاطفتآمیزشان از او تشکر میکرد. این باعث میشد که هر کسی و به خصوص خودم بدون انگیزه اینکه بخواهم خودم را به امام نزدیک کنم یا با امام حرف بزنم و مطلب بگیرم، حس میکردم لحظه لحظههای کنار امام بودن برای من یک فرصت است.
سعی هم میکردم با امام کم حرف بزنم چون واقعاً اعتقاد داشتم که شأن و جایگاه امام اینطور است که نباید زود دست خودمان را جلوی ایشان رو کنیم و حرفهای بیمورد در محضر ایشان بزنم. این اواخر که در محضر امام بودم، یک روز مرحوم حاج احمدآقا از من پرسید که آقای انصاری شما تا به حال از امام هیچ نامهای و دستخطی نگرفتهای؟ گفتم نه؛ همین که کنار امام هستم بزرگترین توفیق است. اگر نامهای هم باشد، من افتخار میکنم ولی دنبال این نبودم. همان روز امام توصیه کردند که یک اجازهنامه وجوهات برای من نوشتند و مهر کردند. بعد از آن، حضرت امام نامهای برای انتخابات به من دادند. یا همان نامهای که بعداً به عنوان منشور برادری نوشتم؛ همه اینها در یک دایره و تحفظی قرار داشت.
رنجبران: امام برای انتخابات چه نامهای به شما دادند؟
انصاری: در انتخابات مجلس سوم، امام به من نمایندگی دادند که از طرف ایشان در دعوای شورای نگهبان و وزارت کشور که اختلافی بر سر شمارش آراء تهران به وجود آمد و قرار بود انتخابات در مرحله دوم برگزار شود، حاضر شوم و شمارش آراء را داشته باشیم و بعد خدمت امام گزارش دادیم و همان روز موعود که روز قدس هم بود، انتخابات برگزار شد که یک بحث تاریخی است. ما حریم خود را حفظ میکردیم و همه اصحاب امام اینطور بود که حرف اضافی و صحبتی نمیکردند.
رنجبران: حیفم میآید نپرسم. در آن انتخابات تخلف آشکاری صورت گرفته بود؟
انصاری: در مجلس سوم اختلافی بین شورای نگهبان و وزارت کشور پیش آمد. این اختلاف کم کم رشد کرد و در نهایت بعد از مرحله اول انتخابات بروز کرد. روی افراد تهران و برگزیدگان تهران، یک عدهای تشکیک کردند که باید صندوقهای آرا دوباره شمارش شود و نتایج را قبول ندارند و به نوعی انتخابات را در تهران زیرسوال بردند. حرفشان هم این بود که یا کل صندوقها دوباره شمارش شود یا کل انتخابات باطل شود.
رنجبران: این را جناح راست آن موقع میگفتند.
انصاری: بله؛ دعواهای راست و چپ اینجا خودش را نشان داد. دوره سخت جنگ هم بود. یعنی وسط جنگ که موشکباران شهرها بود و تهران به دلیل بمباران خلوت بود، بنا بود روز قدس مردم از حاشیههای تهران به شهر بیایند و روز قدس برگزار شود و همان روز قرار بود که اگر انتخابات تأیید شود، مرحله دوم انتخابات نیز برگزار شود.
با آن اختلاف معلوم بود که روز قدس برگزار نمیشود و جنگ هم موجب شده بود که غیر از روز قدس اجتماعی در تهران صورت نگیرد. این اختلاف بالا گرفت و بحث شمارش آراء پیش آمد؛ امام بنده را به عنوان نماینده خودشان در ستاد انتخابات تعیین کردند که ما یک چارچوبی تعیین کنیم و به نتیجه برسیم که آیا انتخابات تهران، اصولاً انتخابات درستی بوده یا مخدوش بوده است.
ما با وزارت کشور و شورای محترم نگهبان یک هماهنگیهایی انجام دادیم که از صندوقهایی شروع کنیم که بیشتر محل بحث بود که باید باطل شود و اگر از آن نتیجه فاحش و یک اختلاف بالایی به دست آمد که سرنوشت افراد منتخب را تغییر میداد، میگوییم که انتخابات باید مجدداً برگزار شود یا آرا باید باطل شود. با این شرط که نظر امام بر روز قدس است و هر کاری میکنید باید زودتر انجام شود تا به تأخیر نیفتد.
شورای نگهبان همکاری خوبی کرد و افراد زیادی برای بازشماری آراء شرکت کردند و من گزارش خودم را خدمت امام دادم. البته همانجا هم عدهای باز هم زیربار نرفتند.
رنجبران: گزارش شما تأیید میکرد که مخدوش است؟
انصاری: نه گزارش من تأیید کرد که انتخابات مخدوش نیست؛ یک جابهجاییهای اندکی اتفاق افتاد و در نهایت در این تعداد یک نفر جابهجا شد و مرحله دوم هم برگزار شد و در آن مرحله بالاخره انتخابات مورد تأیید امام قرار گرفت. احساس ما این بود که در فضای سیاسی کشور اگر قصه تهران به طور جد به آن شکل پیش میرفت ما در شهرستانهای دیگر هم همین داستان و فضاسازیها را داشتیم.
رنجبران: شما کارهای شخصی امام را هم انجام میدادید؟
انصاری: بله؛ اولین کار این بود که باید بلندگو و ضبط صوت میگذاشتیم و به افرادی که میآمدند، وقت ملاقات بدهیم و واسطه باشیم. البته با مردم و جریانات هم در ارتباط بودیم. در همان دوران قم با مرحوم حاج احمدآقا ارتباطات صمیمانهای پیدا کردیم.
رنجبران: قبل از آن رفاقتی نداشتید؟
انصاری: نه. خب در خیلی از کارها و بحثهایی که بود با ایشان مشورت میکردیم. تهران که آمدیم فضای ما یک فضای محدودتری شد و کم کم حوادث و اتفاقات باعث شد که ما قدری تقسیم کار در مجموعه دفتر انجام دهیم و مسئولانی که خدمت امام نامه و گزارش میبردند یا افرادی که کارهای مالی انجام میدادند، افراد خاصی بودند. مسئول ملاقاتهای حضرت امام، حضرت آیتالله توسلی بودند. بعد آرام آرام من وارد عرصههای سیاسی و جریاناتی شدم که بیشتر، ارتباطمان با حاج احمد آقا بود.
خود این ارتباط با ایشان موجب شد که ما در انتقال برخی مسائل به امام و حوزه انتقال، در یک سطح بالاتری قرار بگیریم و در دوران جنگ تقریباً بعد از حاج احمدآقا بنده به عنوان واسطه بیت، دفتر و فرماندهی جنگ و سپاه و ارتش بودم و نوعاً حوادث جنگ از این کانال به ما منتقل میشد. آرام آرام این مسیر، یک مسیر رسمی و قانونیتری شد؛ حالا نمیشود گفت محرمانه ولی مسیری شد که بالاخره باید تحفظی در راستای کارهایم داشته باشم.
یک توفیقی که داشتم این بود که میگفتند که فلانی خیلی محکم است و از اطلاعات جنگ نم پس نمیدهد. یک تکیه کلامی مرسوم شده بود که میگفتند اگر میخواهید ببینید اوضاع جنگ خوب است، به قیافه فلانی نگاه کنید؛ اگر عبوس و در هم رفته است، یعنی اوضاع خوب نیست و اگر قیافه منبسطی دارد، معلوم میشود اوضاع خوب است. من این خصوصیت را الان هم دارم و احساس میکردم کسی که نزدیک حضرت امام است باید محرم باشد و بنا نیست که هر اتفاقی میافتد بازگو کنیم که چه کسی آمد و چه کسی رفت.
رنجبران: و چقدر هم این کار سخت است.
انصاری: این هم یک مسئله بود. در این چند سال آخر، هم به لحاظ شرایط امام و هم به لحاظ اظهار لطف مرحوم حاج احمدآقا، به امام نزدیکتر شدیم. من بعضی مواقع خدمت حضرت امام سؤالات شخصی یا مثلاً عرفانی یا سؤالات سیاسی میپرسیدم و امام هم متناسب با شناختی که از ما داشتند، راهنمایی میفرمودند.
در یک قضیه خاصی این اواخر در ارتباط با برخی مسائل خاص قضایی هم من یک نقش نانوشته ولی مستقیمی داشتم.
در موارد کارهای شخصی هم که شما فرمودید، کم کم به نوعی احساس دلبستگی و علقه بیشتری داشتیم و بعضی وقتها کارهایی معمولی که دوستان انجام میدادند مثل چای بردن هم به ما محول میشد و من از صمیم قلب انجام میدادم.
رنجبران: سلمانی امام را هم شما انجام میدادید؟
انصاری: نه. در کتاب خاطرات آقای دکتر عارفی که به نام «طبیب دلها» چاپ شده است، این مسئله آمده است که این سالهای آخر، امام شکایت میکردند که سر انگشتان ایشان برخی مواقع ترک میخورد و امام حساس بودند. یک مدتی پزشکان درگیر بودند که علت این واقعه چه است. یادم است که پمادهای مختلف و تجویزهای مختلف را میآوردند و به امام میگفتند اینها را مصرف کنید تا تمام شود. ولی مدت طولانی این مشکل درمان نشد؛ بعضی داروهایی هم که امام مصرف میکردند را باید با هم مخلوط میکردیم؛ صبحها معمولاً امام میآمدند و کارهای دفتری و پزشکی انجام میشد و دیگر نوبت این کارها که میرسید، من میآمدم خدمت امام و این پمادها را مخلوط میکردم و به انگشتان امام میمالیدم.
جالب است که کتابی میخواندم که یک فرد ضدانقلاب در خارج از کشور چاپ کرده بود و یک چیزی را به حساب خودش خیلی مستند و جدی مطرح کرده بود که امام در آن اواخر، از اطرافیان خودش هم میترسید و چون واهمه داشت که نکند اطرافیانش به ایشان صدمه بزنند، ایشان دستکش دستشان میکردند.
در تصاویر هم دیدهاید که ایشان دستکش دستشان است. امام به دستکش مقید بود و علتش هم همین بود که پماد را به انگشتان میزدند، باید چند ساعت روی انگشتان میماند ولی چون امام همیشه مشغول مطالعه بودند، یا قرآن میخواندند و یا روزنامه مطالعه میکردند، برای اینکه جنبههای بهداشتی حفظ شود، پزشکان گفته بودند شما یک دستکش دست کنید. اما آن آدم در بیرون این قصه را مستند کرده بود و عکس انداخته بود و تفسیر و توجیه کرده بود که امام آخر عمر از برخورد با مسئولین واهمه داشتند.
این را از این باب عرض کردم که ببینید کسانی که با امام دشمنی داشتند، تفسیر و تحلیلهای خودشان را اینطور بیان میکردند. در صورتی که بنده صبح به صبح میرفتم و این پمادها را میمالیدم و جالب است که با آن پمادها هم انگشتان امام درمان نشد. آقای دکتر عارفی یک موقع گفتند که ما باید بعد از این درمانها برویم جستجو کنیم که علت این مسئله که امام اینطور میشوند چیست و به چه چیزی حساسیت دارند.
فکر میکنم ایشان دو سه هفته با عنایت خاص، همه رفتارهای امام را در دست زدن به کاغذ و کتاب، به لباس، به غذا و به ظروف و وسایل مختلف تحت نظر گرفت که چه چیزی میتواند منشأ این مشکل باشد. بعد از دو سه هفته، آقای دکتر عارفی گفتند که برویم در حمام شخصی حضرت امام ببینیم امام از چه شامپو یا صابون یا مواد شوینده دیگری استفاده میکنند. حمامی که امام میرفتند، یک حمام بسیار کوچکی بود که فقط امام زیر دوش جا میگرفتند و سربینه حمام هم یک سکوی کوچکی بود که امام لباسشان را بگذارند و حتی جا برای حوله امام هم نبود. امام حولههایشان را بیرون روی صندلی میگذاشتند و تا موقعی هم که گاز در جماران نیامده بود، یک دیوترم نفتی پشت دیوار حمام بود که بعضی وقتها دود این دیوترم وارد فضا میشد و ما نگران این میشدیم که برای امام مشکلی ایجاد نکند.
کرد یکی دیگر از خاطرات من این است که من در یک دوره چند هفتهای دلاک امام بودم. یعنی سر امام را صابون میزدم و شستشو میکردم.
آقای دکتر عارفی به آن حمام رفتند و به همه وسایلی که آنجا بود دست زدند. آخر رسیدند به یک سنگ پامالهای (سنگ پا) که در حمامهای قدیم استفاده میشد و به سنگ قزوین معروف بود. سنگ پای امام را از داروخانه گرفته بودند و این سنگ پا از الیاف مصنوعی بود که مواد شیمیایی داشت و چون امام از این سنگ برای سنگپا زدن، استفاده میکردند معلوم شد که مواد شیمیایی آن به سر انگشتان امام صدمه میزدند. وقتی آن سنگ پا را کنار گذاشتند، مشکل امام به طور طبیعی حل شد.
بعد از آن اطبا گفتند که امام اصلاً نباید تنها دوش بگیرند؛ چون همین فعالیت برای شستشو ممکن است قلب ایشان را دچار عارضه کند. ما دستگاههایی که آن اواخر به امام وصل کرده بودند را برای استحمام از امام جدا میکردیم چون آب با آنها سازگار نبود. امام بدون دستگاه و بدون اینکه نبض ایشان در کنترل باشد، به آن حمام کوچک با آن فضای محدود و بخار آب میرفتند و این همه چیز را خراب میکرد. به همین دلیل آقای دکتر عارفی و مرحوم حاج احمدآقا اصرار کردند که حتماً باید کسی با امام به حمام برود و بعد از آن، بنده این مسئولیت را داشتم.
آقای دکتر عارفی میآمدند وسایل امام را باز میکردند و لباسهای امام را در میآوردیم و امام وارد میشدند و بعدش من برای صابون زدن و کمک کردن میرفتم داخل. امام حولهها را میگرفتند و بیرون میآمدند و ما کمک میکردیم که ایشان لباسهایشان را بپوشند. این از مواردی است که حس لطافت و بودن ما در کنار امام در آن صحنهها خیلی بیشتر دیده میشد.
رنجبران: برخورد امام چگونه بود؟ از باب اینکه تشکر کنند.
انصاری: امام خیلی ملاطفت داشتند و بسیار تشکر میکردند. امام از جمله افرادی بودند که هیچ کار کوچکی را بدون تشکر نمیگذاشت.
رنجبران: مثلاً نمیگفتند که من رهبر جمهوری اسلامی هستم و شما هم دارید وظیفهتان را انجام میدهید؟
انصاری: نه؛ اظهار میکردند که ما اسباب زحمت و شرمندگی شدیم. در همان بیمارستان هم، من سه دوره توفیق داشتم در خدمت امام باشم. یکی بیمارستان قلب، سال ۶۵ در بیمارستان دیگری و بعد از سکته بزرگی که کردند و تا مرحله بیهوشی کامل پیش رفتند. آن سال هم نمیخواستیم بیماری امام را خیلی برجسته کنیم و کسی هم مطلع نشد. همان سال امام به بیمارستان منتقل شدند و بعضی از صحنههایی که مشاهده میکنید امام دارند قرآن میخوانند یا محاسنشان را مرتب میکنند مربوط به سال ۶۵ است که بنده در کنار ایشان بودم.
دیگری هم در سال ۶۸ بود که پایان عمر امام بود. در سال ۶۵ و ۶۸ تأکید مرحوم حاج احمدآقا این بود که من بیشتر در ساعات نماز در کنار امام باشم تا در وضو و آمادهسازی امام برای نماز یا برای نماز شب کمک کنم؛ علیرغم داروهایی که به امام میزدند و امام در حال استراحت مطلق بودند یاد ندارم که ما امام را برای نماز بیدار کنیم! امام چنددقیقه به وقت نماز شب خودشان بیدار میشدند. از پشت شیشه اتاق سی سی یو که نشسته بودیم و مراقبت میکردیم یا هر موقع که کنار امام میرفتیم امام با یک نگاه خاص و محبتآمیزی میفرمودند من برای شما اسباب زحمت شدم و عذرخواهی میکردند. بعضی وقتها به من میگفتند شما خیلی خسته شدید بروید استراحت کنید.
مخصوصاً سال آخر و روزهای آخر همه توجه و حواس ما این بود که کنار امام باشیم. واقعاً از صمیم دل میگویم که هیچ موقع قبل از رحلت امام راضی به زنده بودن بعد از امام نبودم. همیشه آرزو میکردم که قبل از امام از دنیا بروم ولی آن روزهای آخر که هم به دلیل علقهای که به امام داشتم و هم مسئولیتی که در کنار امام داشتم، بعضی مواقع توان راه رفتن نداشتم به خصوص در روز آخر. آن روز صحنهها بسیار تلخ و ناگوار بود. برای چنددقیقه که به منزلمان که در همین دفاتر جماران بود آمدم تا یک حال و هوای تازهای پیدا کنم، گفتند که فلانی سریع بیا که امام شما را صدا میزند.
من آمدم با همان حال و هوا، امام با سختی سخن میگفتند. من گوشم را کنار دهان حضرت امام بردم؛ ایشان تشکر کردند و اظهار محبت کردند و جمله خاصی گفتند که بیان نمیکنم. البته یکی از دوستان دیگر را هم فرموده بودند که ایشان هم بیاید.
رنجبران: خب جمله ایشان را بگویید.
انصاری: یک مسئله فقهی بود که حالا بعداً انشاءالله توضیح میدهم. یک توضیحی راجع به مسئله فقهی داشتند که خواستند در آن حالت و شرایط مطرح کنند.
رنجبران: یعنی شما سؤال کردید؟
انصاری: نه خودشان فرمودند که این مسئله را توضیح دهید. بعد غیر از این در مناسبتهایی که در خدمت امام بودیم ایشان واقعاً یک انسان با احساسات بالا بود و در دورههایی که قدری جوان بودیم و ساعتهایی را میرفتیم فوتبال بازی میکردیم، یک روز در بازی یکی از دوستانمان که فوتبال بلد نبود، با توپ زیر چشم ما زد که مفصل باد کرد. صبح با خودم گفتم که حالا خدمت امام برسم چه میگویند؟ در همان نگاه اول امام فرمودند چه شده که زیر چشمتان اینطور شده؟ گفتم آقا جوانی کردیم و فوتبال بازی میکردیم که اینطور شد.
یعنی امام اصلاً از همراهانشان و از مردم غافل نبودند. حتی از بچههای کوچکی که کنار امام میآمدند امام بیشتر از پدر و مادر خودشان نسبت به آنها ملاطفت داشتند. اگر در سرما خانمی، بچهش را بغل گرفته بود امام میفرمودند که مراقب باشید این بچه سرما نخورد.
رنجبران: آقای انصاری یک خاطرهای دارید و من میخواهم از فرصت استفاده کنم و از شما بپرسم؛ بعد از کشف کودتای نوژه به شما یک مأموریت دادند و شما به سمت همدان رفتید. درست است؟
انصاری: نه.
رنجبران: یعنی سر نوژه نبود؟
انصاری: در قضیه نوژه ما همین جا بودیم و آن شب هم شب بسیار خاطرهانگیزی بود و همه متأسف و متأثر بودند که چه اتفاقی خواهد افتاد. امام هم مطلع بودند.
رنجبران: یعنی ایشان از قبل میدانستند؟
انصاری: بله؛ اطلاع داده شد که بنا است چنین حرکتی انجام شود ولی به معنای واقعی نمایان نشده بود که چه جریانی است ولی از اصل موجودیت کودتا که قرار است چنین اتفاقی بیفتد را امام مطلع بودند. مخصوصاً در آن آخرین لحظات که قرار بود هواپیما از نوژه بیاید و اینجا بمباران شود، هم به مرحوم آقای اشراقی و هم به مرحوم حاج احمدآقا اطلاع داده شد ولی امام خیلی آرام بودند.
رنجبران: یک خاطره را خود شما برای تعریف کردید که در زمان بمبارانها امام را میبردید زیرزمین اینجا و میگفتید خود ما یک هیجانی داشتیم ولی امام جملاتی میگفتند که خندهمان میگرفت.
انصاری: بله. روز ۲۹ شهریور در روزی که جنگ آغاز شد به امام اطلاع داده شد که دارد بمباران میشود و باید به پناهگاه بروید و باید پناهگاهها را مستحکم کنیم. امام به همه توصیه میفرمودند که به وظایفتان هم عمل کنید. یعنی همان روزی که گفتند پشت شیشهها چسب بزنید ما شروع کردیم پشت شیشههای اتاقهای حضرت امام چسب زدیم. وقتی میگفتند چراغها را خاموش کنید خود امام چراغها را خاموش میکردند و به این ملاحظات تقید داشتند. آن روزهای اول و ساعات اول که این اتفاق افتاد ما واقعاً وحشت میکردیم که جماران و خانه امام مبادا آسیب ببیند. پیرامون ما و در فضای تهران هم امکاناتی آورده بودند و دستگاههایی مستقر کرده بودند که آنها هم خود به خود فضا را ملتهب میکرد. یعنی غیر از التهابی که از رسانهها منتقل میشد خود این نیروها را هم به نوعی تشدید میکرد.
در یکی از موشکبارانها که در موقع تاریکی بود، ما دیدیم که آژیر خطر به صدا درآمد و بعد هم از چهار طرف تهران گلولههای آتشین ضدهوایی بالا میرفت و همه ما فکر میکردیم اینها همه گلوله جنگی یا موشک است که دارد از عراق میآید. دیدیم در آسمان جماران هم این شعلهها وسعت پیدا کرده و دویدیم به اندرونی که مرحوم آقای اشراقی و مرحوم حاج احمدآقا هم بودند. گفتیم آقا به پناهگاه بروید که دارد بمباران میشود. امام قبول نمیکردند که بیایند ولی با اصراری که همراه با شیون و صدای بلند خادمین امام که در اندرونی بودند و نمیتوانستند خودشان را کنترل کنند، آمدند؛ واقعاً همه نگران حال امام بودند.
ما اینقدر اصرار کردیم و بعضیها گریه کردند تا امام را وادار کردیم که به پناهگاه بروند و ایشان همراه مرحوم آقای اشراقی و مرحوم حاج احمدآقا از همین پلههای زیرزمین حسینیه که آماده هم نبود با همراهی خاصی ایشان را به داخل زیرزمین بردیم. یک صندلی برای ایشان گذاشته بودند که ایشان خیلی آرام و باوقار روی آن نشستند و دو سه نفر دیگر هم نشسته بودند.
من فکر کردم که شاید در این حیث و بیث کسی هم بخواهد هجمه فیزیکی کند که دویدم در خانه و یک اسلحه کلاش برداشتم و بهدو به طرف جماران رفتم. اسلحه را هم روی دوشم انداخته بودم و جلوی امام رژه میرفتم که بگویم ما محافظ هستیم و داریم مراقبت میکنیم. امام یک چند دقیقهای نشستند؛ خیلی با آرامش و برعکس دیگران که خیلی ملتهب بودند. آقای دکتر عارفی به امام عرض کردند که آقا اجازه بدهید فشارتان را بگیریم و نبض و قلبتان را کنترل کنیم که امام فرمودند من چیزیم نیست؛ شما ضربان قلب آقایان را بگیرید!
واقعاً هم بعضیها ترسیده بودند و خود ما هول کرده بودیم. امام چند دقیقهای را در سکوت گذراندند. صداها که خاموش شد امام به داخل منزل رفتند و تا آخر هم هر اتفاقی افتاد دیگران را توصیه میکردند و خودشان هم همراهی میکردند ولی در قید این نبودند که کجا برویم یا کجا پناه بگیریم.
خاطره ساخت این پناهگاه هم خاطره خاصی بود که ما بدون نظر امام و برحسب وظیفه پناهگاهی را با همت ارتش و وزارت دفاع ساختیم چون میدانستیم که جماران یک روزی موشکباران میشود.
در این سالهای آخر هم در جماران چند بمب انداختند و بمبها در فاصلههای کوتاه منفجر شد؛ پشت همین حسینیه و خانه امام یکی از باکهای بنزین هواپیماهای سوپر اتاندارد به زمین افتاد. این هواپیماها باکهای اضافی همراه داشتند تا بتوانند به تهران برسند و اینجا را بمباران کنند.
به همین دلیل همت شد تا پناهگاهی بسازیم که امام از آسیبها مصون باشند. در اوج حوادث ما نگران بودیم و من خدمت مرحوم حاج احمد آقا گریه کردم و داد زدم که شما تعصب ندارید که کاری نمیکنید. شما اینجا نشستید و امام در یک خانه معمولی نشسته و این اطراف ما دارد بمباران میشود. چرا اینکار را میکنید؟ ایشان یک لبخندی زدند و گفتند که آقای انصاری مثل اینکه شما امام را نشناختید! شما چرا این حرف را میزنید؟ گفتم نه آقا باید ایشان را متقاعد کنید که به پناهگاه بیایند. آقای مرحوم آشیخ محمدعلی صدوقی هم آنجا بود که به من گفتند آقا این هنر شماست. ما که تا به حال نتوانستیم ایشان را متقاعد کنیم ولی شما برو خدمت امام و اگر میتوانی ایشان را متقاعد کن. من با آقای دکتر عبدالحسین طباطبایی برادر خانم مرحوم حاج احمدآقا در اتاق امام را زدیم. امام تعجب کردند که آن ساعت ظهر که مشغول مطالعه و قرائت قرآن بودند ما برای چه آمدهایم!
من در زدم و ایشان هم در زد و امام فرمودند بفرمایید و خیلی متعجب شدند. من عرض کردم که اجازه دهید که ما بنشینیم و صحبت کنیم. نشستم خدمت امام و مقدمهای را ذکر کردم که آقا چه خطراتی وجود دارد و موشکباران است و با فاصلههای نزدیک میزنند و در تهران همه جا در تیررس اینهاست و من خواهش میکنم که بپذیرید به پناهگاه بیایید. امام اول خیلی قاطع فرمودند من نمیآیم. ولی من زدم به گریه و داد و هوار که اینطوری که نمیشود و به امام عرض کردم من میروم وسط خیابان خودم را آتش میزنم.
رنجبران: واقعا گفتید؟
انصاری: بله گفتم من میروم سر یک چهارراهی و خودم را آتش میزنم. شما چرا نمیپذیری؟ شما متعلق به مردم و کشور هستید؛ اگر شما صدمه ببینید کشور صدمه میبیند. امام با گریه من دیگر آرام شدند و سرشان را قدری پایین انداختند و فرمودند که ناراحت نباش و اینطوری ما را دلگرم کردند که به پناهگاه میآیم. من با یک شور و شعفی با آقای دکتر عبدالحسین طباطبایی پیروزمندانه خدمت حاج احمدآقا رسیدیم و به ایشان گفتم آقا کاری که شما نتوانستید را ما انجام دادیم و امام پذیرفتند که به پناهگاه بیایند. همه خوشحال شدند و شروع کردیم به برنامهریزی که سپاه کجا برود و امام کجا باشند و چه کسانی نزدیک امام باشند و چه کسی اخبار را برساند و وسایل امام چطور منتقل شود و سایر مقدمات فراهم شد.
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر من مجدداً خدمت حاج احمدآقا برگشتم که ایشان فرمودند آقای انصاری همه رشتههای تو پنبه شد؛ امام مرا صدا زدند و عتاب کردند که چرا فلانی را اذیت کردهاید؟ چرا اجازه دادید ایشان اینقدر متأثر شود و فرمودند که از قول من بروید به فلانی بگویید که من به پناهگاه نمیآیم و من تا زنده هستم نمیآیم. هر موقع مردم جماران همه پناهگاه داشتند شما هم من را وارد پناهگاه کنید.
رنجبران: آقای انصاری یکی از مقاطعی که برای کشور و قطعاً برای شما هم سخت بوده قضیه عزل آیتالله منتظری بود. از آن مقطع برای ما بگویید که اصلاً چه شد و چه اتفاقی افتاد و امام چطور به این تصمیم قطعی رسیدند؟
انصاری: قضیه عزل آقای منتظری یک مقدمات و مستنداتی نیاز دارد که باید به موقع راجع به آن صحبت شود. من در طول دوران حیات امام و بعد از آن، به دلیل احساس تکلیفی که نسبت به مظلومیت امام داشتم یکسری مباحث را مطرح کردهام.
مسأله آقای منتظری در چندین ماه و شاید در سه چهار سال قبل از این اتفاقات، ریشه دارد. به نظر من یکی از ویژگیها و شگفتیهای زندگی و شخصیت حضرت امام این بود که با همه احترامی که به اطرافیان و خانواده خودشان میگذاشتند ولی یک استقلال رأی داشتند و این استقلال رأی اجازه هیچگونه نفوذی به شخصیت امام نمیداد. همه میدانستند که باید در چارچوب حرکت کنند و امام تحت تأثیر القائات نبود. ولی متاسفانه نه تنها راجع به آیتالله منتظری بلکه شخصیتهای دیگری هم بودند که در دوران قبل یا بعد از پیروزی انقلاب، متأثر از حوادث پیرامون و اطرافیان خودشان بودند.
این یکی از آفتها بوده و هست و خیلی از ضربهها و صدمههایی که جمهوری اسلامی میخورد و نظام خورده و خواهد خورد این است که بعضی افراد آگاهانه یا ناآگاهانه یا از سر دلسوزی یا سادهلوحی خودشان را در معرض نفوذها و هجمهها قرار میدهند. متأسفانه این مسئله در مورد آقای منتظری صدق میکند. افرادی در کنار ایشان و در دفتر ایشان بودند که با حضرت امام از جهت فکری و سیاسی زاویه داشتند و بعضاً هم کارهایی کرده بودند که در دفاع از خودشان مجبور بودند که عقیده خودشان را به یک جایی متکی کنند که آن اتهامات از آنها برداشته شود تا اگر یک روزی در چنگال عدالت گرفتار شدند، یک حامی محکمی داشته باشند و بتوانند خودشان را حفظ کنند.
پیرامون ایشان این مسائل بود و جریانی که شکل گرفت زاویه ایشان نسبت به مسائل کشور و جنگ و حوادث سیاسی کشور و مسائل مربوط به برخورد با ضدانقلاب و امثالهم از دید امام پنهان نبود.
رنجبران: تا سالهای آخر هم خدمت امام برای ملاقات میآمدند؟
انصاری: بله خب ایشان که به تعبیری جزو اصحاب اول امام بودند و حتی تا قبل از نامه۶/۱/۶۱ فکر نمیکنم آیتالله منتظری درخواست و تقاضایی برای ملاقات حضرت امام داشته باشد یا داشته است که امام پاسخ مثبت نداده باشند.
رنجبران: این نارضایتی و زاویه و تذکرات در ملاقاتها هم دیده میشد؟
انصاری: بله ایشان نامههایی داشتند، تذکراتی میدادند و انتقادهایی در رسانهها میکردند و بیشتر آن چیزی که به نظر من در این زاویهگرفتن تأثیرگذار بود موضعگیریهای ایشان در فضای رسانهای بود.
رنجبران: یعنی مطرح کردن در فضای علنی.
انصاری: بله. که اینها را به نظر من میشد در فضاهای دیگری مطرح کرد. خود ایشان با شناختی که از شخصیت و تعبد امام نسبت به احکام و سیاست داشتند به اینها واقف بودند ولی جوری راه و مسیر را برای زاویه گرفتن ایشان از امام هموار کردند که بعضی بحثها در رسانهها علنی شد و بعضی انتقادات ایشان انتقادات نابهجا و اصلاً خلاف واقع بود.
رنجبران: امام از طرح این مسائل ناراحت میشدند؟
انصاری: بله امام نامههای ایشان را مطالعه میکردند؛ گزارشات میآمد و پیامهای مرحوم حاج احمدآقا به ایشان مستقیم و غیرمستقیم ارسال میشد. هشدارهایی که به ایشان میرساند که این زاویه در شأن ایشان نیست.
رنجبران: یعنی انذارها به ایشان داده شد و این مسئله یکدفعه اتفاق نیفتاد؟
انصاری: انذارها مفصل به ایشان داده شد و یکدفعه نبود. امام خیلی دلسوزانه و خیرخواهانه نسبت به اطرافیانشان به ایشان تذکر میدادند و اینکه مواظب باشند. بعضی از حوادثی که در کشور و در حوزه اتفاق افتاد و درگیریهایی که در بعضی شهرستانها اتفاق افتاد، ناشی از یکسری القائاتی بود که بدون تردید بیت و دفتر آیتالله منتظری در آن سهم داشتند.
رنجبران: شما در صحبتها گفتید که وقتی دستگیر شدید در بندی بودید که سیدمهدی هاشمی هم آنجا بود. چنین اقداماتی را در مورد سیدمهدی هاشمی تصور میکردید؟
انصاری: در زندان که بودیم ایشان را به جرم قتل آیتالله شمسآبادی آورده بودند و ایشان در آن مرحله محکوم به اعدام بود.
رنجبران: قبل از انقلاب؟
انصاری: بله قبل از انقلاب حکم اعدام ایشان صادر شده بود.
رنجبران: و شما هم این را میدانستید.
انصاری: بله و اصلاً رسانهای و علنی شد. اما در گیرودار انقلاب، فضایی ایجاد شد و جریاناتی به طرفداری از ایشان به وجود آمد که ایشان اصلاً اینکاره نبوده و به او تهمت زدهاند و علما و دستگاههای برخی مراجع و شخصیتها را وادار کردند که در جلوگیری از اجرای این حکم پیشقدم شوند. فضایی که به وجود آمد به تعبیری دستگاه شاهنشاهی را وادار به عقبنشینی کردند و حکم اعدام ایشان به حکم ابد تبدیل شد. وقتی روزنامه را آوردند که نوشته بود محکومیت ایشان تعدیل پیدا کرده، ما آنجا بودیم که دیدیم یک شور و ولعی در فضای زندان و خود این مجموعه به وجود آمد که مرحله موفقیت اینها بود ولی از همان روزهای اول بین خواص مطرح بود که قصه شهادت آیتالله شمسآبادی واقعی بوده و اینها در شهادت او دست داشتهاند.
بالاخره کسانی که ذهن آیتالله منتظری را نسبت به بعضی از حوادث و تصمیمات و مسائل مختلف آلوده کردند، سعی کردند تا نگاه ایشان نگاه همسو با امام نباشد.
رنجبران: شده بود که خود شما هم در این ملاقاتهای آخر از روی دلسوزی نکتهای به آیتالله منتظری بگویید؟
انصاری: سعی من بر این بود که واقعاً خیلی وارد این عرصهها نشوم. ولی با آن سابقهای که از زندان و قبل از زندان از قضایا داشتم، این حس را داشتم که آیتالله منتظری در معرض یک خطر جدی در اطرافیانشان خواهند بود و بعد هم که این مجموعه در کنار ایشان شکل گرفت، خطر جدیتر شد. به نظر من مرحوم حاج احمدآقا از مظلومان تاریخ انقلاب است.
رنجبران: اتفاقاً میخواستم همین را بپرسم. خیلیها این انگ را زدند که این تصمیم ساخته حاج احمدآقا خمینی است.
انصاری: خیر اصلاً اینطور نیست. مرحوم حاج احمدآقا در ترویج آیتالله منتظری، در مطرح کردن ایشان و اینکه در جایگاهی قرار گرفتند که خیلی از مسائل قضایی را امام به ایشان ارجاع دادند، بسیار نقش داشتند.
ما شاهد بودیم کسی که حامی و پیگیر بود و کسی که همیشه در کنار آیتالله منتظری ایستاده بودند و مقاومت میکرد، یادگار حضرت امام مرحوم حاج احمدآقا بود، و معتقد بودند که شخصیت آقای منتظری، شخصیت ممتازی است تا اینکه به این حد رسید و فاصلهها زیاد شد؛ چون بالاخره اطلاعات داخل بیت آقای منتظری منتقل میشد و افرادی بودند که انتقال میدادند.
من هم تا آنجا میرفتم ولی هر موقع که من آنجا رفتم و مناسبتی بوده که کاری داشتم به نظر میرسید افرادی آنجا هستند که میخواهند ما را تحریک کنند به اینکه ما بگوییم در نظام اختلاف است. حتی آنجا من یک کلمهای گفتم و یکی از اطرافیان نزدیک حاج آقا گفت چرا این حرفها را به رسانهها نمیکشانید؟!
رنجبران: دوست داشتند که حرفهای مگو را بیرون بزنید.
انصاری: بله. خب اینها خیلی مشهود بود و واقعاً اگر کسی با سبک زندگی و رفتار ایشان آشنا بود، میدانست.
رنجبران: و حاج احمدآقا هم برای همین بود که یک مدتی رها کردند؟
انصاری: مرحوم حاج احمدآقا میدانست که دارد این اتفاقات میافتد و جریانات مخالف با جریان انقلاب دارند به ایشان نزدیک میشوند و با ایشان همدردی میکنند. در خانه ایشان رفت و آمد داشتند و این طبیعی بود که موضع حاج احمدآقا و موضع امام نسبت به گذشته تغییر کند. نامهنگاریهایی که اتفاق افتاد، اوج این حوادث بود. اطرافیان آقای منتظری فصل بازگو کردن و افشاکردن برخی از قضایایی که نباید افشا میکردند را در رسانههای خارجی و ضدانقلاب باز کردند و به نظر من امام احساس کردند که این جایگاهی است که باید امام ورود پیدا کنند. امام در عین اینکه میخواستند ایشان را تکریم کنند و جایگاه علمی ایشان محفوظ بماند. به نظرم امام به تکلیفشان عمل کردند و این تکلیف هم به نظرم یک تکلیف سخت تاریخی برای امام بود.
رنجبران: آن اقدامی که امام میخواستند انجام دهند، اعضای دفتر و حاج احمدآقا دیگر مخالف نبودند؟
انصاری: اصلاً مخالف نبودند.
رنجبران: یعنی جرأت مخالفت نداشتند؟
انصاری: نه خب، همه ما تابع بودیم و هر حرکتی را امام تأیید میکردند، تأیید میکردیم و اگر تأیید نمیکردند، حتی اگر نظرمان خلاف آن بود ولی عمل ما غیر آن نبود.
نامه ۶/۱ را من به قم بردم.
رنجبران: یعنی شما ابلاغ کردید؟
انصاری: من به قم رفتم. قبل از آن نامه، من یکبار خدمت ایشان رفتم و از طرف امام به ایشان عرض کردم که امام فرمودند وصیتنامههای من را بدهید. دوتا وصیتنامه حضرت امام به ایشان داشتند. یک وصیتنامه عمومی و یک وصیتنامه خاص. من وصیتنامهها را از ایشان گرفتم. ایشان هم خیلی متعجب شدند و گفتند چه شده؟ که گفتم امام دستور دادند وصیتنامهها را بگیرم.
ایشان وصیتنامه عمومی را خیلی راحت تحویل داد ولی یک وصیتنامه گاوصندوقی بود که ایشان اصرار داشتند که بپرسند آیا باید این هم تحویل داده شود که من به ایشان عرض کردم امام تأیید کردند که هر دو وصیتنامه را برگردانید و من هر دو را گرفتم و خدمت امام دادم.
مرحله بعدی نامه ۶/۱بود.
رنجبران: که هنوز هم منتشر نشده بود.
انصاری: هنوز منتشر نشده بود. من در آن ایام که ایام عید بود و چون امام کارهایشان تعطیل میشد، ما با خانواده برای تفریح به اطراف تهران میرفتیم، به تهران آمدیم و همین که وارد جماران شدیم، گفتند آقا کجایی؟ امام دنبال شما هستند. من خدمت حاج احمدآقا رسیدم و ایشان گفتند امام این نامه را نوشتند و شما این نامه را به شخص آقای منتظری برسانید.
رسیدم خدمت آقای منتظری و ایشان هم اظهار لطف کردند و با عرض معذرت نامه را خودم به ایشان دادم. حالا اینکه میگویند نامه را فرد دیگری نوشته و حاج احمدآقا داده است، خیر. نامه را خود بنده گرفتم و به ایشان تحویل دادم. بعد هم آن قضایایی که اتفاق افتاد، نامه ۸/۱ و حوادث دیگر، در اوج این حوادث من به دانشگاه تهران رفتم و آنجا سخنرانی کردم و آنجا ماجرای این نامه و سایر قضایا را با دانشجویان مطرح کردم که صحبتهای من در روزنامهها منتشر شد. یک روز بعد که من خدمت امام رسیدم، امام از صحبتهای من تشکر کردند و حاج احمدآقا هم به من گفتند امام تشکر کردند و فرمودند فلانی صحبتهای خوبی کرده است. صحبتهای من در روزنامهها هست و عین وقایعی بود که اتفاق اتفاد.
رنجبران: نامه را به ایشان دادید، ایشان جلوی شما باز کردند؟
انصاری: من الان در ذهنم نیست ولی به نظرم رسید که بعد از گرفتن وصیتنامهها و فرستادن آن نامه، یک احساس خاصی به آقای منتظری دست داد و من هم فکر کردم که باید زودتر آنجا را ترک کنم چون رسالتی بیشتر از آن نداشتم.
رنجبران: رسالت سنگینی هم بوده است.
انصاری: بله حس و حال اساسی بود.
رنجبران: آقای انصاری خیلیها نقش حاج احمد آقا را در این برهه حساس جمهوری اسلامی، یعنی از ۵۷ که بعد از آقا مصطفی همه کاره امام و بغل دست امام بودند تا ۶۸ به نوعی مغفول شده میبینند. انگار چیزی در مورد نقش حاج احمدآقا گفته نشده است. اگر شما بخواهید نقش ایشان را تفسیر کنید، چه خواهید گفت؟
انصاری: همه انتظار داشتند حاج آقامصطفی نقش کلیدی در کنار امام یا بعد از امام برعهده داشته باشند. جایگاه مرحوم حاج آقا مصطفی هم به لحاظ علمی و هم از نظر سیاسی و علاقه زیاد امام به ایشان، جایگاه خاصی بود. تا زمانی که مرحوم حاج آقامصطفی بودند، مرحوم حاج احمدآقا در عین جوش و خروش و مسئولیتهای مهم داخل کشور، باید گفت نقش در سایهای داشتند و شاید اصلاً تعمداً نمیخواستند شخصیت ایشان در مقابل حاج آقامصطفی مطرح شود.
ولی در همان دوران پایانی عمر حاج آقا مصطفی، مرحوم حاج احمدآقا با خانواده به نجف میروند و به حضرت امام میپیوندند. به تعبیر یادگار امام آیتالله حاج حسن خمینی، از آن موقع خانواده مرحوم حاج احمدآقا و خود حاج احمدآقا عضو خانواده امام میشوند؛ یعنی خانواده امام و سر سفره امام.
تا آنکه شهادت حاج آقا مصطفی پیش میآید و بعد از آن حاج احمدآقا شخصیت واقعی خود را در عرصههای ارتباطات و دانشجویان خارج از کشور و داخل کشور بروز داد. گرچه پنهان است ولی به نوعی همه حوادث به نوع شخصیت و راهبرد شخصیت مرحوم حاج احمدآقا گره میخورد و ایشان در کنار امام میمانند. قصه اخراج امام از نجف و رفتن به مرز کویت و بعد فرانسه و بعد از آن ایران ادامه مییابد.
خود حاج احمد آقا، اخلاق جدی داشت که نشأت گرفته از اخلاق امام بود که اصلاً در پی مطرح شدن و نام بردن از ایشان نبود. ایشان همیشه خودشان را در ظل امام میدیدند و همیشه میگفتند من باید سپر بلای امام باشم و خوب میدانستند که امام با همه اقتدار و تسلطی که بر اوضاع دارند، ولی خواه ناخواه دشمنیها و کینهتوزیها و مخالفتهای حوزه و جریانات سیاسی، متوجه امام و برجسته میشود لذا حاج احمدآقا در عین گمنامی در عرصه مستقیم این حوادث بودند تا کاری کنند که شدت این حوادث گرفته شود و به امام آسیب وارد نشود و امام بتوانند تصمیمات خود را عملی کنند.
رنجبران: خدا آیتالله یزدی را رحمت کند. یک بار در مصاحبهای با ایشان اشاره کردند که اینقدر بابت حاج احمد آقا به امام فشار آوردند که خود امام قسم خوردند که احمد چیزهایی را که من میگویم انجام میدهد ولاغیر.
انصاری: بله غیر از آقای یزدی، شخصیتهای دیگری هم از سیاسیون مکلا و غیرروحانی که خیلی هم مطرح بودند. بعضاً برخی از آنها در انتخابات ریاست جمهوری هم شرکت کردند. خود من در یکی دیدارهای حضرت امام با اینها شاهد بودم که امام مستقیم به یکی از اینها خطاب فرمودند که فکر نکنید تخریب احمد، چیز کمی است. تخریب احمد تخریب جمهوری است. احمد بدون اراده من کاری نمیکند و حرفی نمیزند و از ایشان یک دفاع عجیب و غریبی کردند.
رنجبران: نمیگویید چه کسی بود؟
انصاری: نه نمیگویم. بعد در آن نامهای که مرحوم حاج احمد سال ۶۷ در تأسیس موسسه به امام نامه نوشتند و امام در پاسخ رسماً تأکید کردند که احمد حتی یک کلمه بدون اذن من جابهجا نکرده است. من چون در چندسال اخیر در دوران حیات امام، رابط صداوسیما بودم، اخبار مربوط به امام را بعد از ادیت اول و بررسی حاج احمدآقا و تنظیم و تصحیح آنها یا مستقیم به صداوسیما میبردم و به بخش خبر سیاسی میدادم و یا از اینجا تلفنی میگفتیم. من بارها و بارها میشد که به صداوسیما میرفتم و دوستان آنجا میگفتند که خوب است این کلمه را اینطوری بنویسیم یا ویرایش کنیم. من که اجازه نداشتم و زنگ میزدم به مرحوم حاج احمدآقا و ایشان میگفت صبر کنید تا از امام بپرسم. بعضی مواقع دوستان خبر ما میگفتند که وقت خبر گذشته و اجازه دهید کارمان را بکنیم ولی حاج احمدآقا میفرمودند نه من باید بروم سوال کنم.
حاج احمدآقا یک انسان واقعاً تیزهوش و متعبد و متعصب نسبت به دین و اسلام و نسبت به اخلاق و روحانیت بود و من فکر میکنم مظلومیت ایشان باقی خواهد ماند.
من امسال در سالگرد ایشان، برای اولین صحبت کردم که یک گوشه بسیار کوچکی از شخصیت حاج احمد آقا بود. چون فکر میکنم اگر قرار است در کنار امام نام منسوبان امام بیاید، یک عده تحلیلهای دیگری میکنند و فکر میکنند این تعریفها و صحبتها در راستای یک سیاستهایی انجام میشود که به نتیجهای منتهی شود. در صورتی که یادگاران امام و بیت امام، خانواده امام و همسر امام با آن بزرگواری و عظمت و شخصیتی که در کنار امام داشتند و در زندگی، هیچ چیزی برای خودشان قائل نبودند.
رنجبران: رابطه امام با همسرشان هم یک رابطه کاملاً عاشقانه بود. درست است؟
انصاری: من فکر میکنم ورای این چیزها بود.
رنجبران: این را به عنوان کسی که درک کرده است، میگویید.
انصاری: در سالهای اول برای اینکه دوست داشتیم خدمتی کنیم و یا خانم حضرت امام میخواستند به خانهای در قم بروند، من رانندگی میکردم. کسی که با ایشان نمیآمد، یک ماشین معمولی بود و من رانندگی میکردم. تعصب ایشان نسبت به امام زبانزد بود و علیرغم دیدگاههای خاصی که داشتند و آن روشنبینی و روشنفکری و زندگی خاصی که داشتند؛ امام هم نسبت به ایشان یک تعصب ویژه و احترام خاصی داشتند و سفارشات اکیدی میکردند. در هیچ صحنهای نبوده که مثلاً حاج احمدآقا بخواهد از امام جدا شود و امام سفارش خانم را به ایشان نکنند. در یک صحنهای نبوده که قصهای بخواهد اتفاق بیفتد و امام سفارش ایشان را نکند.
در مورد بعد از امام هم، امام روزی که به بیمارستان آمدند و روزهای آخر بود، امام به حاج احمدآقا سفارش میکنند که از مادرتان مراقبت کنید و به ما میآموختند که شما حق ندارید کمترین اجتهاد و کمترین حرفی راجع به خانم بزنید. اگر هم چیزی را خانم میخواستند که نگاه ایشان، غیر آن بود، وقتی ما به امام انتقال میدادیم، امام جلوی ما هیچ موضع منفی را نسبت به دیدگاه خانم و خواسته ایشان نداشتند و خودشان مسئله را به نوعی دنبال میکردند که کسی در اطراف ایشان احساس نکند که جایگاه خانواده ایشان، جایگاه کمی است.
رنجبران: آیا شده بود که شما برای زندگی خودتان الگو بگیرید در مورد رابطه با همسرتان؟
انصاری: به نظرم رفتار امام با خانوادهشان باید الگوی همه جوانان کشور باشد؛ این نامههایی که امام به خانم مینوشتند، در سن ۷۰ سالگی بوده؛ در سن ۶۵ سالگی امام نامه قربانت شوم، فدایت شوم برای ایشان نوشته است و تأکیدات مؤکد به حاج احمد آقا که مراقب مادرتان باشید. اصلاً یک چیز عجیب و غریبی است. من فکر نمیکنم هیچکدام از ما توفیق این را داشته باشیم که این وضعیت را پیاده کنیم.
بله در خانوادهها صفا و صمیمیت و عشق زناشویی و محبت هست ولی آن تکریم و آن شخصیت بخشی و اثربخشی به آنها که آنها احساس کنند جایگاهشان یک جایگاه خاصی است و میتوانند در همه عرصهها صاحبنظر باشند و کار کنند، در عین اینکه تعبد خودشان را حفظ میکنند، نظیر نداشت.
این جمله را هم عرض کنم خانم حضرت امام، اسم تک تک اطرافیان امام و اعضای دفتر را میدانستند. گاهی اوقات بعد امام به قصد اینکه مزاحم ایشان نشویم، زنگ نمیزدیم ولی بعد از مدتی ایشان با آیفون یا تلفن تماس میگرفتند که فلانی چرا احوال ما را نمیپرسید؟ بعد خودشان داوطلبانه پیغام میدادند که من فلان روز میخواهم بیایم به خانه شما و میآمدند و با همسر و فرزندان ما مینشستند و احوالپرسی میکردند. امکان نداشت خانواده یا خانم امام مطلع شوند که کسی از اطرافیان و آشنایان بیمار شده و خودشان به دیدارش نروند یا کسی را برای احوالپرسی نفرستند.
عین خود امام که با مرحوم معلم دامغانی رفاقت داشتهاند. بعد که امام مرجع شدند و به قم رفتند، آقای دامغانی هم به دامغان رفته بودند و یک کارمند بانک شده بود.
رنجبران: آقای معلم دامغانی شاعر؟
انصاری: نه آقای دامغانی عارف؛ ولی یک روز چون آوازه مرحوم دامغانی را داشتم و خدمت ایشان رسیده بودم و ایشان هم لطفی به ما داشتند، خدمت امام عرض کردم که آقای دامغانی الان حالشان خوب نیست و بیمار شدهاند. بلافاصله امام فرمودند پیگیری کنید بیمارستان برایشان بگیرید و از طرف ایشان چند بار به آقای معلم سر زدند. من به امام عرض کردم آقا خوب است شما هزینه بیمارستان را بدهید. امام فرمودند مگر ایشان احتیاج دارد؟ این تحفظ را هم داشتند که هزینهای بیجا صورت نگیرد. عرض کردم نمیدانم ولی خوب است که شما این کار را انجام دهید.
این اخلاق امام، اخلاق خانواده امام و احترامی که امام به شخصیت خانواده خودشان میگذاشتند و اعتقاد داشتند به اینکه نظام تربیتی اسلام و تربیت جامعه از خانواده شروع میشود. لذا نه سختگیری داشتند که اینها را برای نماز صبح یا برای نماز شب بیدار کنند یا الزام کنند به آنها. اصلاً سختگیری نداشتند ولی توجه آنها به مسائل بود. اگر هم یک روزی میبینیم که حاج آقا مصطفی با آن بزرگی و عظمت یا حاج احمدآقا با آن بزرگی شکل گرفتهاند یا دختران حضرت امام جایگاه خاصی دارند، یا همسر مرحوم حاج احمدآقا در یک جایگاه و احترام خاصی هستند به دلیل این نوع نگاه امام به تربیت خانواده و از آن، در کل جامعه بوده است.
رنجبران: آقای انصاری یک چیزی هم از حاج احمدآقا در ذهن مردم مانده است، که ایشان با اینکه فرزند یک رهبر منحصر به فرد در تاریخ جهان اسلام هستند، ولی بعد از رحلت امام و انتخاب رهبری، ایشان متواضع در مقابل رهبری دو زانو مینشینند و میفرمایند که ما همچنان که از امام اطاعت میکردیم، از شما هم اطاعت میکنیم و مسیر بعد از آن هم همینطور است و جملاتی ویژهتر مطرح میکنند. این هم آیا از شخصیت و تربیت امام نشأت میگیرد؟
انصاری: قطعاً همین است. یعنی بخش عظیمی از تعبد مرحوم حاج احمد آقا به امام، نشأت گرفته از تفکر و برداشت ایشان از اسلام بوده است که وقتی کسی در این جایگاه قرار میگیرد، حالا یا مرجع تقلید است یا ولی جامعه است، باید اطاعت کرد؛ باید ترویج کرد و باید در مقابل او عرض اندامی نداشت. تأثیر ایشان در بخشی از تثبیت جریان ولایت امر بعد از امام، بسیار مهم است. اینکه حاج احمد آقا بعد از انتخاب رهبر بزرگوارمان، دو زانو در مقابل ایشان نشستهاند و میفرمایند که ما پیرو شما هستیم و همه جانبه اطاعت میکنیم ولی شما میدانید که حاج احمدآقا در اینکه خبرگان به یک اطمینانی و نظر جدیتر و فراتری برسند و به قول امام تکیه کنند و به اینکه امام روی شخصیت حضرت آیتالله خامنهای برای بعد از خودشان، انگشت گذاشتند، این از زبان ایشان صادر شده است. من سال گذشته هم گفتم که بزرگترین و شاید ممتازترین کاری که مرحوم حاج احمدآقا کردند، علاوه بر کارهایی که نسبت به امام داشتند، تأیید ایشان از رهبری بوده است که خودش یک گذشت و یک فداکاری و یک ایثار و یک بیانی بود که اگر نمیداشت، باید میگفتیم که ولایت شاید کمرنگ بود.
رنجبران: به رغم همه بازیهای سیاسیِ بازیگران سیاسی.
انصاری: حاج احمدآقا با آن تیزهوشی که داشت و خودشان در این اواخر بنیانگذار برخی از جریانات سیاسی بودند و اصلاً متهم بودند که ایشان احزابی را شکل داده، متوجه این تصمیم و پیام خودشان بودند و براساس اطلاع از این مسائل، واقعاً کار بزرگی کردند. ما عظمت امام را در تربیت شاگردان خودشان در این فداکاریها میبینیم. اگر مرحوم حاج احمدآقا این فداکاری را دارد، مرحوم مطهری فداکاری دیگری دارد؛ مرحوم بهشتی به نوع دیگری فداکاری دارد و شهید سردار سلیمانی هم فداکاری دیگری دارد. این فداکاریها نقطه عطف تاریخ بشریتند که انسان میتواند از آنها درس بگیرد و تقلید کند و راجع به آنها حرف بزند و تفسیر داشته باشد.
رنجبران: برای حضرت آیتالله خامنهای در دوران ریاست جمهوری اتفاقی افتاد و یک صحبتی ایشان کردند که مورد عتاب امام قرار گرفتند. حضرت آقا یک هفتهای اصلاً صحبت نکردند تا اینکه امام یک پیامی برای ایشان صادر کردند. در مورد این هم میفرمایید؟
انصاری: این پیامها و عتابهای امام از همان نوعی است که در منشور روحانیت و در منشور برادری که بعد از نامه من، خطاب به من فرمودند. به نظر من عتاب و خطاب امام به شخصیتها و به خصوص به حضرت آقا از نوع عتاب و خطاب طلبگی بود. امام به ما فرمودند این عتابها و خطابها در حوزهها در طول تاریخ بوده است. اما خیلی برجسته نمیشده و در لابهلای نوشتهها و حجرهها باقی میمانده است.
خطاب امام مقدمهای بود برای اینکه شخصیت رهبری، به نوعی شکوفا شود. چون خود امام نسبت به تعبد حضرت آیتالله خامنهای واقف بودند که ایشان حرکت و مسئلهای را بدون امام انجام نمیدهند.
تحلیل شخصی من این است که امام مترصد چنین فرصت و حادثهای بودند که پیامد آن حادثه، آن سخن نهایی و جاودانه امام راجع به رهبری بود که بیان شد. بعد از آن تعطیلی و بعد از آن نامه، امام جمله درخشانی راجع به آقا داشتند که شما مثل یک خورشید میدرخشید. خب این صحبت، صحبت کمی نیست. چیزی است که جای تحلیل دارد. امام با عمق معرفتی که درباره آینده انقلاب داشتند و بعد فرمودند با دلی آرام رفتم و وصیتنامهای که نوشتند و با آن نگاه بدون رودربایستی که داشتند، آن جمله حکایت از قضایای بعدی داشت.
رنجبران: حاج آقا انصاری، ارتباط خانم ثقفی بعد از رحلت امام در دیدار با آقا و خانواده ایشان چطور بود؟
انصاری: به نظر من یک روزی دفتر حضرت آقا و دفتر نشر آثار امام فیلمها و آثار زیادی که از این صحنهها دارند را منتشر کنند. ما به احترام حضرت آقا و اینکه ایشان به جماران و به دیدار خانم میآمدند سعی میکردیم هیچ برنامه اضافهای نداشته باشیم.
رنجبران: حضرت آقا بعد از رهبری به دیدار ایشان میآمدند؟
انصاری: بله. ایشان هر سال به جماران میآمدند و اطلاع میدادند به خانم. خانم خیلی مقید به آداب و احترام و پذیرایی بودند و جلسههای خیلی خاص بود. ما هم توفیق داشتیم در برخی از جلسات خدمت ایشان باشیم. حضرت آقا که تشریف میآوردند آن جلسه اصلاً جسله به معنای واقعی خودمانی بود که تاریخ گفته میشد از رابطه ایشان با امام و خود خانم خاطرات زیادی میگفتند؛ از ازدواجشان و ارتباط با حضرت امام و تقریباً میشود گفت از صحنههای به یادماندنی و پرمعنای بعد از امام بود که ما شاهد آن بودیم.
رنجبران: حضرت آقا با خانواده تشریف میآوردند؟
انصاری: نه معمولاً خودشان تشریف میآوردند. بعضاً هم با خانواده بودند. یکی از مواردی که من هیچ موقع یادم نمیرود این بود که در رحلت مرحوم یادگار امام که حاج احمدآقا بیماری پیدا کردند و سکته کردند و در مرگ مغزی قرار گرفته بودند و ناراحت بودیم و گریه میکردیم، آقا چندین نوبت به ملاقات ایشان آمدند. یک نوبت، خانم هم حضور داشتند و حضرت آقا به خانم فرمودند من در روایات شنیدم یا خواندم که اگر مادری برای فرزندش در پشت بام یا زیرآسمان دعا کند، ممکن است دعایش اجابت شود و از ایشان خواستند که بروید این دعا را برای حاج احمد آقا داشته باشید. این علقه اخلاقی و خانوادگی ایشان بوده است که هنوز هم هست. من باید عرض کنم که جامعه ما و ملت ما علاقه حضرت آقا به امام را هنوز درک نکردهاند.
رنجبران: سوال آخرم در مورد حاج قاسم سلیمانی است. قطعاً شما خاطراتی از ایشان دارید. من شنیدم که یکبار ایشان، سید حسن نصرالله را به جماران آوردهاند و دیداری با سید حسن آقای خمینی داشتهاند. خاطرهای در این خصوص دارید؟
انصاری: به لحاظ ارتباطی که بنده در دوران دفاع مقدس با سرداران سپاه اسلام و ارتش و بسیج داشتیم، احساس من از همان موقع این است که امام فرزندان واقعی خودشان که درباره آنها تعبیر فرمودند که سربازان من در گهوارهها هستند، ما همه آن تعبیر امام را در چهره رشادتهای این مردان بزرگ میدیدیم. شهید سلیمانی یکی از آنها بود. باید شهدایی که در طول دوران دفاع مقدس، در کنار شهید سلیمانی بودند مانند شهید همت، شهید خرازیها و باکریها را از سلک همین مردانی یاد کرد که به سرنوشت سردار سلیمانی سرافراز شدند. همه اینها از چهرههای تابناک تربیتیافتگان مکتب امام بودند.
سردار سلیمانی هم به لحاظ همشهری بودن و هم به دلیل انسی که با همشهریهای خودمان داشتیم، دارای خصوصیات منحصر به فردی بودند. چه در عرصه سیاست که یک انسان باز و یک سیاستمدار آگاه و آشنای به مسائل روز و همینطور کسی بود که واقعاً در متن مردم و در متن حوادث مردم بود و اخلاق مردمی داشت. تا این اواخر که در محضر حضرت جناب حاج حسن آقا چند نوبت با ایشان ملاقات داشتیم، آن خصوصیات و آن منش مردانگی و آن فروافتادگی و فروتنی را در چهره ایشان میدیدیم. غیر از آن شجاعت و شهامت مثالزدنی که ایشان هم در عرصه جنگ داشتند، ایشان بنیانگذار تشکیلات سپاه، تجهیزات زرهی سپاه، لشکرهایی که به وجود آوردند، فرماندهان بزرگی که ایشان تربیت کردند؛ حماسههایی که در عرصهها آفریدند و ایشان بعد از امام، با همان روح و اندیشه امام این علم مبارزه امام را که بعد از قبول قطعنامه فرمودند خدایا باب شهادت را همچنان مفتوح بدار و این بیرق برافراشته باشد، ایشان از کسانی بود که این بیرق را برافراشتند.
جالبتر از همه این است که سردار سلیمانی ارتباطشان را تا روز آخر و تا لحظات آخر با بیت امام و با یادگاران امام قطع نکردند. در هیچ مناسبت سیاسی نبود که ایشان کمترین اظهار بیعلاقگی به این جایگاه مقدس داشته باشند.
در سالگردهایی که ایشان در تهران بودند، شاهد بودید که در صف اول کسانی بودند که در حرم امام حضور پیدا میکردند. آخرین باری هم که ما ایشان را دیدیم و ایشان را زیارت کردیم، در ماه رمضان در ساعات نزدیک به افطار بود که در برنامه سالگرد حضرت امام شرکت کردند. ما داشتیم از حرم خارج میشدیم که دیدیم در وسط جمعیت، افرادی زیادی دور یک نفر را گرفتهاند و ایشان وارد آن جمعیت شده و مردم با احساسات با ایشان برخورد میکردند. من نزدیک شدم دیدم شهید سلیمانی است و فکر میکردم که ایشان در محاصره جمعیت افتاده. گفتیم آقا شما چرا از پشت نردهها بیرون رفتید و وسط جمعیت هستید که ایشان گفتند من میخواهم همینجا بمانم. ماندند و تقریباً تا آخرین نفرات، با مردم صحبت کردند.
آن دیدارهای خاصی هم که ایشان با یادگاران حضرت امام داشتند، چه در دوران مرحوم حاج احمدآقا و چه بعد از ایشان با حضرت آیتالله حاج حسن آقا برای من خاطرهانگیز بود. مخصوصاً دیدار ایشان با آقای سیدحسن نصرالله که بعد از جنگ ۳۳ روزه اتفاق افتاد و حکایتهای عجیبی هم قاسم سلیمانی از حوادثی که در آن عرصه دیدند و به تعبیر ایشان از معجزاتی که از حضرت صدیقه کبری(س) دیده بودند و خود آقای سیدحسن نصرالله تعریف کردند. آنجا لطف یادگار امام هم شامل حال سردار سلیمانی و هم شامل حال سید حسن نصرالله شد و یکی از جامههای مخصوص حضرت امام را به ایشان هدیه دادند که خیلی برای آنها باعث خوشحالی آنها شد.
رنجبران: حضرت آقا در سخنرانی مراسم سالگرد حضرت امام، بر نرمافزار رهبری حضرت امام خمینی (ره) که ایمان و امید بود، تأکید کردند. در این روزها که مردم شرایط بدی دارند، این نرمافزار چقدر به کمک ما میآید و مسئولان در قبال مردم باید چه کنند؟
انصاری: من فکر میکنم که مردم از نرمافزاری که حضرت آقا روی آن اصرار و تأکید داشتند و تفسیر کردند، هنوز فاصله نگرفتهاند. امید و ایمان هست که مردم را با سختیها وفق داده و آستانه تحملشان در طول این سی و چند سال بعد از رحلت امام بالا برده است. به حق باید گفت که مشکلات مردم مشکلات جدی و طاقتفرسایی است. تعبیری که استاد عزیز و سرورمان دارند، این حوادث و این اتفاقات و سختیها اگر بر هر ملتی وارد میشد، کمر مردم میشکست و طاقت نمیآوردند.
تنها چیزی که مردم به آن ایمان و امید دارند، همان راه و اندیشه و افکار امام است. این یک نقطه روشن امیدواری است و تأکید حضرت آقا این است که این نقطه روشن، باید روشنتر باقی بماند. ما نباید حتی به آن احساسات دوران اول انقلاب اکتفا کنیم. شاید بعضی از آن احساسات نیاز به یک تعمیق بیشتر یا گسترش بیشتر و یک تفکر و تحلیل عمیقتری داشته باشد. لذا بحث امید و ایمان که در مردم هست، باید تقویت شود.
در مسئولان هم ما نباید مدعی این باشیم یا معترض باشیم که ایمان و امید کم شده. این مسئله با شدت و ضعف در میان کارگزاران نظام هست ولی هر مقدار روی این نرمافزار تأکید کنیم و بدانیم که نقطه کلیدی بقا و استمرار نهضت و انقلاب و جمهوری اسلامی به همین دو موضوع اساسی است، کم گفتهایم.
صحبتهای حضرت آقا در مراسم امسال و صحبتهای ایشان در سال گذشته که فرمودند امام روح جمهوری اسلامی است، صحبتهای ایشان در طول سی و چند ساله بعد از امام، بیانگر این واقعیت است که اصلاً هویت و بقای جمهوری اسلامی و عزت ما در داخل و خارج از کشور و در تاریخ به این است که راه امام را خیلی جدیتر از گذشته بپیماییم و تعصب داشته باشیم و در مقابل برخی جوسازیها و فضاسازیها صحنه را ترک نکنیم و کوتاه نیاییم.
از همه مهمتر، فکر نکنیم برای امام کار زیادی انجام شده یا انجام میشود. اگر روزی بنده فرصت داشتم و باب بازگویی دغدغهها به روی ما باز میشد، با قاطعیت عرض میکردم که در شناخت شخصیت امام و افکار امام و خط مشی امام و سیاست امام بسیار کمکاری شده است و حتی در برخی حوزهها ما هنوز در آغاز راه معرفی راه و اندیشه امام هستیم. انشاءالله با تأکیدات مقام معظم رهبری فتح بابی باشد که دستگاههای فرهنگی و سیاسی کشور راه و رسم امام را قانونی و مصوب کنند و نسبت به آن تعصب داشته باشند. هنرمندان و رسانهها در این فضای غبارآلود مسائل سیاسی و کمبودها و جوسازیها به عرصهای بیایند که رسالت خود را نسبت به امام انجام دهند.
رنجبران: و همانطور که یادگار حضرت امام، آیتالله سیدحسن خمینی فرمودند، امام را کاریکاتوری نبینیم و عرضه نکنیم و همه جانبه ببینیم. صحبتهای سیدحسن آقای خمینی در مرقد امام در باب جمهوریت نظام، صحبتهای بسیار مهمی بود که در فضای رسانهای پرداخته شده و ما هم باید در برنامههای آتی به آن بپردازیم.
ما به تأسی از تأکید ایشان، شعار اصلی مراسم امسال را «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم» گذاشتیم؛ این شعار اصلی بوده که باید استمرار پیدا کند.
انتهای پیام