قحطی و قاجار؟
5 مطلب زیر در سایت تاریح ایرانی منتشر شده است که در ادامه می آید.
دو انقلاب مشروطه برای دو برادر؛ محذوفان تاریخ
این دو برادر یکی مظفرالدینشاه را در کتاب درسی تاریخ «آدمی ملایم و تا حدی آزاده» و «سلیمالنفس و بیآزار» خوانده بود و دیگری پادشاهی که «در عیش و آسایش و در میان جمعی متملق و چاپلوس گذرانیده بود» و «در امر سیاست و کشورداری بصیرتی نداشت».
سرگه بارسقیان
در غوغایی که بر سر حذف و جایگزینی آثار بزرگان ادبیات فارسی در کتابهای درسی به پا شد، گفتند که شعر «باغ بیبرگی» مهدی اخوان ثالث و شعر «مهتاب» نیما یوشیج از کتابها حذف شده اما همچنان آثار دیگری از این دو شاعر بزرگ در کتابها هست. شعر «قلب مادر» از ایرج میرزا حذف و شعر دیگری از او در کتاب گنجانده شده. شعر «به کجا چنین شتابان؟» محمدرضا شفیعی کدکنی هم حذف و با شعر دیگری از او «ای مهربانتر از برگ» جایگزین شده است. از همه جالبتر استدلال مدیر گروه تالیف کتب درسی ادبیات فارسی است که گفته «مضمون اشعار ابتهاج مناسب کتاب درسی نبود و شعر سلمان هراتی را جایگزینش کردیم. شعر «باغ بیبرگی» اخوان و «به کجا چنین شتابان» شفیعی کدکنی محتوای ناامیدی داشت. برخی از شاعران در دایره ارزشی ما نمیگنجند.» این فقط شاعران نبودند که چون در دایره ارزشی مسئولان نمیگنجند، از شعاع کتابهای درسی خارج شدهاند، بلکه این حدیث مکرر چهرههای تاریخی است که در متون درسی در دورهای خائن و در دوره دیگری خادم معرفی شدند و نقطه پرگار این دایره مدام دور عدهای خط کشید و برخی را از دایره بیرون انداخت.
دو برادر را در نظر بگیرید؛ با دو سال فاصله سنی. یکی سال ۵۷ در کلاس سوم دبیرستان بوده و دیگری در سال ۵۹. کتاب تاریخ تدوین شده برای این دو برادر در فصل انقلاب مشروطه در فاصلهای نوشته و تدوین شد که انقلاب ۵۷ رخ داده اما حتی قرائتی که از این رخداد در فاصله این دو سال شده چه در بررسی زمینهها و چه در سیر وقایع و اثرگذاری شخصیتها، با یکدیگر تفاوت آشکاری دارد.
روایت انقلاب مشروطه قبل از انقلاب ۵۷
مؤلفان کتاب تاریخ سوم دبیرستان در سال ۵۷، محمدجواد مشکور، اسماعیل دولتشاهی، بهمن کریمی، محمدحسن خلیلی گرکانی، نعمت شوقی حقدوست که همان سال این کتاب بوسیله وزارت آموزش و پرورش مورد تجدید نظر قرار گرفته بود، انقلاب مشروطه را اینطور برای دانشآموزان روایت کردند:
رژیم حکومت قاجاریان رژیم سلطنت استبدادی بود. شاهان قاجار دیکتاتور مطلقالعنان بودند و تا قبل از مشروطیت قوای تقنینیه، اجراییه و قضائیه به دست آنان بود. وصول مالیاتها، دادن امتیازات، اعطای مناصب، گرفتن هدایا و تحف، تقسیم و توزیع امور تنها به دست شاه بود و فروش حکومتها و هزاران ظلم و جور و اجحاف با دست شاه انجام میشد. پادشاه در تماس دائمی با رعایای خود بود و همیشه عده زیادی از آنها اجازه داشتند خدمت شاه برسند. بدون شک این دسترسی به شخص پادشاه خیلی باعث اعتبار این طرز حکومت بوده است. شاه خیلی کم، وقت فکر کردن و رسیدگی به کارهای مهم کشور را پیدا میکرد. بیشتر اوقاتش مصروف کارهای خیلی جزئی در محاکم مزبور میشد و وزرا نیز که هر روز چندین ساعت در حضور پادشاه بودند کمتر مجال مییافتند که به امور مملکت رسیدگی نمایند و بیشتر وقت آنها ضایع میشد و به هدر میرفت.
از آغاز تاسیس سلسله قاجار به تدریج میان مردم ایران و کشورهای اروپا روابطی برقرار گردید و گروههای مختلفی از کشور ما به کشورهای اروپا و از اروپا به ایران رفتوآمد نمودند. اعزام هیاتهای سیاسی و گروههای دیگر از ایران به کشورهای فرانسه، انگلیس و روسیه مخصوصاً تماس و آشنایی سربازان و افسران ایرانی و سایر طبقات به احوال و افکار و نحوه حکومت و طرز زندگی سربازان و افسران اروپایی و نیز اقداماتی که از قبیل انتشار روزنامه و ایجاد چاپخانه و تاسیس پست و تلگراف که بوسیله رجال نامی عصر قاجار مانند: میرزا تقیخان امیرکبیر، حاجی میرزا حسینخان سپهسالار، میرزا علیخان امینالملک (ملقب به امینالدوله)، حاج سیاح محلاتی، آقاخان کرمانی، سید جمالالدین اسدآبادی، میرزا یحییخان مشیرالدوله (برادر سپهسالار) و عده دیگر برای بیداری افکار و اذهان عمومی انجام گرفت در آشنایی مردم با مظاهر تمدن جدید و مزایای آن بسیار موثر افتاد.
اساسیترین علل بروز انقلاب مشروطیت را در زمان سلطنت مظفرالدینشاه میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
– آشنایی تدریجی مردم با مظاهر تمدن غرب و وقوف آنان به طرز حکومتهای مشروطه ملل مغرب زمین و پی بردن به رمز پیشرفتهای کشورهای اروپایی.
– رفتار ظالمانه پادشاهان قاجار، تعدی و تجاوز شاهزادگان و حکام در تهران و ایالات و ولایات.
– سیاستهای استعماری دولتهای روس و انگلیس در ایران.
در نهضت مشروطه علما و روحانیان در صف اول انقلاب قرار داشتند و کوشش و جانبازیهای قابل تحسین در راه حصول به مقصود از خود نشان دادند. چنانکه سید محمد طباطبایی، سید عبدالله بهبهانی، سید جمالالدین اصفهانی، ملکالمتکلمین و دهها ناطق و آزادیخواه دیگر از طریق وعظ و خطابه به ذکر مفاسد و معایب دستگاه سلطنت و هیات حاکمه پرداخته و احساسات ملت ایران را علیه حکومت وقت دامن زدند، ایشان را به حقوق خود واقف نمودند. آقایان سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی که از روحانیان و علمای طراز اول بودند به منظور تحصیل آزادی و مبارزه با اساس حکومت استبدادی و استقرار رژیم دموکراسی و بالاخره اخذ فرمان مشروطیت سهم بسزایی داشته و الحق این دو سید بزرگوار فداکاری را در راه کسب آزادی به سر حد کمال رسانیدند. در سال ۱۳۲۲ قمری عدهای از مردم آزادیخواه و نهضتطلب تهران به تاسیس انجمنی مخفی برای حصول آزادی و ایجاد حکومت مشروطه مبادرت کردند و آقاسید محمد طباطبایی با ایشان در بیداری افکار و اذهان عمومی به همکاری و مساعدت پرداخت. در همان اوقات عکسی از مسیو نوز بلژیکی وزیر گمرکات به دست علما و روحانیون افتاد که او را در لباس روحانیت یعنی با عمامه و عبا نشان میداد. روحانیون که از اوضاع به کلی ناراضی و دلتنگ بودند به نام اهانت به دین اسلام و مقدسات مذهبی بر بالای منابر از اوضاع مملکت و هیات حاکمه به انتقاد پرداختند و عینالدوله صدراعظم مظفرالدینشاه و ایادی او را مورد حمله شدید قرار دادند. عوامل دیگری که علما و روحانیون را در مخالفت با عینالدوله جریتر نمود یکی واگذاری کلیه امور شرعی و تا حدی عرفی به حاج شیخ فضلالله نوری بود که از مجتهدین طرفدار استبداد و از دوستان صدراعظم به شمار میآمد و دیگر دستگیری عدهای از طلبههای مدرسه صدر (مدرسه صدر در جلوخان مسجد شاه واقع بود) به دستور اتابک اعظم به علت هواداری آنان از سید عبدالله بهبهانی و چوب زدن و خفت دادن ایشان در انظار و سپس تبعید آنان به اردبیل بود.
عینالدوله با این عمل و سایر اقداماتی که علیه مخالفان اعمال نمود به حساب خود رعبی بر قلوب آزادیخواهان افکند و نیز برای آنکه شاه به چگونگی جریان امور و جنبشهای مردم تهران و بعضی از شهرستانها واقف نگردد او را برای معالجه روانه اروپا ساخت.
علما و روحانیون و تجار و سایر طبقات تا زمانی که پادشاه در خارج از ایران بود ناچار دست از مخالفت برداشتند و تا مراجعت او آرامش خود را حفظ نمودند ولی پس از مراجعت شاه به ایران نه تنها عینالدوله تغییری در رفتار خود نداد بلکه حکام و امرا و منسوبان دربار به اشاره اتابک در ایالات و ولایات با اهالی و مخصوصاً نسبت به طبقه روحانیون شروع به بدرفتاری و ایذای آنان نمودند.
در همان موقع در تهران اجناس گران و کمیاب گردید و قند به قیمت بسیار گران و به سختی خریداری میشد. علاءالدوله حاکم تهران به دستور صدراعظم برای رفع این بحران و جلوگیری از هیجان مردم عدهای از تجار از جمله سید حسن و سید هاشم را در ملاءعام شلاق زد و به حساب خود رعبی در دلها افکند. نهضتطلبان که در پی فرصت بودند شلاق خوردن این دو تاجر مخصوصاً سید هاشم را که از تجار خیرخواه و صد باب مدرسه و مسجد در تهران بنا کرده بود و همچنین موضوع تبعید تنی چند از علما و روحانیان و نیز خودسری و لجامگسیختگی اتابک را بهانه قرار داده در مساجد و اماکن متبرکه اجتماع نمودند و به طرز حکومت و رفتار عینالدوله شدیداً اعتراض کردند. صدراعظم ناچار به فکر جلوگیری و مبارزه افتاد و برای ارعاب ایشان عدهای را تبعید کرد و جمعی را به قتل رسانید. مشروطهخواهان در راه کسب آزادی قسم یاد کرده بودند که تا رسیدن به نتیجه نهایی نه تنها از اقدامات اتابک نهراسند بلکه در کار خویش و نیل به مقصود راسختر باشند به همین سبب گروه کثیری از طبقات مختلف مردم که از مظالم درباریان و حکام فاسد به ستوه آمده بودند به مجاهدین ملحق شدند و بازرگانان و کسبه نیز به حال تعرض دکانها را بسته و دست از کار کشیدند و در صفوف مشروطهخواهان قرار گرفتند و به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کردند (شوال ۱۳۲۳ قمری). مظفرالدینشاه که شخصاً آدمی ملایم و تا حدی آزاده بود به موجب دستخطی مستدعیات نهضتطلبان را پذیرفت. به این ترتیب متحصنین در ۱۶ ذیقعده ۱۳۲۳ با احترام به تهران آمدند و پادشاه نیز علاءالدوله را از کار برکنار نمود و دستور تاسیس عدالتخانه را صادر کرد. لیکن عینالدوله مستبد و بداندیش دست از مخالفت برنداشت و از ایذا و آزار مجاهدین کوتاهی نکرد. انقلابیون را به دسیسه و نیرنگ تهدید و به تبعید تنی چند از وعاظ از جمله سید جمالالدین واعظ اصفهانی مبادرت کرد و نیز از تاسیس عدالتخانه جلوگیری نمود. در این گیرودار پادشاه مریض و بستری شد و زمینه برای تاختوتاز صدراعظم بیش از پیش فراهم گردید چنانکه به دستور او عده زیادی از قوای دولتی مسجد شاه تهران که مشروطهخواهان در آن اجتماع کرده بودند محاصره کردند و زد و خورد ملیون با نظامیان آغاز گردید و تلفاتی به طرفین وارد شد.
آقایان بهبهانی و طباطبایی با جمعی از علما مجدداً در جمادیالاول ۱۳۲۴ به قم مهاجرت کردند و از طرفی در حدود ۱۵۰۰۰ نفر از افراد سرشناس طبقات مختلف در سفارت انگلیس متحصن شده و متفقا عزل عینالدوله و صدور فرمان مشروطیت و تاسیس مجلس شورای ملی را از شاه تقاضا نمودند. مظفرالدینشاه با اینکه در این موقع مریض و بستری بود و علاوه بر آن درباریان ناصالح او هم از وقوف وی بر احوال مردم و رفتار صدراعظم مانع میشدند با وجود این کم و بیش به اوضاع متشنج مملکت و نهضتهای مقدسی که در گوشه و کنار ایران برپا شده بود واقف گردید و دانست که پایداری در مقابل احساسات مردم کاری بسیار مشکل بلکه محال است. گذشته از این چون مظفرالدینشاه به طوری که اشاره شد فطرتا مردی سلیمالنفس و بیآزار بود و مایل به اغتشاش و خونریزی نبود عینالدوله را معزول و میرزا نصراللهخان نائینی مشیرالدوله را که مردی بسیار نیکنفس و خیراندیش بود مقام صدارت داد و در ۱۴ جمادیالثانی ۱۳۲۴ فرمان مشروطیت را صادر کرد و چندی بعد مجلس شورای ملی را مفتوح و قانون اساسی را که به وسیله نمایندگان مجلس تدوین شده بود توشیح کرد و چند روز بعد درگذشت. ایران در میان کشورهای آسیا، کشورهای اروپای شرقی و روسیه نخستین کشوری بود که مردم آن موفق به کسب قانون اساسی شدند.
روایت انقلاب مشروطه بعد از انقلاب ۵۷
مولفان کتاب تاریخ سوم دبیرستان در سال ۵۹، غلامعلی حدادعادل، مسعود ابوطالبی، حسن آیت و منصور پهلوان انقلاب مشروطه را اینطور برای دانشآموزان روایت کردند:
دوران یکصد و پنجاه ساله سلطنت قاجاریان برای مملکت ایران و ایرانیان به جز محنت و بلاهای بزرگ، تحمیلات و فشارهای سیاسی و اقتصادی دولتهای معظم، مصیبت و اندوه، خرابی و ویرانی، قحطی و مرض، شورش و بلوا چیز دیگری به بار نیاورده است. اگر از یکی دو تن از مردان فعال و وطنپرست این سلسله و چند تن از رجال هوشیار و مدبر این دوره صرفنظر کنیم برای دیگر پادشاهان و شخصیتهای موثر مملکت نمیتوانیم خدمات ارزندهای قائل شویم و اگر جنبش مشروطه به وجود نمیآمد نه تنها این حکومت خود به خود منقرض میگردید بلکه بیم آن میرفت که استقلال و موجودیت ایران بر باد رود و سراسر مملکت بین کشورهای مقتدر استعمارگر تقسیم گردد همچنان که چند بار این تصمیم از طرف دولتهای بزرگ ذیعلاقه اتخاذ شد که خوشبختانه عملی نگردید.
مظفرالدینشاه هنگامی که پادشاه شد متجاوز از ۴۵ سال داشت و چون روزگار جوانی را در عیش و آسایش و در میان جمعی متملق و چاپلوس گذرانیده بود در امر سیاست و کشورداری بصیرتی نداشت. اداره امور کشور معمولاً با نظر مستشاران خارجی صورت میگرفت. مستشاران بلژیکی اداره گمرک و ضرابخانه و امور مالی را اداره میکردند و ضربههای شدیدی بر پیکر اقتصادی سرزمین ما وارد کردند. امینالسلطان که از طرف مظفرالدینشاه لقب اتابک اعظم نیز گرفته بود در فکر اصلاح امور کشور نبود و همواره سعی میکرد که از راه بذل و بخشش و دادن امتیاز، مفتخواران و خارجیان را راضی نگاه دارد و در صدارت باقی بماند. از این رو خزانه به زودی خالی شد و کار به جایی رسید که دولت برای جزئیترین هزینه خود درمانده شد و دست نیاز به سوی دولتهای روس و انگلیس دراز کرد و وامهایی از آنها گرفت. چون مردم متوجه شدند که همه فساد و تباهی زیر سر امینالسلطان است به مخالفت با او برخاستند و برکناری او را از شاه خواستار شدند. مظفرالدینشاه، عینالدوله نواده فتحعلیشاه را به صدارت برگزید.
صدراعظم جدید در اوایل کار برای جلب رضایت مردم تا حدی به نرمی و ملایمت رفتار کرد و نسبت به انجام خواستههای مردم روی موافق نشان داد اما پس از چندی که پایههای صدارت خود را محکم دید با آزادیخواهان و ملیون بنای مخالفت را گذاشت و به آزار و شکنجه آنان پرداخت. اعمال بیرویه عینالدوله نارضایی عمومی را بیشتر کرد و دو تن از روحانیان آزادیخواه به نام آیتالله سید محمد طباطبایی و آیتالله سید عبدالله بهبهانی به مخالفت با شاه و صدراعظم برخاستند و از آزادیخواهان انجمنی تشکیل دادند تا اساس حکومت استبدادی را براندازند و حکومت مشروطه را برقرار سازند. عینالدوله چون بر این امر آگاه شد سختگیری خود را نسبت به آزادیخواهان بیشتر کرد. به زدن، بستن، گرفتن و حبس و تبعید و شکنجه و کشتن آزادیخواهان دست زد و فرماندار تهران به منظور خوشخدمتی چند نفر از بازرگانان آزادیخواه را به بهانه گران فروختن قند به چوب بست. ملیون که وضع را چنین دیدند به حضرت عبدالعظیم پناه بردند و در آنجا بست نشستند و آشکارا به کارهای ناپسند صدراعظم اعتراض کردند و او را مسئول گرفتن وام از بیگانگان، مسافرتهای پرخرج شاه و فساد و ظلم حکومت معرفی کردند.
سرانجام پس از گفتوگوهای بسیار بین روحانیون و دربار، شاه تسلیم شد و فرمان تاسیس عدالتخانه را صادر کرد. دقت در متن دستخط شاه این نکته را روشن میکند که خواست علما و آزادیخواهان، پیاده شدن احکام اسلام و دستورات اسلامی و اجرای قانون عدالت اسلامی بود اما در آینده خواهیم دید که چگونه عوامل فرصتطلب در انقلاب نفوذ کرده و هدف اصلی را تغییر دادند. علما و روحانیون پس از صدور این فرمان با جلال و شکوه فراوان از حضرت عبدالعظیم به تهران بازگشتند. عینالدوله که نابودی جاه و مقام خود را در پیروزی ملیون و آزادیخواهان میدید، گرچه پس از بازگشت علما از حضرت عبدالعظیم به دیدن آنان رفت و اظهار فروتنی نمود و حتی برای جلب رضایت آنان فرماندار تهران را از کار برکنار کرد لیکن کمی بعد نه تنها از تاسیس عدالتخانه خودداری کرد بلکه آزادیخواهان و ملیون را سخت در تحت فشار قرار داد. جمعی از آنان را توقیف کرد و از انتشار بعضی روزنامهها جلوگیری نمود و با ایجاد ترس و وحشت موجبات اختناق افکار مردم را فراهم آورد. علما و آزادیخواهان چون وضع را چنین دیدند در مسجد جمعه اجتماع کردند و از شاه خواستند تا وعدههایی را که به مردم داده بود عملی سازد. عینالدوله که از روی سبکسری به تصور اینکه شعله آتش خشم ملت را با توسل به زور میتواند فرونشاند جمعی از قوای انتظامی را ماموریت داد تا اجتماع مردم را با توسل به زور میتواند فرونشاند. جمعی از قوای انتظامی را ماموریت داد تا اجتماع مردم را متفرق سازند. قوای انتظامی به دستور صدراعظم خودخواه با مردم که جز آزادی چیزی نمیخواستند بنای زد و خورد را گذاشت و بر اثر برخورد بین قوای انتظامی و مردم چند نفر از آزادیخواهان شربت شهادت نوشیدند. با شلیک گلوله ترس و وحشت عجیبی بر جمعیت حکمفرما شد. مردم که گمان نمیکردند قوای انتظامی تیراندازی کنند هراسان به این سوی و آن سوی میدویدند و میرفت تا عدهای زیر دست و پای جمعیت جان خود را از دست دهند.
در این هنگام آیتالله بهبهانی شجاعت بیمانندی نشان داد. بدینسان که بیدرنگ خود را به روی یک بلندی رسانید سینه خود را باز کرد و رو به مردم گردانیده و با صدای بلند چنین گفت: «ای مردم نترسید. واهمه نکنید. اینها کاری داشته باشند با من دارند، این سینه من، کجاست آنکه بزند؟ شهادت و کشته شدن ارث ماست.» چندان ایستاد و از این سخنان گفت که مردم او را دوباره بازگردانیده به دلها آرامش بازآورد. بدینسان چند شبانه روز در مسجد بست نشستند اما چون آب و آذوقه را بر روی مسجدیان بسته بودند علما خواستار شدند که مردم از مسجد بیرون رفته و تنها علما در مسجد باقی بمانند. پس از گذشت چندین شبانه روز در آن شرایط گرسنگی و تشنگی و تیراندازی و کشتار قرار بر آن شد که علما و رهبران مشروطه نیز از تهران مهاجرت کنند. آیتالله طباطبایی و آیتالله بهبهانی و آیتالله شیخ فضلالله نوری به همراهی تعداد زیادی از علما و روحانیون به طرف قم رهسپار شدند. در این هنگام اولین انحراف اساسی در انقلاب مشروطه ایران به وقوع پیوست. انحرافی که از ارزش و اعتبار این انقلاب بسیار کاست. داستان از این قرار بود که بازاریان و اصناف تهران برای آنکه اختناق و استبداد حاکم را نشان دهند به سفارت انگلستان پناهنده شدند و در آنجا بست نشستند. روز به روز بر تعداد بستنشینان افزوده میشد تا آنگاه که تعدادشان به پانزده هزار تن رسید. پناه بردن به سفارتخانه یک دولت استعمارگر چیزی نبود که علما و رهبران انقلاب به آن راضی و خشنود باشند. به قول نویسنده «تاریخ مشروطه ایران»: آن رفتار دلیرانه و جانبازانه علما کجا و خرسندی به پناه بردن به سفارتخانه یک دولت بیگانه کجا؟
بهرحال بستنشینان در آنجا از شاه درخواست کردند که عینالدوله را از کار برکنار سازد، قاتلان شهدای میهن را به کیفر برساند و ترتیب بازگشت رهبران آزادیخواهان را از قم به تهران بدهد و همچنین کسانی را که تبعید شده بودند آزاد کند و مجلس دارالشورای ملی را افتتاح نماید. شاه دستور داد جلسه هیات وزیران تشکیل و به درخواست ملیون رسیدگی شود اما عینالدوله پیش از تشکیل جلسه از صدارت کنار رفت و میرزا نصراللهخان مشیرالدوله که مردی آزادیخواه و روشنفکر بود جای او را گرفت. با برکناری عینالدوله از صدارت، شاه که تا این زمان از حقایق نهضت انقلابی بیاطلاع مانده و آن را یک جریان زودگذر پنداشته بود از حقیقت اوضاع آگاه شد و سرانجام روی چهاردهم جمادیالثانی سال ۱۳۲۴ هجری قمری مطابق با چهاردهم مردادماه سال ۱۲۸۵ شمسی با صدور فرمان مشروطیت پایان دوران حکومت استبدادی را در ایران اعلام داشت.
آنکه امروز از این دایره بیرون باشد
این دو برادر یکی مظفرالدینشاه را در کتاب درسی تاریخ «آدمی ملایم و تا حدی آزاده» و «سلیمالنفس و بیآزار» خوانده بود و دیگری پادشاهی که «در عیش و آسایش و در میان جمعی متملق و چاپلوس گذرانیده بود» و «در امر سیاست و کشورداری بصیرتی نداشت»؛ به اولی گفته بودند «شیخ فضلالله نوری از مجتهدین طرفدار استبداد و از دوستان صدراعظم به شمار میآمد» ولی دومی دو سال بعد او را در کنار آیتالله طباطبایی و بهبهانی جز روحانیونی خوانده بود که در جریان نهضت مشروطه به همراهی تعداد زیادی از علما و روحانیون به طرف قم رهسپار شدند. انقلاب مشروطه در فاصله دو سال به انحراف رفت و ارزش و اعتبار آن کاسته شد چون متحصنین به «سفارتخانه یک دولت استعمارگر» پناه بردند، برداشتی که برادر بزرگتر نه آن را خوانده و نه مجبور به حفظ آن شده بود.
کتابهای درسی با چنین دایرههایی از سیاه و سفیدی متلاطم، سالهاست تخته سیاه حذف و اضافاتی شدهاند که بر لوح فکر و رای نسل آینده نامهایی را به خط میکند و خط میزند؛ پس عجب نیست نام صادق هدایت از وسط داستان «کباب غاز» جمالزاده حذف شود، نام محمود دولتآبادی، مشفق کاظمی و عباس خلیلی در دایره ارزشی نگنجند و…
منبع: مجله بخارا / شماره ۱۳۴/ آذر و دی ۱۳۹۸
از محتسب تا شهردار؛ احتسابیهای که بلدیه شد
مدیریت شهری نوین در ایران چگونه شکل گرفت؟
فرزانه ابراهیمزاده
تاریخ ایرانی: شوراهای شهر در ایران از کجا شکل گرفت؟ این سوالی است که شاید این روزها که در جریان انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا قرار گرفتید از خودتان پرسیده باشید. سوالی که پاسخش در کتابی با عنوان «مدیریت شهری نوین در ایران» (تجربه انجمن بلدی در دوره مشروطیت) با پژوهشی از محمد بیطرفان توسط نشر «تاریخ ایران» منتشر شده است؛ کتابی که به چگونگی شکلگیری انجمنهای بلدی یا همان انجمنهای شهری میپردازد؛ همان نهادی که امروز ما به عنوان شورای شهر میشناسیم.
محتسبان دین و دنیا
برای بررسی پیشینه انجمنهای شهری باید به گذشته تاریخی ایران برگردیم. بر اساس ویژگیهای هر دوره، نهادهای شهری وجود داشت و در چارچوب همین نهادها امور شهری سامان پیدا میکرد. هر چند با توجه به ساختار متمرکز سیاسی در ایران، نهادهای شهری وابسته به دولت مرکزی بودند ولی مردم نیز در چارچوب همین نهادها در سامان شهری نقش داشتند.
نقش مردم در جامعه شهری ایران با نوع نگاه به مشارکت شهروندی در غرب متمایز است. شهرهای غربی از نظر جامعهشناسی تاریخی، دارای اجتماعات و الگوی خودفرمان بودند؛ یعنی از میان کسانی که به عنوان شهروند شناخته میشدند برخی با نظر مردم اداره امور شهری را سامان میدادند و نقش حکومت مرکزی در آن ناچیز و یا منتفی بود؛ اما در کشورهای شرقی مانند ایران، شهرهای خودفرمان شکل نگرفتند بنابراین استقلال شهر به رسمیت شناخته نشد، زیرا شهر قرارگاه فرمانروایان و یا والیان و کارگردانان قدرت مرکزی بود.
بر اساس شواهد تاریخی، نهادی که بتوان آن را مبدا تحولات شهری نامید، در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم قمری شکل گرفت: «دایره احتساب یا حسبه در دوران اسلامی، با یک نوع تلقی مذهبی شکل گرفت، چنانکه در انتخاب سرپرست آن یعنی محتسب بیشتر به دینداری وی تکیه میکردند. با این وجود جلوگیری از گرانفروشی و کمفروشی نیز از جمله وظایف آن برشمرده میشد.»
در حقیقت عملکرد اصلی محتسب پس از شکلگیری نظارت بر اخلاق و آسایش عمومی و روند درست امور اقتصادی، تامین آب آشامیدنی، پاکیزگی خیابانها و آزادی رفتوآمد در معابر… بود. البته محتسب در کنار شغل اصلی حفاظت از دین مردم را نیز به عهده داشت.
در دوره غزنوی و سلجوقی سمت محتسب از سوی حکومت مشخص و تا حدودی حافظ منافع مردم در قبال حاکمیت شمرده میشد؛ اما از این دوره محتسب در کنار یک شغل تازه شهری قرار گرفت با نام «داروغه» که بیشتر کارکرد اداری داشت. بعد از این دوره با واژهای به نام «کلانتر» برخورد میکنیم که با گذر زمان، وظایف متفاوتی را تجربه کرد: «ولی همچون رئیس وظیفه یکسانسازی نرخ مالیات و موازنه فکری و سیاسی مردم و نهاد حاکمیت را بر عهده داشت.»
منصب کلانتری بعد از دوره ایلخانی تا دوره صفویه به یک منصب عمومی تبدیل شد: «این منصب به طور مداوم با عناوین و کارکردهای مضاعف تا دوره قاجار شناخته شد.» وظایف اصلی کلانتر که به دو بخش نظم و امنیت شهر و منافع شهری اختصاص داشت، به دو ارگان پلیس و احتساب محول شده بود.
رفتهرفته در دوره قاجار هنگامی که ناصرالدین شاه پس از سفر دومش به اروپا الگوی پلیس غربی را پسندید این وظیفه از اختیارات کلانتر جدا شد: «با این احوال این منصب حتی با شکلگیری مشروطیت در برخی از شهرها از جمله کاشان، اردبیل و خوی با ساختهای سنتی به طور ضعیف به فعالیت خود ادامه داد، ولی در اواخر دوره قاجار ماهیت خود را از دست داد.»
فرق کلانتر با بقیه مناصب از جمله رئیس این بود که کلانترها با نظر مثبت مردم انتخاب میشدند. سر جان ملکم در این رابطه نوشته است: «کلانتر و کدخدای محلات در هر شهری باید از اهل همان بلد باشند، بلکه به حکم لزوم، باید از معتبرترین و محترمترین همان شهر باشند. اگرچه علیالرسم، مردم در اختیار کلانتر و کدخدا اتفاق نمیکنند، لکن رضای ایشان در تعیین این دو دخیل است، چنانچه اگر پادشاه کلانتری تعیین کند که او را مردم نخواهند، نمیتواند از عهده خدمات این شغل برآید، زیرا که آن وقع و عزم شخصی در نظر مردم را که لازمه این کار است ندارد.»
در تایید این سخن، سندی در این کتاب ارائه شده که درباره برکناری خواجه محمدتقی، کلانتر رشت و توابع و انتصاب خواجه محمدسعید (که پیش از آن هم کلانتر بوده) به جای وی است. ۲۱۲۷ نفر خواهان بازگشت دوباره محمدسعید شده و ۹۳۸ نفر از محمدتقی شکایت کردهاند و همین باعث شده تا محمدسعید به کلانتری بازگردد.
از حسبیه تا بلدیه
منصب حسبیه یا محتسب در طول تاریخ فراز و فرود زیادی داشته است. این منصب که در ابتدای ورود اسلام یکی از مهمترین مناصب شهری به شمار میرفت رفتهرفته در مقابل داروغه و کلانتر و رئیس کاربرد خود را از دست داد تا در نهایت در زمان ناصرالدین شاه با توجه به ریشههای دینی و تاریخی به عنوان حسبه در دوران ناصری احیا و در همراهی با نهاد نظمیه قرار گرفت.
بر اساس پژوهش انجام شده در این کتاب، نهاد احتسابیه در ابتدا به دست امیرکبیر تاسیس شد: «در دوره وی محمودخان کلانتر احتساب آقاسی برای تسهیل و بهبود امور شهری به دستگاه احتساب گمارده شد. وی به سال ۱۲۷۶ به لقب احتسابالملک سرافراز شد. از جمله وقایع زمان وی شکایات مردم از نحوه اداره شهر و وضع نامناسب نظافت محلات بود. با این شکایت محمدخان عملههای احتساب را به دستههای متمایز تقسیم و در تمیزی کوچهها سعی بلیغ نمود. بعدها امنای دولت «ریکاها» را معین کردند تا در شهر دور بزنند و در جاهایی که کثافت و خاکروبه مشاهده میکنند به صاحبان خانه دستور دهند تا متعلقات خود را بردارند.»
محمودخان ظاهرا تا ۱۲۸۱ قمری یعنی حدود بیست سال بعد از امیرکبیر در این سمت باقی ماند؛ اما در ادامه به دلیل قحطی در تهران فوت کرد و جایش را به چراغعلیخان سراجالملک داد. بعد از او در سال ۱۲۸۶ آقا علی آشتیانی پیشخدمت خاصه ناصرالدین شاه به اداره تنظیفیه و انتظامات شهر دارالخلافه و حوالی منصوب شد. در همین زمان نیز در کنار احتسابیه اولین اداره بهداشتی یا حفظالصحه به دست دکتر تولوزان راهاندازی شد. ادارهای که با آمدن مسیو کنت ژولین، قوانین سختگیرانهای برای سلامت میگذارد: «در این دوران یعنی نیمه دوم قرن نوزدهم کشتن گوسفند در شهر ممنوع بود، فروش گوشتی که به مهر کشتارگاه ممهور نشده بود، غیرقانونی بود و همچنین خلافکار در هر صورتی جریمه میشد.»
در دوران ناصری همچنین گروهی از روشنفکران دست به نوشتن رسالههایی در انتقاد از وضعیت اجتماعی زدند. یکی از این افراد که شرح فعالیتش در این کتاب آمده محمدشفیع قزوینی است که در رساله «قانون قزوینی» با انتقاد از وضعیت آداب شهری و تنظیفیه، راهکارهایی برای حل مشکلات ارائه داده است و به طعنه گفته: «این عملجات احتساب که برقرار شده مثل سایر انتظامات ایران است. مخارج از کیسه پادشاه به هدر میرود و قرار مواظبین صفای شهر نه این است.»
خواندن این رساله که به امضای شاه نیز میرسد او را مصمم میکند تا مجمع صحه عمومی را بنیان بگذارد. هر چند بسیاری معتقدند در بنیان گذاشتن این مجمع سفر شاه به اروپا نیز بیتاثیر نبوده است. این اداره به مدت سه سال از ۱۲۹۲ تا ۱۲۹۵ در کفالت اعتمادالسطنه بود. او درباره نهاد احتسابیه در کتاب «چهل سال تاریخ ایران» مینویسد: «امر احتساب از تکالیف طبیعیه است و جعل جدید در آن تصویر نمیشود؛ از وقتی که جنس را در عالم اجتماعی به هم رسیده به دایره احتساب که از فنون شجره قانون است و شجون زاکون احتیاج افتاده [است].»
نهادهای مدرن شکل میگیرند
ناصرالدین شاه در بازگشت از سفر دوم فرنگ، فردی ایتالیایی را به اسم کنت دمنت فرت به ایران آورده و به تشکیل اداره پلیس در تهران مامور میکند: «در تشکیلات اداره پلیس تهران به زعامت کنت دمنت فرت در سال ۱۲۹۷ نایب کل اداره احتساب به همراهی مهندسی دارالخلافه به میرزا علیاشرفخان سرهنگ واگذار کردید.»
نخستین قانونی که در زمینه شهری و شهرداری در ایران نوشته میشود، دستورالعمل بلدیه و نظمیه به قلم کنت است: «این دستورالعمل در سال ۱۲۹۶ قمری به تایید کامران میرزا نایبالسلطنه و به توشیح ناصرالدین شاه رسید. به نظر میرسد مفادی از این دستورالعمل بعدها در نگارش نظامنامه انجمن بلدی مورد استفاده قرار گرفته باشد.»
در همین زمان بود که قانون تشکیل احتساب به نگارش درآمد: «در این نسخه نفیس زمانی ذکر نشده است؛ ولی ظن قوی بر آن است که از نوع دستورالعمل کنت دمنت فرت الگو گرفته باشد. این نسخه که به قلم مجیرالدین علیمحمدخان کاشانی نوشته شده است در راستای قانونی برای احتساب دارالخلافه به نگارش درآمد. در این دستورالعمل بنا به نوع غربی آن، هزینه امور بلدی را بر دوش مردم نهادند. این قانون دارای دو بخش است که بخش اول با عناوین تشکیل احتساب، تکالیف و دخل دارای ۱۶ فصل و بخش دوم با عنوان صورت امتیازنامه دارای هفت فصل است. صورت این امتیازنامه تا پنجاه سال شمسی اعتبار داشت.»
اداره تنظیفیه و احتسابیه دارالخلافه ناصری در جریان مشکل مالی ناصرالدین شاه با کنت، به طور کامل به محمدحسنخان اعتمادالسلطنه محول شد. ناصرالدین شاه در نامهای به کامران میرزا نایبالسلطنه نوشت: «امر احتسابیه و تنظیف شهر طهران نظر به اینکه قسمت عمده آن از عمله و دواب به صنیعالدوله سپرده بود و در انجام و اجرای مقررات همایونی تعهدات خوب و مقرونبهصرفه دیوان و سهولت امر کرد و بعد از ملاحظه مجلس شوری به عرض حضور ما رسید این خدمت را به طور کلیه به معزیالیه مرجوع و محول میفرماییم…» بر طبق فرمان فوق نظارت بر عملکرد آن بر عهده حکمران تهران بود که در آن زمان بر عهده کامران میرزا پسر سوم شاه بود.
اعتمادالسلطنه در سال ۱۲۹۹ به علت عملکرد نامناسبش از احتسابیه برکنار شد و خودش که معتقد بود از گِلپاککنی شهر راحت شد مدعی بود نایبالسلطنه و حاکم تهران باعث عزلش شدند.
این اداره بعد از اعتمادالسلطنه به کامران میرزا سپرده شد و بعد به اداره نظمیه و کنت محول شد تا ابوترابخان نظمالدوله مدیریت آن را به عهده بگیرد. «از اقدامات کنت در امور بلدی خبری در منابع نیست؛ ولی بر اساس کتابچه کنت برای تنظیف شهر سالی بیست هزار تومان به اهالی شهر عوارض معین شده بود. در کنار آن هر ساله شش هزار تومان هم از جانب دولت صرف عمله احتساب – برای نظافت خیابانها – به اداره احتساب کارسازی میشد.»
احتسابیه بعد از کنت به میرزا عباسخان مهندسباشی، تحصیلکرده پاریس، رسید. او تصمیم داشت تا چهره قدیمی و عتیق تهران را تغییر دهد و شهری با خیابانکشیهای مدرن بسازد؛ اما موفق به انجام این کار نشد. مجدالاسلام کرمانی در سفرنامه خود درباره مهندسباشی مینویسد: «میخواست خیابانهای تهران را مانند پاریس بسازد، ولی مردمان طماع که میخواستند از عرض و طول خیابانها بدزدند و برای خودشان دکان و مستغل بسازند مانع از انجام خیالش شدند.» این نوشته مجدالاسلام نه تنها نشان از بیحاصل بودن کارهای عمرانی در شهر بود که نشان میداد یکی از مهمترین موانع رشد شهری در شهری مثل تهران مردمی بودند که آگاهی از امور شهری نداشتند و برای منافع خود در اعتراضهای گسترده زمینه انحلال احتسابیه را فراهم آوردند.
بعد از این اعتراضات و عزل مهندسباشی در سال ۱۳۰۲، تقیخان برادرزاده اعتمادالسلطنه، با لقب احتسابالملک در خدمت احتسابیه دارالخلافه درآمد، اداره احتسابیه دوباره راهاندازی شد و ادارات جدیدی از جمله تنظیفیه و احتساب به آن اضافه شد: «شعبه تنظیفیه چندین سپور و فراش برای آبپاشی برخی خیابانها و صد راس الاغ برای حمل زبالهها به خارج شهر در اختیار داشت. بخش دیگر اداره تنظیفیه به روشنایی اختصاص داشت، یکی از اقدامات مهم در این اداره نصب چراغ نفتی در خیابانهای بابهمایون، الماسیه، لالهزار و علاءالدوله بود.» ریاست این اداره را نایبقلی بر عهده داشت.
از ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۴ قمری یعنی زمان ترور ناصرالدین شاه و به سلطنت رسیدن مظفرالدین شاه ردی از اداره احتسابیه وجود ندارد. در این سال فرمانفرما به عنوان حاکم تهران، نظامالدوله امیر تومان را از وزارت نظمیه، پلیس و احتساب معزول و عباسقلیخان سهمالملک امیر تومان را جایگزین او کرد.
اداره احتسابیه در سال ۱۳۱۵ به کریم آقا منظمالسلطنه سپرده شد که به مختارالسلطنه معروف بود: «مختارالسلطنه به مرمت خیابانها و هموار کردن راههای عبور و مرور پرداخت؛ به عنوان نمونه در هر چند قدمی چاهی حفر کرد که آب باران درون آن رفته تا عبور و مرور تسهیل شود. او همچنین کوشش بلیغی برای شوسه و سنگفرش کردن خیابانها انجام داد؛ در این زمینه میتوان خیابانهای مریضخانه و دروازهشمیران را نام برد. مختارالسلطنه برای نظافت شهر سگهای ولگرد تهران را که باعث مزاحمت و نشر کثافات میشد از طریق سم نابود کرد.»
با اختلافی که بین آصفالدوله حاکم تهران و مختارالسلطنه رئیس دایره احتساب شکل گرفت عبدالحسینخان سالارالملک جایگزین شد و بعد از او عباسخان مهندسباشی به این سمت رسید. مهندسباشی جزوه «ایجاد بلدیه و کثافات شهر» را تالیف کرد: «هدف این رساله اطلاعرسانی و به یک نوعی روشنگری درباره پیشرفتها و فعالیتهای عامالمنفعه کشورهایی همچون فرانسه و انگلیس است. مباحث اصلی این رساله، بیان شیوه از بین بردن فضولات شهری در کشورهای مختلف است.»
با این وجود، از زمان استعفای مختارالسلطنه کارهای بلدی فروغ چندانی نداشت، بر همین مبنا حاکمیت دوباره این وظیفه را به مختارالسلطنه واگذار کرد؛ چنانکه ریاست احتسابیه در اواخر ۱۳۲۱ به او رسید. مختارالسلطنه در زمان ریاستش کارهای مهمی انجام داد از جمله «اجماع تنی چند از روسای اصناف در منزل وی که طرف مشاوره و گفتوگو در باب انتظام نرخ و تنزیل اسعار و توفیر ارزاق و اجناس قرار گرفتند. تعیین سنگ مخصوص با مهر دولتی معین برای دکانداران و تنظیف آبپاشی همه روزه خیابانها.»
بعد از فوت مختارالسلطنه در سوم جمادیالاول ۱۳۲۲ سکان هدایت احتسابیه در دستان محمدباقرخان اعتمادالسلطنه قرار گرفت: «از مهمترین اقدامات صورت گرفته در این دوره، تدابیر لازم برای توفیر و تکثیر ارزاق و تنزل اسعار و تلاش گسترده برای ارتقای بهداشت عمومی بود که برآیند آن به تاسیس مریضخانه انجامید.»
بعد از مختارالسلطنه وزارت نظمیه از احتسابیه تفکیک شد و نظمیه به سعیدالسلطنه امیرتومان واگذار شد: «بنا به گزارش روزنامه ایران، سعیدالسلطنه در رتقوفتق امور بلدی نیز مشارکت داشت. وی با ساماندهی عمله و فراش در قسمت شرقی دارالخلافه از کیسه همت خویش با مساعدت و کمک آقایان معارف و اعیان مزد و مواجب آن را تامین میکرد.» احتسابیه با شکلگیری مشروطه در مجلس اول با نگارش قانون بلدیه تبدیل به «بلدیه» شد.
قانون بلدیه فرزند مشروطه
با پیروزی مشروطه یکی از مهمترین برنامههایی که باعث مشارکت بیشتر مردم شد «بیگمان سپردن امور محلی به خود مردم بود؛ چنانکه نمایندگان ملت هم در دارالشورای ملی به این مهم رسیده بودند و خواهان نفوذ و گسترش قدرت مردم در امور شهری بودند. از همین رو به گردآوری و تصویب قانون بلدیه پرداختند؛ زیرا تصور میکردند با تشکیل انجمنهای بلدی از نمایندگان مردم، قدرت مشروطیت در شهرستانها رو به فزونی خواهد رفت.»
در جریان مشروطه این انجمنهای شهری بودند که توانستند مشروطه را پیش ببرند و حتی وارد جریانات سیاسی شوند. با چنین تصویری بود که با تصویب قانون بلدیه در ۱۳۲۵ دوره طلایی اداره شهرها توسط نهادهای مردمی شکل گرفت.
میرزا یوسف کاشمری یکی از علمای زمان مشروطیت در کتاب «کلمه جامعه شمس» در مورد اداره امور شهری مینویسد: «اگر به تدبیر و تنظیم امورات بلد و مدینه پرداخت او را متمدن نامند و علم او را علم تمدن خوانند که آن علم به اصلاح حال اهل مدینه و معاونت نمودن با اهل بلد است که لوازمات تهذیب اخلاق و رفع وحشیگری و فراهم کردن موجبات آسایش عموم اهالی را از حیث آب و تصفیه هوا و رفع کثافات و ذخایر ملزومات دائمی برای عموم از طریق علمی به وضع معمول بلد و به تصدیق عرف عقلای اهل مدینه و شور با اعضای اهل خبرت تهیه نمایند.»
کاشمری هدف اصلی خود از نگارش این رساله را آشنایی توده مردم با مشروطیت و ارتقای سواد سیاسی عامه مردم میداند. سید ضیاءالدین طباطبایی که در آن زمان هنوز به عنوان روزنامهنگار شناخته میشد نیز درباره امور بلدی صحبتهای زیادی کرد و در نهایت به اینجا رسید که در بلاد متمدن در حکومت مشروطه دولت در امور اداره بلدیه دخل و تصرف نمیکند.
نظامنامه بلدی در مجلس
آنطور که در کتاب «مدیریت شهری نوین» در ایران آمده مجلس برای نخستین بار در چهارم محرم ۱۳۲۵ به بررسی نظامنامه انجمن بلدیه پرداخت: «در برخی موارد همچون تاسیس «تیاتر» سروصدای زیادی به پا شد تا اینکه با صلاحدید رئیس مجلس لفظ «تیاتر» از صورت مفاد نظامنامه حذف گردید. در ادامه مجلس قرار گذاشت از روی نظامنامه بلدیه رونوشتهایی تهیه و به نمایندگان تحویل داده شود تا با تفحص بر روی آن برای بار دوم که این نظامنامه مطرح گردید تنقیح شود.»
البته این تنها مورد اختلاف نمایندگان نبود، برخی از آنها بر سر اولویت تصویب قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی و قانون بلدی نیز اختلاف داشتند: «کسانی که میخواستند مجلس به سازوکار قانونی خود دست یابد و از امورهای بلدی آن هم منوط به پایتخت دوری کند، اصرار داشتند که قانون بلدیه زودتر تصویب گردد؛ ولی از آن طرف برخی از نمایندگان به خاطر وضع بد ایالات اصرار داشتند که قانون ایالتی و ولایتی در اولویت برنامههای مجلس قرار گیرد.»
نظامنامه بلدیه در روز پنجشنبه ۲۷ صفر دوباره برای تنقیح در جلسه علنی مجلس مطرح شد. فصول مختلف آن در روز سهشنبه ۲ ربیعالاول بررسی و با ۶۳ رای موافق تصویب شد؛ ولی تصویب اولیه این نظامنامه سوای یک ماده قانونی بود. سرانجام باقیمانده نظامنامه ۷ روز بعد با ۶۹ رای موافق، تصویب و در ۲۰ ربیعالثانی همان سال به امضای محمدعلی شاه رسید.
این قانون روی اصل عدم تمرکز اداری استوار بود: «انجمن بلدیه و اداره بلدیه (شهرداری) نهادی مستقل از دولت و مجلس برای اداره بهینه امور محلی مانند بهداشت، آبادانی و تنزیل و تسعیر نرخ اجناس و رویهمرفته جهت آسایش مردم بنیانگذاری شد. این انجمن به جهت مشارکت عمومی و نقش شهروند در امور محلی دارای ماهیت حقوقی و استقلال مالی بود؛ به طور کلی میتوان گفت نقش انجمن بلدی در شهر به عین همان حکم مجلس شورای ملی در امور مملکتی بود.»
نهاد متولی شهر دارای دو بخش بود یکی انجمن بلدیه و دیگری اداره بلدیه؛ اتخاذ تصمیم درباره اداره کارهای شهر با انجمن و به کار بستن آن با اداره بلدیه بود که کلانتر یا همان شهردار سرپرستی آن را بر عهده داشت.
به اعتقاد نویسنده این کتاب: «انجمن بلدیه طبق نظامنامه بلدی دارای اختیارات گستردهای بود. این اختیارات و استقلال آنجا اهمیت بیشتر پیدا میکرد که هیچ نهادی نمیتوانست انجمن بلدیه را منحل کند؛ هر چند در تدوین نظامنامه بلدی به خاطر ترس از هرجومرج در امور شهری تصمیمات انجمن را با نظر حاکم و وزیر داخله در پایتخت قابل تحقق شمردند. در کنار آن حق نظارت حاکم و رسیدگی به فعالیتهای اداره بلدیه هم برای جلوگیری از تخلفات در قانون پیشبینی شده بود.»
در قانون از اداره سرمایههای شهر و تامین آذوقه در زمان قحطی و پاکیزه نگهداشتن شهر تا حفظ بناهای تاریخی و تاسیس دواخانه و دایر کردن کتابخانه از وظایف انجمن بلدیه بود. یکی از مترقیترین مواد قانون بلدیه ماده ۱۵ و ۱۶ نظامنامه بود؛ طبق ماده ۱۵ افرادی که سابقه جنایت و جنحه داشتند نمیتوانستند در بلدیه شرکت کنند. ماده ۱۶ ورود حکام، معاونین آنها، نظامیان و دولتیها را در امور بلدیه نهی میکرد.
این قانون بعد از تصویب در شهرها باعث تشکیل انجمنهای بلدی شد؛ انجمنهایی که در سالهای آینده اساس شوراهای شهر را به وجود آورد.
***
مدیریت شهری نوین در ایران
تجربه انجمنهای بلدی در دوره مشروطیت
محمد بیطرفان
نشر تاریخ ایران
چاپ اول، ۱۳۹۵
۱۹۹ صفحه
۲۵ هزار تومان
گربهای که در دربار ناصرالدین شاه عزل و نصب و صدارت میکرد
ناصرالدین شاه یکی از شاهان شناخته شده سلسله قاجار است. او از طرفی طولانیترین دوران فرمانروایی را در بین شاهان قاجار داشته است (حدود ۵۰ سال) و از طرف دیگر، ایران در دوره وی یکی از بدترین ادوارش را از سر گذرانده است و با مصائبی گوناگونی رو به رو بوده است؛ نفوذ سیاست خارجی در کشور، ناامنیهای مختلف، قحطی، بیماریهای همهگیر و گسترده به دلیل شرایط نامناسب بهداشتی، فقر بسیار شدید و باور نکردنی مردم و….
اما دلیل همه اینها چه بوده است؟ و آیا حکام قاجار در مسیر رفع این مشکلات تلاش میکردند یا دغدغههای مهمتری (!) داشتند؟ برای یافتن جواب هر دو سؤال به نوشته زیر که از یادداشتهای روزانه عینالسلطنه (یکی از درباریان قاجاری که خود از نزدیک شاهد قضایا بوده) نقل شده است توجه فرمایید:
«هفتم رجب المرجب ۱۳۱۳ ه. ق
… گربه [ناصرالدین شاه] به اندازهای تقرب داشت که به تحریر راست نمیآید. مثلاً استدعای عفو واجبالقتلی را میکردند و آن عریضه را به گردن گربه انداخته و به حضور روانهاش میکردند فوراً عفو و اغماض و ازدیاد مرسوم و مواجب و منصب جوابش بود. اگر [توسط عریضه انداختن به گردن آن گربه، تقاضای] عزل حاکمی یا صاحب منصبی که از آن معتبرتر و بکارتری نبود میکردند فوراً معزول و مغضوب میشد.
گربه متصل مشغول صدارت و عزل و نصب بود و در حقیقت امور دولتی تماماً به توسط او میگذشت و نخورد نداشت. هر وقت گربه ناخوش میشد حکما و اطبا حتی دکترهای فرنگی میآمدند و معالجات میکردند.
گربه در بستر نرمی مثل حریر خوابیده و جمعی متملقین از خانم و کنیز نگهبانهای مخصوص آن پرستاری میکردند. چند سال به این منوال گذشت و همه کس متحیر و متعجب بود، اما احدی یارای سخن گفتن و دم زدن نداشت…
تا آنکه در جاجرود گربه مریض شد. اطباء تجویز کردند هوای جاجرود سرد و مرطوب است باید گربه را به شهر برده لهذا کالسکه هشت اسبه حاضر کرده همین حکیمالممالک و همین دکتر تولوزان فرانسوی با دو نفر دیگر در کالسکه نشسته گربه را با طمطراق تمامی وارد سرای سلطنتی کرده به منزل مخصوصی بردند…[گربه محبوب شاه] از این بلیه جان به در نبرد و بدرود زندگانی کرد.
[جسد گربه را] در پارچه ابریشمی پیچیده در باغ دفن کردند. تا ده روز کسی جرئت نکرد خبر فوت گربه را عرض کند. بعد به صرافت طبع دستگیر اعلیحضرت شده بود [که گربه محبوبش مرده است]. چند روز دیگر تمام اوقات همایونی به فکر و غم و غصه گذشت و ابداً در این چند روز کسی عرضی و عریضه نکرد. در ایام مرض گربه به قدر ده هزار تومان شاه و امین اقدس (ملکه عزیز شاه) و سایرین که به واسطه آن سودها و نفعها برده بودند تصدق [یعنی صدقه برای سلامتی آن گربه!] دادند.»
(روزنامه خاطرات عین السلطنه، جلد اول، صفحه ۸۷۰)
منبع: رجانیوز
یک شاهزاده در شهر قحطیزده
نسیم خلیلی
تاریخ ایرانی: ویلفرید اسپاروی، معلم انگلیسی – که برای تعلیم کودکان یک شاهزاده نامدار قجری – به اصفهان سفر کرده است، قصه ولینعمتش، ظلالسلطان را با صورت کوچک و شاداب همچون هلوی رسیده پرشهد دخترکی آغاز میکند که بعد از گرفتن صدقه به دنبال کالسکه معلم انگلیسی میدوید و نام صدقهدهنده را میپرسید تا مادرش هنگام نماز ظهر او را به خاطر صدقهاش دعا کند. مادر دخترک زنی بود رها در میان فوجی از گدایان چلاق و نگونبخت خیابان چهارباغ اصفهان که «جذام پاهایش را تا بالا خورده بود {و} به حالت چمباتمه روی زمین افتاده بود و درحالیکه با دستهایش روی سنگفرش میکوبید با ناله غمانگیزی به ترکی میگفت: خدا شما را رستگار کند.»
در قصه ویلفرید، این زنان و مردان تنگدست و اندوهگین فراواناند، قلندران آشفته که جز لنگی بر کمر از فرق سر تا نوک پا چیزی بر تن ندارند و خشمگینانه در میان کسبه و ملاها و مردم شهر، فریاد «هو حق، هو حق» سر میدهند یا جذامیهایی که بازوان بیپنجه خود را به سوی آسمان گرفتهاند و با صداهای بلند حمد خدا را میخوانند. اما ربط این روایت به قصه حاکم نامدار شهر، مسعودمیرزا ملقب به ظلالسلطان فرزند ارشد ناصرالدینشاه و عفتالدوله چیست؟ شاید ربط ماجرا به آن تکه از سفرنامه معلم انگلیسی بازمیگردد که همچنان سوار بر کالسکه به سوی عمارت شاهزاده میرود و ظریفاندیشانه منظره اطرافش را چنین توصیف میکند: «در خیابان پشت سرم کورها، چلاقها، جذامیها و بینوایان را میدیدم و روبرویم دیوار کاخهای ظلالسطان با ثروت و آز سیریناپذیرش…» در واقع مسافر انگلیسی اصفهان، کتابش را با این توصیفات از شهر آغاز میکند تا بافت زندگی رنجآوری مردمی را بنمایاند که هرگز در پناه حاکمان نزیستهاند و اگر بحران و رنجی را تجربه میکردهاند تنها به امید یکدیگر میتوانستهاند آن را پشت سر نهند و نه تدبیر و مسئولیتشناسی و مهربانی حاکمان که چه بسا بسیاری از این حاکمان در گزارشهای تاریخی، همچون ظلالسلطان ستمگر و بیاعتنا به مردم توصیف شدهاند. حاکمانی که وقتی با کالسکه خود در شهر به حرکت درمیآمدند، خواجههای بدشکل و لندوک سوار بر اسبهای اصیل سپید و سرکششان، با چماقهای خود جولان میدادند و مردم را میترساندند که مبادا چشمشان به خانمهای حرم شاهزاده بیفتد؛ جوی از رنج و هول و اضطراب در شهر که تنها نتیجه خودخواهی حاکمانی بود که تنها به آسایش خانواده خود میاندیشیدند و نه مردمی که در واقع رعیت آن اربابان به شمار میرفتند.
ارتش قدسی و ارتش آموزشدیده
در این میان جالب است که برخی خدمتگزاران دربار و دستگاه حاکمیت ظلالسلطان او را یکی از سه مرد برجسته مشرقزمین میدانند چنانکه اسپاروی ضمن اشاره به کارگزار افغان دستگاه شاهزاده از قول او نقل میکند که: «اکنون در مشرقزمین سه مرد برجسته وجود دارد: اول سلطان عثمانی، دوم پسر عم من در افغانستان و سوم نواب والا، سایه سلطان. تنها خدا داناست که چرا حکومتی در شان شاهزاده به او مرحمت نکرده، این موضوع از فهم بشر بیرون است زیرا آن چیزهایی که سبب شده تا شاهزاده از عنوان پادشاهی محروم بماند از اسرار الهی است و پیچیدهتر از آنست که درک بشری من قادر به فهم آن باشد. این موضوع گاهی مرا نسبت به پیشرفت آینده و سعادت مردم ایران نومید میکند.»
چنین توصیف فرازمینی از شاهزادهای که چندان در میان مردم محبوب نبوده و به دلیل روشنی که همانا عدم تعلق مادرش به دودمان سلاطین قاجار است به ولیعهدی برگزیده نشده، نشان میدهد که شاهزاده تا چه اندازه میکوشید در کنار از دست دادن حمایت و علاقه و امید مردم، کارگزاران و اطرافیان خود را با ذهنی قدسیزده درباره خود تربیت کند؛ تربیتی که در نتیجه اعطای مستمری هنگفت به شاهزاده افغان تا این حد موفقیتآمیز بوده است. این قبیل آدمها سپاه شستوشوی مغزی دادهشدهای بودند که قدرت نداشته شاهزاده را در میان مردمی مسکین و رنجور تأمین میکردند؛ همچنان که شاهزاده میکوشید با حمایت از تجارت و فعالیتهای بازرگانی بریتانیا، در میان انگلیسیها نیز شاهزادهای محبوبتر از شاه مملکت باشد.
اسپاروی در توصیف زندگینامه این شاهزاده محبوب هم بندهایی در کتابش دارد با القابی همچون شاهزاده خوشبخت: «سلطان مسعودمیرزا شاهزاده خوشبخت که بهتر است او را به همان عنوان ظلالسلطان بنامم در سال ۱۲۶۶ ه.ق به دنیا آمد، بدین سبب سه سال از برادرش مظفرالدین شاه که به علت نسب شاهدختی مادرش به سلطنت رسید بزرگتر است. عفتالدوله مادر ظلالسلطان به خاندان سلطنتی قاجار تعلق نداشت بلکه دختر موسیبیک یکی از ملازمان رکاب بهراممیرزا عموی ناصرالدینشاه بود. ظلالسلطان در اوان جوانی حکمران اصفهان شد سپس ایالات و ولایات دیگری پشت سر هم به قلمرو حکومتی او افزوده شد تا آنکه در سال ۱۳۰۳ ه.ق دوپنجم تمام خاک ایران تحت حکومتش درآمد. قدرت او از کاخش در اصفهان به نواحی گلپایگان، خوانسار، جوشقان، اراک، اصفهان، فارس، یزد، خوزستان، لرستان، کردستان، کنگاور، نهاوند، کمره، بروجرد، کرمانشاه، اسدآباد و کزاز گسترده شد. درآمد این قلمرو در سال به حدود ۶۷۳۲۰۰ لیره استرلینگ بالغ میشد که ۵۹۹۴۰۰ لیره آن پول نقد و ۷۳۸۰۰ لیره بقیه به صورت غله بود. ارتشی منظم مرکب از ۲۱ هزار نفر سرباز آموزشدیده و کاملا تجهیزشده داشت. میتوان گفت وجود همین ارتش علت مستقیم تنزل قدرت او در فوریه سال ۱۸۸۸ گردید زیرا هم حسادت حکومت پطرزبورگ را برانگیخت و هم سوءظن حکومت مرکزی تهران را. امینالسلطان، وزیر اعظم شعله ملایم سوءظن شاه را چنان با مهارت دامن زد که سرانجام ناصرالدینشاه فرزند عزیز و بزرگ خود را به دربار احضار کرد و او را از حکومت ایالات و ولایات جز اصفهان خلع نمود.»
اسپاروی اما از شورش تظلمخواهانه مردم تحت حکومت ظلالسلطان سخنی نمیگوید؛ بلوای بزرگی که حتی روزنامه تحت حمایت شاهزاده در اصفهان هم آن را به گستردگی و البته با ادبیات خاص حکومتپسند خود بازتاب داده است: «چند روز بود کسبه اصفهان دکاکین بازار را بسته بودند و در منازل علما، دستهدسته ازدحام نموده، به فتنهجویی و شورشانگیزی قیام مینمودند {ظلالسلطان} محض ملاحظه حال مسلمین و عدم اضرار و ایذای رعایا به حلم و سکوت و رافت و مرحمت کوشیده، از کیفر و مواخذه اشرار چشم پوشیدند. این فقره نیز مزید بر جسارت و معید بر جرات و بغاوت اهل فساد و عصیانشده روز شنبه ۱ جمادیالاولی بعدازظهر جمعیتی غریب، زیاده از ده، دوازده هزار نفر به اطراف تلگرافخانه مبارکه گرد آمده شورشی عجیب به عنوان تظلم برپا کردند و در خانه جناب حجهالاسلام حاجی محمدباقر را شکستند و او را با جناب امام جمعه و سایر علما به تلگرافخانه مبارکه بردند و واقعه را به خاک پای مبارک اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی خلداللهملکه تلگراف نمودند.»
روزنامه «فرهنگ» بهانه این شورشیان را کوشش ظلالسلطان در استرداد حق دیوان و آبادانی املاک میپندارد و چنین استدلال میکند که متضرران این ماجرا «در خفا دستآویزی برای فساد میجستند بلکه به واسطه تغییر حکومت بتوانند باز رفتار دیرینه خود را مجری دارند تا آنکه در زمستان گذشته که غله کمیاب و بر سر قیمت آن افزوده شد، فرصت غنیمت شمرده در تهیه شورش، کوشش نمودند و از نبودن غله چندی به حکومت زحمت دادند.» نویسنده وابسته این گزارش باز هم در راستای مصلحتهای حکومتپسند تصریح میدارد که «حکومت از آن راهی که به خیال باطنی محرکین استحضار کامل داشت به کمال ملایمت و رافت در اسکات ایشان اهتمام فوقالعاده به عمل آورد و ظلالسلطان مبلغی از تنخواه مخصوصه خود متضرر شده، مامورین به اطراف فرستاد آنچه گندم و جو که ممکن میشد برای خوراک یکساله اصفهان حاضر فرمود تا اگر العیاذبالله مانند چند سال پیش آثار قحطی و تنگی ظهور نماید، عامه و خاصه اهل اصفهان مرفهالحال و فارغالبال باشند.»
نقش کمرنگ در قحطیهای بزرگ
اما تاریخ نشان داد که ایرانیان در زندگی غمبار رعیتوار خود هیچگاه در هنگامه سخت قحطیهای بزرگ گندم و نان و قوت روزانه، مرفهالحال و فارغالبال نبودهاند و حکومت و حاکمان وقت، مصلحتهای کلان سیاسی خود را بر تامین رفاه و آسایش مردم ترجیح میدادهاند و حتی خود آنان بودهاند که زمینه را برای بروز قحطیها هموار میکردهاند؛ چنانچه منابع تصریح میدارند که قحطیهای روزگار ناصرالدینشاه افزون بر آنکه نتیجه کاهش نزولات جوی بودهاند، با سودجویی برخی دولتمردان که در واقع حاکمان بزرگ زمیندار محسوب میشدهاند و به احتکار گندم دست میزدهاند، اتفاق افتاده است و در نتیجه اگر مبارزهای با قحطی هم بوده است، از جانب خود مردم و به انحاء مختلف صورت میگرفت.
در این میان ادبیات داستانی و خاطرات بهترین دادهها را به جستجوگران تاریخ اجتماعی میدهند. این دادهها هرچند ربط مستقیمی به قحطی روزگار ظلالسلطان ندارند اما مشی او و حاکمان شبیه به او را مینمایانند؛ قحطیهایی که در سالهای بعد از حاکمیت ناصرالدینشاه در اثر سودجویی محتکرانی به وجود آمد که با منفعتجوییهای شخصی و به ویژه با سوءاستفاده از موقعیت بحرانی جنگهای جهانی اول و دوم، درصدد آن بودند که گندم و غله زمینهای پهناور خود را به ارتش روسیه و انگلیس بفروشند و از مردم دریغشان کند. این سوءرفتار به بحرانهای اجتماعی بزرگی منجر شد که بازتابهایی از آن را مثلا در روایت «شکر تلخ» جعفر شهری میتوان به تماشا نشست: «به طوری که ساکنین قریه میگفتند این زن به اتفاق شوهر و سه فرزند خردسال خود که دو پسر و یک دختر بوده از فشار قحط و گرسنگی از ده مجاور حرکت کرده به جهت تحصیل قوت و غذا به طرف این آبادی عزیمت میکنند. پس از اندکی طی طریق پسر بزرگ که از فشار گرسنگی به جان آمده بوده از پدر استمداد میکند و چون جواب یاس میشنود و کاملا ناامید میشود توان خود را از دست داده به زمین میافتد و پدر که در برابر چشم خویش مرگ فرزند ملتمس خود را مینگرد او نیز دچار فجئه گردیده به او میپیوندد. زن که مرگ فرزند و شوهرش را یکی پس از دیگری مینگرد و از طرفی پسر میانی خود را مشاهده میکند که از مرگ پدر و برادر به دامن او آویخته کم مانده از حیات ساقط گردد و خود نیز دیر یا زود بدانها خواهد پیوست، ناگهان دچار جنون آنی گردیده فریاد میزند اکنون که پسر دیگرم باید به پدر و برادر ملحق شود بهتر آنست که گلابتون دخترم را هم به نزد آنها بفرستم و سنگی از زمین برداشته به سر دختر معصوم سه سالهاش میکوبد و دیوانهوار به طرف او حملهور گردیده با دندان قسمتی از گوشت بدن او را کنده به دهان پسر دوم در حال نزع میفشرد که در اثر این کار او را نیز هلاک میکند. سپس خندان و ترنمکنان خود را به این آبادی میرساند و مردم را به دور خود جمع کرده جریان را با آبوتاب برایشان شرح میدهد و برای آنکه صدق گفتار خود را به ثبوت برساند اهل آبادی را به سر نعش آنها میبرد و در مراجعت وقتی مردم جنازه آنها را که در گونی و پارچه بسته از پشت الاغها به زمین میگذارند دیوانگیاش به حد اعلا میرسد که با چنگال چنان سبعانه شکمش را از هم میدرد که تمام محتویات اندرونش بیرون میریزد و خود را بر سر نعش دیگران میافکند.»
چنانچه پیداست قحطیها برای مردم تنگدست روستاهای ایران بحران روانی بزرگی بوده است که هرگونه خشم و شورشی را میتوانسته به دنبال بیاورد اما حاکمان معمولا در برابر چنین بحرانهایی منفعل بودهاند؛ حتی منفعلتر از ظلالسلطانی که تا بدین پایه در منابع ستمکار معرفی شده است و شاید در این میان ظلالسلطان در تعامل با موضوع قحطی در دارالحکومهاش فعالتر از دیگر حاکمانی عمل کرده باشد که آنها نیز دچار بحران قحطی بودهاند؛ چنانچه روایت شده است که ظلالسلطان دستور داد صدور غله اصفهان و یزد به نقاط دیگر ممنوع شود تا مردم این دو ایالت از قحطی مصون بمانند.
سالها پس از ظلالسلطان، قصه چراغعلی و آغ بابا
اما روشن است که در نهایت همیشه این مردمبودهاند که در روستاهای کوچک دورافتاده با غول قحطی میجنگیدند و خود به یاری خویش میشتافتند، بیآنکه امیدی به دستورات ظلالسلطانها داشته باشند. قصه مستند و زنده و دلنشین هوشنگ مرادی کرمانی به نام «شما که غریبه نیستید» میتواند یادآور همین مبارزه مردمی باشد با غول قحطی در جغرافیایی نزدیک به قلمرو حکومتی ظلالسلطان؛ «سال قحطی، خشکسالی، سال گرسنگی و از گشنگی مردن روستاییها بود. ننه بابا میگفت: آغ بابا جوون بود و پرشور. خبر شده بود که اربابها بار و بنشن انبارهاشان را با قیمت زیاد میفروختند به بازاریهای کرمان. به چراغعلی که قرار بود نیمه شب همراه چند نفر خرها را بار کند و ببرد شهر گفته بود آواز بخواند، علامت بدهد. چراغعلی تو تاریکی و ظلمات شب دست گذاشته بود بغل گوشش و خوانده بود: الا دختر تو بابایت گدایه/ دو چشم نرگست کار خدایه. تا رسیده بود جلوی «پیر مراد» خوانده بود: سه پنج روزه که بوی گل نیومد/ صدای چهچه بلبل نیومد. آغ بابا با تفنگ دولول جلوی خرها و چاروادارها را گرفته بود، تیر درکرده بود: گرمب! صدای گرمب تو کوههای سیرچ پیچیده بود. چاروادارها ترسیده بودند و زده بودند به چاک. سیرچیها از خانههاشان پریده بودند بیرون، زن و مرد جلوی خرها را گرفته بودند. آغ بابا و اهل آبادی گندم و جو و ماش و عدسها را از روی خرها آورده بودند پایین. آغ بابا بار و بنشنها را کاسه کاسه کرد و داد به مردم. برای خودش دشمن درست کرد. اما خان آبادی شد.» روشن است که به این ترتیب خانهای واقعی و محبوب نه از تبار خاندان شاهی که از میان مردمی بودهاند که به رنج و بدون قدرت و انبار غله و زمینهای خاصه جلوی بلایای قحطی را میگرفتند.
میزگرد بررسی قحطی بزرگ؛ هولوکاست ایرانی افسانه بود؟
تاریخ ایرانی: جنگ جهانی اول که آتش آن از ماه اوت ۱۹۱۴ تا نوامبر ۱۹۱۸ در بخش بزرگی از جهان فروزان بود، ایرانِ بیطرف را نیز بینصیب نگذاشت که متفقین با نقض بیطرفی سرحدات ایران را در هم شکستند و راه به درون خاک ایران گشودند؛ حضوری که تا سالها پس از جنگ نیز تداوم یافت. یکی از مهمترین تبعاتی که برای جنگ جهانی اول برشمرده میشود، وقوع قحطی در ایران در فاصله سالهای جنگ است. ماجرایی که محمدقلی مجد در کتاب مشهور خود «قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران» آن را در ابعادی بزرگ تصویر کرده است. بحرانی انسانی با میلیونها کشته که برخی از آن با عنوان «هولوکاست ایرانی» یاد کردهاند. اما آیا به راستی قحطی ناشی از جنگ جهانی اول چنین گسترده و همهگیر بوده است؟ نقش هر یک از دول بیگانه حاضر در خاک ایران به ویژه قوای روسیه و بریتانیا در بروز و تشدید این بحران چه بوده است؟ برای پاسخ به چنین پرسشهایی بود که گروهی از پژوهشگران تاریخ به دعوت «انجمن ایرانی تاریخ» و با همکاری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ساختمان مرکز اسناد و کتابخانه ملی ایران گردهم آمدند و نشستی با عنوان «پیامدهای جنگ جهانی اول و قحطی در ایران» برگزار کردند.
دکتر الهام ملکزاده دبیر نشست در بیان زمینههای تشکیل این جلسه به پژوهشی اشاره کرد که سال گذشته تهیه آن را در حوزه کاری خود آغاز کرد: «نقش دولتهای روس و انگلیس در جنگ جهانی اول و بروز قحطی در ایران در سالهای جنگ و پس از آن». او با بیان اینکه برای انجام این پروژه بیش از ۴۰۰۰ سند در سازمان اسناد، آرشیو وزارت امور خارجه و آرشیو مجلس شورای اسلامی مورد مطالعه قرار گرفت، گفت: «از مجموع این اسناد بیش از ۷۰۰ عنوان به صورت مستقیم در این پژوهش استفاده شد و نتایج جالبی به همراه داشت.»
به گزارش «تاریخ ایرانی»، ملکزاده با اشاره به روایتهایی که از نقش دول خارجی در شکلگیری قحطی وجود دارد، هرچند تصور غالب مبنی بر نقش عمدهتر دولت بریتانیا در بروز قحطی ایران طی سالهای جنگ جهانی و پس از آن را رد نکرد اما کیفیت این مداخله را با موارد مشابه از سوی دولتهای روس و عثمانی غیرقابل مقایسه دانست و گفت: «انگلستان که تلاش کرده همواره پرستیژ سیاستمدارانه خود را حفظ کند، بیشتر از طریق خرید عمدۀ غلات در این موضوع مشارکت داشته است و به همین دلیل در پژوهشی که داشتیم هیچگونه سندی که نشانه غارت، حمله به مردم و چپاول از سوی قوای انگلیس باشد، به دست نیامد. با این حال برخلاف آنچه در کتابها و مقالات منتشره آمده که دولت روس و بعد شوروی سوسیالیستی، کمتر نقش تخریبی در ایرانِ آن دوران داشته و پس از انقلاب اکتبر بیشتر گرفتار مسائل داخلی بوده و گزندی از این سو به ایران نرسیده، اتفاقاً اسناد نشان میدهد دولت روسیه طی سه سالی که در ایران حضور داشته و حتی پس از آن با روی کار آمدن دولت بلشویکی شوروی خسارات و صدمات بسیاری به منابع اقتصادی و انسانی ایران وارد آورده و همزمان با دولت عثمانی در غرب ایران، نقش تخریبی عمدهای از جنس غارت و حمله داشتهاند.»
او با بیان اینکه در مرگ و میر گسترده آن سالها دلایلی چون «بروز بیماریهای واگیردار گسترده، درگیریهای منطقهای بین اقوام به واسطه آشفتگیهای اجتماعی و درگیری اقلیتهای مذهبی در مناطق مرزنشین» نقش ویژهای داشتهاند، خاطرنشان کرد: «آمار رسمی از مرگ و میر آن سالها وجود ندارد اما بر اساس گزارشهایی که بر جای مانده جمعیت ایران در آن سالها بسیار کمتر از آنچه گفته شده، بوده و طبق اخبار منتشره در روزنامههای آن زمان که بعضاً جمعیت شهرها را به تفکیک بیان کردهاند، یکی از پرجمعیتترین شهرها شهر تهران با ۳۵۰ هزار نفر جمعیت بوده و بر همین اساس جمعیت کل کشور از مرز ۱۳ میلیون فراتر نمیرفته است.»
ملکزاده با اشاره به تصورات پیشینی و پیشفرضهایی که پیش از آغاز پژوهش در مورد بحث قحطی و آمار کشتهشدگان آن وجود داشت، تصریح کرد: «هرچند تصور اولیه و بسیاری از کتب و مقالات موجود پیرامون موضوع قحطی در سالهای جنگ جهانی اول، مدعی مرگ و میر چند میلیون نفری یعنی چیزی بین ۸ تا ۱۲ میلیون کشته هستند، اما اسناد نشان داد در آن برهه تاریخی با وجود تلفات زیاد، از یک سو دلایل مرگ افراد الزاماً قحطی نبوده است و از سوی دیگر بر اساس جمیع اسناد و با توجه به جمعیت تخمینی ایران در آن زمان که به زحمت به ۱۳ میلیون نفر بالغ میشد، رقم ۱۲ میلیون کشته نمیتواند درست باشد و به نظر میرسد رقم واقعی در بدبینانهترین حالت چیزی کمتر از یک میلیون نفر بوده است.»
دبیر نشست «پیامدهای جنگ جهانی اول و قحطی در ایران» با اشاره به نتایج به دست آمده در پژوهش مزبور که عمدتاً متفاوت با اکثر مطالب گفته شده تا امروز بوده است، دلیل تشکیل این نشست را راستیآزمایی و برآورد علمی از نتایج این تحقیق برشمرد و گفت: «از دوستانی دعوت کردیم که هر یک به مجموعههای دیگری از اسناد در داخل و خارج از ایران پیرامون موضوع جنگ جهانی اول و قحطی در ایران دسترسی داشتهاند و تلاش میکنیم در این نشست از یافتههای آنان برای تکمیل پژوهش انجام شده بهره ببریم.»
تفرشی: هر کاهش جمعیتی نشانۀ مرگ و میر نیست
مجید تفرشی، پژوهشگر و سندپژوه، دومین سخنران این نشست بود که تحولات اجتماعی ایران در دوران جنگ جهانی اول بر اساس اسناد بریتانیا را موضوع بحث خود قرار داد. او در ابتدای سخن با اشاره به مشکلات موجود در راه بررسی آرشیوهای اسنادی بریتانیا پیرامون جنگ جهانی اول گفت: «متاسفانه دو مشکل وجود دارد. نخست پراکندگی و گستردگی این اسناد که دسترسی فیزیکی به آنها را برای پژوهشگران ایرانی دشوار کرده و دوم نگاه بدبینانهای که نسبت به این اسناد در ایران وجود دارد، آنچنان که حتی برخی اعتقاد دارند این اسناد ممکن است با توجه به ذینفع بودن بریتانیا در موضوع جنگ جهانی اول، دستکاری شده یا جعلی باشند. یا اینکه دستکم برای تغییر نگاه محققان ایرانی نسبت به تحولات داخلی ایران از جمله جنگ جهانی اول جهتدار باشند.»
تفرشی با بیان این که چیزی حدود ۲۰۰ هزار برگ سند پیرامون جنگ جهانی اول و ایران در آرشیوهای بریتانیایی وجود دارد، گفت: «از این میزان نیمی از اسناد در آرشیو ملی بریتانیا نگهداری میشد و نیمی دیگر در آرشیوهای دیگر. عمده این اسناد، اسناد وزارت خارجه بریتانیا است که در چند مجموعه نگهداری میشود. مجموعه اول، تمامی مکاتبات وزارت امور خارجه بریتانیا با سفارت خود در تهران یا دوایر مختلف در لندن پیرامون موضوع ایران است. مجموعه دوم اسناد کنسولگریهای بریتانیا در تهران و سایر شهرهای ایران و سوم مجموعه اسناد چاپی در همان دوران است که برای استفاده مسئولین وقت تهیه شده و البته مجموعههای دیگری که از مهمترین آنها میتوان به اسناد وزارت دریاداری و سازمان امنیت بریتانیا اشاره کرد.»
او با اشاره به مسائل و مطالب پوشش یافته در قالب این اسناد ادامه داد: «از نظر جغرافیایی این اسناد عمدتاً به بازتاب تحولات مناطق تحت نفوذ بریتانیا یعنی فارس، بوشهر و سواحل جنوبی میپردازد، بخصوص در موضوع تقابل نیروهای ژاندارمری تحت امر سوئدیها و نیروهای بریتانیایی که مکرراً در فارس و بوشهر با هم درگیر بودند، اسناد بسیاری هست. ولی در مورد مناطق شمالی و غربی نیز سندهایی در آرشیو بریتانیایی ثبت و ضبط شده است. بعد از مناطق جنوبی، بیشتر اسناد در مورد مناطق شرقی شامل سیستان و بلوچستان و مکران و شمال شرقی و جنوب شرقی است. یعنی به ترتیب اسنادی که وجود دارد اول جنوب، بعد جنوب شرق، بعد شرق و بعد شمال شرق. مساله دیگری که در این اسناد چشمگیر است مساله وقوع انقلاب اکتبر در روسیه است که بحث رویارویی، تعامل و تقابل نیروهای بریتانیایی شامل دولت بریتانیا، دستگاه دیپلماتیک بریتانیا در تهران و وزارت مستعمرات و نایبالسلطنه هند با این واقعه در آن مطرح است. واکنشها و سیاستهایی که در بسیاری موارد متفاوت و بعضاً غیرهمسو با یکدیگر است.»
تفرشی با استناد به اسناد مطالعه شده در آرشیوهای بریتانیا به مسائل مطرح شده در کتاب محمدقلی مجد پرداخت و خاطرنشان کرد: «مساله قحطی و مرگ و میر در این اسناد بطور آشکار وجود دارد. یعنی غیر از زد و خوردهای نظامی و تنشهای سیاسی، مسائل اجتماعی- اقتصادی زندگی مردم در این اسناد وجود دارد. آنچه که در مقایسه میان کتاب آقای مجد و اسناد ملی بریتانیا و اسناد آرشیوهای ملی ایران وجود دارد این است که باید توجه داشت در این کتاب اشتباهی رخ داده است. اشتباهی که نمیدانم عامدانه بوده یا نا آگاهانه. ایشان در جاهای مختلف کتابشان هرگونه کاهش جمعیتی را در هر شهر و ولایتی مرگ و میر تلقی کردند. در حالی که مطابق اسنادی که در آرشیوها موجود است در آن زمان در صفحات مختلف ایران، به ویژه صفحات جنوبی مثل بندرعباس و لنگه ما مرتباً با مساله مهاجرت روبرو بودیم یعنی به دلایل مختلفی، از جمله قحطی، فشارهای حکومت و فشارهای دولتهای خارجی اشغالگر ایران مردم مناطق زندگی خود را ترک میکردند و این کاهش جمعیت خیلی اوقات به این دلایل بوده است. مثال اینکه بندر لنگه در دو نوبت طی جنگهای جهانی اول و دوم خالی از سکنه شده است. اگر به این نکته توجه نداشته باشیم که مردمان این منطقه به صفحات مرکزی ایران یا مناطق عمان و سایر نقاط خلیج فارس مهاجرت کردند و آمار و اسناد آن را نبینیم ممکن است تصور کنیم همۀ این افراد کشته شدند یا یک شهر به طور کامل قتل عام شدند، در صورتی که این طور نبوده است.»
تفرشی با بیان اینکه «این به آن معنا نیست که مرگ و میر نداشتیم یا قحطی نداشتیم»، تصریح کرد: «در اسناد بریتانیا اسنادی با عنوان “قحطی و تلاش برای رفع قحطی” وجود دارد که نشان میدهد موضوع قحطی هم از سوی ایران و هم در اسناد بریتانیا فصل مشخصی را به خود اختصاص میدهد که کاهش محصولات و کاهش واردات غلات، صادرات این محصولات از سوی روس و بریتانیا برای نیروهایشان در کشورهای همجوار، گرانی اقلام غذایی و احتکار از جمله دلایل اصلی آن بوده است. حقیقت این است که مساله قحطی و مرگ و میر قطعاً در آن دوران وجود داشته اما بر سر ابعاد و دامنه این اتفاق بحثهایی وجود دارد.»
ططری: در اسناد کمتر اثری از نقش مخرب انگلیس به ثبت رسیده است
دکتر علی ططری، مدیر مرکز اسناد کتابخانه مجلس شورای اسلامی سخنران بعدی این نشست بود که به ارائه آماری از اسناد موجود در این مرکز پیرامون جنگ جهانی اول و پیامدهای آن در ایران پرداخت. او با بیان اینکه پیرامون موضوع جنگ جهانی اول و تبعات آن ۱۰۰۰ برگ سند و در مجموع ۳۰ پرونده شکایت مردمی در مجلس وجود دارد، گفت: «از این تعداد پرونده، بیشترین سهم در میان کشورهای شاخص درگیر در جنگ که در ایران حضور داشتند، متعلق به روسیه با ۲۰ پرونده است و پس از آن دولت عثمانی با ۶ پرونده و دولت انگلیس با ۲ پرونده در ردههای بعدی قرار دارند.»
او با اشاره به موضوعات مطرح شده در اسناد مجلس پیرامون جنگ جهانی اول و تبعات آن تصریح کرد: «عدم پرداخت بدهی و مالالتجاره، غارت اموال و احشام، اهانت و تخریب شخصیت و سوءاستفاده، قتل و اسارت، تجاوز به عنف و قحطی به ترتیب بیشترین سهم را در پروندههای موجود در مجلس به خود اختصاص میدهند.»
ططری با بیان اینکه نویسندگان عرایض از تمامی طبقات اجتماعی اعم از رعایا، خوانین و سران ایلات، رجال سیاسی، زارعین و پیشهوران، علما و تجار را شامل میشوند، گفت: «در این میان استانهای گیلان، کرمانشاهان، آذربایجان، خراسان و خوزستان به ترتیب بیشترین شکایات ثبت شده را داشتند که این موضوع نشان میدهد مناطق نزدیک به مرز بیشترین آسیب را از ناحیۀ جنگ و تبعات اجتماعی – اقتصادی آن متحمل شدهاند.»
ططری با بیان اینکه بیش از ۸۰ تا ۹۰ درصد این اسناد به شکایات و عرایض موکلان مجلس از عوامل روس اختصاص دارد و گزارشی از غارت و حمله انگلیسها وجود ندارد، خاطرنشان کرد: «البته این بدان معنا نیست که آنان صدماتی به مردم و کشور ما وارد نکردند، بلکه نشان میدهد انگلیسها با توجه به تجربۀ سیصد ساله حضور در ایران توانستهاند با حفظ ظاهر کمتر اثری از نقش مخرب خود به ثبت برسانند و برای وقوف به این صدمات و خسارات، مطالعۀ اسناد دوران جنگ راهگشا نیست و باید به اسناد موجود درباره تبعات حضور نیروهای خارجی در ایران طی سالهای بعد مراجعه کرد.»
او با اشاره به بدبینی مردم ایران آن دوران به روسها و عثمانیان تصریح کرد: «در بسیاری موارد دیده میشود که عریضهنویسان و شکات برای توضیح دلایل شکایت خود از وابستگی افراد به روسها اشاره دارند و این را دلیلی محکم بر ظلم روا داشته شده ارزیابی میکنند که این نشان از نگاه بدبینانه مردم به روسیه دارد که پس از آغاز جنگ نخست ایران و روس به وجود آمده و در جامعه وجود داشت. در جاهایی هم این بدبینی شامل دولت عثمانی میشود آنجا که مردم با مقایسه حملات و غارتهای عثمانیان به مناطق شمال غرب و غرب ایران متعرض میشوند که این صدمات و خسارات را باور کنیم یا شعار عثمانیان درباره اتحاد بزرگ اسلامی را.»
ططری به استناد به همین اسناد از محبوبیت آلمانیها در میان ایرانیان سخن میگوید. محبوبیتی که در جای جای اسناد به شکل ابراز تمایل برای حضور ارتش آلمان در ایران مطرح شده است.
رییس مرکز اسناد کتابخانه مجلس با بیان اینکه «به رغم حجم بالای اسناد جمعآوری شده تا امروز، از جمله کتاب آقای مجد و کارهای دیگر دوستان، احساس میشود پازل اسناد جنگ جهانی اول هنوز تکمیل نشده»، تصریح کرد: «هر روز در این حوزه اسناد جدیدی طرح و درباره آن بحث میشود و در چنین شرایطی به نظر میرسد هنوز برای نتیجهگیری زود باشد.»
طاهراحمدی: قحطی یک مساله ادواری بود، نه پدیدهای نوظهور
سخنران بعدی این نشست، محمود طاهراحمدی پژوهشگر تاریخ بود که سخنرانی خود را پیرامون خشکسالی و قحطی در دوران جنگ اول جهانی و پیامدهای آن ارائه داد. او با بیان اینکه «یکی از مشکلات تاریخنگاری ما ارائه آمارهای اغراقآمیز از سوی برخی مورخان است»، گفت: «از جمله آماری که درباره مرگ و میر ۸ تا ۱۲ میلیون ایرانی بر اثر قحطی در حین جنگ جهانی اول مطرح میشود. انسان حیران میماند که این آمار از کجا میآید. گویی جمعیت ایران در فاصله سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ منبسط شده و مثلاً به ۳۰ میلیون رسیده تا یک سوم این جمعیت کشته شوند.»
او با بیان اینکه «مساله قحطی یک مساله ادواری بوده، نه یک پدیده نوظهور که تنها در دوران جنگ جهانی اول بروز کرده باشد»، افزود: «دوستعلیخان معیرالممالک میگوید ناصرالدین شاه عنایت ویژهای به وضعیت نان داشته است و گاه به گاه افرادی را به نقاط مختلف تهران میفرستاده تا اطلاعاتی درباره کیفیت و کمیت نان داشته باشد و همین موضوع باعث میشود در برخی اسناد درباره احتمال وقوع خشکسالی هشدارهایی به ثبت برسد.»
طاهراحمدی ادامه داد: «مطابق اسناد تاریخی موجود در سازمان اسناد ملی، در آستانۀ جنگ یعنی قبل از ۱۹۱۴ نشانههایی از بروز خشکسالی در بیشتر نقاط کشور مشاهده شده بود. این نشانهها یکی کمبود باران بود. در حالت طبیعی میانگین بارش باران در ایران یک سوم بارش جهانی است و هرگاه این میزان اندک کاهشی نشان میدهد، خشکسالی در راه است. در آن دوره نیز گزارشهایی مبنی بر کاهش میزان بارندگی در بسیاری از مناطق به ویژه بلوک اطراف تهران مثل ورامین و شهریار به ثبت رسیده است. از طرف دیگر همزمان بسیاری از انبارهای دولتی که غلات ذخیره کرده بودند دچار حمله حشرات و آفت شدند. علاوه بر این باز در برخی بلوک مثلاً ورامین دچار سِنزدگی میشوند. این نشانهها باعث شد بر اساس گزارشی که در اسفند ۱۲۹۲ از وزارت کشور به رییسالوزرا میرسد، به رییس دولت گفته شود چه نشستهاید که زارعان با دیدن این نشانهها گندمهایشان را هر خروار ۸ تومان به محتکرین پیشفروش کردهاند. بعدها اسناد نشان میدهند که خیلی از این غلات احتکار شده نه برای فروش گرانتر در داخل که برای فروختن به تاجرانی که از طریق انگلیسها در شهرهای مختلف پخش شده بودند، نگهداری شد. شکواییههای موجود در مجلس نشان میدهد که بسیاری از مبالغ نیز به زارعان پرداخت نشده و آنان برای احقاق حق خود به مجلس عریضه فرستادهاند.»
او با اشاره به سندی مربوط به ژانویه ۱۹۱۵ که در آن کارپرداز عشقآباد از خروج مقدار زیادی غله و دام زنده از مرز خراسان به ترکستان روسیه روایت کرده است، گفت: «همین تجاری که از طرف روسیه تزاری در صفحات شمالی پخش شده بودند، چارپایان و غلات را به قیمت گرانتر میخریدند و به ترکستان میفرستادند. خود کارشناسان وزارت امور خارجه گزارشی دادهاند که در رفتن این غلات و احشام، گمرکات ایران هم دخیلاند. اسنادی هست که نشان میدهد ظاهراً یک تبانی بین برخی کارمندان وزارت مالیه در تهران با گمرکات شمال بوده که با استفاده از سربرگهای وزارت مالیه خروج این غلات و دام را قانونی جلوه دهند. در حالی که از ۱۲۹۲ مطابق تصویب هیات وزرا صدور غله و دام زنده از ایران ممنوع شده بود. بنابراین درباره اینکه گفته میشود انگلیسها و روسها غلات را از ایران خارج میکردند، باید گفت ظاهراً تا حدودی هم تقصیر خود ما بوده؛ یعنی از زارع و محتکر تا کارمندان وزارت مالیه و گمرکات شمال در به وجود آمدن این شرایط نقش داشتند.»
طاهراحمدی با بیان اینکه «برخلاف روسها که اسنادی مبنی بر حمله مغولوارشان به صفحات شمالی چشمگیر است، طبق اسناد موجود در سازمان اسناد حتی یک مورد هم سراغ نداریم که انگلیسها با جبر غلۀ ایران را به زور برده باشند»، گفت: «حتی مواردی هست که در شیراز که قحطی و گرسنگی شده بود، نظامیان انگلیس از هندوستان آرد آورده بودند و این آرد را در شیراز پخش کرده بودند.»
او با بیان اینکه «نمیدانم ادعای ۸ تا ۱۲ میلیون کشتۀ قحطی بر چه مبنایی استوار است»، تصریح کرد: «جمعیت تهران آن روز تهران همواره بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار نفر در نوسان بوده. اگر آمار جمعیت شهرهای دیگر را که اصلا به این مقدار نمیرسد یعنی حتی تبریز که جمعیت زیادی داشته اما به تهران نمیرسد، در نظر بگیریم بدون شک تعداد کشتهشدههای دوران جنگ جهانی اول زیر یک میلیون است. آن هم نه فقط به خاطر قحطی و گرسنگی بلکه بیشتر به دلیل وبا و آنفلوانزا.»
نیکبخت: باید به روایتهای شفاهی مردم مناطق مختلف توجه کنیم
رحیم نیکبخت، پژوهشگر تاریخ سیاسی هم در این مراسم به بیان گوشههایی از صدمات و خسارات دوران جنگ جهانی اول در ناحیه آذربایجان پرداخت. او با بیان اینکه «اگر ما قحطی را فقط منحصر به سالهای جنگ در نظر بگیریم شاید اسناد زیادی به دست نیاوریم»، گفت: «اما با توجه به کاری که به همراه دکتر ططری درباره تحولات ارومیه و غرب آذربایجان انجام دادیم، میتوانم بگویم جنایاتی که در همین منطقه طی جنگ و پس از آن انجام شده بینهایت منزجرکننده است. به خاطر دارم ۱۰، ۱۲ سال پیش زمانی که استاد کاوه بیات روی کتاب «ارومیه در محاربه عالمسوز» کار میکردند، خودشان میفرمودند که شبها بیدار میشدند و از ستمی که بر مردم آن منطقه رفته گریه میکردند. بنابراین اگر ما بخواهیم صرفاً بر اساس اسناد صحبت کنیم، طبیعتاً ابعاد ستمی که بر ملت ایران به ویژه در مناطق مرزی یعنی کرمانشاه، آذربایجان، خراسان و… رفته، مکشوف نخواهد شد و تنها بخش کوچکی از واقعیت را میتواند در بر بگیرد.»
او با بیان اینکه «با توجه به درگیریها و زد و خوردهایی که در آن زمان وجود داشته استناد به گزارش ماموران دولتی چندان ما را به واقعیتها نمیرساند»، افزود: «پراکندگی روستاها و عدم دسترسی به دهات را باید در نظر بگیریم، باید به نظام ارباب- رعیتی که در روستا حاکم بوده توجه کنیم، تا ببینیم آماری که به عنوان آمار رسمی آمده چقدر میتواند قابل اتکا باشد.»
نیکبخت با بیان اینکه «آسیبدیدگی از قحطی و جنگ مختص طبقات خردهپا و رعیت نبوده است»، تصریح کرد: «گزارشهای فراوانی از سفر اشراف و تجار ارومیه بعد از حملات به این شهر وجود دارد که این افراد با هزینه شخصی ابتدا برای بیان عریضه به تبریز آمدند و وقتی به نتیجه نرسیدند راهی تهران شدند. در تظلمات این افراد هست که برخی اقوامشان را به علاوه همه داراییهایشان از دست دادهاند. این سخن کسانی است که خرج راه داشتهاند و مشتی است نمونه خروارها انسانی که در همان دیار همه چیزشان را از دست دادند و دستشان به دادخواهی نرسید.»
او با اشاره به تحولات غرب و مرکز آذربایجان در سالهای جنگ جهانی اول، گفت: «خاطرات جمعی مردم آذربایجان دو قحطی عمده را به یاد میآورد. یکی ایکی تومَنیک، و دیگری بِش تومَنیک. در این دو مقطع گندم هر مَن، دو تومان و پنج تومان بوده است، که نسبت به آن زمان پول هنگفتی محسوب میشود.»
نیکبخت با خواندن بخشهایی از گزارش بادامچی یکی از یاران شیخ محمد خیابانی درباره مداخله روسها و عثمانی در آذربایجان که در مقطعی به تحریک عشایر و غارت اردبیل انجامید، به اهمیت روایتهای شفاهی مردمان منطقه برای درک اوضاع آذربایجان در سالهای جنگ، اشاره کرد و گفت: «در بررسی این مقطع از تاریخ، روایتهای شفاهی را نباید نادیده گرفت و میتوان قصور و کمبود اسنادی را با رجوع به اذهان مردم آن دیار جبران و آن دوره وحشتناک را بازیابی کرد.»
کاوه بیات: برای طرح دادخواست غرامت به دنبال اسناد باشیم نه افسانه
کاوه بیات پژوهشگر برجسته تاریخ، واپسین سخنران نشست «پیامدهای جنگ جهانی اول و قحطی در ایران» بود که سخنان خود را حول دو محور کم و کیف تجاوزات و صدمات ناشی از حضور نیروهای بیگانه در ایران و بحث احقاق حق ایران در مجامع جهانی جمعبندی کرد.
او با بیان اینکه «۱۷، ۱۸ سال پیش که اسناد وزارت کشور را درباره جنگ جهانی اول گردآوری میکردم، احساس نگرانی داشتم و از خود میپرسیدم آیا اهم اسناد و مدارک در موقع این واقعه مهم، همین قدر کم و اندک است؟» گفت: «سالها بعد که در خدمت آقای تفرشی مدتی در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران مشغول به کار بودیم، متوجه شدیم بخش مهمی از اسناد کشور مربوط به جنگ جهانی اول در بازه زمانی ۱۲۹۵ و ۱۳۰۰ اسناد نخستوزیری است که به خاطر شرایط خاص دوران جنگ ۸ ساله و خطر نابودی اسناد، به این موسسه منتقل شده بود و همچنان در همان جا نگهداری میشود و از دسترس پژوهشگران به دور است.» بیات با بیان اینکه «با بررسیهایی که انجام دادم متوجه شدم ستون فقرات اسناد آرشیوی ما را اسناد نخستوزیری تشکیل میدهند»، گفت: «این منبع و ماخذ اصلی که شامل مکاتبات روزانه میان شهرهای مختلف با مرکز است، بخش چشمگیری از اسناد است که متاسفانه در دسترس ما نیست. این خودش یک کاستی عمده در این حوزه است و اسناد موجود مثل اسناد مجلس سوم به خاطر کوتاه بودن دوره فعالیتش نمیتواند به خوبی وقایع مربوط به این دوره از تاریخ را پوشش دهد. به هرحال جنگ برای همۀ دنیا در ۱۹۱۸ تمام شد، اما برای ما تا دو، سه سال بعد یعنی تا ۱۹۲۱ و خروج قوای بیگانه از کشورمان ادامه یافت.»
او با اشاره به نوع اسنادی که درباره وقایع جنگ جهانی اول در ایران وجود دارد، گفت: «مقداری اسناد و گزارشهای عادی و روزمره است. حکام، والیها و کارگزارها گزارشهایی میدادند و شکایتهایی مطرح میشده است. یک مقدار هم اسناد و گزارشهایی است که مخصوصاً از طرف وزارت امور خارجه دستور اکید داده شده بود که خسارتها را ثبت کنید. این خسارات دو بخش دارند. بخشی مربوط به ابتدای جنگ است که تصور این بود موضوعی گذرا است. تجاوزی صورت گرفته و همان موقع میخواستیم برای احقاق حق اقدام کنیم، اما دیگری بحثی است که در اواخر جنگ و بعد از بحث ترک مخاصمه پیش میآید و احتمال اینکه چیزی به عنوان کنفرانس صلح در اروپا شکل بگیرد و امید و آرزوی عجیبی که در میان ایرانیان بوجود آمد، خصوصاً بعد از بیانیه وودرو ویلسون مبنی بر اینکه قرار است دیگر حقی ضایع نشود و مناسبات عادلانهای برقرار شود. خیلی از ملیون ایران به وجد میآیند و فعالیتهایی برای تدوین عرض حال آغاز میشود برای کنفرانس صلح پاریس. همین زمان است که در وزارت خارجه کمیسیونی تشکیل میشود و در مکاتباتی که اخیراً از مرحوم سید باقر کاظمی درآمده نشان میدهد که خودش از اعضای این کمیسیون بوده. کمیسیونی است که دستور صادر میکند به نقاط مختلف کشور که اعلام کنند چه صدمات و خساراتی دیدهایم که بتوانیم اعاده کنیم که در تحقیق و پژوهشی که سرکار خانم دکتر ملکزاده انجام دادهاند به برخی از این اسناد اشاره شده است. این گزارشها و اسناد بعدها در قالب کتابی با عنوان «کتاب سبز» در یک جلد تدوین میشود و مبنای دادخواهی ما در کنفرانس صلح پاریس بود. گویا از این کتاب نسخهای به زبان فرانسه هم منتشر شده است.»
او با بیان اینکه «این کتاب با یک دیدگاه خاص سیاسی در کمیسیونی در وزارت خارجه تدوین شد»، افزود: «آن زمان در کمیسیون وزارت خارجه تصمیم بر این میشود که طرف مجادله خودمان را مغلوبین جنگ قرار دهیم، این یعنی نسبت به تجاوزاتی که از جانب بریتانیا و متفقین دیگرش شده، کمتر تکیه شود و بیشتر روی روس و عثمانی تاکید شود. چنین یکجانبهگریهایی در این سند وجود دارد. مشابه این ملاحظات را در طرح دعاوی ارضی در کنفرانس صلح پاریس هم میبینیم، باز هم احقاق حقی که میخواهیم صورت بگیرد، متوجه روس و عثمانی است در درجه اول، یعنی آگاهانه تصمیم گرفته میشود که ما در خواستههای مرزی خودمان بحث جنوب را مطرح نکنیم و مصلحت را در این میبینند که حسن توجه متفقین را جلب کنند که به نظر من تاکید بیجایی بود. به هر حال به نظر من نوعاً در سندهایی که از آن دوره تدوین و منتشر میشود، چنین ملاحظاتی هم وجود دارد.»
بیات با تقسیمبندی شایعات و صدمات جنگ جهانی به دو دسته عمده گفت: «دسته اول صدمات ناشی از رویارویی و تقابل ارتشهای بیگانه در نواحی غربی ایران است که به خاطر طولانی بودن مسیر جبهه درگیری، بیشترین آسیب به مناطقی وارد میشود که قرار است بجای پشت جبهه قوای بیگانه که در خاک خودشان قرار دارد و از میدان جنگ دور است، نقش پشتیبان و لجستیک آنان را ایفا کنند. دسته دوم صدماتی است که از ناحیه حضور نظامی قوای بیگانه بر سرزمین ما مترتب میشود که نوع حضور بریتانیا در ایران بیشتر در وجه دوم نمود پیدا میکند و عمدتاً در مناطق شرقی و جنوبی هرچند خرابی به ظاهر کمتری دارد و انعکاس اندکی پیدا میکند اما پیامدهای آن در سالهای بعد قابل بررسی است.»
او با اشاره به بحث غرامت و احقاق حق ایران در مجامع جهانی که طی سالهای اخیر مطرح شده است، خاطرنشان کرد: «این بحث متاسفانه تا حدی جنبه سیاسی پیدا کرده است و باصطلاح گز نکرده پاره کردیم. اگر بحث غرامت مطرح بشود که به نظر من بهتر است بشود، یک جاهایی وقایع ناگزیر بوده اما جاهایی هم هست که آنچه پیش آمده، تبعات طبیعی جنگ نبوده است. مثلاً در آذربایجان تحریکات، مداخلات و جنایاتی که صورت گرفته، بعضاً تحریکاتی که از طرف روسها و گاهی متفقین شاهد بودیم قابل بررسی است.»
بیات با اشاره به برخی مداخلات خارجی در مناطق شمال غربی که از طریق واردات غیرقانونی اسلحه و توزیع آن میان اهالی توسط میسیونهای به ظاهر خیریه صورت میگرفته، این اسناد را از موارد خاصی دانست که به ما قدرت مانور میدهد و تصریح کرد: «ما برای طرح مباحث مهمی چون غرامت و احقاق حق در جریان جنگ جهانی، باید بیش از افسانهها به واقعیات تکیه کنیم. جایی که به نظر من حرفهای بسیاری برای گفتن داریم.»
انتهای پیام