امام حسین «انقلابی طالب حکومت» یا «فراری حافظ جان»؟
حجت الاسلام احمد حیدری در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
در مورد اقدامات امام حسین بعد از مرگ معاویه تا شهادت در کربلا، سخن زیاد گفته شده است. گروهی در این سر، اقدام او را در قالب فرار برای حفظ جان دیده و گروهی در آن سر، اقدامش را قیام برای به دست گرفتن حکومت شمرهاند و تحلیلهای دیگری در این میانه! البته هر کدام هم برای خود مؤیداتی از سخنان امام ارائه میدهند که قابل انکار نیست و چه بسا در صدد انکار شدید نگاههای دیگر هم برمیآیند! به نظر حقیر اقدام امام حسین جامع همه این نگاهها است و حرکت امام جامع همه نگاههای به ظاهر متناقض میباشد ولی باید در ارائه وجه جمع دقت کرد. برای رسیدن به وجه جمع صحیح، باید به چند نکته محوری و چارچوبی توجه جدی کرد:
1. انبیاء و اولیای الهی صلاحیت منحصر به فرد برای حکومت دارند زیرا از حیث علم، عدالت و تدبیر به درجهای رسیدهاند که هیچ کس دیگری در زمان آنان به آن درجه نرسیده و در صلاحیت با آنان تاب هماوردی ندارد. با توجه به این صلاحیت منحصر به فردی که در خود به عطای خدا میبینند، هم مدعی حکومت هستند و هم کسی را از خود صالحتر برای حکومت نمیبینند و تنها حکومت خود را مشروع و مورد رضای خدا دانسته و حکومت غیر خود را مشروع و مورد رضای خدا نمیدانند و این صلاحیت منحصر به فرد را اعلام هم میکنند و از جامعه پذیرفتن و ایمان به آن را میطلبند و به هیچ وجه حاضر به مشروع شمردن حکومت غیر خود و سکوت یا تسلیم از سر رضا در برابر آن نیستند.
2. انبیاء و اولیای الهی وظیفه اصلی خود و «قیام» را در مرحله اول در بیان و تبیین دین و دعوت مردم میدانند. بیان حق و دعوت به حکومت حق و تبیین آن در زمان سلطه جور و ظلم، بالاترین و سهمگینترین قیام است. خداوند در باره اصحاب کهف میفرماید: «إنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا …»(کهف/15-13) [آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم و دلهايشان را استوار گردانيديم آنگاه كه [به قصد مخالفت با شرك] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است جز او هرگز معبودى را نخواهيم خواند كه در اين صورت قطعا ناصواب گفتهايم و …] علامه طباطبایی این اقدام یاران غار را قیامی سهمگین علیه شرک و ظلم حاکم میداند زیرا به بیان ایشان، گفتن این سخنان که بنیاد شرک را ویران میکرد، زهره شیر میخواست و گفتن این سخنان بزرگترین قیام علیه شرک و ظلم بود(االمیزان ذیل آیه). پیامبران و امامان هم در جامعه خود سخنانی میگفتند که بنیان حکومت جور را میلرزاند و گفتنش زهره شیر میخواست و قیام امام حسین هم در اولین وهله و مرحله، قیام به بیان و کلام بود و تا آخر هم از این مرحله چندان فراتر نرفت و زمینه اقدامهای دیگر فراهم نشد.
3. اولیای خدا برای حکومت دنیایی به ذاته، همانند دیگر مظاهر دنیا، هیچ ارزشی قائل نبودند و نیستند و علیگونه به ابن عباس میگویند حکومت و امارت دنیایی برای ما بیارزشتر از لنگه کفشی پاره است(نهج البلاغه/خطبه22) ولی در عین حال حکومت به عنوان وسیله و ابزار احیا و اجرای عدالت و میراندن ظلم و باطل، ارزشمند بوده و فدا کردن جان هم برایش میارزد زیرا با حکومت است که میتوان دین را پیاده و عدالت را حاکم ساخت. پس به دنبال ذات حکومت نیستند و اگر آن را به دست نیاوردند، برایشان اهمیتی ندارد ولی چنان چه زمینهاش مهیا باشد، آن را به عنوان وسیله، ارزشمند دانسته و طالبند امام حسین هم وقتی به ظاهر زمینه را در کوفه مهیا میبیند، نه تنها دست رد به سینه حکومت نمیزند بلکه برای پذیرفتنش عازم کوفه میشود.
4. اولیای خدا راه رسیدن به حکومت و تداوم آن را فقط و فقط دعوت و جذب اقبال عمومی میدانند و هیچ راه مشروع دیگری برای تصاحب حکومت نمیشناسند و از نگاه آنان وجود ندارد. کلاً راه حاکم شدن یا دعوت و جذب اقبال عمومی و پذیرش مردمی است یا کمکگیری از قوه قهریه، دست بردن به شمشیر و رو آوردن به اجبار و تحمیل؛ و راه سومی وجود ندارد. راه دوم از نظر آنان به یقین نامشروع است و فقط راه اول را مشروع و مورد خواست و رضای خدا میدانند.
5. دقت در تفاوت امام حسین با عبد لله بن عمر و عبد الله بن زبیر میتواند چراغ راه ما در این مسیر باشد. این سه، تنها کسانی بودند که ولایت عهدی را به رسمیت نشناخته و معاویه از آنان بر خلافت فرزندش یزید میترسید. اما عبدالله بن عمر گر چه یزید را صالح برای خلافت نمیداند و به اختیار با او بیعت نمیکند و چه بسا خود را از جهات متعددی برتر از یزید و صالحتر برای خلافت بداند ولی مدعی نیست و ساکت، تسلیم، گوشهگیر و منزوی است. او و همچون او در طول تاریخ برای حاکمان و حکومتهای جور خطری نداشته و ندارند از این رو حکومتها هم داعیهای برای مخالفت با آنان نداشته بلکه به تبجیل و تمجید آنان همت کردهاند. چنین عالمانی نه تنها برای حکومت جور خطر ندارند بلکه حکومت جور میتواند با الگو ساختن آنان، دیگران را هم به زهد، انزوا و گوشهگیری سوق داده و از خطرشان ایمن شود.
6. اما تفاوت امام حسین با ابن زبیر، ابن زبیر هم مانند امام مدعی است و طالب حکومت اما نه مقبول مردم است و نه مثل امام با دعوت و جذب اقبال عمومی و اثبات صلاحیت منحصر به فرد خود، بلکه از هر راهی که حاصل شود در صدد رسیدن به حکومت است از این رو وقتی از جانب والی مدینه به بیعت فراخوانده میشود و ماندن در مدینه را خطرناک مییابد، همچون امام از مدینه و حاکمش فرار میکند اما فرار از بیراهه و پنهانی؛ در مکّه هم به فکر عِدّه و عُدّه است تا با کمک آنان بتواند حکومت را به دست بگیرد و با سرکوب مخالفانش حاکم شود و با شهید شدن امام حسین، زمینه را مناسب دیده و در مکه اعلام خلافت میکند و مکه و مدینه را تحت سلطه میگیرد؛ اما امام حسین از مدینه فرار میکند تا مجبور به بیعت نشود ولی آشکارا و در روشنایی روز و از شاهراه، و برای به دست آوردن حکومت و تحمیل آن هم در صدد تهیه عِدّه و عُدّه نیست و وقتی مردم کوفه با شوق و رغبت بی یا کمنظیر او را دعوت میکنند، به عنوان اجابت دعوت راهی کوفه میشود و در تمام طول راه با هر مخالفی مواجه میشود، از جمله سپاه حرّ و ابن سعد، با ارائه نامههای کوفیان اعلام میدارد ما را دعوت کردهاند و به اجابت دعوت میرویم و اگر پشیمانند بگویند تا بازگردیم. ما طالب حکومتیم اما نه چون ابنزبیرها به هر طریق که حاصل شود از جمله زور و تحمیل و غدر و تهدید و تطمیع و …؛ بلکه فقط به شرط این که مردم بخواهند و تا زمانی که مردم بخواهند.
7. با توجه به محورهای پیشگفته حاکمان جور هم، دشمن واقعی خود را اولیا و امامانی میدیدند که در ظاهر سااکت بودند و در گوشهای نشسته ولی در واقع مدعیانی بودند که به بیان و کلام همت داشتند و در صدد آگاه کردن جامعه و ایجاد زمینه حکومت حق بودند. در تاریخ اسلام هم می بینیم با این که امام حسن صلح کرد و امام سجاد به دعا مشغول بود و امام باقر و امام صادق به تعلیم و تعلیم معارف و فقه اسلام همت داشتند و …؛ ولی خلفای اموی و عباسی اول دشمن و خطرناکترین دشمن خود را این مدعیان به ظاهر ساکت و آرام میدیدند و از باب مثال منصور عباسی راجع به امام صادق میگفت: «این مانند خاری در گلوی من و دیگر خلفا است که نه میتوانیم بیرونش بیندازیم و نه میتوانیم هضمش کنیم»(بحار الانوار 47/167)
امام حسین هم به بیان، دعوت و کلام قیام کرد و از راه جذب اقبال عمومی مدعی و طالب حکومت بود و حاضر به پذیرش حکومت بنیامیه و بیعت؛ یا سکون و سکوت نبود لذا بنی امیه به گفته خود امام به هیچ وجه از او دست بردار نبودند و نه تنها در یمن یا هر گوشه دیگر که حتی اگر در شکاف کوهی هم پناه میگرفت، او را مییافتند و خونش را میریختند. بله، اگر او مدعی نبود و دعوت نداشت و نه مؤید بلکه ساکت بود، نه تنها او را نمیکشتند که عزیز هم میداشتند.
انتهای پیام
با تشکر از نویسنده مطلب و سایت انصاف نیوز ، تحلیل دقیق و جامعی بود ، با فهم و درک بنده