محمدرضا تاجیک: پس از آبان ۹۸ و جنبش ۱۴۰۱ بسیاری جریانات رسمی اصلاحطلبی متوجه شدند که جامعه از آنها هم عبور کرده اند
در 1401؛ اپوزیسیون احساس کردباید آلترناتیوسازی کنند دیدیم که چگونه در مقابل هم صفآرایی کردند و حتی نتوانستند شورایی را شکل دهند و اتحاد از هم پاشید
خبرنگاران انصاف نیوز، محمد توکلی و آسیه توحیدنژاد در 17 تیر امسال مصاحبه ای را با محمدرضا تاجیک انجام داده اند. در این مصاحبه محمدرضا تاجیک تحلیل خود را نسبت به وقایع آبان 98، «پدیده» سال 1401، اپوزیسیون و پوزیسیون و اصلاح طلبان صحبت کرده است که خلاصه ای از آن را در ادامه می خوانید:
جنبشهایی مثل جنبش ۱۴۰۱ تحلیگران را مثل آلیس در سرزمین عجایب رها میکنند!
من در بسیاری از نوشتههایم از واژهی «خیزش» استفاده کردهام اما معتقدم event(رخدادِ) بدیویی (منسوب به الن بدیو، فیلسوف معاصر) بیشتر جواب میدهد.
پدیدهای است که از هیچ کجا و همه کجا نازل میشود؛ لزوما قابلیت پیشبینی ندارد؛ دفعتا حادث میشود و انسانها را دچار شگفتی میکند. در این شرایط تحلیلها قفل میکنند و نوعی حیرانی تحلیلی ایجاد میشود که چگونه میتوان روح سرکش این رخداد را با مهمیز نظریهها رام کرد؟!
جنبشهایی مثل جنبش ۱۴۰۱ انسانها و تحلیگران را مثل آلیس در سرزمین عجایب رها میکنند! انسانها با پدیدهها و موجوداتی مواجه میشوند که قبلا ندیدهاند چرا که هیچکدام در قالب آن نظریههای قبلی نمیگنجد.
من اعتراضات ۱۴۰۱ را بیشتر یک رخداد میبینم و به همین دلیل قابل پیشبینی برای تحلیگران نبود. زمانی هم که تحلیل کردند هر یک از ظن خود یار شدند؛ یکی نگاه سوسیالیستی دارد از این دیدگاه تحلیل میكند؛ ديگری نگاه پست مدرنیسم دارد از آن ديدگاه بحث میكند؛ آقای طباطبایی از ایرانشهری و انقلاب ملی میگوید؛ یک نفر ممکن است دیدگاه آصف بیاتی داشته باشد و … .
همهی این تحلیلها به گنگی بیشتر قضیه دامن میزند و تصویر درستی ارائه نمیدهد. دلیلش هم این است که به تعبیر آقای طباطبایی در واقع تلاش میکنیم امر جدید را قدیم کنیم.
در جنبش «زن، زندگی، آزادی» خشونت جلوهی بسیار بارزی داشت
آنچه در ۱۴۰۱ دیدیم نسبت به آنچه پیش از این دیده بودیم از چهرهی بسیار خشنتری برخوردار بود. در جنبش «زن، زندگی، آزادی» خشونت جلوهی بسیار بارزی داشت و این امر حتما از خشونتهایی نشات میگیرد که در ساحتهای گوناگون در طول دههها بر قشرهای مختلف جامعه و خصوصا نسل جوان اعمال شده است.
این نسل جوان هم به لحاظ تربیتی و هم به لحاظ جهانی که در آن زیست میکند و تجربهی زیستهای که دارد همهی اینها این نوع رفتار خشن را اقتضا میکرد. باید برگردیم و خشونتی که طی این دههها در ساحتهای مختلف اعمال شده را کالبدشکافی کنیم و ببینیم که کجا این خشونت اعمال شده و کجا انباشت شده است.
دو نوع زندگی داریم؛ یکی زندگی به معنی زنده ماندن و مترادف با زندگی حیوانی که دیگری آن را تقلیل داده است؛ نسبت به آن خشونت ورزیده است؛ امکانش را از او سلب کرده و خود فرد را نیز از ساحتش جدا ساخته است؛ انسان تراز نو و هنجارها و خطوط قرمز و نارنجیاش را مشخص کرده و این انسان را در آن قالب قرار داده است.
این خشونت است؛ خشونت روانی، فرهنگی، هویتی و… . این انسان نتوانسته این فضا را تحمل کند و شروع به قالب شکنی کرده است. این فضایی بود که در ۱۴۰۱ با آن مواجه بودیم.
میلیتاریسم و امنیتیگرایی منجر به همان چیزی میشود که در ۱۴۰۱ تجربه کردیم
یک دلیل دیگر که باید به آن اشاره کرد این است که در دههی اول انقلاب گفتمانی حاکم میشود که از هر جهتی تازه است و بسیاری با آن رابطه برقرار میکنند. این گفتمان جوشش دارد و میتواند تولید مفهوم و نظریه کند.
اما از یک جایی به بعد این گفتمان متصلب و منجمد میشود مثل کوه آتشفشانی که دیگر نمیجوشد و دیگر تولید معنا، سبک زندگی، اسطوره و… نمیکند و همه کلیشه میشوند و یکجا قفل میشود.
از سوی دیگر نسل ما و تاریخ ما به صورت هندسی در حال تغییر است؛ چرا که ما در یک دنیای مجازی به سر میبریم که هر لحظهاش جهان دیگری است. آن گفتمان نه تنها نمیتواند با این نسل پیش بیاید بلکه در یک جا هم متصلب شده است.
وقتی گفتمانی میتواند قدرت ساطع کند همچنین میتواند انسانها را سوژهی خویش سازد؛ انسانها درون آن معنا و هویت میگیرند؛ زشت و زیبا و باید و نبایدهایشان را از او طلب میکنند و با چشم و گوش او میبینند و میشنوند.
اما وقتی گفتمانی نمیتواند با نسلی جلو بیاید که جهانش و تجربهی زیستهاش متفاوت است به قدرت پشت آن گفتمان متوسل میشود چرا که دیگر نمیتواند اقناع و اشباع کند و نمیتواند مشروعیت سازی و مقبولیتسازی کند. حال که نمیتواند چگونه میشود سوژهها را منقاد(فرمانبردار و مطیع) نگه داشت؟! دیگر گفتمان نقشی ندارد بلکه قدرت پشت گفتمان نقش میپذیرد و گرایش پیدا میکند به نوعی میلیتاریسم، امنیتیگرایی. این فضا تولید نوعی خشونت و طغیان میکند و منجر به همان چیزی میشود که در ۱۴۰۱ تجربه کردیم.
بنابراین یک دلیل دیگر هم این است که متولیان فرهنگساز و گفتمانساز ما دیری است که به یک معنا فسیل شدهاند و چیزی از این فضا نمیجوشد. این ارتش فرهنگیای که داریم و ۴۷ نهاد فرهنگیای که داریم و بودجه برای آن قائل میشویم (تا جایی که من میدانم) به نظر میرسد نتوانسته است با تحولات جامعهی ما خود را وفق دهند و یک تاخیر تاریخی دارند.
همین باعث شده است که نسل کنونی ما نمیتواند هویت خود را از همین دستگاه معنایی بگیرد؛ رو به سوی فضای گفتمانی دیگر کرده است و همه چیزش در حال تغییر است.
اگر تمرکز و خشونت عریان قدرت بیشتر شود طبیعتا باید در آینده منتظر خیزشهای دیگری باشیم
مقاومت معمولا در تخالف و مخالفت با قدرت شکل میگیرد. شکل اعمال قدرت بر نوع رفتار هویتهای مقاومت بسیار تاثیر دارد و بر اساس آن مقاومت میتواند در یک مشرب کاملا قانونی و مدنی و فرهنگی وارد فضا شود و یا میتواند منشی کاملا خشن و غیر دموکراتیک داشته باشد.
این بستگی به قدرت دارد و من در این موضوع وزن جدی را به طرف قدرت میدهم. و طبیعتا باید ببینیم که در شرایط کنونی و آیندهی جامعهی ما در بافت رفتاری، زبانی، منشی قدرت تغییری میبینیم یا به همان سیاق ادامه پیدا میکند. در صورتی که تمرکز و خشونت عریان قدرت بیشتر شود طبیعتا باید در آینده منتظر خیزشهای دیگری باشیم.
جنبش اخیر نشان داد که زمان و زمانهی جریاناتی که تلاش دارند همواره به شکلی در بازی قدرت حضور داشته باشند و سهمی از قدرت را نصیب خود کنند و بر این باور هستند که نمیتوان در جامعه تغییری ایجاد کرد مگر از راس هرم جامعه و میگویند که نمیتوان از قاعده جامعه را تغییر داد گذشته است.
آنها که به علت این مشربشان در میانه ایستاده بودند و به تعبیر عامیان «هم کت تنشان بود، هم زیرشلواری» و تکلیف را مشخص نمیکنند که در کدام سو هستند و بنا به تعبیری که قبلا به کار بردم مانند «هلو انجیری» هستند که به موقع چهرهی هلو به خود میگیرند و به موقع میخواهد انجیر باشند گذشته است.
زمان و زمانهی چنین کنشها و کنشگرانی که بخواهند به اقتضای منافعشان و استلزامات بازی قدرت هم این باشند هم آن، نه این باشند نه آن و هویتهای ترکیبی اختلاطی که هر لحظه به رنگ بت عیار میتوانند در بیایند گذشته است.
بنابراین من معتقدم که جریاناتی که با هر اسمی حالت میانهرو داشتند اگر نتوانند یک نوع تحول جدی حال و احوالی داشته باشند نمیتوانند در شرایط کنونی و آیندهی ما به مثابهی یک آلترناتیو نقشآفرینی داشته باشند و دیگر نمیتوانند به مثابهی یک گروه آوانگارد حرکت کنند.
سوژهی سیاسی که در عرصهی جامعه عمل میکند از جریانات رسمی اصلاحطلبی عبور کرده است
قتی از جریان اصلاحطلبی صحبت میکنیم از یک طیف وسیع صحبت میکنیم. من جریان اصلاحطلبی را لزوما جریان رسمی اصلاحطلبی نمیدانم.
اینها کسانی هستند که دلمشغولی و دغدغهشان این است که کجای بازی قدرت هستند و چه سهمی از این سفرهی قدرت نصیب آنها خواهد شد و چگونه میتوانند تقسیم و توزیعی در عرصهی قدرت داشته باشند تا آنها هم نصیبی ببرند و هر چقدر از این خوان قدرت نصیب بیشتری ببرند خودشان را موفقتر میدانند و هر چقدر بتوانند کرسیهای قدرت را بیشتر داشته باشند خودشان را موفقتر میدانند.
پس از آبان ۹۸ و به ویژه در جنبش ۱۴۰۱ بسیاری از این جریانات رسمی اصلاحطلبی هم متوجه شدند که دیگر این سوژهی سیاسی که در عرصهی جامعه عمل میکند از آنها خط نمیگیرد و از آنها عبور کرده است.
خیلیهایشان متوجه این شدند که باید تغییر ژرفی در درون خودشان ایجاد کنند؛ چه به لحاظ ساماندهی، چه مدیریت، چه گفتمانی و چه تغییر رویکردشان نسبت به مردم و تغییر مفاهیمی مثل پوپولیسم که تاکنون دچارش بودند و همینطور ایجاد رابطه با تودههای مردم.
بسیاری از اینها متوجه شدند ولی این توجه متاسفانه ره به جایی نبرده و ما گفتمان جدیدی نمیبینیم و ساماندهی جدیدی و رهبران جدیدی نمیبینیم و در بر روی همان پاشنه میچرخد هر چند به تعبیر عامیانه دیگر متوجه شدند که «با این ریش نمیتوان رفت تجریش» و احتیاج به فضای گفتمانی دیگری دارند.
اما آیا این جریان موفق بود و گفتمانی منطبق با شرایط و نسل جدید در حال حاضر در روبروی خود دارید؟ من ساماندهی جدیدی نمیبینم اما به نسل جوانی که کماکان بر این تصور است که تغییرات جامعهاش را از رهگذر سازوکارها راهکارهای مدنی و دموکراتیک دنبال کند کاملا امیدوارم.
من کاملا به این معتقدم که رادیکالیسم رادیکالیسم میآورد. رادیکالیسم ما را از یک دیگری بزرگ به یک دیگری بزرگ دیگر رهنمون میکند. رادیکالیسم استمرار و تداوم نوعی استبداد و تمرکز قدرت و خشونت است.
وقتی از اپوزیسیون صحبت میکنیم از یک طیف بسیار گسترده، متشتت و متفاوتی صحبت میکنیم که رابطهی درونیشان رابطهی آنتاگونیستی است. حتی رابطهی آگونیستی نیست. یک نوع رقابت مدنی برای کسب قدرت درون آنها جاری نیست. نوعی رقابت خصومتآمیز آنتاگونیستی بین آنها حاکم است که خودشان اپوزیسیون خودشان هم هستند.
لایههای مختلف درون اپوزیسیون در درون خودش اپوزیسیون خودش را هم حمل میکند. بنابراین ما هیچگاه با تمامیت و کلیتی به نام اپوزیسیون مواجه نیستیم و با هزار فلات مواجهیم. با مجمعالجزایری مواجه هستیم که هر کدام نافی و عدوّی دیگری هستند.
طبیعتا وقتی پای قدرت و منافع آن به میان کشیده میشود در مقابل همدیگر صفآرایی میکنند. نمونهی آن همین جنبش اخیر بود که تا احساس کردند باید آلترناتیوسازی کنند و دولت سایه تشکیل دهند دیدیم که چگونه در مقابل هم صفآرایی کردند و حتی نتوانستند شورایی را شکل دهند و دیری نپایید که از هم پاشید. آن شورا اساسا نیروهای تعیینکنندهای هم درونش نبودند.
در درون هم با یک پوزیسیون متشتت مواجه هستیم. پوزیسیونی که متاسفانه به علت شرایط، بسیاریشان صورتک هستند. بسیاری فرضشان این شده که اگر در این صورتک درآیند میتوانند در قدرت حضور داشته باشند و از مواهب آن بهره ببرند. اما وقتی پای هزینههای آن به میان میآید کاملا تبدیل به اپوزیسیون میشوند.
بارها گفتم که پارادوکس جامعهی ما این است که تقریبا پوزیسیون آن دارد نقش اپوزیسیون را بازی میکند و اپوزیسیون آن در خیلی جاها در حکم پوزیسیون بازی میکند.
بی تردید میرحسین یکی ازپاکدستترین سیاستورزانی این کشور و یکی از کسانی که دل در گرو ارزشهای دینی بسیار زیبای خودش و ارزش های انقلابی و اعتلای این سرزمین دارد و هیچوقت هم برای قدرت حاضر نبوده همه چیز را توجیه کند.
دفعتا چهرهای خلاف این از ایشان و اطرفیانشان بازنمایی میشود که بتوانند چنین رفتاری با آنها داشته باشند. من این را هر چه باشد در جهت منافع و مصالح جامعه و کشور ارزیابی نمیکنم.
ما امروز نیازمند شخصیتهایی مثل میرحسین هستیم که وارد صحنهی سیاسی شوند و با یک رویکرد درونی بتوانند افق نویی را در جامعه بگشایند اما آن فضا به شکل دیگری بازنمایی و تصویر میشود و به افکار عمومی جهت داده میشود تا بتوانند چنان برخوردهایی توجیه شود.
من چون از این فضاها اذیت میشوم و گفتنش هم اذیتم میکند کمتر به آن وارد شدهام. سالیان سال با میرحسین از نزدیک در ارتباط بودم و مرام و مشرب ایشان را میدانم؛ هیچگاه این فضایی که برای ایشان ایجاد کردند را نمیتوانم اساسا باور کنم که چنین چیزی در مورد ایشان صادق باشد.
ولی این فضا ایجاد میشود و افرادی مثل ایشان در حصر هستند و افرادی که دارند با هر دم و بازدمشان به جامعه و نظام و نظم و انقلاب و دین خیانت میکنند آنها در جامعه حرکت خود را انجام میدهند.
این موضوع طبیعتا امثال من را اذیت میکند و طبیعتا کمتر دربارهاش صحبت کردم چون میدانم حرفهای من بسیاری دیگر را اذیت میکند و حتما واکنشهای جدی را خواهد داشت و نمیخواهند از زبان همچون منی دربارهی ۸۸ و مخصوصا میرحسین چنین تحلیلی را بشنوند.
خاتمی از نادر کسانی بود که آنچه میگفت میزیست
من از آقای خاتمی خاطره زیاد دارم اما مهم این است که به صورت کلی خاتمی از نادر کسانی بود و هست که به تعبیر سقراط آنچه میگوید میزید. خاتمی از نادر کسانی بود که آنچه میگفت میزیست. در سریر قدرت هم که بود منش و مشرب خودش را از دست نداد.
من به عنوان مشاور ایشان و رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک بیشترین مطالب انتقادی را به ایشان میدادم و کمتر مطلبی میدادم که در آن نوعی انتقاد نباشد و خیلیها میگفتند که مشاوری که اینقدر نقد میکند را برکنار کنید ولی ایشان آنقدر بزرگوار بود و تحملپذیری بالایی داشت به هیچ وجه تحت تاثیر قرار نمیگرفت و میخواست که کاملا آزادانه مورد نقد قرار بگیرد.
متن کامل این گزارش را بخوانید:
ما اصلاح طلب نیستیم.ما یکسری سرمایه گذاریم همین.