روشنفکران بی فکر؟!
فرزاد کلاته، دانش آموخته علوم سیاسی مقطع دکتری از دانشگاه علامه طباطبایی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «روشنفکران بی فکر» نوشت:
از زمان پیدایش مکتب فکری لیبرالیسم، بخشهایی از گروههای مرجع جوامع از جمله روشنفکران/هنرمندان بنا به دلایل مختلف با لیبرالیسم به مخالفت برخاستهاند. برخی از پژوهشگران به تبیین مخالفتها با لیبرالیسم پرداخته و آثاری در همین زمینه نگاشتهاند (نک. آرون، 1397، نوزیک، 1390). در جامعه ایران نیز مانند سایر جوامع، لیبرالیسم و لیبرالها، در نزد عدهای محبوب نبوده و به اشکال مختلف مورد نقد، تخریب و سرکوب واقع شده است.
از جمله گروههای مورد نظر میتوان به هنرمندان در دوره پهلوی اشاره کرد. بسیاری از هنرمندان در این دوره، طرفدار ایدئولوژی مارکسیسم و مخالف لیبرالیسم بودهاند؛ ولی به نظر میرسد دلایل مخالفت روشنفکران/هنرمندان در جوامع غربی با لیبرالیسم قابل تعمیم به مورد ایران نمیباشد. چرا که هر چند مبانی ایدئولوژی مارکسیسم یکسان است ولی دلایل و ماهیت مخالفان لیبرالیسم در جوامع مختلف، متفاوت است و بنابراین، این پدیده را باید به صورت زمانمند و مکانمند مورد بررسی قرار داد و علت آن را باید در ارتباط میان مبانی ایدئولوژی مارکسیسم با شرایط زیسته مخالفین لیبرالیسم در جوامع مختلف جستجو کرد.
بنابراین، عواملی که در یادداشت حاضر به عنوان دلایل مخالفت هنرمندان با لیبرالیسم مطرح میگردد مختص هنرمندان ایران در دوره زمانی مورد نظر است و قابل تعمیم به سایر مخالفین لیبرالیسم (از جمله اساتید و دانشجویان فنی-مهندسی و علوم اجتماعی، برخی از اقلیتها از جمله کردها در ایران و ترکیه و سوریه و عراق) نیست. پیروی هر یک از گروههای جامعه از ایدئولوژی مارکسیسم و مخالفت با لیبرالیسم، نیازمند بررسی جداگانهایست و اگر فرصتی باشد در یادداشتهای بعدی به بررسی آن خواهیم پرداخت. در همین راستا ابتدا نگاهی خواهیم داشت به مفهوم روشنفکر و سپس به بررسی دلایل مخالفت هنرمندان ایرانی در دوره پهلوی دوم با لیبرالیسم و حمایت آنها از ایدئولوژی مارکسیسم میپردازیم.
مفهوم روشنفکر، از جمله مفاهیم علوم انسانیست که دارای تعریف واحد و جهانشمولی نیست و به مانند بسیاری از دیگر مفاهیم علوم انسانی از تکثر تعاریف برخوردار است (نک. احمدی، 1390) و متناسب با هر تعریفی دایره شمولیت آن نیز متفاوت خواهد بود. به لحاظ تاریخی، مفهوم روشنفکر به دوره روشنگری (قرن چهاردهم/پانزدهم) باز میگردد و به معنای تقابل عصر مدرن با عصر سنتیست. در این دوره، افرادی سعی کردند به کمک ایدههای جدید/علمی/عقلانی/منطقی مبانی باورهای سنتی را نقد و شرایط زیست جمعی را بهبود بخشند.
از این دوره به بعد، در اروپا، نگاه جدیدی نسبت به جهان و ساحتهای زندگی انسان پدید آمد. تحولاتی هم چون انقلاب صنعتی در عرصه اقتصاد که منجر به گسترش مبادلات اقتصادی و تخصصی شدن امور و تقسیم کار گسترده شد، اومانیسم در عرصه فرهنگ و پیدایش دولت-ملت در عرصه سیاست، نقش مهمی در پیدایش عصر مدرن و پایان عصر پیشامدرن داشتند. انسان محوری، خودمختاری، فردگرایی، حق انتخاب، آزادیهای فردی، برابری، عقل محوری از جمله شاخصهای مهم دوره مدرن/روشنگری است. شک گرایی و عقلانیت انتقادی دکارت و عقلانیت خود بنیاد کانت، از جمله مبانی اصلی عصر مدرن و عقلانیت مدرن/علمی است.
عقلانیت مدرن، از حیث هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و انسان شناسی متفاوت با عقلانیت سنتی و دارای جهان بینی متفاوتی است. عقلانیت مدرن تا حد زیادی خود بنیاد بوده و نسبت به توانایی عقل بشری خوشبین است. عقلانیت مدرن تاکید فراوان بر روش تحقیق دارد و هر روشی را علمی نمیداند. عقلانیت مدرن حق محور و حق آگاه است. اما عقلانیت سنتی بیشتر تکلیف محور است. عقلانیت مدرن به فرد گرایی و توانایی انسان در نوسازی روابط اجتمای و نهادهای جامعه، التفات جدی دارد. عقلانیت علمی دارای ویژگیهایی هم چون: اثبات پذیری، آزمون پذیری و تجربه پذیریست و دارای اعتبار (validity) و پایایی (reliability) است.
بنابراین از این منظر میتوان گفت روشنفکر یعنی کسی که دارای ایدهها (افکار) نو و علمی به منظور کاهش رنج بشری و بهبود شرایط زیست جمعی است. با توجه به تعریف موردنظر، به عنوان مثال، اگر فردی مدعی گردد که میتوان با چاپ پول و واریز آن به حساب فقرا، فقر را ریشه کن کرد، یا اگر مدعی شود که با آتش زدن دلار، ارزش آن کاهش و ارزش پول ملی، افزایش خواهد یافت، روشنفکر محسوب نمیگردد چرا که ادعای وی از منظر علم اقتصاد، غیرعلمی محسوب میگردد؛ یا افرادی که مدعیاند با خوردن چای ترش میتوان از ابتلا به ویروس کرونا جلوگیری کرد، روشنفکر محسوب نمیگردند چرا که ادعای آنها از منظر علم پزشکی، مردود است؛ روشنفکران بر اساس حوزه فکری، به دستههای مختلفی قابل تقسیم بندیاند.
به عنوان مثال، افرادی که در حوزه دین، تفاسیر جدیدی از آن ارائه میدهند به گونهای که علمی/منطقی و منجر به کاهش رنج افراد شود نیز روشنفکر محسوب میگردند. به عنوان مثال، در گذشته برخی از عالمان دینی با اعطای حق انتخاب کردن و انتخاب شدن به زنان در عرصه انتخابات، مخالف بودند و آن را خلاف شرع میدانستند ولی سایر عالمان دینی تفسیر نوینی از دین ارائه داده و با ورود زنان به انتخابات موافقت کردند؛ از آنجایی که این امر، ادعایی نو و علمی/منطقی و برای کاهش رنج بشری، مفید است، آنها روشنفکر محسوب میگردند و از آنجایی که حوزه فعالیت آنها، حوزه دین است میتوان از عنوان روشنفکر دینی برای آنان استفاده کرد؛ و سایر حوزهها نیز به همین ترتیب: روشنفکر اقتصادی، روشنفکر سیاسی، روشنفکر فرهنگی و… ؛ در ایران در اواخر دوره قاجار، برخی از افراد در پی آشنایی با جوامع غربی، با ایدههای جدید، علمی و مدرن آشنا شده و در راستای بهبود شرایط زیست و کاهش رنج ایرانیان، خواستار تغییراتی در مناسبات جامعه شدند.
به مرور برای این افراد از اصطلاحاتی هم چون منورالعقول یا رافع الخرافات استفاده شد و بعدها اصطلاح روشنفکر جایگزین گردید. به مرور، هنرمندان نیز به عنوان یکی از گروههای مهم جامعه در راستای خدمت به جامعه و بهبود شرایط زیست جمعی، و بنا به دلایلی، به مخالفت با لیبرالیسم/اقتصاد آزاد/سرمایه داری پرداخته و از ایدئولوژی مارکسیسم حمایت کردند. از جمله دلایل موردنظر میتوان به موراد زیر اشاره کرد:
1. وعده رهایی ایدئولوژی مارکسیسم و روحیه آزادی خواهی هنرمندان: یکی از دلایل جذابیت ایدئولوژی مارکسیسم برای هنرمندان، وجه اشتراک هر دو در تاکید بر رهایی ست. هنر تمرین بالاترین سطوح آزادی است. انسان در هنر بالاترین درجات آزادیسازی را تجربه میکند. در موسیقی از بند یکنواختی، در هنرهای تجسمی از قید ماده، و در شعر و ادب از قید زبان کاربردی و روزمره رها میشود. ویژگی ابداع، درهم شکستن و درنوردیدن است؛ درنوردیدن عرصههای راکد و عادات سنتی و مألوف است و درهم شکستن هرآنچه محدود میکند. در هنر، انسانیتِ انسان در رابطهی او با هستی محقق میشود، چون هنر انسان را از غربتی که فرهنگ با مفاهیم و عرفها و نهادها و ارزشهایی بر او تحمیل کرده است، رها میسازد.
فقط در هنر است که انسان آزاد میشود تا جهان خود را از نو بسازد و فرهنگ خویش را متحول کند (ابوزید، 1396). ایدئولوژی مارکسیسم نیز بر این باور است که تمامی نهادهایی که از گذشته به ارث رسیده است، از جمله نهاد دین (فرهنگ)، نهاد دولت (سیاست)، نهاد بازار (اقتصاد)، استثمارکننده و ناقص رهایی و آزادی واقعی انسان است و باید حذف گردند و در این میان چون نهاد دولت، به واسطه قوه قهریهاش، حافظ سایر نهادهاست، پس در الویت سرنگونی قرار دارد و با حذف آن سایر نهادها نیز از جامعه حذف خواهد شد و انسان به رهایی واقعی دست خواهد یافت.
در نتیجه، هنرمندان نیز برای رسیدن به رهایی مجذوب ایدئولوژی مارکسیسم شدند. البته، هدف و دغدغه اصلی لیبرالیسم نیز آزادی فردی و خودمختاری ست، ولی هنرمندان بین این دو، ایدئولوژی مارکسیسم را انتخاب کردند، چرا که اولا، در دوره زمانی موردنظر، متون علمی اندکی در زمینه لیبرالیسم وجود داشت و هنرمندان و سایر گروههای جامعه شناخت اندکی از لیبرالیسم داشتند؛ ثانیا، لیبرالیسم هرچند به دبنال گسترش آزادیست ولی استراتژی آن برای رسیدن به آزادی، زمانبر و ایجابی (نه سلبی) ست؛ یعنی به جای تجویز سرنگونی نهادها، بر بازسازی و اصلاح آنها تاکید دارد تا وجوه تحدید کننده آزادی و تبیعض امیز نهادها برطرف گردد.
تجربه تاریخی نیز گواه این امر است که ایدئولوژی مارکسیسم بر خلاف رهایی که وعده آن را میدهد، زمانی که به قدرت سیاسی دست مییابد، نه تنها انسانها به رهایی نمیرسند بلکه بیش از پیش محدود خواهند شد. اینکه چرا انقلابهایی که متاثر از ایدئولوژی مارکسیسم بودهاند، به استبداد سیاسی ختم میشوند، دلایل دیگری دارد و نیازمند بررسی جداگانهایست.
2. مخالفت با استعمار: ایدئولوژی مارکسیسم و لیبرالیسم هر دو محصول جوامع غربیست ولی ایدئولوژی مارکسیسم، ضد دولت است؛ حتی در جوامع غربی نیز ایدئولوژی مارکسیسم مخالف دولتهای غربی ست و دولتها را استثمارکننده و استعمارگر میداند. از سوی دیگر، بسیاری از کشورهای جهان سومی با شدت و ضعف متفاوت تجربه استعمارشدگی از سوی دولتهای غربی را در تاریخ سیاسی خود دارند. در نتیجه هنرمندان با توجه به روحیه ملی گرایی و وطن دوستی و تجربه استعمار ایران از سوی دولتهای غربی و مداخلات آنها در امر داخلی ایران، از جمله حمله به ایران در دوران پهلوی اول، کودتای 28 مرداد، روابط حسنه دولت پهلوی دوم با امریکا، با کمک ایدئولوژی مارکسیسم به نوعی به دنبال مخالفت با استعمار و انتقام از آنها بودند.
3. خیرخواهی و مسئولیت پذیری اجتماعی هنرمندان: هنرمندان به مانند بسیاری از دیگر گروههای جامعه، خود را نسبت به مسائل جامعه مسئولیت پذیر دانسته و خواستار بهبود شرایطاند. مساله فقر از جمله مسائل مهم جوامع است و از آنجایی که حیات انسانی را تهدید میکند، ابرمساله محسوب میگردد و رفع آن از اوجب واجبات است. منتها میان مکاتب فکری مختلف حول چرایی پیدایش فقر و چگونگی رفع آن اختلاف نظر است. بر اساس ایدئولوژی مارکسیسم، فقر ریشه در مناسبات تولید دارد که منجر به توزیع نابرابر ثروت و فقر شده است و برای رفع آن میبایست شیوه تولید تغییر کرده و مالکیت بر ابزار تولید در اختیار تولیدکنندگان قرار گیرد و بدین طریق نابرابری در ثروت و فقر از بین خواهد رفت. هم چنین، ثروت افراد ثروتمند نیز باید مصادره و مجددا و به طور برابر میان افراد جامعه توزیع گردد به گونهای که ثروت همه افراد جامعه یکسان باشد و از آنجایی که دولت مانع بازتویع ثروت است پس ابتدا به امر باید نهاد دولت را سرنگون کرد.
به همین دلیل، ایدئولوژی مارکسیسم برخلاف لیبرالیسم، دولت ستیز است. هنرمندان ایرانی نیز متاثر از ایدئولوژی مارکسیسم، عدالت را به برابری در ثروت (نه حقوق) تفسیر کرده و به مخالفت با لیبرالیسم و ثروتمندان پرداختند. به همین دلیل در این دوره، لیبرال و بورژوا تبدیل به ناسزا شدند. هنرمندان در گفتار و آثار هنری شان، به ثروتمندان، به چشم افرای دزد و استعمارگر مینگریستند و خواستار دولتی شدن منابع اقتصادی بودند. آنان، دولت را غول افسانهاي مقتدري فرض كردند كه به نمايندگي از جامعه، حلال مشكلات ملت است و بايد به اقتدار و اختيار آن افزود. ولی در لیبرالیسم، عدالت به معنای برخورداری افراد از حقوق برابر است. یعنی ملاک توزیع ارزشها، فرصتها و منابع باید بر اساس شایستگی و لیاقت باشد نه جنسیت، طبقه، گرایش جنسی، منزلت و عقیده؛ ولی تفسیر هنرمندان از عدالت، عمدتا تفسیری رابین هودی و محدود به بازتوزیع ثروت میان افراد بود.
4. تضاد سنت و تجدد و مخالفت ایدئولوژی مارکسیسم با تجدد: یکی از بحرانهای مهم جوامع جهان سومی در مواجه به تجدد، تباین سنت با تجدد است. تجدد و سنت دو جهان بینی متمایز و از حیث هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و انسان شناسی متفاوتاند. بسیاری از افراد سنتی، در هنگام مواجه با تجدد، ارزشهای خود را در معرض خطر دانسته و به مقابله با آن برمی خیزند. به همین دلیل نظریه پردازان مکتب نوسازی، سنت را یکی از موانع مهم تجدد میدانند. انقلاب پنجاه و هفت در ایران نیز نتیجه تباین سنت و تجدد و خیزش حامیان سنت، بخصوص حامیان دین که ذیل سنت قرار میگیرد، علیه مدرنیزاسیون پهلوی بود. هنرمندان نیز به عنوان جزئی از جوامع سنتی، ممکن است نتوانند در فرصت کوتاه خود را با ارزشهای مدرنیته انطباق داده و به مخالفت با آن برخیزند. غربزدگی، بازگشت به سنت و عرفان، از جمله واکنشهای مخالفین تجدد است. سرعت مدرنیزاسیون دولت پهلوی و ورود ارزشهای غربی به ایران، از یک سو، مخالفت ایدئولوژی مارکسیسم با تجدد و وجوه مختلف آن از سوی دیگر، منجر به حمایت مخالفان سنت از ایدئولوژی مارکسیسم شد. در این برهه، بسیاری از هنرمندان، سینمای ایران را سینمای مبتذل و غرب زده میدانستند و خواستار سانسور و نظارت دولت بر آثار سینمایی شده بودند.
5- ماهیت استبدادی دولت پهلوی و دولت ستیزی ایدئولوژی مارکسیسم: نظامهای استبدادی، تحدید کننده آزادیهای فردی و حقوق شهروندیاند؛ هنرمندان، خواستار آزادیاند و بدون آزادی، فعالیت هنری با موانع بسیار زیادی مواجه میگردد. در نتیجه، هنرمندان مخالف دولت پهلوی و خواستار استقرار دولتی دمکراتیک بودند که آزادی فردی را به رسمیت بپذیرد و تضمین نماید. از سوی دیگر، ایدئولوژی مارکسیسم، ضد دولت و آن را مانع رهایی انسانها میداند. همین امر، باعث جذابیت ایدئولوژی مارکسیسم نزد هنرمندان شده و آنها سعی داشتند به کمک آن، نهاد دولت را سرنگون کنند تا به آزادی دست یابند.
عوامل پنج گانه نامبرده، با شدت و ضعف متفاوت بر گرایش فکری هنرمندان در عرصه سیاست، موثر بوده و منجر به مخالفت آنان با لیبرالیسم گردید. مسلما، فقدان سواد سیاسی و اقتصادی هنرمندان در این زمینه بی تاثیر نبوده است. آنان، نسبت به ماهیت قدرت سیاسی، منشا آن و چگونگی عملکرد قدرت سیاسی و سازوکار مهار آن، فاقد دانش لازم بوده و تصور میکردند با سرنگونی دولتها استبداد سیاسی از بین می رود. در حوزه اقتصاد نیز، فاقد تفکر علمی بوده و بر این تصور بودند که با توزیع برابر ثروت میان افراد جامعه شکاف طبقاتی و نابرابری اقتصادی و فقر از بین خواهد رفت. از سوی دیگر، در دوره مورد نظر، ایدئولوژی مارکسیسم بر فضای فکری جامعه مسلط بوده است. در این دوره، عمده متون تالیفی و ترجمه در حوزه سیاسی، به حوزه مارکسیسم تعلق داشته و متون لیبرالیستی بعدها و با تاخیر، و به مرور به جامعه علمی ایران وارد شدند. در نهایت میتوان گفت هرچند نیت هنرمندان، بسیار انسان دوستانه و نیک بوده و به دنبال کمک به فقرا بودند ولی، روش تحقق نیت نیز اگر مهم تر از نیت نباشد کم اهمیت تر از آن نیست. در تاریخ سیاسی جوامع مختلف، افراد بسیار زیادی بودهاند که نیتشان خیر ولی فاجعه رقم زدهاند چون از روشهای غیرعلمی و اشتباه برای تحقق نیاتشان استفاده کردهاند. البته، خطا، جزئی از تجربه زیسته افراد است و هر فردی ممکن است مرتکب خطا شود ولی مهم تر از آن، توانایی پذیرش خطا است.
منابع:
ابوزید، نصرحامد (1396)، نوسازی، تحریم و تاویل: از شناخت علمی تا هراس از تکفیر، ترجمه محسن آرمین، نشر نی.
احمدي، بابک (1390)، کار روشنفکري، تهران: نشر مرکز.
آرون، ریمون (1397)، کتاب چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟ ترجمه مرتضی مردیها، تهران، انتشارات مینوی خرد.
نوزیک، رابرت (1390)، چرا روشنفکران با سرمایهداری مخالفاند؟ ، ترجمهی عزتالله فولادوند، مجله بخارا، شمارهی ۸۴، صص. ۲۲-۱۳.
انتهای پیام
اگر هم می خواندند و متون در دسرسشون بود فرقی نمی کرد اونها محصول روح زمان و جامعه ی خودشون بودند .
عجب عنوان متناقض و پوچی!!!!! نویسنده قبل از هر چیزی از دیده نشدن در رنج است و با قضاوت بزرگان جستجوگر متاعی در عصر غلو و ریاکاری است!!!