آیا «جوانها بیغیرت شدهاند»؟
«رومینا افشار»، دانشجوی ارشد حقوق دانشگاه تهران در یادداشتی برای انصاف نیوز نوشت:
16 آذر 32 در دانشکده فنی احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعت رضوی و مصطفی بزرگنیا با شلیک تیر کشته شدند. احتمالا به سنت دانشجویی تجمعها برگزار شده، شمعها روشن شده، نشریهها و شبنامهها منتشر شده است و البته رسم شده است که بعد از 63 سال هنوز 16 آذر روز دانشجو نامیده میشود. 16 آذری که به انقلاب اسلامی میرسد و کمی بعد آزادی است.
اما چه اتفاقی افتاد که مراسم 16 آذر آن رونق سابق را ندارد؟ چه شده است که آن اعتراضات جدی سالهای قبل مطرح نمیشود؟ آیا باید به حرف راننده تاکسی خط امیرآباد – انقلاب ایمان بیاوریم که میگوید: «دخترم! بلانسبت شما، جوانها بیغیرت شدهاند»؟
چهار سال پیش که وارد دانشکدهی حقوق شدیم خیلی تلاش کردیم تا ساعت برگزاری برخی دروس را تغییر دهیم اما «آموزش» به ما میگفت 35 سال است برنامه تغییر نکرده و همینطور هم خواهد ماند. مشکل همینجا بود. 35 سال پیش برنامهی درسی را چیده بودند و ما هنوز سرسختانه به آن وفادار بودیم.
مواد درسی رشتهی حقوق حداقل بعد از انقلاب فرهنگی بازنگری جدی نشده است. واحدهایی از پیش تعریف شده که منجمد شدهاند و تغییر نمیکنند. کتابهای جدید در دانشگاه خوانده نمیشود. نظریات جدید بررسی نمیشود. فارغ التحصیل سال 95 اگر خودش باهمت و بامطالعه باشد در بهترین حالت چیزی بیشتر از فارغ التحصیل دههی 60 نمیداند.
وضع تشکلها هم همینطور است. دو تشکل عمدهی انجمن اسلامی و بسیج در دانشگاه فعالیت میکنند. چه کسانی این دو تشکل دانشجویی را تاسیس کردهاند؟ در چه سالی؟ با چه اهدافی؟
تشکلهای فعلی قالبهایی از پیش تعریف شدهاند، درست مثل همان واحدهای درسی که نمیتوانند به نیازها پاسخ بدهند. آرمانها و اهداف دانشجویان تغییر کرده است و این دو تشکل نمیتوانند چارچوبی مناسب برای فعالیت مدنی، تجربهی سیاسی و کار گروهی باشند. دانشجو بیغیرت نشده است بلکه زیر علمی سینه نمیزند که با اهدافش متفاوت است و روشش آنی نیست که باور داشته باشد.
در این میان بیش از همه سیاستمداران از این خاموشی ضرر میکنند. خود را از شنیدن صدای قشری محروم کردهاند که بیهیچ چشمداشتی و بیهیچ سهم خواهی فقط خواهان بهبود وضعیت است و ای کاش فکری به حال دانشگاه بیمار و خسته شود.
انتهای پیام
این دانشجوی عزیز نگران برنامه دانشکده حقوق نباشد ، چون علم حقوق در کشور ما کاربردی ندارد !
یکبار از بیتفاوتی بچهها در کلاس حالم گرفته بود، بعد از پرسیدن چند تا سؤال که بیجواب موند، از اونا پرسیدم: اصلاً داستان رو خوندید: گفتند نه! گفتم خلاصه داستان رو چی؟ میدونید موضوع داستان چیه؟ گفتند: نه! گفتم: اصلاً در رابطه با بحث امروز کاری کردید؟ بازم گفتند نه. من هم یکهو از دهنم پرید: مشکل مملکت ما اصولاً همینه دیگه، کاری نمیکنیم! چند نفر از بچهها یکدفعه سرشون رو انداختند پایین. تازه فهمیدم از جمله من چی برداشت کردند!