خرید تور تابستان

سرانجام عشق‌های رنگی با نگاهی به مثنوی

جلال رفیع، نویسنده، در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت:‌ «حرف حکیم مثنوی‌پرداز ما این است که حتّی عشق مجازی (زمینی) هم می‌تواند به نسبت و به نوبه خودش باز به دوگونه‌ی مجازی و حقیقی تقسیم شود. عشق به صورت اگر با عشق به سیرت همراه نشود، در حدّ همان عشق رنگی یا رنگ عشق باقی می‌ماند و مثل آب راکد، هرچند صاف هم باشد، می‌گندد.

ای فسرده عاشق ننگین نمد!
کو زبیم جان زجانان می‌رمد!

«عشق» در واژه‌نامۀ مثنوی مولوی و دیوان شمس، اگر بیشترین کمیّت کاربردی را به خود اختصاص نداده باشد، می‌توان گفت قطعاً همردیف واژه‌هایی است که با بیشترین تعداد و تکرار در پیچ و خم اشعار مولانا فرصت حضور و ظهور یافته‌اند.

امّا آیا این همه «عشق، عشق» کردن در زبان شاعرانۀ جلال‌الدین محمّد، می‌تواند دستاویزی را فراهم آورد برای هرکس و ناکسی (و ناکثی) که با این استناد و استشهاد، نام هر نوع تعلّق و تمنّا را عشق بگذارد و آنگاه خروس‌وار و تاج بر سر (!)، سینه ستبر کند که آ… ی، سیمرغ نشسته بر قلّۀ قاف عشق منم؟!

بله، مولانا عشق زمینی را نیز در جایگاه شایستۀ آن ستایش کرده و آن را شمعی دانسته است که در عین کوچکی و کوچک‌اندامی‌اش با خورشید بزرگ جهان افروز همجنس است، همشعله است؛ و به همین‌دلیل، از عشق‌های مجازی و حقیقی، زمینی و آسمانی، انسانی و الهی، با تعبیر «این سر و آن سر» یاد کرده و آن‌ها را دو سر یک رشته و یک راه دانسته است:
عشق‌ها گر زین‌سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است

دیگران نیز گفته‌اند: «المَجازُ قَنطَرةُ الحقیقه»؛ مجاز، پل حقیقت است. پلی به سوی حقیقت است. می‌تواند پلی باشد که واسطۀ وصول به حقیقت شود.

امّا حتّی در همان عوالم مجازی و مادّی و زمینی (با هر نام دیگر) هم آنچه هست، واقعاً باید عین عشق باشد. کاریکاتور عشق، آن هم کاریکاتور جعلی و قلاّبی و ناشیانۀ عشق، «عشق» نیست؛ و اگر هست، فقط اشتراک لفظی دارد. به قول خود وی، اشتراک لفظ، دائم رهزن است.

همین امروز در زبان عامیانۀ ما لفظ «عشقی» به معنای «کشکی» و دمدمی مزاجی و بی‌اعتباری و بی‌اعتمادی و بی‌انضباطی هم به کار می‌رود.

گاهی از آن، ترکیبات تازه‌ای هم می‌سازند. به عنوان مثال گفته می‌شود فلانی «عشقِ لاتی» است. شاید چیزی زاییده شده از ازدواج نامیمون یا میمونِ دو واژۀ عشق و لات و سپس افزودن یای نسبت به آن (بلا نسبت عشق). شاید هم ترکیب اشکال، اشغال، آشغال، شغال و نظایر آن با لات و لاتیگری است.

این قصّه نیز معروف است که ارباب از غلامش پرسید: شاغلام، تو تا حالا عاشق شده‌ای؟ او که عادت به تأیید فرمایشات اربابی داشت، بلافاصله گفت: بله قربان! ارباب پرسید: عاشق کی؟ گفت عاشق هرکس شما دستور بفرمایید قربان!

آیا واقعاً این نمونه‌ها و نشانه‌ها را می‌توان وابسته به مقولۀ عشق پنداشت و چنین نامی بر آن نهاد؟ مولانا در نخستین داستان دفتر اول مثنوی، وقتی عشق آتشین کنیز زیبای شاه و جوان زرگر سمرقندی را روایت می‌کند، کار را به جای باریک می‌رساند و می‌گوید:

برای بهبود بیماری لاعلاج کنیز با تبانی شاه و حکیم دانا پیکی به سمرقند می‌رود و زرگر را به شهر شاه فرامی‌خواند. زرگر به ریاست خزانۀ پادشاهی منصوب می‌شود و کنیزهم در اختیار او قرار می‌گیرد. آنان (به قول همروزگاران ما و شما) ماه عسل را آغاز می‌کنند:
شه بدو بخشید آن مهروی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را
مدّت شش ماه می‌راندند کام
تا به صحّت آمد آن دختر تمام.

امّا پس از چندی، طبیب حاذق به دستور پادشاه شربت مخصوصی را به عنوان دوای تقویت یا به قول امروزی‌ها داروی جوانی و زیبایی فراهم می‌آورد و به خورد جوانک زرگر می‌دهد. زرگر زیبا آرام آرام لاغر و زرد و رنجور می‌شود، درهم می‌شکند و فرو می‌غلتد:
بعد از آن از بهر او شربت بساخت
تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت.
چون ز رنجوری، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند.
چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک‌اندک در دل او سرد شد
خون دوید از چشمِ همچون جوی او
دشمن جان وی آمد روی او
دشمن طاووس آمد پَرّ ِ او‌ای بسی شه را بکشته فَرّ ِ او

کم‌کم ماه عسل به ماه زهرمار تبدیل شد. عشق کنیز به جوان زرگر نیز فرو افسرد. زرگر بیچارۀ تازه داماد را غسل دادند و به خاک سپردند. شاید آنان که ماه عسل را ماه غسل خوانده‌اند، اشاره به همین داستان داشته‌اند. دقیقاً همین جاست که مولانا می‌گوید:
عشق‌هایی کز پی رنگی بود
عشق نَبْوَد عاقبت ننگی بود

اگرچه در این داستان، از عشق زمینی سخن گفته شده، امّا همین عشق نیز دو گونه است: عشق حقیقی و عشق صورتی. عشق صورتی مرادف عشق ظاهری و نیز عشق صورتی مثل پلنگ صورتی!…

یعنی امروز هم صورت را می‌توانیم اشاره‌کننده به چشم و چهره بدانیم و هم اشاره‌کننده به نوع رنگ یا آرایش و صافکاری و بتونه‌کاری (بطونه‌کاری؟)، که این نیز همان است؛ و شاید این دوّمی، به مراتب سست‌مایه‌تر و سطحی‌تر از اوّلی است. زیرا آن یک، عشق به صورت طبیعی است، ولی این یک، عشق به صورت تصنّعی است. هرچند، هر دو از مقولۀ سطح و صورت است.

بنابراین، حرف حکیم مثنوی‌پرداز ما این است که حتّی عشق مجازی (زمینی) هم می‌تواند به نسبت و به نوبه خودش باز به دوگونۀ مجازی و حقیقی تقسیم شود. عشق به صورت اگر با عشق به سیرت همراه نشود، در حدّ همان عشق رنگی یا رنگ عشق باقی می‌ماند و مثل آب راکد، هرچند صاف هم باشد، می‌گندد.

اگر فقط به چنین پدیده‌ای است که «عشق» می‌گوییم، کارزار است. در این صورت، نه «مشکی رنگ عشقه!»، نه آبی، نه زرد لیمویی!… بله، این سخن درست است که بگوییم: وقتی عشق معطوف به سیرت هم باشد، البته معطوف به صورت هم می‌تواند باشد. صورت و سیرت مکمّل‌اند.
مجنون و لیلی این فرصت را نیافتند که جشن خواستگاری و بله‌برون (!) و نامزدی را برگزار کنند و صیغۀ عقد شرعی و عرفی را جاری کنند، به طریق اولی هیچگاه نیز نتوانستند باهم زن و شوهر شوند؛ امّا با این وصف چرا تاریخ افسانه‌ها و اسطوره‌های ملّی و مذهبی ایرانیان و اعراب و دیگران، همچنان آن دو را متعلّق به یکدیگر می‌داند؟

چرا حکم تاریخ و حکم ملّت‌ها در این باب (چه واقعیت و چه افسانه) همین است؟ چرا هیچکس حتّی در عالم خواب و خیال هم از لیلی و مجنون، کارت شناسایی و سند ازدواج و دلیل مستند محرمیّت را مطالبه نمی‌کند؟ زیرا محکمۀ وجدان ملّی و تاریخی، عشق مجنون و لیلی را عشق حقیقی می‌داند. روایتگران گفته‌اند: مجنون را در بیابان دیدند که لب بر لب خار مغیلان می‌نهاد و بر آن بوسه می‌زد و از لبانش خون می‌ریخت. علامت تعجب و علامت سؤال را در برابرش نهادند.

گفت: روزی روزگاری، لیلی من، دامن کشان از این بیابان عبور می‌کرده و این خار‌ها دامنگیر او بوده‌اند! قرائتی دیگر می‌گوید: مجنون همچنان هنوز لیلی را به رأی‌العین می‌دید که دامن کشان می‌خرامد و می‌گوید: مجنون با من است!

شاید این روایات تاریخی را افسانه می‌دانیم. حتی اگر افسانۀ افسانه هم باشد، لااقل درجه‌ای از درجات این عشق را در ظرف زمان و مکان خویش لازم داریم تا حقیقتاً بتوانیم تمنّا و تقلاّی خویش را شایستۀ نام نامی «عشق» بدانیم و ما نیز بگوییم: «لیلی با من است»!

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا