راهکارگرایی خام، مسئلهی کلیت و سیاستورزی
سایت انجمن جامعهشناسی ایران مطلبی از آرش حیدری، جامعهشناس فرهنگی را به نقل از شمارهی دهم نشریه بلوط منتشر کردهاست که متن کامل آن را در ادامه میخوانید.
پرسش همه جا حاضر «راهکار شما چیست؟» پر تکرارترین پرسشی است که با ظاهری انتقادی نمود عمیقترین سطوح نابلدی و ناتوانی در فهم وضعیت است. این پرسش غالباً در مواجهه با نقد وضعیت طرح میشود و بیش از آنکه حاصل تلاش برای پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» باشد، نمود نوعی خنثیسازیِ ایدههای انتقادی در فهم وضعیت است. این پرسش درست در زمانی به مثابۀ یک چماق عمل میکند که گوینده یا نویسندهای در تلاش است توضیح دهد که وضعیت موجود چگونه ممکن شده است، چگونه شکلگرفته است و چه پیامدهایی داشته است. درست در زمانی که ایدۀ «کل» و وفهم وضعیت به مثابۀ یک کلیتِ در هم تنیده به میان میآید، مجری-کارشناس یا هر کسی شبیه به او با پرتاب کردنِ پرسش «راهکار شما چیست؟» فهم وضعیت به مثابۀ یک منظومۀ چند وجهی را معلق میکند و چند گزارۀ پوک و بیمعنا به نام راهکار را طلب میکند. «لطفاً راهکار بدهید» جملۀ پوکی است که بیش از آنکه حاصل تلاش برای حل مسئله باشد، تلاشی است برای مسئلهزدایی از مسئله.
مدیرِ کم حوصلهای که دچار روزمرگی حاد در انجام کارهای ستادی شده است چندان حال و حوصلۀ شنیدنِ تحلیل ندارد، اگر هم تحلیلی عمیق دربارۀ وضعیت ارائه شود غالباً از کلیتِ آن سر در نمیآورد لذا برای خنثیسازیِ فهمِ انتقادی از وضعیت، پرسش «راهکار شما چیست؟» را پرتاب میکند تا یکسر پشت نوعی عملگرایی خام پنهان شود و گام نخستِ حل مسئله (یعنی حل مسئله) را نیز خنثی کند. حل مسئله جز از طریق فهم مسئله ممکن نمیشود. فرایند حل مسئله از فرایند فهم مسئله جدا نیست و اگر فهم مسئله در نسبتهای کلی و جزئیش صورت بگیرد و مسئله در کلیتِ شرایطي وجودیشاش قرار بگیرد، یعنی حرکت به سمت حل مسئله صورت گرفته است. بنابراین بدون مسئلهمند کردنِ یک پدیده نمیتوان از حل مسئله، راهکار، عمل و… سخن گفت. بنابراین، جدا کردنِ نقد از راهکار، فهم مسئله از حل مسئله، نظریه از واقعیت، روش از داده و… در عمل نوعی عوامزدگی غلبه خواهد کرد که تنها در صدد نوشتن گزارههایی کلیشهای با محوریت فرهنگسازی، آگاهی بخشی و آموزش است. ناتوانی در فهم هستیِ اجتماعی و کلیتِ آن باعث میشود که نوعی ادراک حسیِ خام به جای انتزاع عالمانه بنشیند و عوامزدگی در رصدکردنِ وضعیت به مجموعهای اصطلاحاً راهکار بیانجامد که با تغییر رفتار در سطوح جزئی تلاش دارد بحرانِ کلی و ساختاری را حل کند.
از این حیث، به درون راهکارگرایی خام در میغلتد و مجموعهای عمل خامدستانه تحت عنوان راهکار غالب میشوند که تهی از فهم وضعیتاند و همعرض نوعی جادوگری. عملِ بینظریه نوعی جادوگری است که تلاش دارد در چیزها و روابط میان آنها مداخله و تصرف کند اما تنها در سطح واهمه در جهان بیرونی مداخله خیالی دارد. مداخلۀ جادوگرانه نوعی مداخلۀ وهمی است به خیالِ تغییر وضعیت به نفع جادوگر، اما این مداخله تنها در خیال خام صورت گرفته است نه در اشیا و روابط میان آنها. عمل جادوگرانه و ساختار عمل جادوگرانه به نظر میرسد که کماکان ادامه دارد، اما اینبار به شکل عملگرایی یا راهکارگراییِ خام. فردِ تحصیلکردهای با مدرک بالا و سالها سابقۀ اجرایی که از علم و تخصص سخن میگوید اما منطق عملش همچنان منطقی جادوگرانه است. نمود بارز این مواجهۀ جادوگرانه با وضعیت را در دستوراتِ خاماندیشانه یا کارهای اصطلاحاً فرهنگی میتوان دید. فروکاستِ بحرانهای کلانِ ساختاری به رفتارِ افراد و تلاش برای اصلاح رفتار آنها (با دستور یا آموزش) به نام حل مسئله نمود بارز این خاماندیشیِ جادوگرانه است.
برای مثال به بحران آب بنگریم. در حالی که آمارها نشان میدهند که بین 6 تا 9 درصد کل مصرف آب در کشور مصرف خانگی است، تراکمِ عمل تبلیغی و اصطلاحاً راهکارگرایی روی این بخش، آن هم با تمرکز خاماندیشانه بر رفتار مصرفکننده را بنگریم. در حالی که حجم وسیعی از آب تصفیه شده قبل از رسیدن به کنتور خانگی در شبکه توزیع تلف میشود، و عدم تجهیز منازل با شیرآلات استاندارد و وسایل خانگی که مصرف آب را مدیریت میکنند زمینۀ دیگری برای توضیح میزانِ مصرف آب در بخش خانگی است. این هر دو جز در بستر فهم توسعه، بحرانهای اقتصادی و الگوی حکمرانی کشور قابل طرح نیستند. چراییِ تلف شدنِ آب شهری در شبکۀ توزیع و فرسودگیِ این شبکه با نظامِ بودجهریزی، الگوی خرج کردنِ بودجه، کمبود بودجه و… گره میخورد، مسائلی همچون فساد و… نیز به این چرخه وارد میشوند. عدم تجهیز منازل با شیرآلات و وسایل خانگیِ استاندارد با سازوکارِ اقتصاد خانوار گره خورده است و اقتصاد خانوار با کلیتِ نظام حکمرانیِ کشور. تنها در درون این کلیتِ در هم پیچیده و چند وجهی است که رفتار مصرف کننده (آن هم تنها در قبل 6 تا 9 درصد آب مصرفی در کل کشور) قابل توضیح است.
بدون طرح کردنِ رفتار مصرفکننده در این کلیتِ ساختاری، هرگونه سخن گفتن از فرهنگسازی، آگاهیبخشی و آموزش، هرگونه فروکاستنِ این ساختار در هم تنیده به رفتار فردی و نگرشها چیزی نیست جز همان جادوگرمآبیِ متوهمانه که با تمرکز بر نگرشهای فرد میخواهد کلیتِ ساختاری مولد بحران (شبکۀ استخراج، توزیع و مصرف آب) را اصلاح کند.
زمانی که این کلیتِ ساختاریِ مولد بحران در پیش چشم مدیری که میخواهد بیلانِ کاری درست کند گذاشته میشود اولین واکنش این است که «راهکار عملی به من بدهید»، البته آن مدیر نیز درونِ یک شبکۀ در هم تنیده خلع ید شده است و توانی در مواجهه با این کلیت ساختاری ندارد اما همچنان میخواهد کاری بکند. مسئله اینجا است که ابتدا باید قبول کرد در برخی اوقات نمیشود کاری کرد، یا دقیقتر بگوییم، برای یک مسئلۀ کلان نمیتوان در سطوح خرد کاری کرد. کارِ اصلیِ سیاستمدار دراینجا روشن میشود که انرژی و تقلای مدیر میانی را در جهتِ یک تصمیم کلانِ مبتنی بر خیر عمومی هدایت کند. سیاستورزی دقیقاً چنین معنایی دارد. تنها با سیاستورزی و درک کلیت است که میتوان کاری کرد ورنه باید بپذیریم که برای حل مسئلۀ کلان در سطوح خرد نمیتوان کاری کرد، اصرار بر اینکه باید کاری کرد خود نمودی از عوامزدگی است.
کاری کردن از جانب نهاد اجرایی به بهانۀ اینکه از کاری نکردن بهتر است یعنی صرف بودجه و تلف کردنِ بیتالمال. بنابراین در بسیاری اوقات کاری نکردن حتماً به صرفهتر از کاری کردن است، چون صرف انرژی و هزینۀ عمومی کمتری در بر دارد. در این سطوح تنها کاری که باید بر آن پافشاری کرد این است که اول: علم به کلیتِ ساختاری را نباید به قد و قوارۀ مدیر بیلانمحور درآورد، دوم کلیتِ ساختاری مولد بحران را هرچه بیشتر مسئلهمند کرد و از اندازه کردن به اندازه سازمانهای جزئی باید پرهیز کرد. این کارِ سیاستمدار و سیاستگذار است که به هر نهاد و سازمانش بگوید در چه سطحی چه کاری انجام دهد نه کارِ پژوهشگر. پژوهشگر باید پژوهشش را وابسته به واقعیتِ مورد مطالعهاش کند نه به قد و قوراۀ ناساز و بیاندام یک سازمانِ مصلوبالاختیار و درگیر در روزمرگی. جابهجا شدن نقشها در فهم و حل مسئله در ایران معاصر بسیار فاجعهبار است. سیاست مداری که کارش هماهنگ کردنِ اقدام و عمل در جهت خیر عمومی است وظایف خود را وانهاده و مدام دانشمند و متخصص را هدف میگیرد. پژوهشگر پژوهش میکند، تصویری از فرایندهای مولد بحران ارائه میکند و تصویری از فرایند مطلوب ارائه میکند، این کار سیاستمدار است که نهادها را هماهنگ کند نه کارِ پژوهشگر که راهکاری برای خالی نبودنِ عریضه به اندازۀ قد و قوارۀ یک سازمان بدهد. سیاستورزی باید به قد و قوارۀ علم دربیاید نه اینکه علم را به تنِ نهادها و ساختارهای ناکارآمد دربیاوریم.
با همین چشمانداز به حجم گستردۀ تبلیغات و تلاشهایی با عنوان فرهنگسازی برای مصرف آب بنگریم. زمانی که این اقدامات شکست میخورند، ژانر خلقیات وارد معادله میشود که «ایرانیها فلاناند و بهمان». ناتوانیِ سیاستگذار در فهم رفتار جزئی در دل فرایندها و ساختارهای کلان به راهکارهای متوهمانه و عوامانه میرسد، اجرا میشود، شکست میخورد و در نهایت انگشت اتهام به سویِ «ما ایرانیها» گرفته میشود. این چرخۀ ویرانگر در فهم مسئله دههها است که بر سازوکارِ حکمرانی در کشور حکمفرماست و یکسر حاصل غلبۀ عوامزدگی و ایدئولوژیزدگی بر فهم وضعیت است. ندیدنِ وضعیت به مثابۀ یک کل و یک چرخۀ در حال بازتولید آغاز ناتوانی در حل مسئله است. تولید گفتمانِ راهکارگراییِ خام البته تنها حاصلِ صاحبان قدرت نیست، حجم وسیعی از کردارهای دانشگاهی و اعمالِ پژوهشگرانه نیز در همین جهت سازماندهی میشوند چراکه بودجههای کارفرمایی میگیرند و خوشایند و اندازۀ سازمانهای کارفرما متن تولید میکنند. راهکارگرایی خاماندیشانۀ تهی شده از فهم کلیت امروز تحت عنوان علم کاربردی به سریدوزیِ حجم وسیعی از متون پژوهشی منجر شده است که جز بازتولید کنندۀ این وضعیت نیستند.
چنین توهماتی بر حوزههای مختلف ادارۀ سرزمین حاکم شدهاند و مواجهه با بحرانهای ویرانگرِ زیستمحیطی نیز از این توهمات بری نیستند. در بسیاری از اوقات کارگزارِ اصلیِ فهمِ مسئلۀ زیستمحیطی به عنوان یک رفتارِ صرف فردی و فرهنگی از جانب سمنها و سازمانهای مردمنهاد صورت میگیرد. به عبارت دیگر، همدستیِ راهبردی میانِ ناتوانی نظام سیاستگذاری و حکمرانی با کنشگرانِ غیر دولتی و حکومتی در فروکاستهای جزءگرایانه در فهم وضعیت را باید در نظر داشت. این مسئله در بحث محیط زیست جدی و حاد است. خاستگاهِ اجتماعی-اقتصادی فعالیت در سمنها غالباً خاستگاهی طبقه متوسطی و شهری است. این خاستگاه خواه ناخواه با نوعی غریبگیِ تجربی نسبت به زندگیِ حاشیهها و زیستِ غیر شهری همراه است.
همچنین مرکزگرایی حاکم بر سازوکارهای سازمانهای مردمنهاد (و مجموعه پژوهشهای دانشگاهی دربارۀ رفتارهای فردی و اجتماعی زیست محیطی) موجب میشود که دیگریِ در حاشیه و ضرباهنگِ زندگیِ او در نسبت با زیستبومش چندان که باید و شاید درونفهمی نشود. نوعی کورپیرامونیِ حاد که هم در نظم دانش مینشیند هم در نظمِ کنشِ مدنی و هم در عمل سیاستگذارانه. از این حیث مواجهه با حاشیهها از جانب کنشگرِ سازمانِ مردمنهاد همواره مواجهۀ یک غریبه است. خودِ این موقعیت ساختاری، در کنار مسائلِ پیشگفته دربارۀ سازوکار حکمرانی، رفتار کنشگرِ در حاشیه در قبال محیطزیستش را نه در بسترِ شکلگیریش و در نسبت با مکانیسمها و فرایندهای زندگیِ در حاشیهها، که در نسبت با استانداردهای تعریف شده به عنوان هنجارهای درست رؤیتپذیر میکند.
برای مثال، همانطور که میدانم بیش از 90 درصد آب کشور در حوزۀ کشاورزی صرف میشود و اساسِ بحرانِ آب نیز در این حوزه است. همین آمار کافی است که رفتارِ کشاورز به عنوان واحد تحلیل بحرانِ آب وارد معادله شود. درست مثل وارد کردنِ رفتارِ شهروند در مصرف خانگی آب، اینجا هم با فروکاستهای جزءگرایانه مواجهیم. فروکاست الگوی مصرف آب کشاورزی به رفتار کشاورز و وارد شدنِ دوبارۀ مثلثِ برمودای: فرهنگسازی، آگاهی بخشی آموزش در اینجا هم دیده میشود. ناتوانی در فهمِ ضرباهنگِ زندگیِ روستایی و نسبت بحران آب با کلیتِ ساختاری استخراج، توزیع و مصرف آب در تلاقی با مفهوم مجعول فرهنگسازی باعث میشود که کنشگرِ شهرنشینِ طبقهمتوسطی که در اوقات فراغتش سری به روستاها میزند، تبدیل به آموزش دهندۀ رفتار درست مصرفی به کشاورزی بشود که نسبت زندگیش با آب، کشت، مصرف آب و… به قدمتِ یک تجربۀ تاریخیِ دهها قرن است. درست در اینجا است که ناهمخوانی و پارادوکس آغاز میشود. به جای آموختن از کشاورز و الگوی مواجههاش با آب و نسبت ضرباهنگ کشاورزی با صنعت، حکمرانی، روابط بینالملل، توسعه و… تنها بر رفتار کشاورز به مثابۀ یک جزء تمرکز میشود.
دقیقاً در همین نقطه است که دوباره مفهوم سیاست و سیاستمدار به میان میآید. تداعی و دلالت مفهومی سیاست، دلالتی منفی است چراکه سیاست کردن و سیاستمدار همعرض انواعی از رذیلتهای اخلاقی فهمیده میشود. دلیل عمدۀ آن این است که چشماندازهایی تهی شده از سیاست به جای سیاستورزی و سیاستمدار نشستهاند. بحرانی که در سطور پیش بدان پرداختیم، بحران در فهم کلیت و تنظیم روابط میان اجزا در نسبت با کلیت بود. مسئلۀ محیط زیست جزئی است در دل یک کلیت و جز از مسیر سیاست و سیاستورزی قابل حل نیست. سیاستمدار و سیاستورزی انجام مجموعهای از اعمال جزءگرایانه و مجموعهای راهکار بیخاصیت نیست. عملگرایی سیاست مدار به معنای حضور فیزیکی و همه جا حاضر او در میدانهای مختلف نیست بلکه به معنای داشتنِ چشماندازی از کلیت است بطوریکه بتواند با اقتدار و دم و دستگاه اجرایی که در اختیار دارد روابط میان اجزا را درون یک کل به شکلی تنظیم کند که ضامن خیر عمومی باشد. به این معنا برای سیاستمدار بودن نخستین شرط ضروری درجاتی از نخبگی و توان ادراکی در فهم کلیت است. سیاستمدار باید بتواند اجزا و روابط میان اجزا را با الگوی عمل خود و دم و دستگاهی که در آن کار میکند در جهت خیر عمومی ساختار دهد. به بحران محیط زیست بنگریم، بخش عمدهای از این بحران حاصل شبکهای در هم تنیده از روابط است که مبتنی بر اقتصاد سیاسی خاصی است که به پشتوانۀ یک بروکراسیِ هدفمند در حال ویران کردن محیط زیست و توزیع رانت است.
زمانی که فرد در منصب قدرت برای مهار این فساد ساختاری که ویرانگر محیط زیست است به همان بروکراسیای پناه میبرد که همدستِ استرتژیکِ فرایندهای ویرانگر است در عمل شکست خواهد خورد و جز مجموعهای مصوبه و ابلاغیه و دستور بیحاصل چیزی بر جای نمیگذارد. آن چشماندازی که برای مهار بورکراسیِ فاسد به همان بروکراسی پناه میبرد در عمل سیاستورزی را واگذاشته است. زمانی که درک کلیت به میان آید آنگاه میتوان فهمید که برای مهار بروکراسیِ فاسدی که در خدمت اقتصادِ سیاسیِ خاصی است باید به دموکراسی پناه برد تا بتوان قدرت یکی را با قدرت دیگری مهار کرد و آن را در جهت خیر عمومی فعال کرد. سیاستمدار از هر ابزاری در جهت خیر عمومی باید بتواند استفاده کند، از این حیث در گام اول باید ابزارهایش را بشناسد و در مسئلهای چون محیط ئزیست چه نیرویی برتر از نیروی حیات اجتماعی که اثرات زیست محیطی را بیواسطه و مستقیم بر زندگیِ خویش حس میکند؟ تنها در قسمی سیاستورزی مبتنی بر خیر عمومی است که میتوان درک کلیت را پیش کشید و آنگاه ازنقشههای راه سخن گفت و به مجموعهای عمل هدفمند رسید ورنه در کلیشههای جا افتاده تنها بازتولید وضعیتِ موجود مستتر است.
انتهای پیام