ما همه گورخواب شده ایم!
«مسعود باستانی» در روزنامه ی «قانون» نوشت:
ایرانیان بر اساس یک باور قدیمی معتقد بودندکه روز جمعه، سید روزهای هفته است و شاید به این دلیل اگرکودکی روز جمعه به دنیا بیاید، خوش قدم است. همچنین خوابی که در چنین روز و شبی دیده شود تعبیرش قوت و مال بسیار باشد وتعبیر خواب روز جمعه در تابستان و زمستان یکیست.حکایت جمعه نویسی های من، قصه دور و درازی دارد که حتی اگر حوصله نوشتن و خواندن آن در مقدمه این ستون مهیا شود، مجال تاخت و تاز قلم و امکان مهارکردن آن درچارچوب تنگ این مقال نمی گنجد. این ستون اما بهانه ای است تا پس از دوره ای سکون و سکوت، این بار در نقش تماشاگر صحنه های اخبار روزانه این سرزمین، ازگوشهای بیرون ازگود رقابت برندگان و بازندگان عرصه اخبار ، نامه هایی بنویسم به آنانی که تمام قد، روی تشک درگیر مجادله اند!
«جمعه نامه»، نامه های سرگشاده یک روزنامه نگار است که هر هفته در پی تماشای احوال روزگار مردمان کوچه و خیابان، یکی از نقش آفرینان صحنه های خبر را مخاطب قرار داده وخطاب به وی می نویسد. نامه هایی که با نقل حال شروع می شود و گوشه چشمی به نقد حال دارد. متن هایی که شاید شُکرنامه ای باشند به بهانه نزول نعمتی یا فغان نامه ای در روایت رنجی! دست آخر اینکه مضامین این متون هرچه باشند و هرحکایت تلخ و شیرینی که درسینه کلمات آنها نهفته باشد، به یقین خالی از خطا نیستند. چراکه محصول یک نگاه اند و این نگاه چه در مقام تکبیرگویی و یا چه به هنگام تکفیرخوانی، به شدت نیازمند چشم هاییست که منتقدانه و موشکافانه تماشایش کنند و از عیب جویی دلسوزانه نپرهیزند.پیشاپیش باور دارم که تندی لحن انتقادات خوانندگان این سطور، گواه روشنی است بر دلسوزی آنان!
پس مرا محروم نکنید!
جناب آقای فرهادی
کارگردان افتخارآفرین سرزمین مادری ام
سلام و تبریک!
صمیمانه مسرورم که این روزها وقتی خبری درباره شما بخش بزرگی از رسانه ها را به خود مشغول می کنداغلب اهدای جایزه ای است که برگی زرین درکارنامه هنری شما و افنخارات فرهنگی این مرز و بوم است. شاید اکنون هم باید جملات ستایش برانگیز دختر«آرتور میلر» در وصف شما و فیلم های شما را بهتان تبریک گفت اما اجازه دهید من بر خلاف همگان، تبریک خودم را به خاطر نامه ای که چندی پیش به بهانه گورخواب های حاشیه تهران خطاب به رییس جمهور نوشتید، نثارتان کنم. قبل از هر سخنی، اول باید اعتراف کنم که من شهرت را دوست دارم.اصلا شاید از همان دوران کودکی که دیدم نگاه اهالی محل به دهان نوحه سرای هیات دوخته می شود، یک نوع شهرت طلبی ذاتی در من شکل گرفت. شهرت می خواستم تا برخی چیز های فراموش شده را فریاد بزنم و به مدد همان شهرت پژواک صدایم را چند برابرکنم.حالا می خواهم برایتان بنویسم که نخستین تصویر من هم پس از تماشای آن عکس ها وخواندن قصه تلخ آرمان خفته درگور، چهره شرمسار و بغض آلود خودم بود. نامه اصغر فرهادی اما درمیانه جدال ناگهانی و سرخی گونه های شرمگین و نگاه خجلزدهای که از آینه روبرو میگریخت، مرهمی شد که به شکل پچ پچه ای زیر گوشم گفت: درود! این بار شاخه ای از آن درخت شهرت به بار نشست وبه شکل همان صدای چیز های فراموش شده درآمد. نامه شما آنچنان چیره دستانه، نوشته شده بود که لرزش صدایم موقع خواندن کلماتش،چیزی شبیه لرزش مردمک چشم هایم بود زمانی که برای نخستین باربه نگاه آن مرد ژنده پوش برخواسته ازگور،خیره شدم. آقای فرهادی، اجازه دهید اول بگویم که شهرتت حلالت باد! و در ادامه اصرار کنم که به یقین، سازنده «شهرزیبا» بهتر از هرکسی می داند که خفتن در گورهای کوچک یک قبرستان خلوت، سطحی ترین لایه زخمی است که می توان شبانه زیرنورهای رنگارنگ لامپ های این شهرتماشا کرد. شما بهتر از من می دانید که شب های سوزناک زمستانی تهران، شبهای سگ لرزه های خماری معتادان خیابان شوش و مولوی است! شبهای دربه دری دختران فراری از خانه های پدریست! شبهای حیرانی و آوارگی روسپیان مغموم و کتک خورده محله های جنوبی است! و از همه مهمتر شب های کلیک زنی و لایک بازی های نسلی است که مدتهاست، مرزهای زشت و زیبای زندگی اش را گم کرده است!آقای فرهادی، بگذارید بیتعارف برایتان بگویم که اگربه قول شما، حاکمان، عادت مالوف گشتزنی با لباس مبدل را ترک گفته اند، هنرمندان این سرزمین هم مدت هاست با اهالی جنوب شهر بیگانه شده اند! حالا دیگر به ندرت می توان رگه هایی از رازهای دردآلود شب های تهران را در آثارشان مشاهده کرد، شاید مشارکت فانتزی درخیریه هاي پر زرق و برق محله های اعیان نشین برایشان جذابیت بیشتری پیدا کرده است!آقای فرهادی، پرسیده اید: ما کی چنین شدیم؟! ومن می دانم که سازنده فیلم های « فروشنده» و«درباره الی» زودتر از بقیه فهمید تحقیر و فراموشیهای مکرر مردمان یک سرزمین محصول گورخوابی روح مشترک آنان است!شاید به این دلیل ما اکنون به هیات آدمیان مسخ شده، سرگردان یافتن همان فردوس خیالی خویش هستیم و به ناچار بهشت های جعلی سریال های ترکی، تصویرش را برایمان بازسازی می کنند.آقای فرهادی، در این گورخوابی، جمعی اهل فرهنگ هم به سهم خویش مقصرند!
همه ما مقصریم!
انتهای پیام