به تعقل همگانی رسیدیم | مسعود باستانی
«مسعود باستانی» در یادداشتی در روزنامه ی قانون با عنوان «نامه ای به هاشمی رفسنجانی، به تعقل همگانی رسیدیم» نوشت:
غروب یکشنبه، خبر چنان ناگهانی در شهر پیچیدکه نخستین واکنش همگانی، بهت بود.واقعه به قدری برقآسا بودوحجم دلهره آن چنان با سرعت بزرگ شدکه بی اختیار زیر لب زمزمه کردم: به راستی هاشمی این بار بازی را به مرگ باخت؟! او مرد بحران های ایران بود ودر طول پنجاه سال زندگی سیاسیاش، به گونه ای دوران مبارزات انقلابی، فرماندهی جنگ، مدیریت سازندگی وآرایش دهی به نیروهای سیاسی را طی کردکه هیچ طوفان و زلزله ای نتوانست سدراهش شود. مردی که بر همه تندبادها غلبه کرد و بحران ها را به اعتدال رساندو شایدبه ناچار باید پذیرفت که کاروان مسافران دیار باقی چنان او را بر محمل نشاندکه شیخ اکبر فرصتی برای مهار این طوفان نیافت! مجدانه تصیم گرفته بودم که در جمعه نامه نویسی هایم حتی المقدور از موضوعات سیاسی پرهیزکنم ومخاطب این سیاه مشق های آدینه ام، شخصیت های سیاسی نباشد اما رخدادهای شکل گرفته در پی سفر ابدی شما، ناگزیر مرا به این نتیجه رساند که این هفته باید نامه ای خطاب به شما بنویسم. چرا که اکنون نامه به شما، نامه به یک شخصیت ملی است. آیت ا…؛ صبوری در برابر صراحت و جسارت خبرنگاران پرسشگر، یکی از ویژگی های بارزی بود که از شما زیاد دیده ایم پس اجازه دهید این بار جمعهنامهام را با جملات و خاطرات جسورانه ای از سال های دور شروع کنم. نخست اینکه به گمان من حکومت کردن بر این سرزمین کاری است بسیار سخت و صعب و خدمت کردن از آن دشوارتر، و مرز میان خدمت و خیانت آنان گاه چنان باریک میشود که تنها باید قضاوت را به تاریخ واگذار کرد!
نخستین تصویر هاشمی برای من از خاطره ای مربوط به سال های دبستان شکل گرفت. یکی از روزهای جمعه آن سال ها، من پسرک خردسالی بودم که همراه پدر راهی دانشگاه تهران شدم. به تقلیداز او ، از شیرآب آبخوری های سیمانی خیابان های اطراف دانشگاه وضو گرفتم و کنارش درصف نشستم.
می دانستم نماز چیست و معنای جماعت را در مسجد دیده بودم اما آنچه آن روز نفهمیدم تنها معنای شعار خشمگینانه مردانی بود که فریاد می زدند: دشمن هاشمی، دشمن پیغمبر است! شما خطبه خواندید و ما نماز خواندیم. شعارهای آن روز به تصویر مردی گره خورد که بر دسته مبل استیل تکیه می کرد و تسبیح نازکش را می چرخاند و زیرکانه سوالات خبرنگاران خارجی را گوش می داد تا رندانه به ریگان جواب دهد. مردی که روزگاری فرمانده لشکر و امام جمعه پدرم بود و چند سال بعد، اقتداکنندگان دیروز، منتقدانی بودندکه وی را مروج اشرافیگری و اسراف می دانستند. آیت ا… ؛ من تاریخ راگام به گام با خاطرات شما مرورکرده ام اما دلم می خواهد اینجا راوی تاریخ خویش باشم.تاریخ نسلی که هیچگاه نتوانست شباهتی بین هاشمی و امیرکبیر پیداکند. این نسل دردانشگاه علیه توسعه آمرانه هاشمی فریاد زد ودرمیان ستون های رنگارنگ روزنامههای پررونق آن سال ها،حکایت هاشمی راباصدای بلند برای همکلاسی هایش خواند. نسلی که تابوشکنی کرد و برای نخستین بار،لیست سینفرهاش رابدون نام هاشمی به صندوق انداخت. غرش آن سال ها، بخشی از برافروختگی ایام جوانی نسل من بود اما بی تردید نمی توان خطاهای مدیریتی در شکل گیری این غضب آلودگی را نادیده گرفت. بگذارید بنویسم نسل من، همراه هاشمی ازرادیکالیزم جوانی عبورکردوبه ضرورت تعقل همگانی رسید ولی رازاین شباهت دراین است که هاشمی نیزهمراه این نسل، ازچهره سنتی دیروزش گام به گام فاصله گرفت وبه مردمسالاری توسعه گرایانه نزدیک شد وبا انتشارخبرمرگ شما ناگهان دلشوره های کوچک ایرانیان به شکل دلهره ای بزرگ در نگاه هایشان پیچید زیرا که شاید هاشمی امروز می توانست مردی چند وجهی دربحران های چند لایه کنونی ملی و منطقه ای باشد. ما ترسیدیم زیرا که جهان امروز اطرافمان پر از غول های ترسناک است و در محاصره ترامپ و داعش،ناخودآگاه نخستین گزینه در دسترسمان،هاشمی است.ترسیدیم زیرا همچنان گمان می کنیم که تنها سیاستمدار زیرکی چون شما می توانداین کشتی را به سلامت از تنگه عبور دهد.ما ترسیدیم زیراکه هنوز از یاد نبرده ایم آخرین سفر هاشمی رفسنجانی به عربستان؛ او مهمان ویژه کاخ پادشاه بود و ملک عبدا… درهای فدک را به رویش گشود.
همه میدانیم که هاشمی رفسنجانی در سال های اخیر، قدرت اجرایی و توان سازماندهی لجستیک نداشت اما همچنان در اذهان عمومی، پیرمرد میتوانست به سپری تبدیل شود در برابرتند رویها! آقای رفسنجانی ، باید بدون تعارف بنویسم برای مردمانی که روزگاری ثروت افسانه ای هاشمی یا اتوبان چند بانده دخترش در کانادا و قاچاق عتیقه توسط اطرافیانش، نقل مجالس و شب نشینیهایشان بود، اکنون حضور او به شکل دلخوشی بزرگی درآمده بود که برای فرار از محاصره ترامپیزم به آن پناه می بردند. سخن آخرم با شما این است که هاشمی با شکیبایی شایعات را خنثی کرد و با هوشمندی صدای ملت را شنید و حالا در سرزمینی که مرز میان قدیس و ابلیس در نگاه مردمانش روز به روز باریک تر از دیروزشان می شود، شاید آخرین ارمغان عمرش تعبیر مفهوم فراموش نکردن و بخشیدن به شکل یک تجربه ملی است.تجربهای که فردای وطن به شدت نیازمند آن است.
انتهای پیام
سال ۸۴ به آقای معین رای دادم اما پدرم
به من اوندورهچنین گفت یه روز با چراغ
دنبال هاشمی خواهین بود و روزگاار آنچنان
بر صورت ما زد که امروز میتوان به جرات گفت
حتا چهره هایی همچون ناطق و علی لاریجانی نیز
شانس رسیدن به ریاست جمهوری رادارن شاید
از یک نظر چهره های دیروز که تندرو محسوب میشدن
با دیدن ویرانی دولت مهر ورزی به خط میانه بازگشته اند