گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری
مصطفی ملکیان گفت: ما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند.
به گزارش انصاف نیوز به نقل از سایت بنیاد باران، متن سخنرانی مصطفی ملکیانی در یکصدوهفتمین نشست تخصصی ماهانه ی این بنیاد با موضوع «گفتوگو ضرورت فرهنگی» در محل مرکز همایشهای بینالمللی رایزن، در پی می آید:
مباحثی که درباره گفتوگو قابل طرحند یا توسط اندیشمندان طرح شدهاند، مسائلیاند به حدی متنوع و متکثر که مسلما حتی فهرست کردن آنها هم در حد مقدور من در اینجا نیست. من سعی میکنم درباب گفتوگو به طرح پنج مسئله بپردازم و این پنج مسئله را از نظرگاه خودم به صورت واضح طرح کنم.
بحث اول اشاره به ماهیت گفتوگو و ایضاح مفهومی گفتوگوست و اینکه اساسا گفتوگو یعنی چه و چه تفاوتهایی با پدیدههای مشابه خودش دارد. نکته دوم این است که چرا گفتوگو در جهان پیرامون ما اینقدر اهمیت پیدا کرده است و در کشور ما و جهان اینهمه اهمیت پیدا کرده و درباره آن بحث درگرفته است. نکته سوم درباره ضرورت گفتوگو است، اینکه چه فایدهای دارد و آیا این فایده تا حدی است که به ضرورت گفتوگو قائل باشیم یا اینکه گفتوگو فایدههایی دارد اما از ضرورت گفتوگو نمیتوان سخن گفت. نکته چهارم درباره شرایط گفتوگو است که گفتوگو در چه شرایطی باید انجام شود و اینکه طرفین باید در گفتوگو چه شرایطی داشته باشند و مبحث نهایی هم آفات گفتوگوست که میتواند آن را از اهدافش دور کند.
اولا درباره ایضاح مفهومیگفتوگو باید بگویم در هر علمی هرکسی که مشتغل به آن علم است مشتغل به یک یا چندتا از این هشت کار است، تعلم، تعلیم، تحقیق، نقد، دفاع، همکاری، مذاکره و خلاقیت است و تمام سامانه علم از ترکیب این هشت فعالیت شکل میگیرد و نطفه علم وقتی منعقد شد با این هشت کار آهسته رشد مییابد، از این هشت مورد، یک مورد مذاکره است و گفتوگو. ما وقتی گفتوگو میکنیم داریم با یکدیگر برای حل مسئله یا مشکلی که به این اجمالا گفتوگو گفته میشود، همکاری میکنیم در ساحت اجتماعی و فرهنگی، کمی تعریف دامنه گفتوگو از این تعریف مضیقتر میشود و از این نظر چون این معنای مضیق محل بحث ماست من به آن میپردازم.
ما در زندگی شخصیمان گاهی کارهایی میکنیم که از آن کارها گاهی هم به خطا تعبیر به گفتوگو میکنیم مثلا ما از گپوگفتهای روزانهمان گاهی تعبیر به گفتوگو میکنیم یا حتی جروبحثهایمان را گفتوگو مینامیم اما گفتوگو نوعی همکاری در جهت علم است و زمانی معنا پیدا میکند که چند قید به آن بزنیم.
گفتوگو یک نوع پرداختن به مسائل نظری یا مشکلات عملی است در مقام نظر میخواهیم ببینبیم اوضاع و احوال پدیده خاصی چگونه است ، شناخت پیدا کنیم و برای آنکه شناخت پیدا کرده باشیم، در حوزه مسئله ما سر و کار با نظر داریم اما در حوزه مشکل سر و کار با عمل داریم، آنجا شناخت برای شناخت نیست، آنجا شناخت برای دگرگون کردن است. ترافیک تهران را میشناسیم، تا آن را دگرگون کنیم، پدیده فقر برای آنکه در آن دخل و تصرف انسانی، میشناسیم. دخل و تصرفی در جهت مصالح آدمیان و مطابق با موازین اخلاقی و حقوقی انجام دهیم. در این گونه موارد با مشکل مواجهایم نه مسئله. «مسئله» از نظر فیلسوفان علم به عالم نظر و «مشکل» به عالم عمل اطلاق میشود. اگر ما بپردازیم به مسئله نظریای یا به مشکل عملیای که همراه با این سه قید باشد، ه میشود موضوعی که الان محل بحث ماست و همان چیزی هم هست که در ایران توسط جناب آقای خاتمی و در ساحت سیاسی طرح شد. این پرداختن اولاً باید جنبه جمعی و اشتراکی داشته باشد، به تعبیر دقیقتر جنبه جمعی پیدا کند. نکته دوم اینکه این پرداختن جمعی، پرداختن در مقام عمل نباشد، پرداختن در مقام نظر باشد، یعنی به جای اینکه برویم سراغ مشکل عملیمان، بپردازیم به همان مسائل نظری به عنوان مقدمه گریزناپدیر همان مشکلات عملی. که البته بر اثر کار نظری ما کسانی میروند و کار عملی انجام میدهند. نکته سوم هم اینکه پرداخت نظری باید پرداخت استدلالی باشد چون میتوان به شکلهای دیگری چون پرداختهای احساسی و جدلی هم داشت که به آنها دیگر گفتوگو نمیگویند. معمولا موضوع این گفتوگو یک موضوع نظری یا مشکل عملی اجتماعی باشد تا گفتوگو صورت بگیرد.
اما چرا گفتوگو امروز اینقدر اهمیت پیدا کرده است، به نظر میرسد در دنیای جدید چهار عامل سبب کارکرد گفتوگو شدهاند. اولین چیزی که به بحث گفتوگو اهمیت داد، نظریه ناآشکارگی حقیقت بود، اگر حقیقت امور آشکار بود، اگر به گفته قدما، حقیقت چیزی بود که با عقل صریح و صراح میشد آن را به دست آورد، دیگر نیازی به گفتوگو نبود. نظریه ناآشکارگی حقیقت یک نظریه بسیار مهم در معرفتشناسی روزگار ماست این است که حقیقت دشواریاب است، آسانیاب نیست، چنین نیست که فرد با اندک علم و قدرت تفکری و فهمی مختصر و اندک تجربهای بتواند حقیقت را در باب موضوعی یا مسئله یا مشکلی بیابد، حقیقت امری نادرالوجود و کمیاب و دشواریاب است و این درست نقطه مقابل ایدئولوژیهاست چراکه به نظرم تعریف ایدئولوژی این است: مکتب یا سنت یا جنبش و گرایشی که عقیده دارد حقیقت آشکار است و آن حقیقت هم نزد ماست. دربرابر هرچه من از نظریه آشکارگی حقیقت فاصله بگیرم از ایدئولوژیک اندیشیدن فاصله گرفتهام و به جای ایدئولوژی به ایدهها روی آوردهام. یعنی به باورهایی که باهم در نزدیکی به حقیقت رقابت میکنند. نظریه ناآشکارگی حقیقت نظریهای است که اگر چه آهسته و به تدریج در طول فرهنگ بشری پخته شد اما تقریبا از نیمه دوم قرن نوزدهم به بعد در غرب به صراحت گفتند که ما با آشکارگی حقیقت سر و کار نداریم، حقیقت کاری است بسیار دشواریاب و کمیاب و اگر هم در این شرایط بخت با ما یار باشد و به حقیقتی دست یابیم تنها با تشریک مساعی امکانپذیر است و گرنه ما به تنهایی چنین توانی نداریم. این نظریه خودش حیاتبخش نظریه ناآشکارگی حقیقت است، آن کسانی که حقیقت را آشکار میدانند وقتی شما با آنها درباره آن حقیقت آشکارشان مخالفت میکنید، میگویند در نطفه یا در لقمهتان شکی است یا فطرت الهی و انسانیتان مخدوش شده است. اگر کسی معتقد باشد که حقیقت به صراحت و روشنی هویداست شکی نیست آنهایی که این حقیقت را قبول نمیکنند، معاند تلقی میشوند. میگوید چطور برخی آنچه واضح است را رد میکنند و حقیقت صریح را نمیپذیرند، اگر حقیقت همه چیز مانند 4=2+2 است، آن وقت اگر کسی این حقیقت را نپذیرد، میگوید با حق و حقیقت عناد دارد. اما اگر بپذیریم انسانهایی در کمال صداقت و جدیت به یک مطلبی رسیدند ولی در بابش نتوانند حقیقت را کشف کنند، آن وقت ما به نظریه ناآشکارگی حقیقت روی آوردهایم و همه کسانی به آن حقیقت دست پیدا نکردهاند از لحاظ اخلاقی هیچ عیب و ایرادی بر کارشان وارد نیست و از لحاظ حقوقی و اجتماعی هیچ نقضی نمیتوان به آنها وارد کرد. این نظریه، رای اولی است که گفتوگو را به حد ضرور میرساند چراکه بر این اساس، حقیقیت بر تور من تنها یا شمای تنها نمیافتد، اما وقتی همه باهم توری را به آب بیندازیم شاید به حقیقت دست یابیم.
نکته دیگری که وجود دارد بحث تخصصگرایی است که گفتوگو را ضروری کرده است. هرچه تقسیم کارعلمی بیشتر شد به ضرورت تقسیم کار اجتماعی رسیدیم. این موضوع باعث شد که هر کدام از ما به یک نکته توجه کنیم و از نکاتی دیگر برای آنکه در تخصص ما نیست، غافل و جاهل بمانیم. حالا چون موضوعی در تخصص ما نیست، یا با مسئله و مشکلی سر و کار داریم که ابعاد مختلف دارد آنگاه افراد مختلف با تخصصهای مختلف لازم است که هر کدام به این موضوع از یک بعد نگاه کنند. تقسیم کار اجتماعی ضرورت زندگی بشری بود و هیچ گریزی هم از آن وجود نداشت ولی در عین حال باعث شده است که هر کسی یک نقطه را به روشنی میبیند اما دیگر هیچ نقطهای را حتی به شکل غیرواضح نمیبیند.
اما نکته سوم این است که جامعه بشری به دلیل پویایی که به گفته جامعهشناسان از اقتضائات روزگار ماست، در هر مصداقش از یکپارچگی بیرون آمده و نتیجه پویایی اجتماعی این شده است که دیگر جامعه ای یکدست نداریم و هیچ جامعهای نیست الا جامعهای که در آن رنگٔهای مختلف، نژادهای مختلف، اقوام و قبایل مختلف، ادیان و مذاهب و مشربها و ایسمهای مختلف عضو پیدا کردهاند. یعنی شهروندان جامعه در عین اینکه شهروندان یک جامعه هستند اما هیچ یکپارچگی با یکدیگر ندارند و چون یکپارچگی ندارند در باب حل مسائل مشترکشان هم دیدگاه مشترکی ندارند و هر کدام علائق و منافعی دارند که لزوما همسو نیستند، در این جامعه مسائل مشترک را باید با همکاری فیصله داد و این همان پویایی اجتماعی است که اگرچه محاسن زیادی داشته است اما یکی از دشواریهایش این است که به سادگی نمیتوان رایی را بر سایر آرا سیادت بخشید و ترتیب اثر عملی به آن داد، مگر اینکه شهروندانی که از رواج عملی این رای یا سود یا زیان میبرند خودشان دخالت کرده باشند.
علت چهارم این است که دو مفهوم در روزگار ما ارزش پیدا کردهاند که در روزگار گذشته هیچکدام تا این اندازه ارزش پیدا نکرده بودند. در اخلاق اجتماعی، یکی مفهوم مدارا و یکی مفهوم دموکراسی. مدارا یعنی نه فقط تحمل سبک زندگی و اندیشگی دیگران بلکه یعنی رضایت به سایر سبکهای زندگی و اندیشگی دیگران و وقتی این در جامعه ما ارزش پیدا کرد و دموکراسی هم به موازات آن در جامعه ما ارزش پیدا کرد، یعنی اینکه سخن آخر را باید کسانی بزنند که از آن سود یا زیان میبرند، پس عقلانیت و اخلاق هردو اقتضا میکند که ما در تصویب فلان قانون، آیین نامه و… نقش داشته باشیم. اگر کسی از منظر اخلاقی و عقلانی نگاه کند، نمیتواند مخالفت کند با اینکه اگر بناست تنظیمات اجتماعی و مقررات اجتماعی سودش در جیب ما برود و ضررش هم در جیب ما برود پس ما باید بگوییم که این قانون را میپذیریم یا نمیپذیریم و برای این کار هم باید گفتوگو کنیم و ببینیم روی هم رفته چه تنظیمی است که کمترین زیان را برای ما خواهد داشت. ارزش یافتن مدارا و دموکراسی که مدارا بیشتر جنبه اجتماعی و فرهنگی دارد و دموکراسی بیشتر جنبه سیاسی دارد، این اقتضا را ایجاد کرده که گفتوگو هر چه بیشتر گسترش پیدا کند چون مدارا و دموکراسی بدون گفتوگو معنا ندارد.
نکته سومی که میخواستم بگویم، فایده و ضرورت گفتوگو است. در باب فایده و ضرورت گفتوگو بحثهای فراوانی صورت گرفته که من به آرای مهمتر فقط اشاره میکنم. اولین چیزی که درباره فایده گفتوگو میتوان بیان کرد به خود گفتوگو برمیگردد نه به محتوای گفتوگو. همانطور که متخصصان ارتباطات میدانند «گفتن» آثار و کارکردهایی دارد و «گفته» هم آثار و کارکردهای دیگری دارد و این دو را نمیتوان به یک حکم شناسایی کرد. اگر بر فرض دوستی که با شما احساس صمیمیت میکند، بیاید و از درد و رنجهای زندگیاش برای شما بگوید، شما البته از گفتههای او به درد میآیید اما از گفتن او خوشحال میشوید و با خود میگویید باز هم خوب است که چنین حرفهایی را به من گفته است نه به دیگران، پس این یعنی با من احساس صمیمیتی میکند.
در گفتوگو، اولین اثر و نتیجه مثبت گفتوگو، خود گفتوگو است نه حاصل آنچه در بابش گفتوگو میشود و آن این است که گفتوگوگران معمولا از لحاظ عاطفی و اجتماعی باهم نزدیکتر میشوند، فارغ از اینکه درباره چه چیزی گفتوگو میکنند.
نکته دوم این است که وقتی من گفتوگو میکنم واقعا میفهم با چه کسی موافقم و با چه کسی مخالف. به تعبیر دیگر، بسیاری از دوستیهایی که ما باهم داریم ناشی از این است که نمیدانیم آرایمان چیست و بسیاری از دشمنیهایی که باهم داریم نیز ناشی از این است که نمیدانیم آرایمان چیست و با توهمی که از آرای یکدیگر در ذهن داریم باهم مخالفت یا موافقت میکنیم.
وقتی گفتوگو صورت میگیرد حداقل نزدیکیها و دوریها و اختلاف نظرها و اتفاق نظرها واقعیت پیدا میکنند. فایده دوم گفتوگو این است که از عقاید یکدیگر آگاه میشویم تا اگر صفبندیهای اجتماعی هم وجود دارد، در یک فضای مهآلود نباشد و واقعا باهم دوست یا دشمن باشیم.
فایده سوم این است که من مواضع اختلافم را با شما میفهمم، هر انسانی ممکن است در سه موضع با دیگری اختلاف داشته باشد، یک وقت درباره واقعیتها باهم اختلاف داریم، یک وقت درباره ارزشها و وقتی هم درباره تکالیف باهم اختلاف داریم. متاسفانه در کشورهایی مثل کشور خودمان که در آن فضای گفتوگو وجود ندارد، خیلی وقتها ما نمیدانیم که با طرف مقابلمان در کدام یک از این سه مورد اختلاف داریم چرا که نحوه فیصله دادن اختلافات در این سه مورد نیز خیلی باهم متفاوت است. یک وقت اختلاف ما سر این است که فلان کاندیدای ریاست جمهوری ثروتمند است یا ثروتمند نیست، شما میگویید میزان دارایی اش n تومان است و من میگویم میزان دارایی اش m تومان است، اینجا اختلاف بر سر واقعیت است. اما یک وقت هست که ما بر سر واقعیت اختلاف نداریم و هردو معتقدیم که میزان درآمد و ثروت او فلان قدر است و هردو میگوییم آن کاندیدا، ثروتمند است. اما از لحاظ ارزشی باهم اختلاف داریم که آیا خوب است که کاندیدای ریاست جمهوری ثروتمند باشد یا خیر، که اینجا اختلاف بر سر ارزش است، اینجا بحث بر سر این است که آیا باید این واقعیتی که بر آن اتفاق نظر داریم را نیک تلقی کرد یا بد تلقی کرد. یک وقتی هم هست که درباره ارزش هم باهم اختلاف نداریم، یعنی هردو معتقدیم که ثروتمند است و هردو هم معتقدیم که خوب است که ثروتمند باشد یا بد است که ثروتمند باشد، اما نمیدانیم چه باید بکنیم بر سر اینکه کاندیدای ریاست جمهوری ثروتمند است. در همه مسائل اجتماعی که پیش میآید چه در نهاد خانواده، تعلیم و تربیت، اقتصاد، سیاست، علم و فن و هنر، حقوق، اخلاق و دین و مذهب اختلافی که پیش میآید باید بدانیم که اختلاف درباره واقعیتهاست یا ارزشهاست یا تکالیف است چون فیصله دادن هرکدام از اینها یک متدلوژی دارد.
نکته چهارم این است که من نقاط ضعف خودم را در گفتوگو میفهمم، من در گفتوگو امکان ندارد به نقطه ضعف خودم پی نبرم. آدم اگر با صداقت وارد گفتوگویی شود حتما به نقاط ضعف خود پی میبرد.
نکته پنجم این است که به نقاط قوت دیگران هم پی میبرم، وقتی از نقاط قوت دیگران آگاه شوم میزان لجاج و اصرارم بر موضعی که دارم کاهش مییابد.
این دو نکته ای که گفتم سبب میشود که انواع خودشیفتگیهای فکری در من تضعیف میشود و تعصب؛ جزم و جمود و خرافهپرستی و آرزواندیشی و بیمدارایی در من ضعیف میشود. چون میفهمم آنطور که گمان میکردم موضع خودم قوی نیستم و آنطور که میپنداشتم موضع دیگران هم ضعیف نیست.
ویژگی ششم این است که ما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسئلهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند. آن کسانی که میخواهند کار خود را در فضای بدون گفتوگو پیش ببرند وقتی با تودههای وسیعتر مردم سر و کار دارند، کار خود را با فریبکاری پیش میبرند چراکه معمولا تودههای وسیع مردم آن علم کافی، تجربه و قدرت تفکر و فهم عمیق را برای آنکه فریب نخورند، ندارند. بنابراین تودههای وسیعی از مردم را در آن فضای فاقد گفتوگو میتوان به آن سمتی که میخواهند، بکشند. اما بخش دیگری از مردم هستند که متفکرتر و مجربتر از آنند که بتوان فریبشان داد، که آنها را با خشونت از راه بیرون میکنیم. تنها چیزی که ما را از این فریبخوردگی عموم مردم و خشونتدیدگی خواص مردم نجات میدهد، باز شدن باب گفتوگو است. با باز شدن این باب هم استعداد فریبخوردگی عوام کم میشود و هم دیگر نمیتوان با خواص به خشونت برخورد کرد. گفتوگو، عوام را به سوی خواص شدن میبرد و تعداد خواص را هم افزایش میدهد و دیگر نمیتوان با آنها خشونت کرد. در یک جامعهای که هزار نفر خواص باشند میتوان با آنها برخورد کرد اما وقتی تعداد خواص مثلا از 2، 3 هزار نفر گذشتند، برّایی تیغ خشونت کاهش پیدا میکند.
پیش از اینکه فایده آخر گفتوگو را بگویم یک سوال مطرح میکنم که شاید خیلی از شما نیز به آن فکر کرده باشید و آن این که اگر من و شما باهم گفتوگو داشته باشیم، آیا این گفتوگو منجر به کاهش اختلاف آرایمان میشود یا آن را افزایش میدهد؟
فرض کنید که ما صادقانه و با جدیت وارد گفتوگو شدهایم تا حقیقتی برایمان مکشوف شود و فرض کنید که ما از منافع شخصی و گروهیمان گذشتهایم، اگر ما با جدیت تمام یک شبانهروز باهم گفتوگو کنیم در قیاس با اینکه یک هفته باهم گفتوگو کنیم موارد اختلافمان کمتر میشود یا بیشتر؟ دو نوع پاسخ به این سوال داده شده، برخی میگویند آدمیان هرچه باهم بیشتر گفتوگو کنند، همگراتر میشوند و برخی گفتهاند هرچه بیشتر گفتوگو کنیم واگراتر میشویم. این دو موضع هردو استدلالاتی برای خود دارند. اگر همگرایی ما بیشتر شود به توافق اجتماعی میرسیم و اگر واگراییمان بیشتر شود، تواضع اجتماعیمان بیشتر شود، میفهمیم که ما هم نمیتوانیم حرفمان را به کرسی بنشانیم و مخالفان زیادی برای آن پیدا میشود. پس وقتی همه بفهمیم که همه به یک اندازه قوی یا ضعیف هستیم آن وقت تواضعی پیدا میکنیم که آن تواضع هم به نفع همبستگی اجتماعی است. پس در جهت همبستگی اجتماعی چه گفتوگو منجر به واگرایی شود و چه منجر به همگرایی شود، سودمند است.
بحث چهارم درباب شرایط گفتوگو است. اولین نکتهای که وجود دارد این است که گفتوگو را به محض اینکه پذیرفتید باید قائل به یک برابریانگاری باشیم، پذیرش گفتوگو، پذیرش این است که همانطور که من در مواضعی بر حقم و در مواضعی ممکن است بر باطل باشم، طرف مقابل من هم در مواضعی بر حق است و در مواضعی ممکن بر باطل باشد. گفتوگو فرقش با چیزی که از آن به مدافعهنویسی یاد میکنیم، این است که در مدافعهنویسی و مدافعهنگاری، من خودم را حق میدانم و آمدهام که از حقانیت خودم دفاع کنم و ناحقانیت تو را به کرسی بنشانم، این همان چیزی است که در زبان عامه به آن جر و بحث میگویند. گفتوگو این است که من آمادهام که از تو چیزی بیاموزم و در مقابل تو هم باید آماده باشی که از من چیزی بیاموزی و این معنایش این است که هردو قبول کردهایم که هردو طرف ممکن است مبتلا به باطلی هم باشیم و در عین حال در مواردی بر حق باشیم. بنابراین این همطراز بودن به لحاظ درونی شرط هر گفتوگویی است که اگر پیش نیاید، ما با گفتوگو سر و کار نداریم.
نکته دوم این است که ما در گفتوگو فقط باید به استدلال تمسک بورزیم، هیچ چیزی دیگری به جای استدلال نباید وارد گفتوگو شود و ما از نیروهای انگیزاننده و وادارنده نمیتوانیم استفاده کنیم بلکه ما فقط میتوانیم از نیروی باوراننده استفاده کنیم.
نیروی اقناع و استدلال ما است که باید کارآیی داشته باشد و همینجاست که آن برابریگرایی اولیه که باید در گفتوگو فرض ما باشد، اگر یکی از طرفین گفتوگو قوت برهانی دارد، او را بر ما برتری میدهد. بنابراین من کاملا سخن شما را میپذیرم فقط به خاطر اینکه استدلالی پشت آن هست، من هیچگاه از این جهت که شما شخص خاصی هستید نمیتوانم سخن شما را بپذیرم در یک گفتوگو.
استدلالگرایی معنایش این است که سخنان همه اطراف گفتوگو باید با یک واسطه، دو واسطه یا چند واسطه به آن چیزهایی منجر شود که به عنوان منابع شناخت پذیرفتهایم و ما را به واقعیت ایصال دهد یا تقرب بخشد.
شرط بعدی در گفتوگو این است که نمیتوان به مرجعی توسل جست که مورد رضایت طرفین گفتوگو نباشد. فرض کنید من مسلمان شیعی هستم و با یک مسلمان شیعی دیگر به گفتوگو مینشینم، اینجا اگر بتوانم به یکی از 14 معصومی که شیعیان به آن قائل هستند کلام خود را مستند کنم، علیالقاعده برای طرف مقابل سخنم پذیرفتنی است، چرا که به مرجعیتی ارجاع دادهام که برای طرف مقابل قابل قبول است، اما اگر من شیعه باشم و طرف مقابل سنی باشد دیگر نمیتوان به معصومی جز پیامبر ارجاع دهم. حالا وقتی من مسلمان با یک مسیحی به گفتوگو بنشینم دیگر پیامبر و قرآن هم مرجع مرضیالطرفین نیست، همانطور که عیسی و کتاب آسمانیاش هم لزوما مرضیالطرفین نیست.
بنابراین اینکه سخن تو نادرست است چون با دین من سازگار نیست و در عین حال دو طرف گفتوگو یک دین مشترک نداشته باشند، این سخن، سخن شنیدنی نیست.
یکی دیگر از شرایط گفتوگو این است که گفتوگو فقط در زمینهای از آزادی کامل صورت میگیرد. کسانی که به هر جهتی از اظهار عقاید خود میترسند نمیتوانند با کسی گفتوگو کنند، فرق است بین کسی که در گفتوگو سخنی بگوید و بعد اجر و مزد خود را از جایی دریافت کند با کسی که سخنی بگوید که از لحظهای که بیانش کند مترصد این باشد که بیایند و دستگیرش کنند. در گفتوگو من باید بدانم که چیزی جز برهان طرف مقابل نباید جلوی من را بگیرد. کانتکستهایی که شبیه آزادیاند فقط و فقط به درد کسانی میخورد که در توافق با این شرایط دارند سخن میگویند. به اینها نمیشود گفت که آزادانه گفتوگو میکنند.
آخرین نکته ای که میخواهم بگویم، آسیب شناسی گفتوگو است. اولین آفت گفتوگو این است که گفتوگوکنندگان «مسئله» و «شبهمسئله» را از هم تشخیص ندهند و به مسائلی بپردازند که مسائل جامعه نیست بلکه شبهمسئله است، شادروان دکتر علی شریعتی در یکی از گفتههایش میگوید خیلی وقتها سخنان فراوانی کسانی در جلساتی میگویند برای آنکه آن سخنی که باید مطرح شود، مجال طرح پیدا نکند.
در جامعه ای که از در و دیوارش مسئله میبارد این خلاف اخلاق است که گفتوگوهایی که در این جامعه میخواهد صورت بگیرد بر سر مسئلهنماها باشد. مشکل مردم چیز دیگری است اما من به جای آنکه این مشکل را بگویم میگویم بیا با هم صحبت کنیم درباره فلان موضوع.
وظیفه روشنفکری چه در سنت روشنفکری آلمانی، چه انگلیسی و چه فرانسوی این بود که مردم را سرگرم شبهمسئلهها نکنند. در جامعهای که ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، نمیتوان سراغ مسائلی رفت و ظاهر روشنفکرانه و حتی اصلاحگرانهای به خود گرفت که مشکل و مسئله جامعه ما نیست. حاصل گفتوگو در یک جامعه باید چیزی باشد که همه افراد جامعه با آن سر و کار داشته باشند. ما متاسفانه بعضی وقتها ممکن است در این دام بیفتیم که جامعه از چیز دیگری مضطرب و نگران باشد و ما از موضوعات دیگری حرف بزنیم.
نکته دیگر این است که باید در بین مسائل هم قائل به اولویتبندی بود. حال یا همان اولویتبندی مازلو یا آنچه روانشناسان اجتماعی طرح کردهاند. آخرین نکتهای که میخواهم طرح بکنم این است که همیشه باید توجه کنیم که گفتوگو موضوعیت ندارد، بلکه طریقیت دارد، گفتوگو به دلیل آثار و نتایجی که دارد مهم است و اینجور نباید باشد که عاشق خود گفتوگو باشیم چرا که گفتوگو کردن صرف، فقط آگاه شدن از آرای دیگران است که برای آگاه شدن از این آرا، راههای دیگری هم وجود دارد.
انتهای پیام
چه کسی گفته که میخواهیم از فریبکاری رهایی پیدا کنیم ؟!
این کار اند (end ) ساختارشکنی حتی براندازی است !