عدم خودشیفتگی با اخلاقی زیستن | مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق در کانال تلگرامی خود نوشت: «اخلاقی زيستن باعث ميشود كه انسان آهستهآهسته به لحاظ روانی از خودشيفتگی رهايی يابد. چون یکی از ویژگیهای قواعد اخلاقی اين است که تعميمپذيرند، يعني براي اشخصاص مشابه در اوضاع و احوال مشابه حكم مشابه هست و اين بدين معناست كه انسان ديگر ميان خود و ديگری فرقی نمیگذارد. چون وقتی انسان برای كسی در اوضاع و احوالی حكمی میدهد، طبق اصل تعميمپذيری برای همه كسان ديگر هم در اوضاع و احوال مشابه همان حكم را میدهد و از جمله اين كسان يكی هم خود اوست؛ بدين صورت كمكم از اينكه خود را تافته جدابافته بداند دور میشود.
شايد همه ما اين طور باشيم كه بر امتيازهای بزرگی كه ديگران دارند چشم میبنديم و از سوی ديگر میخواهم همه با امتياز كوچكی كه ما داريم چشم باز كنند يا اينكه حكمی كه درباره عملی به ديگران میدهيم درباره همان عمل در خودمان آن را تخفيف میدهيم. مخصوصاً «حجاب معاصرت» اين امر را تشديد ميكند، يعنی درباره شخصيتهای تاريخی بهراحتی انسان اعتراف به بزرگی آنها میكند، اما اگر همان شخصيت در زمان خودش باشد باور كنيد اگر خيلی مجبور شود سخنی بگويد میگويد كه انسان بدی نيست! به عبارت ديگر با اخلاقی زيستن اين حالت كه انسان خودش را قطب عالم امكان میداند ــ و همه ما به درجاتی خود را قطب عالم امكان می دانيم ــ كمتر و كمتر میشود.
خودشيفتگی در اثر بیتوجهی به اين امر پديد میآيد و خودش فرزندانی دارد كه به نظر بنده، همان طور كه روانشناسانی مثل كلاينبرگ گفتهاند، چهار تای آنها اهميت بيشتری دارند: پيشداوری، تعصب، جزم و جمود و بیمدارایی. اين حالتها در انسان خودشيفته هست، چون در تعريف همه آنها خودشيفتگی نهفته است. پيشداوری با تعصب فرق دارد، پيشداوری يعنی انسان بيش از اينكه با كسی كه غير او يا عضو گروهی غير گروه اوست مواجه شود و او را در مواجهه بيازمايد دربارهاش حكم ارزشی بدهد، به تعبيری يعنی داوری پيش از مواجهه. اين پيشداوری چه مثبت باشد و چه منفی نادرست است، هرچند عموماً منفی است.
اين پيشداوری از آنجا صورت میگيرد كه ديگری من يا عضو گروه من نيست و اين يعنی خودشيفتگی. تعصب يعنی انسان به انسان ديگری وفادار میشود، يا به تعبير صوفيه دست بيعت با كسی میدهد و عهد وفاداری میبندد و بعدها كه اين انسان ديگر فرد نادرستی از كار درآمد او همچنان به عهد خود خواهد ماند. ابتدا به نظر ميآيد كه وفاداری خوب و از فضايل است، اما بعد متوجه میشويم كه در واقع او میگويد كه ممكن نيست انتخاب من نادرست باشد. جزم و جمود هرگز به اين معنی نيست كه كسی صاحب عقيدهای نباشد، هركس عقيده خودش را دارد، اما سخن در اينجاست كه گاه انسان الحاقيهای به عقيده خودش میافزايد و آن اين است كه میگويد الف ب است و محال است كه الف ب نباشد. وقتی میپرسيد چرا عقيده تو اين طور است كه محال است خلافش نباشد و درباره عقيده ديگران اين سخن را نمی گویی؟ جواب میدهد چون عقيده من است و به عبارت ديگر ميگويد محال است كه عقيده من درست نباشد.
بيمدارایی يعنی اينكه انسان طرز انديشهها و طرز زيستهای ديگر را در كنار طرز انديشه يا طرز زيست خود تحمل نكند. به عبارت ديگر يعنی انسان قبول نكند كه طرز انديشه و طرز زيست او يكي از طرز انديشهها و طرز زيستهای جهان است و بگويد چون طرز انديشه و طرز زيست ديگری طرز انديشه و طرز زيست من نيست آن را تحمل نميكنم. جالب است كه گاه طرز زيست ديگری هم مثل طرز زيست اوست اما طرز انديشهاش فرق میكند و اين را هم تحمل نمیكند؛ انگيزاسيون تفتيش باور بود نه تفتيش طرز زيست، چيزي كه احتمال تكرارش در همه جای جهان هست.
(سه هزار مسيحي بر سر اين بحث كشته شدند كه آيا بر سر سوراخ يك سوزن يك فرشته جای میگيرد يا چند فرشته و يا هيچ فرشته و حتی پاسكال، آن متفكر و اخلاقی بزرگ، هم در اینباره موضع گرفت. اينجا همه طرز زيست يكسان داشتند و مسيحي بودند، اما اختلاف باور داشتند)
حال ببينيد كه از اين چهار فرزند منحوس خودشيفتگی چه مشكلاتی چه براي خود فرد خودشيفته و چه براي كسانی كه در معرض اين خودشيفتگی بودهاند حاصل شده است. اما اگر انسان به اصل تعميمپذيری توجه كند اين مادر و در نتيجه اين فرزندان از بين خواهند رفت.
فكر نكنم هيچ روانشناسي به اندازه اريش فروم در اين باره كار كرده باشد كه اخلاقی زيستن چقدر در رهايی از خودشيفتگی و در نتيجه در رهايی از پيشداوری و تعصب و جزم و جمود و بیمدارایی و زندگی با آرامش تأثير دارد. اين رهایی از خودشيفتگی نتيجه رعايت قاعده زرين هم هست، چون اين قاعده میگويد كاری را كه نمیپسندی با تو كنند با ديگران نكن، به عبارت ديگر يعنی تو با ديگران فرقی نداری.»
منبع: روانشناسی اخلاق | صفحات 136و 137
انتهای پیام