خرید تور نوروزی

تحریم‌کنند‌گان و مرددین و حامیان در خیابان | رای می‌دهید: دیگه… یچیز شخصیه

گزارش پیش رو بخشی از گفت‌وگوهایی‌ست که پیش از مناظره‌ی مسعود پزشکیان و سعید جلیلی، در محل استقرار چند نفری از حامیان این دو نامزد میان مردم و آنها و یا با خبرنگار انصاف‌نیوز صورت گرفته است.

انتخابات و ون‌های طرح نور

دو ساعتی به شروع مناظره مانده و حامیان مسعود پزشکیان در تقاطع بلوار کشاورز و میدان ولیعصر قراری دارند. پوسترها و پرچم‌های رنگی‌شان را به دست گرفته‌اند و ظاهرا از ساعت پنج آنجا حاضر بوده‌اند. چند قدمی‌شان تا همین چند ماه پیش دو ون در دو گوشه‌ی میدان ولیعصر همراه تعداد زیادی از پلیس‌های موتورسوار آماده به خدمت بودند. حالا شاید در این ساعت خاص دیگر اینجا نیستند. چند روزی‌ست که خبری از فیلم‌های خاص طرح موسوم به نور هم نیست.

در مسیر محل استقرار اعضای ستاد و حامیان مسعود پزشکیان بودم که چند نفری‌شان را در حال برگشت دیدم. پوستر بدست داشتند. یکی‌شان با خنده و افتخار می‌گفت: خانم من همونم که عکس آقای پزشکیان‌ رو زدم صورتم. تو عکسای تجمع شیرودی معروف شدم! آن دیگری می‌گفت وضعیت بهتر شده و تحریمی‌ها هم ممکن است تکانی بخورند. 

«به احمدی‌نژاد رای دادم حالا هم به مسعود پزشکیان رای میدم»

زن دست فروش که بساطش آنجا دائمی است می‌گفت فقط به احمدی نژاد رای داده و حالا هم به مسعود پزشکیان رای می‌دهد.

«گشت ارشاد اصلا زمان خاتمی اومد»

در تقاطع بلوار و میدان ولیعصر هنوز چند نفری مانده بودند و با مردم حرف می‌زدند. زن چادری در میانه‌ی بحث می‌گفت: اصلا این گشت ارشادی که اینقدر بهش اعتراض دارن از زمان خاتمی اومده. خود این آقای پزشکیان امضا کرده طرح گشت ارشاد رو!» یک نفر از اعضای ستاد که حکم بخش اندیشه را داشت و اطلاعات بیشتری هم داشت توضیح می‌داد که اینطور نیست: «گشت ارشادی که تو دولت‌های مختلف دیدیم با هم فرق داشتن. بیاین همین الان سرچ کنیم این امضایی که می‌گید رو. اگه آقای پزشکیان چنین چیزی رو امضا کرده بود همه‌ی این جمع به جلیلی رای می‌دیم اگه نه شما به آقای پزشکیان رای بده! زن طفره رفت که اینطور نمی‌شود.»

بهروز، دانشجوی ستاره‌دار سابق

بهروز، مرد ۵۴ ساله‌ای بود که با لبخندی تلخ نظاره‌گر تلاش ستادی‌ها و گفت‌وگویشان با مردم بود.

خبرنگار: «نگاه و لبخندتون انگار عاقل اندر سفیهه!»

«آخه من همه‌ی اینا رو گذروندم!»

«الآن بنظرتون دیگه معنی‌دار نیست؟!»

«نه! ما نقشی نداریم!»

بهروز علوم سیاسی خوانده و ستاره‌دار بوده: ارشدم رو نذاشتن تموم کنم!

«خیلی فعال بودم من. سال ۸۸ تو اون کوچه گیر افتادم!» از سال ۸۴ و شکست معین و دور دوم انتخابات با رفسنجانی و احمدی‌نژاد هم بسیاری خاطره داشت. در ستاد مصطفی معین با مشارکتی‌ها فعالیت می‌کرد.

از نگاه نظاره‌گر خانیکی می‌گفت و واکنش تند ژیلا بنی‌یعقوب وقتی در ستاد گفته‌اند باید شکست را بپذیرند و از رفسنجانی حمایت کنند. بهروز می‌گفت: «آخه ما تا دیروزش می‌رفتیم در ستاد رفسنجانی شعار می‌دادیم «مرگ بر عالیجناب» اصلاً احمدی‌نژاد رو سر کاندید حساب نمی‌کردیم. رقیب اصلی‌مون رفسنجانی بود. ژیلا حمله کرد به … و گفت: تو فک کردی من فاحشه‌ام؟! برامون سنگین بود حمایت از رفسنجانی‌ای که تا دیروز علیهش شعار دادیم!»

تحلیل بهروز این بود که تمام جهان در بازی بزرگتری هستند؛ قدرت‌های بزرگ در جهان تصمیم‌گیرند و انتخاب و خواست مردم کشوری مثل ایران هم تاثیر چندانی در معادلات دنیا ندارد.

«قیمت من بیشتر از این حرفاست»

اینکه پزشکیان تغییری ۱۰ تا ۲۰ درصدی در زندگی مردم ایجاد می‌کند را تصدیق می‌کرد اما کماکان قصدی برای رای دادن نداشت: «قیمت من بیشتر از این حرفاست!»

او تا سال ۹۶ هم رای داده بود. پرسیدم امسال برای او چه تفاوتی با سال۹۶ یا سال‌های قبلش دارد؟! در پاسخ به ۱۴۰۱ اشاره می‌کرد. به زخم‌های گذشته هم اشاره‌هایی می‌کرد اما ۱۴۰۱ برایش متفاوت بود.

بهروز در پایان حرف‌هایش گفت که سرنوشت جهان و همه‌ی ما را شاه جنگ جهانی یعنی جنگ روسیه و اوکراین مشخص می‌کند.

«دوره خاتمی‌اش هم که می‌گفتن فرق داره مگه چه فرقی داشت؟!»

مرد میانسالی که یک تولیدی داشت هم نمی‌خواست رای بدهد: «دوره خاتمی‌اش هم که می‌گفتن فرق داره مگه چه فرقی داشت؟! من اون موقع در جریان بودم که چقد فساد تو بانکا بود!»

حامیان سعید جلیلی با موتور و لباس‌های خاکی رنگ آمدند

ساعتی که گذشت حامیان سعید جلیلی با ظاهری متفاوت، محاسن بلند و لباس‌هایی به رنگ خاکی یا سبز ارتشی روی شلوار، نیز با موتورهایشان در آنجا حاضر شدند. 

یکی از رهگذران که از شرایط خیلی ناراضی و عصبانی بود بحثش با جوان بلند قامت و درشت هیکلی از طرفداران سعید جلیلی بالا گرفت. از شرایط ناراحت بود و حرفش را با صدای بلند می‌زد.

نیازمون گفتگوی سازنده‌ست | گفتگو فقط واسه این موقع‌هاست سایر اوقات … جوابمونه

تنش جمع وقتی مرد عصبانی و مستأصل را از جوان حامی سعید جلیلی دور کردند قدری خوابید. جوان که محاسن بلندی هم داشت مستقیماً به زن‌ها نگاه نمی‌کرد و در میانه‌ی چند نفر ایستاده بود می‌گفت: اگه با آرامش با هم حرف بزنیم خیلی خوبه. من واقعاً از این فضا لذت می‌برم. گفتگوی سازنده ما می‌خوایم. 

زن جوانی همراه دختر کوچکش و همسرش دورتر از دایره اطراف جوان  حرف‌هایش را گوش می‌کرد و به شکل معناداری او را نگاه می‌کرد. دلیل را پرسیدم و جواب داد: «آخه فقط این موقع‌ها گفتگو خوبه وقتای دیگه جواب خشونته. تو همین خیابون به خاطر یه اعتراض ساده خودم باتوم خوردم؛ دخترم گاز اشک آور خورد. برای چی؟!»

اسمش الهام بود و ۴۴ ساله. قصدی برای رای دادن نداشت: «تا جایی که یادمه هیچ وقت رای ندادم. فک کنم فقط وقتی ۱۸ سالم شد ذوق رای اولی بودنو داشتم رای دادم. دخترمم نمی‌ذارم هیچ وقت رای بده.»

الهام می‌گفت ممکن است تا آخر هفته نظرش عوض شود. بحث در حلقه مردم که بالا می‌گرفت او هم شرکت می‌کرد و همین نشان از این داشت که ممکن است نظرش تغییر کند. 

«به جلیلی رای می‌دم که پزشکیان رای نیاره»

نوجوان ۱۸ ساله‌ای که او هم طرفدار سعید جلیلی بود می‌گفت پزشکیان در مجلس همسوی خود هم استیضاح شده؛ برنامه ندارد و نخواهد توانست کشور را اداره کند.

اسمش مهدی بود و موقع حرف زدن با زن‌ها مستقیم به آن‌ها نگاه نمی‌کرد. دور اول انتخابات به قالیباف رای داده بود و حرف چندانی برای دفاع از سعید جلیلی نداشت اما می‌گفت از رای آوردن مسعود پزشکیان هم «احساس خطر» می‌کند. واژه‌هایی که سال‌های اخیر در عالم سیاست ایران ساخته شده‌اند را تکرار می‌کرد مثلاً مذاکره از جنس ظریف را «دیپلماسی التماسی» و مذاکره از نوع مرحوم امیر عبداللهیان را دیپلماسی عزتمندانه می‌دانست. 

گاهی به نعل می‌زنم و گاهی به میخ

مرد ۴۰ تا ۵۰ ساله دیگری هم در جمع حضور داشت که گاهی به نعل می‌زد و گاهی به میخ و دوست و همراه حامیان جلیلی بود. تیشرت آستین کوتاهی تن کرده بود؛ زنجیر به گردن داشت و در مجموع ظاهر متفاوتی داشت. 

نامش علی بود و در مجموع انگار معلومات سیاسی‌اش از مابقی بیشتر. سعی می‌کرد منصف باشد اما گاهاً انگار میان حرف‌هایش در مورد دولت رئیسی خلاف واقع می‌گفت و آدم‌های اطرافش را متعجب می‌ساخت. استدلالش این بود که این تعجب از سر ناآگاهی آنان و تیم رسانه‌ای ضعیف دولت رئیسی است. 

«منِ بچه حزب‌اللهی از رفتاری که با زنا می‌شه خوشحال نیستم»

سرآخر که بحث طولانی شد رو به دختری گفت: «من حسن خطام بحثو بگم؟! من بچه حزب‌اللهی از رفتاری که با شما تو خیابون می‌شه خوشحال نیستم! یا علی!»

پسر جوان دیگری که از گوش‌هایش معلوم بود کشتی گیر است هم گوشه دیگری تعدادی را دور خود جمع کرده بود و تلاش می‌کرد برای سعید جلیلی رای جمع کند. 

«۹۶ آخرای شب رفتیم رای دادیم؛ چی شد؟!»

زن و مرد مسنی ۶۵ تا ۷۰ ساله هم گذر کردند. نمی‌خواستند رای بدهند. بچه‌هایشان هم رای نداده بودند و قصدی برای رای دادن نداشتند. زن که ترک هم بود تصدیق می‌کرد که پزشکیان آدم خوب و سالمی است اما دلیل نمی‌شود که رای بدهد: «مشکل جای دیگه‌ایه! رای بیاره هم مگه میذارن کار کنه؟! سال ۹۶ آخرای شب رفتیم رای دادیم چی شد؟!»

هر دو می‌گفتند شرایط در زمان حسن روحانی یا سید محمد خاتمی متفاوت بوده اما کماکان انتخابات برایشان معنی‌دار نبود. می‌گفتند ممکن است تا جمعه نظرشان عوض شود. می‌خواستند زودتر به خانه بروند و مناظره را ببینند.

«یه کم تغییر برای من کافی نیست»

دختر جوانی که روسریش حتی دور گردنش هم نبود می‌گفت: «با یک شخص نمی‌شود شرایط را تغییر داد». ۲۷ ساله و شاغل بود. او هم تایید می‌کرد که این دو کاندید با یکدیگر متفاوتند و ممکن است اندکی تغییر با انتخاب یکی‌شان به وجود بیاید اما این برایش کافی نبود.

بحث‌ها تمام شد و نزدیک به ساعت شروع مناظره می‌شد. برخلاف مناظرات دور اول این بار در مغازه‌ها و یک کافه دیدم که مردم با توجه زیادی مناظره را دنبال می‌کنند. 

مناظره نگاه کردن با فضای کافه و ظاهر آدم‌هایش تناسبی نداشت. اما حسابدار و باریستا هم رو به تلویزیون به دقت حرف‌های کاندیدها را گوش می‌کردند. یکی از پسران جوان می‌گفت: «جلیلی اصلاً جواب سوالو نمیده!» پرسیدم: «کی تا الآن جلو بوده؟!» آن یکی می‌خندید و می‌گفت: «اون فرانسه بود که جلو بود!» از گفتن اینکه رای می‌دهند یا نه ابا داشتند: «دیگه…یه چیز شخصیه!»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا