خرید تور تابستان ایران بوم گردی

اصفهان؛ زیبایِ پرآبله

محمد سلطانی رنانی در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

من زاده اصفهانم، و پیشینیانم سیصد سال پیشتر در شمال‌غرب اصفهان سکونت گزیدند، در منطقه‌ای که رنان نام گرفت. و به گفته مرحوم دهخدا، و به شواهد موجود، به واسطه گندم‌زارهایش و «طاحونه‌اش»، و نان مرغوبش، رَهِ نان بوده است. زاده اصفهانم، و هم‌اکنون ده سالی نیز هست که در آن می‌زیَم، ولی بزرگ‌شده قم! محمد سلطانی رنانی.

اصفهان شهر است یا روستا؟! بستگی دارد که مختصات مدنیت را چگونه ترسیم کنیم! و چه بسا با یک استاندارد، رنان ما هم بشود، رنان‌شهر! و با معیاری دیگر، اصفهان «روستایِ نصف جهان» نام گیرد! نخست باید در باب مدنیت سخن گفت و شهری و شهروندی! و البته پرواضح است که وقتی از شهر بودن اصفهان یا روستابودن آن سخن می‌گوییم، مقصود توهین به روستا و روستانشین نیست، تا یکی فریاد برآورد و نزاع شهری و دهاتی عَلَم کند! منظور ویژگی‌هایی است که بدان شهر، «شهر» می‌شود، و روستا روستا می‌ماند! فارغ از هر ارزش‌گذاری، بزرگداشت یا تحقیر…

شهربودن را ممکن است مختصاتی جغرافیایی، جمعیتی و مساحتی بنویسند، حال یا بر پایه استانداردهای جهانی، و یا صلاحدیدهای ملّی و بومی و مناسبتی! وقتی قم استان شد، برای آنکه دست‌کم یک شهر تابع آن باشد، کَهَک را شهر اعلام کردند تا قم، استان بی‌شهر نَماند. پس خواسته و ناخواسته‌های سیاسی نمی‌تواند شهر و روستا بودن، تابع و متبوع بودن را پشتیبانی کند که زمانی قم را تابع اراک، و شاهرود را شهرستانِ سمنان گذاردند.

یک جایی در میانه گسترش روابط اجتماعی، تنوع دادوستدها، رنگارنگیِ بازار و کار، بیرون آمدن از رفتارهای قبیلگی و فربه شدن مفهوم «شهروند» است که روستا، شهر می‌شود. و بیش از هر چیزی، آنچه احساس زندگی در شهر را ایجاد و تقویت می‌کند، رعایت حال شهروندان با همه باورها، سلیقه‌ها و آراء و گرایش‌ها است. و این «رعایت حال» میوه رواداری است! وقتی منِ مسلمان بپذیرم که شهروندانی ارمنی دارم و همچنین کلیمی، و حق ندارم به آنان توهین کنم و کوچک‌شان بشمارم. بپذیرم که کلیسا دیواربه‌دیوار مسجد باشد و کنیسه آن سوی چهارراهی که این سویش مسجد است! بتوانم بپذیرم که چه بسا دیگرانی هستند که دگرگونه لباس می‌پوشند، و گونه دیگر می‌اندیشند. بپذیرم که حق ندارم خواسته و مسلک و تشخیص خود را بر دیگر همشهریانم «تحمیل» کنم.
شاید تعجب کنید یا تلخند بزنید، ولی قم چنین است! قم نه زاینده‌رود دارد و نه میدان نقش‌جهان و نه یک‌دوجین هنر دستی و نه نام «نصف‌جهانی». ولی در یک کوچه بن‌بستش، عراقی و پاکستانی و هندی و افغانی و اصفهانی و ترک و خراسانی و مازنی، در نهایت «رعایت حال» و «رواداری» و پذیرش تفاوت‌های فرهنگی-ملیّتی زندگی می‌کنند و چه بسا وصلت! دریک خیابانش که به قاعده یک کوچه اصفهان هم نیست، چندین اندیشمند می‌یابی که به هنگامه نقدونظر، در برابر یکدیگرند، آن یکی فیلسوف است و این عارف و آن یک فقیه سنتی و آن سوتر نواندیش. ولی در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند، در کوچه به یکدیگر «سلام» می‌گویند و می‌شنوند، و درصدد بستن خانه و دفتر و مدرَس یکدیگر نیستند و همدیگر را ممنوع التدریس و ممنوع المنبر و ممنوع الزندگی! نمی‌کنند! البته این رواداری، استثنا‌ء‌هایی هم داشته که شاید بتوان گفت از بیرون سرچشمه گرفته بود!

قم بودم که خبر اسیدپاشی بر چهره خواهرانم در اصفهان، عالمگیر شد! یاد سخن امیرمومنان افتادم و ربودن خلخال از پای زن شهروندی هر چند نامسلمان، که جا دارد انسان غیرتمند از این رویداد دق‌مرگ شود! آن اسیدها نه تنها بر چهره آن بانوان، بلکه بر مدنیت اصفهان پاشیده شد، و معرفی نکردن عوامل این جنایت و محاکمه نشدن‌شان و آزاد گذاشتن‌شان، در سرزمینی که رقصندگان در یک کلیپ، به چندساعتی دستگیر می‌شوند و به زشتی کار خودشان اعتراف می‌کنند، دست‌کم جای سوال دارد…

آقای صحتی سرورودی را می‌شناختم، پژوهشگر عاشورا بود و سال‌ها در پی تحقیق و بررسی که منابع معتبر تاریخ امام حسین را بشناسد و بشناساند. در قم آزادنه می‌زیست و سخن می‌گفت و «عاشوراپژوهی» چاپ می‌کرد! به اصفهان آمد، در دانشگاه اصفهان، در میانه سخنانش، یکی برخاست و با دادوفریاد و ناسزا سخنش را قطع کرد و نگذاشت حرفش به فرجام برسد تا شنوندگان نقد کنند و حق و باطل بودن نظرش آشکار شود! بعد هم «از ما بهتران» آمدند و گرفتندش تا با التماس و درخواست واسطه‌ها، آزادش کنند، به شرط آنکه برود! از اصفهان برود!

سال 1394 که هیئت علمی دانشگاه اصفهان شدم، یکی از اساتید باسابقه در جمله قصاری به من گفت: اینقدر حرف نزن، مصاحبه نکن، یادداشت ننویس. نمی‌دانی چه زمانی، چه کسی، به چه انگیزه‌ای، کدامین حرفت را پرونده می‌کند وبر سرت می‌کوبند و ناکارت می‌کنند. ولی من، اصفهانیِ قم‌زیسته بودم. 34 سال زندگی در قم… نوشتم و گفتم و در طول سه‌چهار سال، شصت مصاحبه و یادداشت با خبرگزاری‌های ایسنا و ایکنا و فارس و حوزه و همان شد که او گفته بود. چون در سالروز الغای برده‌داری نوشته‌‌ای هیتلر و جان‌به‌فداهایش نمونه برده‌داری نرم هستند، چون در سالروز مرگ رابرت موگابه زندگی‌اش را فهرست کردی و با نلسون ماندلا مقایسه‌اش کردی، چون گفت‌وشنود موسی و فرعون را بازنوشته‌ای، چون به ظلم و عواقب آن هشدار داده‌ای؛ «توهین به مقدسات» کرده‌ای!

اصفهان زیباست، هم کوه دارد و هم رودخانه. مینا و خاتم و قلمکاری و نگارگری. مسجد صفوی و شیخ لطف الله و عالی قاپو و قیصریه در یک میدان! هم مجلسی در آن زیسته، هم ملاصدرا! هرچند اولی بر صدر نشسته و صاحب کرامات دانسته شده، و دومی را از اصفهان بیرون رفت تا در دهی بنشیند و «اسرار الآیات» بنویسد و «اسفار» و «شواهد الربوبیة». ولی این زیبارو، آبله دارد! آبله تندخویی و بی‌رحمی! آبله نفاق و چندرویی! آبله افراط‌‌گری و طالبان‌منشی! آبله غلبه «خبر» بر «خرد»! آبله کم‌آبی و آلوده‌هوایی! آبله تنگ‌نظری، اتهام‌زنی، ناسزاگویی! آبله فرونشستِ زمین و کسادی بازار و غلبه صنعت ناسور بر زندگی و زنده بودن! آبله برادرِ همیشه‌حق‌به‌جانبی که از هر قاضی سخت‌گیری بر برادر دوقلویش سخت‌تر گرفته! آبله کسانی که برای رسیدن به منصب و مقام، هر کسی را که بشود، قربانی می‌کنند! آبله رییسانی بی‌تدبیر و بی‌اراده که تنهاوتنها حفظِ ریاستشان برایِ آنها مهم است! آبله بی‌دین نامیدن «عابدینی» و اخراج فقیه مفسری از حجره مدرسه علمیه! آبله استنطاق و تهدید و تعلیق و اخراج اعضای هیئت علمی!

اصفهان شهر باشد یا روستا، زیبایِ پرآبله‌ای شده که نیاز به درمان و التیام دارد! نیاز به آن دارد که قانون، اخلاق و رواداری بر آن حاکم شود، تا مدنیت در آن غالب شود و شهر شود و شهر بماند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا