خرید تور تابستان ایران بوم گردی

سقوط طبقه‌ی متوسط در ایران | سریال در انتهای شب

یوسف شیخی، مدرس فلسفه، در کانال تلگرامی خود نوشت: «بی تردید و با فاصله‌ی زیاد، مینی سریال ۹ قسمتی «در انتهای شب» را می‌توان، بهترین سریال نمایش خانگی ایران در ژانر خانوادگی دانست. همه چیز از قصه، فیلمنامه، بازی‌ها، دوربین، و به ویژه دیالوگ‌های دو نفره‌ی بهنام و ماهرخ (ماهی) بی‌نقص، باورپذیر و واقعی از آب درآمده‌اند.

«در انتهای شب» قصه‌ی فروپاشی بسیاری از خانواده‌های طبقه‌ی متوسط ایرانی، در بحران فزاینده‌ی اقتصادی سال‌های اخیر زیر فشار حداکثری تحریم‌های بین‌المللی را روایت می‌کند. بحرانی که طبقه‌ی متوسط شهری را که پایگاه تحول خواهی در تاریخ معاصر ایران بوده است به زیر خط فقر سوق داد و گسل‌های اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی و عاطفی جامعه‌ی شبه مدرن ما را بیش از پیش آشکار ساخت.

بهنامی که زمانی استاد دانشگاه در رشته‌ی نقاشی بوده و در هنر و کار خود دقیق و جدی بوده است؛ برای تأمین مخارج خانواده‌اش از یک هنرمند تحصیل کرده و کتاب‌خوان و روشنفکر و نسبتا صاحب سبک تبدیل می‌شود به کارمند جزئی که عنوان شغلی اش خود حاوی کنایه ای به وضعیت شتر گاو پلنگ جامعه‌ی شبه مدرن ماست؛ «کارشناس زوائد شهری».

بهنام در قیاس با رئیس اداره‌ای که آنجا کار می‌کند مشخص است سواد و صلاحیت بیشتری دارد و این قصه‌ی جامعه‌ای است که نه تنها گرفتار انحطاط گشته است، بلکه توانایی اندیشیدن به انحطاط را نیز از دست داده است. وضعیتی که به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام از عوامل ادبار دولت‌هاست: “تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل”.

بهنام نماینده‌ی مردهای غرغرویی است که همیشه ژست منتقد به خود می‌گیرند و حاضر نیستند مسئولیت چیزی را بپذیرند، لذا عرصه را برای ایفای نقش سوبژگی و فاعلیت زنانه باز می‌گذارند تا براحتی مسئولیت همه چیز را به زنی حواله کنند که در گذشته‌ی تاریخی همواره ابژه بوده است.

ماهرخ گرایش‌های فمنیستی پنهان فیلمساز (آیدا پناهنده) را نمایندگی می‌کند. ماهی زنی است که احساس بی پناهی و رها شدگی می‌کند. او تندیس یک زن شکست خورده است. پدرش سینماگری شکست خورده است و خودش نیز در تلاش برای بازیگر شدن شکست خورده است، فرزندی بیمار دارد، و نهایتا تصمیم می‌گیرد از خانه بگریزد و بزند به دل تاریکی شب، اما ماهی در قیاس با ثریا؛ همسایه‌ی بهنام که زنی سنتی است و بعد از طلاق از شوهر سنگ تراشش با فروش زالو ارتزاق می‌کند، به عنوان کارمند یک گالری نقاشی، همچنان عادات مدرن و امروزی خود را حفظ کرده است، ولی علی‌رغم خاستگاه طبقاتی متفاوتی که دارند، در تجربه‌ی زندگی کاری و زناشویی چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند و هر دو شکست خورده‌ی تمام عیار هستند.

نکته‌ی جالب توجه روایت «در انتهای شب» از وضعیت پارادوکسیکال زن ایرانی آنجا پدیدار می‌گردد که زنی که نماینده‌ی طبقه‌ی فرودست جامعه است و شمایلی بدبخت، ضعیف، ناتوان، وابسته، منفعل و ابژه وار از خود به نماش می‌گذارد در واقعیت زندگی‌اش توانسته است نسبت به زن تحصیلکرده و نماینده‌ی طبقه‌ی متوسط که شمایلی ظاهرا فعال و سوبژه وار دارد، استقلال نسبی خود را از خانواده‌اش حفظ نماید، و وارد رابطه‌ای جدید شود.

درواقع وضعيت شبه مدرن و تجربه‌ی فلاکت اقتصادی باعث شده است مرزهای طبقات فرودست و متوسط جامعه کمرنگ تر شود و در میانه این سقوط آزاد، این طبقه‌ی متوسط به عنوان نماد مدینه اندیشی و تغییر است که بیشترین ضربه را به خود دیده است، چنانچه ثریا با همه‌ی شکست‌هایش توانسته است در زندگی مجردی حداقل تجربه‌ای نسبی از استقلال داشته باشد و بدون کمک خانواده‌اش سر پا بایستد، اما ماهی بعد از طلاق دوباره به خانه‌ی پدر و خواهرش پناه می‌برد و حتی این قوانین تحقیرآمیز را می‌پذیرد که از ساعت ۱۰ شود دیرتر نباید بیرون باشد و وقتی مهمان در خانه است یا مجبور می‌شود شبی را در بازداشتگاه سپری کند در اوج تب و لرز مثل دزدها مخفیانه با نردبان وارد اتاقش شده و روی تخت آوار شود.

نسبت مردان نماینده‌ی طبقه‌ی متوسط و پایین این سریال با زنان در وضعیتی مشابه قرار دارد. بهنام در نسبت با شوهر سنگ تراش ثریا مردی است که تقریبا مسئولیت هیچ چیزی را از عاشق شدن تا طلاق نمی‌پذیرد و در مسائل عاطفی چه در رابطه با ماهی و چه در رابطه با ثریا منتظر است تا طرف مقابل نسبت به شروع یا خاتمه رابطه تصمیم بگيرد.

او می‌گذارد همسرش در مورد ریاضت اقتصادی، خرید خانه، محل زندگی و تربیت فرزند تصمیم بگیرد و بعد در مقام منتقد بنشیند و ایراد بگیرد و اظهار نظر کند. او در رؤیای خانه دار شدن سیاست ریاضت اقتصادی همسرش را اجرا می‌کند و ساعت‌ها زمان صرف کند تا با وسایل نقلیه عمومی به محل کارش برسد و چون رانندگی نمی‌داند برای راه انداختن ماشین نیازمند آن است که همسرش مشت فرمان بنشیند.

درواقع زن ایده‌آل و آرمانی بهنام همان مادر آلزایمری اوست که همچون گوشتی بی اراده بر تخت افتاده باشد و حتی نزدیکترین کس به خودش و کسی که مدام او را تیمار می‌کند را نیز نشناسد. او وقتی دوباره سراغ همسر سابقش رفت که بعد از مرگ دوست نزدیکش حمیده و شکست در ماجرای حضانت فرزند و تجربه‌ی زندان و شکست در احیای عشق جوانی به همکلاسی اش رضا، کاملا بی پناه و درمانده شده بود.

چهره‌ی واقعی بهنام را نه در ظاهر مینیاتوری، آرام، صبور، متفکرانه و چشمان آبی و عینک دایره‌ای او بلکه همچون شمایل معوج و بیمار تابلوها و مجسمه‌هایش دید که تبلوری از ناخودآگاه فروخفته و سرکوب شده‌ی اوست.

در حقیقت بهنام نماد وضعیت عجیب و آشفته شبه روشنفکرانی است که به شدت مدعی، فرصت طلب و مسئولیت گریز هستند و از همه‌ی عالم و آدم ایراد می‌گیرند اما از انجام کوچکترین امور عادی زندگی عاجز و ناتوان هستند، شاگردشان نقاش برجسته‌ای می‌شود و وضعیت اقتصادی مرفهی دارد اما استاد مجبور است با پیرمردی کاسب بررسر تعویض تابلوی قدیمی مغازه‌ی آبااجدادی درگیر شود و ناسزا شنیده و کتک بخورد و از طرفی زنان نیز در رابطه با استاد شبه روشنفکری که مسئولیت‌های زندگی را در شأن خود نمی‌داند، زیر شدیدترین فشارهای اقتصادی و روانی جان بکنند و وضعیتی دوزخی را تجربه می‌کنند که نهایتا به فروپاشی عصبی می‌رسند و در این هنگام است که سروکله استاد پیدا می‌شود!

«در انتهای شب» روایت دقیقی از وضعیت شبه مدرن ما و طبقه‌ی متوسط پرمدعای رو به زوال ایران است. هرچند پایان این قصه امیدوارانه بود و این امید به تغییر تنها دارایی واقعی است که بهنام و ماهی به ادامه‌ی زندگی ترغیب می‌سازد، اما این سریال بیشتر انتهای شب ظلمانی را به تصویر کشید تا آغازی دوباره را، به ویژه که شاهد بودیم زن و مرد قصه، هر دو در آغازی دوباره، چه رو به گذشته (ماهی و رضا)، چه رو به آینده (بهنام و ثریا) صاحب تجربه‌ای شکست خورده بودند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا