خرید تور تابستان ایران بوم گردی

خاطرات زندان رفتن سرگالش

ارسلان رسولی عمارلویی (سرگالش)، نویسنده و روزنامه‌نگار، در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:

با آغاز بکار دولت سیزدهم فرماندار جدید کلاردشت نیز با تودیع آقای پولادی فرماندار وقت معارفه شد. ما رسانه ای ها هم خودمان را آماده کردیم تا بتوانیم مثل گذشته در کنار مسؤولان جدید اخبار صحیح را با کمک دیگر دوستان رسانه در راستای عملکرد واقعی مدیران پوشش بدهیم.
چند هفته ای گذشت فرماندار چندین بار در جلسات مختلف و یا در بازدیدهای میدانی خطاب به خبرنگاران و خود من تأکید می کرد شما خبرنگاران وظیفه دارید هر یک از مدیران کار نکردند و حتی اگر خود منِ فرماندار کار نکردم بنویسید و از ما انتقاد کنید. امیدوار بودم این تصمیم مدیر ارشد شهرستان در عمل نیز محقق شود، البته گاهی به خودم می گفتم که باید قضاوت را به بعد موکول کنم. جلسات فرماندار با مسؤولان نسبت به دوره های قبل خود زیاد شده بود بطوریکه مردم و خیلی از مدیران خدمات رسان در انتظار ملاقات با فرماندار چند ساعتی می نشستند ولی موفق به دیدار وی نمی شدند. چند بار وضع موجود و ناراحتی مردم و گله مسولان را با ایشان در میان گذاشتم، بی فایده بود. بطوریکه فکر می کرد دارم در کارهایش دخالت می کنم.
در اولین جلسه شورای اداری سال 402 فرماندار در گزارش عملکرد خود با افتخار اعلام کرد در سال 401 بیش از 1800 جلسه برگزار کرده است. تعداد جلسات را به تعداد روزهای سال تقسیم کردم که با احتساب روزهای جمعه و دیگر تعطیلات رسمی و غیر رسمی سال حدود 5 جلسه در روز بدست آمد که این آمار عجیب بود. با همین مستندات فرمانداری کلاردشت را به عنوان “سلطان جلسات” معرفی کردم که بازتاب وسیعی در استان مازندران داشت. این خبر چند جلسه ای ما را از حضور در جلسات شورای اداری و دیگر جلسات عادی فرمانداری محروم کرد. البته با همه این سختی ها حاضر نشدم از اخبار کم کاری ها و بی توجهی حوزه فرمانداری نسبت به خواسته های مردم که از کاربران می رسید برای تخریب شخص فرماندار استفاده کنم.
چند ماهی گذشت به دادسرا احضار شدم. دادستان که جوان خوش فکر و مؤدبی بود با خوشرویی گفت: سرگالش چه میکنه من به هرجلسه ای که به فرمانداری میرم داد فرماندار واعضای جلسه تأمین در میاد که سرگالش با کانالی که داره خبرهای کذب می نویسه، به مسولین توهین میکنه، خبر مثبت کار نمی کنه و در صدد تشویش اذهان عمومی است.
فهمیدم که آقای فرماندار به اتفاق بعضی از مدیران ادارات شهرستان برای گوشمالی من دست به کار شده اند. درحین صحبت گوشی اش را با پیامی که برایش آمده بود باز کرد و به من گفت همین الآن یک پیام علیه شما آمده!
گفتم من از دهه دوم سال چهل کار خبری ام را با روزنامه دیواری در مدرسه شروع کرده ام و تا به امروز حداقل بیش از چهار صد ساعت دوره آموزش خبرنگاری را چه قبل از انقلاب  و بیشتر آن در بعد از انقلاب از طریق خبرگزاری ایرنا، روزنامه های جام جم، ایران و هفته نامه های محلی طی کرده ام و از همه آن ها گواهینامه دارم. این را گفتم تا بگویم من فرق خبر خوب و بد و حتی خبری که تشویش اذهان عمومی را آزرده و نگران کند را خوب می فهمم. از طرفی تشخیص خبر خوب و بد با کارشناسان رسانه است نه فرماندار و یا مدیران اجرایی و فرهنگی که فکر می کنند خبرنگاران روابط عمومی آنان هستند که بخواهند از آنان تعریف و تمجید کنند. بنابراین تشخیص خبر با کارشناسان رسانه است نه مسولان ادارات!
دادستان به یکی از سوالات اشاره کرد که در زمان گفتگو برایش فوروارد شده بود و آن مطلبی که به رهبری مربوط می شد. به سوالش پاسخ دادم. یک ماه بعد از دادسرا به دادگستری کلاردشت احضار شدم. همان سوالات و همان پاسخ.

فکر می کردم باید منتظر حکم تبرئه خودم باشم تا اینکه به دادگاه انقلاب تنکابن فرا خوانده شدم. سوال مهم برای قاضی دادگاه اخبار کذب و تشویش اذهان عمومی نبود بلکه بازنشر  مطلبی بود که از مهدی نصیری مدیر مسول سابق کیهان خطاب به رهبری نوشته بود و من فقط مطلبش را در کانال سرگالش کار کرده بودم. البته به پیشنهاد یکی از کاربران مطلب به نیم ساعت نرسیده از کانال حذف شد. در توضیح به سؤال قاضی گفتم اولاً سوء نیتی در این باز نشر نبود! دوماً باور دینی من این اجازه را به من نمی دهد تا به یک آدم ساده توهین کنم چه برسد بخواهم به شخصیت های دینی توهین کنم. قاضی گفت علاوه بر این دادستان کلاردشت تلفنی به من گفت شما این بار بر علیه خود دادگاه مطلب نوشته ای البته خبر نادرست نیست ولی نباید بنویسید. پرسیدم دادستان به کدام خبر اشاره کرده است؟ گفت شما به نوبت دهی دادگاه ایراد گرفته اید که مردم چرا باید پول بدهند نوبت بگیرند تا قاضی و یا آبدارچی دادگاه را بببینند. اجازه نداد جوابش را بدهم و ختم جلسه را اعلام کرد و من به کلاردشت برگشتم. یکی هفته بعد حکم 6 ماه حبس خودم را از طریق درگاه “عدل ایران” قوه قضائیه دریافت کردم که 20 روز فرصت اعتراض داشتم.

در فرصت اعتراض مستندات خودم را در قالب لایحه به دادگاه انقلاب ارسال کردم.
در این میان فرصتی شد تا عملکرد خودم و مدیران اجرایی را هم از نگاه یک مسول اجرایی و هم از نگاه یک رسانه ارزیابی کنم.
آزادی بیان از نگاه مدیران اجرایی: متأسفانه بسیاری از مدیران ارشد و میانی ما با رسانه خواهان شفافیت و منتقد به دلایلی میانه خوبی ندارند، بلکه دوست دارند همیشه از آنان باعکس و فیلم و مصاحبه تعریف بشود بگونه ای که فکر می کنند خبرنگاران و رسانه روابط عمومی آنان هستند.
در بررسی کار خبری خودم و اخباری که در خصوص عملکرد ضعیف برخی از ادارات کلاردشت از جمله فرمانداری انتشار داده بودم احساس گناه نمی کردم. آنقدر مطمئن بودم که اگر بازرسان ویژه قوه قضائیه نیز برای بررسی عملکرد مسولان کلاردشت وارد شوند حتماً از رسانه در بحث شفاف سازی عملکرد مدیران اجرایی و خدمات رسان تجلیل می شد.
شعبه 8 تجدید نظر استان 6 ماه حکم زندان دادگاه انقلاب تنکابن را تأیید کرد و من مانده بودم به این حکم افتخار کنم یا اینکه شاهد مرگ تدریجی قلم و آزادی مطبوعات در کلاردشت باشم.

چهار روز بعد از ابلاغ محکومیت زندان از طرف شعبه 101 کیفری دو کلاردشت حکم دیگری مبنی بر تبرئه سرگالش درسامانه “عدل ایران” ثبت شد. با دکتر بابک عسکریان وکیل پایه یک خودم که بخاطر رسانه وکالت ام را پذیرفته بود صحبت کردم. آقای عسکری گفت این دو حکم تناقض دارد، بهتر است لایحه اعتراضی برای اعاده دادرسی به دیوان بنویسیم.
روز بعد با دادستان حضوری ملاقات کردم و حکم تبرئه را نشان دادم. از دیدن حکم تبرئه تعجب کرد. گفت حکم دادگاه انقلاب باید اجرا شود. پیشنهاد کرد برای رفتن به زندان دو راه را انتخاب کنم، راه اول پابند الکترونیکی بگیرم یا اینکه به زندان بروم. زندان از بسکه در ذهنم تصویرهای بد و مخوف ریخته شده بود می ترسیدم. پا بند هم مناسب من نبود. یک هفته ای رفتن به زندان را به تأخیر انداختم

وقتی حکم زندانم قطعی شد بخودم گفتم حالا که داری میری زندان بذار همه بفهمند داری کجا میری! برای همین تصمیم گرفتم با رسانه های کشوری مصاحبه کنم. انتشار مصاحبه من در روزنامه های اعتماد و چند روزنامه دیگر و همچنین چند خبرگزاری بازتاب برون مرزی هم داشت که صدای آمریکا، اینترنشنال و تعداد زیادی از فعالان حقوق بشری از جمله آنان بودند.
نامه رییس خانه مطبوعات کشور به رییس قوه قضاییه
علاوه برحمایت مردمی، رییس خانه مطبوعات کشور نیز در نامه ای به اژه ای خواسته شد تاپرونده ام مجدداً رسیدگی شود.

در این میان مدیرکل دادگستری برای معارفه رئیس دادگستری به کلاردشت آمد. فرصتی شد در حضور اعضای شوراهای شهر، بخش و شهرستان با ایشان ملاقات کنم. تک تک اعضای شوراهای اسلامی شهر، بخش و شهرستان و جمعی از مردم که درجلسه معارفه حضور داشتند از من حمایت کردند و گفتند که معلم خیلی از آن ها بودم. یکی از روی دلسوزی گفت این آقا چند خط بنویسد اشتباه کردم و بعد تقاضای بخشش کند راهی هست عفو رهبری شامل حالش بشود. با عصبانیت صدایم را بالا بردم، مگر از من اسلحه گرفته اند که توبه نامه بنویسم و تقاضای عفو رهبری کنم! بنده خدا عذرخواهی کرد. نتیجه کار این شد مدیرکل از دادستان بخواهد مرا به بجای زندان مستقیم به مزرعه کار معرفی کند، همین هم شد.
روز چهارم آبان 402 بود که با نامه دادسرا راهی زندان نوشهر شدم تا هم از من به عنوان متهم سیاسی عکس بگیرند و هم نامه معرفی به مزرعه کار را بگیرم. دو سه ساعتی طول داد تا نامه آماده شد.

روز بعد به مزرعه کار رفتم. به این فکر می کردم که حالا باید با چهره خشن مدیر مزرعه ای رو برو بشوم  که هر روز با عتاب و خطابش روی مخم لانه کند. تعداد زیادی رأی باز با کار بودند که هفته ای دو روز از شهرهای اطراف حتی از تهران و کرج می آمدند و در عوض بعد از ظهر به شهرهای خود بر می گشتند. چند نفر محلی هم مثل من رأی باز بودند و می بایست هر روز می آمدند و کار می کردند. درعوض حکم من حضور بخواب بود و نمی بایست کار می کردم. بیشترشان جوان بودند و از زیر 10 سال تا 25 سال حکم زندان در پرونده آن ها بود و تقریباً امیدشان به عفو رهبری و مناسبت های دیگر بود. خیلی ها پشیمان بودند و به خودشان تلقین کرده بودند که دیگر به دنبال خلاف نخواهند رفت. از مدیر مزرعه کشت و صنعت حامی زندانیان کشور راضی بودند و برایش دعا می کردند. حقیقتاً همینطور هم بود. او با همه حرف می زد از مشکلات شان می پرسید و به بعضی از آن ها که مشکل مالی داشتند با هزینه شخصی خودش کمک مالی می کرد، البته برای خیلی ها پیگیری مدیر نتیجه مثبت هم داشت. اینجا بود که دانستم اگر زندانبان های ما قانونمند، اخلاق مدار و اهل منطق باشند زندان های ما دانشگاه می شوند.


یکی از زندانیان می گفت ما را یادتان هست شما معلم ما بودید. تعجب کردم! گفتم یادم نمی آید سر کلاس راه رسیدن به اینجا را به شما یاد داده باشم! یکی که خوب یادم بود سرکلاس چه کارها که نمی کرد گفت ای آقا! شما هم که راه تان به اینجا ختم شده پس مثل هم هستیم. جوابی برایش نداشتم.
مدیر بعدی هم مرد منطقی و درجهت کمک به زندانیان خوب بود.
113روز محکومیتم را گذرانده بودم که دادستان به مزرعه آمد و با دیدن من گفت سرگالش هنوز اینجایی؟! با تعجب پرسیدم چی شده باید به زندان بروم؟!                                                              

خندید و گفت نه ! دیوان اعاده دادرسی شما را پذیرفته تا حکم بعدی شما آزادی. خیلی از دوستان در برخی از رسانه ها پیگیر حال و روز من بودند. خبرآزادی من در چند خبرگزاری و روزنامه داخلی و خارجی  به نقل از وکیلم منتشر شد.
آنچه که مرا شرمنده خود کرده بود محبت و همدردی مردم و گروه های فعال فرهنگی، اجتماعی و سیاسی منطقه و بسیاری از شهرستان های گیلان و مازندران چه در فضاهای مجازی و یا پیام و تماس های مکرر ابراز می شد چرا که مردم نه برای شخص من بلکه رسانه، خبرنگار و حرمت قلم را می فهمیدند.
با پذیرش اعاده دادرسی از سوی دیوان پرونده من مجدداً در شعبه 31 تجدید نظر مازندران مورد رسیدگی قرار گرفت. دادگاه حضوری برگزار شد. به اتفاق وکیلم ساعت هشت و نیم در جلسه دادگاه حاضر شدیم. هرآنچه را که به دادستان و قاضی دادگستری کلاردشت و نیز به قاضی دادگاه انقلاب تنکابن گفته بودم بدون کم و کاست به شعبه 31 ساری هم گفتم. بعد از جلسه دادگاه راهی کلاردشت شدیم. 
روز چهارم بازگشت ما از دادگاه ساری حکم تبرئه از تمامی اتهامات بدستم رسید.

اانتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا