خرید تور تابستان ایران بوم گردی

مرد سیاسی | تأملی در باب اقتضائات سیاست در عصر سایبر

محمدعلی معمارزاده در سایت سایبرپژوه نوشت: «بسیاری بر این عقیده‌اند که دولت مدرن در میانه دو آرمان در حال زیستن است. نخست آرمان کنترل که برای اعمال حاکمیت خود نیازمند کنترل انسان‌هاست. دوم آرمان آزادی که بشر مدرن هویت خود را در آزاد بودن یافته است. حال یک سیاست مرد که در رأس دولت مدرن ایستاده است چگونه باید روابط را تنظیم کند؟ به این وضعیت، جهان سایبر و تمام الزامات آن را اضافه کنید. آیا عرصه برای کنترل‌گری دولت بازتر شده است یا این انسان‌ها هستند که ابزارهای بیشتری برای آزاد بودند دارند؟

افلاطون در کتاب مرد سیاسی چنین آورده است: اگر به همه انواع فنونی که بحث کردیم بنگریم، باید در نظر بگیریم که هیچ‌کدام از آن‌هایی که معرفی شدند نمی‌توانند به‌عنوان سیاست‌مردی شناخته شوند. زیرا آنچه که حقیقتاً شاهانه است خود نباید به وظایف عملی دست یازد، بلکه آن فنون را با نظر به تواناییِ انجام آن در اختیار بگیرد، زیرا این فن می‌داند که زمان درست برای آغاز و به‌انجام‌رساندن مهم‌ترین امور در شهر کدام است و کدام زمان غلط و همه آن فنون می‌بایست مطابق آنچه به آن‌ها فرمان داده شده است، عمل کنند.

سیاست را می‌توان نوعی فن نامید که به تنظیم روابط انسان‌ها در زمینه‌ای عمومی می‌پردازد. بنابراین سیاست فنّی است که خواهان پیوند‌ دادن گرایشات و اغراض متنوع انسانی در قالب یک هدف واحد و برای مقصودی جامع است. همین امر موجب دشواریِ این فنّ میان فنونِ انسانی است زیرا سیاست می‌کوشد وحدتی را در میان تکثرات عقاید پرقدرت و تأثیرگذار بیابد به‌طوری‌که بیشترین نفع را برای شهروندان به ارمغان بیاورد. می‌توان نشان داد که نامدارترین دولت‌های تاریخ زمانی توانستند قدرت خود را به منصه ظهور برسانند که این سازواری را میانِ خود و گرایشات گوناگون شهروندان برقرار ساختند، یعنی از سویی طبقات اجتماعی را به نوعی وفاق سوق دادند و از سویِ دیگر پیوند خود با مهم‌ترین و جامع‌ترین عقاید موجود در شهر محکم ساختند. در نتیجه می‌توان مهم‌ترین فضیلتِ مرد سیاسی را، یعنی فردی که عهده‌دار فنّ سیاست است، ایجادِ تعادل در قوا و نیروهای سیاسی دانست.

براین‌اساس مرد سیاسی تنها زمانی می‌تواند اصل آغازینِ دولت را به اجرا بگذارد که پیشاپیش توانسته باشد این سازواری را فراهم آورده باشد، اصلی که بیانگر آن است که دولت تنها وقتی می‌تواند شهروندان را به کاری وادارد که پیشاپیش امنیّت آن‌ها را تأمین کرده باشد. پس بیراه نخواهد بود اگر بگوییم که کارویژه مرد سیاسی نوعی هماهنگ‌سازی است، زیرا تنها در این صورت است که می‌تواند نیروهایِ خفته و سردرگم یک جامعه را برای مقصودی جامع بسیج کند و هم زمان مدافعِ خیر عمومی یک شهر باشد.

این ویژگی‌ای خواهد بود که در تمامی رژیم‌های سیاسی به رسمیّت شناخته می‌شود، چه آن حکومت شکلی آریستوکراتیک داشته باشد، چه دموکراتیک باشد و چه از الگویی شاهانه بهره‌ گرفته باشد. از سوی دیگر رویکردی که در اینجا پیشنهاد کردیم مشترک بین تلقّی قدمایی از سامان سیاسی و رویکرد مدرن به آن خواهد بود زیرا از این جهت نمی‌توان تفاوت چندانی میان عصر باستان و زمانه مدرن تشخیص داد. سیاست همواره از الگویی واحد در به خدمت گیری انسان‌ها درونِ یک سامان سیاسی پیروی می‌کند و لذا از این حیث تغییری در مواجه ما با سیاست رخ نداده است.

اما با تثبیتِ عصر مدرن دو مسئله بسیار مهم در فلسفه سیاسی موردِ نظر قرار می‌گیرد که سرنوشت سیاست را به نوعی دگرگون می‌کند: کنترل و آزادی. دولتِ مدرن خود را مواجه با ازهم‌گسیختگیِ مدنی‌ای می‌یابد که برای کنترلِ آن نیازمند ایجاد طرحی نوین برای تسلط به اتباعِ یک سامان سیاسی است. ماکیاولی که سرآغاز چنین تحوّلی را رقم ‌زد بیان می‌کرد که شهریار می‌بایست در مواجهه با بخت، یا همان اموری که از اراده حاکم بیرون است، از خود انعطافی نشان دهد تا بتواند بخت را به زیر کشد. به تعبیری دیگر تسلیمِ در برابرِ بخت به فروپاشی دستگاه حاکمیّت می‌انجامد. از همین‌جا بود که ایده‌های کنترلیِ دولت مدرن نضج می‌گرفت، دولتی که می‌خواست تعاملات انسانیِ جدید را هدایت کند.

از سویِ دیگر انسان مدرن بیش از پیش بر حقوقِ خود به عنوانِ یک انسانِ آزاد که می‌تواند بر سرنوشت خود مسلّط باشد، تأکید می‌ورزید. آزادی آرمانی بود که عصر روشنگری را پدید آورد و در نهایت به انقلابی بنیان‌برافکن در فرانسه منجر شد. انسان عصر روشنگری خرد را مایه سعادت و رهایی از بندهایی می‌دانست که در اعصارِ گذشته بر او نهاده بودند: رهایی از هر امری که به آزمونِ خردِ علمی درنیامده باشد، از اقتداری که از سنجش نقَّادانه عقل سر باز می‌زند.

بر همین اساس انسانِ عصرِ روشنگری شعارِ خود را آزادی قرار داد، شعاری که خود را در نظریّه‌هایِ سیاسی آن زمان بازتاب می‌داد. همه نیرویِ فکری و معنویِ اروپا از قرنِ هجدهم به این‌سو مصروف ایجاد توافق میانِ اقتدارِ دولت مدرن و پاسداریِ آزادیِ شهروندان شد. ایده جهانِ آزاد که پس از جنگ جهانیِ اوّل به عنوانِ حربه‌ای سیاسی در تعاملاتِ قدرت‌هایِ پیروزِ جنگ مورد استفاده قرار می‌گرفت برآمده از همین آرمانِ اروپایی-آمریکایی بود.

به وضوح می‌توان نشان داد که رشد علومِ دقیقه و به تبعِ آن تکنولوژیِ جدید تأثیری بی‌مانند در تشدیدِ آرمان‌های آزادی‌خواهانه و در عینِ حال تسریعِ شکل‌گیریِ دولتِ کنترلی داشت. علم و تکنولوژی وسیله‌‌ای بود که انسانِ جدید می‌توانست در سایه آن خود را مالکِ طبیعت و سرنوشتِ خود ببیند. همین تسلّط به او اجازه می‌داد که خود را آزادتر ببیند. از سویِ دیگر تکنولوژی جدید به قدرتمند‌تر شدنِ دولت‌هایِ مدرن کمک شایانی کرد: دولت‌ها به ماشین‌های غول‌پیکر که می‌توانند بر روابطِ انسان‌ها بیش از پیش مسلّط باشند مبدّل باشند.

هیبتی که دول جدید با ارائه جنگ‌افزارهای غول‌پیکر از خود نشان می‌دادند در تاریخِ بشر بی‌مانند بود. برای اثبات این نکته کافی است که داستان حمله آلمان به دژهایِ لی‌یژ در اوت ۱۹۱۴ و به‌کارگیریِ توپ ۴۲۰ میلیمتریِ هویتزر را مطالعه کنیم. از این‌سو تعجّبی ندارد که دولتِ مدرن همواره در جهت کنترلِ بیشتر و گسترده‌تر پیش رود زیرا موتور محرّکه این ماشینِ کنترل تکنولوژیِ در حال پیشرفت بود.

تعارضی عینی میانِ رویکردِ کنترلی و اعطایِ آزادی به شهروندان وجود دارد و از همین‌رو مهم‌ترین چالشی که دولت مدرن با آن مواجه است برقراریِ تعادلی میان کنترل و آزادی است. دولت‌ها هر روز با پیچیده‌تر شدنِ روابط مایل‌اند تا با به‌کارگیریِ شیوه‌های نوین سرکوب، اِعمال قدرت و توسعه سیستمِ اطلاعاتی بر شهروندانِ خود قاهر شوند و نظمی بدونِ خلل پدید آورند و از سوی دیگر شهروندان راه‌های آزادی و رهایی از قید و بندهایِ بوروکراتیک را در قالب شکل‌دهی به انجمن‌های خصوصی و ایجاد فضاهای گفتگو جستجو می‌کنند.

این تضاد را حتّی می‌توان در دولت‌هایی که خود را لیبرال می‌نامند و شعارِ خود را آزادی قرار داده‌اند به وضوح مشاهده کرد و بنابراین می‌توان گفت که صرف‌نظر از نوعِ رژیم تعارض پیش‌گفته حضوری غیر قابل انکار در عرصه عمومی دارد. علاوه بر این به هر میزان که تکنولوژی رشد پیدا می‌کند و به خاطر دسترسیِ گسترده‌تر به محصولاتِ آن، تضاد میان کنترل و آزادی پیچیده‌تر و فراگیر‌تر می‌شود.

این مسئله زمانی بغرنج‌تر می‌شود که ما خود را در سرآغاز عصری سایبری می‌بینیم، عصری که در آن روندهای تکنولوژیک بیش از پیش به توسعه فناوری‌هایِ اطلاعاتی و ارتباطی انجامیده است. عصر سایبری دسترسی شهروندان به شبکه‌های ارتباطی و استفاده از بسترهایِ تکنولوژیک برای پیگیری خواست‌ها و امیال کاربران را تسهیل می‌کند. هر فردی می‌تواند با بهره‌گیری از دانشی محدود پیوندی عمیق با تکنولوژی‌های سایبری داشته باشد و از این‌رو در شکل‌دهی به روابطِ اجتماعی دستی باز‌تر دارد. آیا این بستر زمینه‌ای مناسب‌تر برای آزادی فراهم نمی‌آورد؟ آزادی‌ای که حتّی به سویِ هرج و مرج میل پیدا می‌کند؟

از سویِ دیگر دولت‌ها نیز می‌توانند دستی گشاده‌تر بر کنترل و اعمال قدرت بر شهروندان از طریقِ نظارت گسترده‌تر و ایجاد رژیم‌های تولید حقیقت داشته باشند. دولت‌ها با هدایت تکنولوژی‌های سایبری و به‌کارگیری تکنیک‌های جنگ شناختی اذهان را به نحو توده‌ای به سویی می‌برند که مطابقِ خواستِ آن‌هاست. در این‌جا هوش مصنوعی، با وجود تهدیداتی که برای دولت‌ها دارد و خواهد داشت، کنشگری فعّال خواهد بود.

آن‌چیزی که «زندان بوروکراسی» نامیده می‌شد با توسعه دولتِ دیجیتال به شکل تشدیدیافته‌تری تحقق پیدا می‌کند، توسعه‌ای که می‌تواند تمامِ معنای انسانیت را با اِعمال ایدئولوژی‌های تصلّب‌یافته در جهت نظم فزون‌تر به باد دهد. دولت‌ها بیشتر بر این راه می‌روند که به بهانه تثبیتِ نظم انسان‌هایی کوچک‌تر و قانع‌تر پدید آورند، انسانی که آرمانِ گسستن بندهایِ بردگی خود را فراموش خواهد کرد. این نهایت کنترلی است که دولت تمامیّت‌خواهِ سایبری می‌تواند اعمال کند: حکومت بر مردگان.

مسئله اینجاست که آیا در این موضع که پرسش از سیاست پرسشی درباره حیات و مرگ انسانیّت است وجود مردی سیاسی که بتواند میان این دو گرایش متضادّ، یعنی کنترل و آزادی، تعادلی برقرار کند و مقصودی جدید را جستجو کند، ضروری نیست؟ و از آنجایی که سیاست‌مرد بر پایِ خویش نایستاده است و همواره از منبعی اخلاقی-ارزش‌گذارانه بهره می‌جوید، ایجاد تفکّری اصیل و بنیان افکن ضروری نخواهد بود؟ تفکّری که بتواند سیاست را در افق مقصدی که انسان به سویِ آن رهسپار است و باید بدان رهسپار شود، بازتعریف کند؟ آیا نبودِ چنان مردی بازنمونِ نبود چنین تفکّری نیست؟ یا اگر دقیق‌تر بگوییم فقدان سیاست‌مردی اصیل نشانگر نبودِ فیلسوفی اصیل؟

پارلمان در ایران سال‌هاست که پویاییِ خود را از دست داده است. پارلمان دیگر نمی‌تواند از خود به عنوانِ یک موجود زنده دفاع کند، او تنها یک کالبد بدون جان است. نشانه این ضعف و مرض آن است که مجلس در ایران چندی است در خلق موقعیّتی تکینه در عرصه سیاست ناکام مانده است و حتی می‌توان نشان داد که عزمی برای چنین خَلقی نیز ندارد. فرمالیسمی است که صرفاً به بازتولید خود در نمودی از نمایندگی می‌پردازد. چه آن را فاسد بدانیم یا ناکارآمد، مجلسِ ایران دچار رکودی بزرگ‌تر شده است که به نظر می‌رسد محصول نبود ایده سیاست‌مردی است که بتواند در خلق موقعیتی جدید و رهگشا کوشش کند.

اما این رکود بغرنج‌تر می‌شود زمانی که خود را مواجه با عصری جدید می‌بینیم: عصر سایبر. بحران‌ سیاست با بحران زندگی انسانی گره خواهد خورد و هرج و مرج و قهر تعارضی جدّی‌تر می‌یابد و آن‌جاست که وجود مردی سیاسی که بتواند به حلّ این تعارض مدد رساند ضروری خواهد بود. آیا پارلمان در ایران آن‌قدر جان در بدن دارد که چنین وظیفه‌ای را برعهده گیرد و با استمداد از فنّی شاهانه بحرانی را مدیریت کند و موقعیتی تازه خلق کند؟ و آیا نباید گفت که ایران امروز دچار رخوتی سراسری شده است که رسیدن چنین مردی را دور می‌نمایاند؟ آیا بحران‌های امروزی طلیعه آن بحران‌ها نیست؟

به نظر می‌رسد تفکّر درباره الزامات سیاست در عصر سایبر پاسخی برای این پرسش‌ها فراهم می‌آورد، هر چند که این پاسخ‌ها، احتمالاً، ناکافی خواهند بود اما راهی برای مواجهه با آن بحران‌ها خواهند گشود.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا