منازل آشنا و خانههای ناآشنا
سیده فرخنده پورنصرانی، کارشناس ارشد پژوهش هنر دانشگاه گیلان در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:
پیش از ورود به بحثِ کانونی، واجب و لازم میدانم که برهانِ اهمیت معرفی کتاب را در چند کلمهای یادآوری کنم. همۀ ما با واژۀ «حیات و زیستن» انس و الفت خاص و ویژهای داریم و هر زمان که چشمانمان گشوده میشود آن را تجربه میکنیم. کتابها هم نیز چنیناند؛ در میانِ ما زندهاند وُ نَفس و نَفس آدمی را در راستایِ احیایِ وجودی و روحی پرورش میدهند. بنابراین، زندگی و هستیِ آنها بهواسطۀ آدمی در یک چرخۀ انتقالی و تکاملی قرار میگیرد که با پیشنهاد و توصیه و ایجاد انگیزه در دیگران موجبِ تجدیدِ حیات آنها میشوند. اینگونه است که یک رابطۀ دوسویه و بینهایت میانِ بشر و کتابها در قالبهایِ متعدد از جمله “هدیه”، شکل میگیرد. از طرفی، لمسِ تفاوتهایِ بیشمار در عرصههایِ گوناگون زیستی باعث شده است تا دوباره به سر خط برگردیم، چیزها را واکاوی کنیم، تار و پودها و ساختارها و سیاستها را بشکافیم، از نو بسازیم وّ پدیدهها را تعبیر وّ تفسیر وّ بازتعریف کنیم.
سیلِ گسستها و شکافهایِ متعدد میانِ نسل امروز و دیروز و به دنبال آن افزایشِ آشفتگیها، غمها و غربتهایِ روحی و ارگانی در انواع قلمروها و محیطها موجب شد تا با استفاده از تجربیات روزمره و مطالعات در زمینههای متفاوت، بر این دغدغۀ جهانی و قرن بیستویکمی که بر پایۀ شعارِ “هر جا برویم جز خانه” بنا شده است، تمرکز کنم تا بتوانم برایِ این حجم از گریزها و فرارها در صورتها و قالبهایِ مختلف مانند مهاجرت پاسخی معنادار بیابم. امعان نظر در انواع روابط خانوادگی و اجتماعی بهویژه در عصر مدرن و امروزی، بیانگرِ این مطلب است که افراد به ظواهرِ امور بیش از معنایِ اصیل و نهانِ آن توجه دارند و تنها آنها را از روی عادت تکرار میکنند. یکی از تکراریترین لغت و در عین حال اساسیترین رکنِ زندگانی بشر که هر لحظه در آن جسم و روح ما تازه میگردد، چهارچوبی به نامِ “خانه” است. البته این نکتۀ مهم در ذهن جرقه میزند که چرا نگوییم “منزل”، آیا تفاوتی میان خانه و منزل است! شاید بتوان به جرئت بیان نمود که ریشۀ معضلات در همین غورنکردنها، نپرسیدنها و عدمِ فهم صحیحِ آنچه که ساختهایم، است.
به لحاظ ترمینولوژی و واکاوی در اصلِ کلمۀ خانه به زبانهای لاتین، آلمانی، رومی و یونانی، معناهایی نظیرِ “مستقر شدن”، “سکنی گزیدن”، “معلق ماندن”، “اقامتگاه و سکونتگاه” و مواردی از این دست دریافت میشود. در تمامِ این ریشهها فعالیتی به نامِ “ساختن” بنیادِ کشش و تمایلاتِ انسانیست. او از همان ابتدا و در شکلِ یک انسان بدوی به دنبال مکان و سرپناهی مانند غارها، برای استقرار و ماندن بود و پس از آن و با ایجاد و شکلگیریِ روابط اجتماعی و فعالیت در عرصههای کشاورزی مقرها و محدودهها را میساخت تا در آنها جای گیرد و از هر چیزی محافظت نماید. به عبارتی، خانههای حقیقی را ساختند اما بروز نقشها و سمتها، علایق و سلایق گوناگون آدمی در طول تاریخ باعث شد تا وجۀ بیرونیِ این مأواها رنگ و جلوۀ خاصِ زمانی و مکانی به خود بگیرند. تا آنجا که خانههایِ ارگانیکی و طبیعتمحور از دلِ منبع و سرچشمۀ خود جدا شده و واردِ کوچهها و محلهها و خیابانها شدند؛ این نقطه از زمان همان آغازِ “مسائل و منازل” است.
با دقت بر سرگذشت و تاریخچۀ این جایگاهها، میتوان اینگونه بیان نمود که خانه تنها یک مکان نیست، بلکه فضایِ «گذار» و «متحولساز» است. مکانی جداناپذیر از پیوستگیهای فضایی و زمانی که اعضای آن بازیگرانِ یک کانون هستند؛ کانونی وابسته به خانواده و افرادی دلبسته به فضا. بر همین اساس است که خانواده در “اهلِ یک خانهبودن” ادراک و تجربه میشود؛ هر فرد اهلی و رام میگردد، محیط را مملو از آرامش میکند تا یک معنا و هویتی ساخته شود. در حقیقت، خانه به من و تو آغشته نیست، بلکه یک “ما” را محکم در آغوش گرفته است. تمام تلاش خانه این است که با آمیختگی مسئولیتها و ارگانها، زنجیرهای از انسجام و در نهایت فرمی از یکپارچگی و تمامیت را نمایش دهد. از اینرو، تفاوت فاحشِ میان خانه و منزل هویداست.
منزل به همان “منِ زُلزده به دیوار” تعبیر میشود که دیگر فضا نیست بلکه یک مکانِ خوشرنگ و لعاب است. سازههایِ آن شاید مستحکم اما بیمعنا و مقهورِ روحی وروانی هستند و افراد مکملِ نقشی و موقتیِ یکدیگرند. برای روشنشدن این مطالب یادآوری فیلمهای چند دهۀ اخیر اشارۀ درخور و شایستهایست که البته ذکر اسامیِ آنها به دلیل تعداد بسیار فرصتی دیگر را میطلبد. با ژرفنگری در این نمایشها درمییابیم که بافت، صحنه و زمینۀ اصلیِ بازیها خانه و یا منزل است. شمار زیادی از آنها ظاهر و رنگهای جذابی دارند، اما مسائل و دشواریهایی مانند طلاق عاطفی، بیتوجهی، تبعیض جنسیتی، پدرسالاری، افسردگی و مشکلاتِ روانشناختی و جنسی، نافرمانیها، کدورتهایِ خواهر_برادری، کینه و انتقام و غیره، فضایِ درونی این مکانها را پوسیده و کدر کردهاند و افراد به خفقان دچار شدهاند و گاهی غربت و دوری را ترجیح میدهند.
با توجه به مطالب مزبور و در این زمینه، کتابی با عنوانِ همه چیز دربارۀ خانه، اثر مایکل آلن فاکس (Michael Allen Fox)، نویسندۀ پرشور و مشهور آمریکایی، توسط مهدی نصرالهزاده به زبان فارسی ترجمه شده و از سویِ نشر بیدگل (چاپ اول در سال 1400) در اختیارِ خوانندگان علاقهمند به حوزۀ دانش عمومی، تاریخیفلسفی، اجتماعیروانشناختی و فرهنگی قرار گرفته است. نویسنده در این نگارش اهتمام ورزیده است تا پس از کاوش در اصطلاحشناسیِ خانه و یافتنِ معناهایِ مختلف آن، به چراییِ ارزشمندیِ کانونِ استقرار و پناهِ انسانهای نخستین یعنی غارنشینی بپردازد. سپس با توجه به آغاز تمدن و ساحتِ فعالیتِهای زراعت و تحولاتِ پیوسته و پیچیدۀ بسترهایِ حیاتِ آدمی در طریقتِ تاریخ، حجتِ انتخابِ لفظِ خانه یا منزل را در آدابدانیهایِ متفاوت مورد تفحص و وارسی قرار دهد. بهطور کلی، معلقماندنِ بشر در حال حاضر و بروزِ دیدگاههایِ درونی و برونی پرشمار در این مبحث باعث شده است تا برخی از فرهنگها خانهمحور و بعضی از آنها منزلمحور باشند. به عبارتی، بازتعریف خانه همراه با ویژگیهایِ برجستهای نظیر نوستالژی با تأکید بر ماهیت، معنا، معیارها، کاربردها و کارکردها حائز اهمیت است. به همین دلیل است که خانه دیگر تنها یک مکان و یا مقر برایِ زیستن و آرامش انگاشته و بیان نمیشود، بلکه در مقامِ یک فضای اجتماعی مشترک دارای ساختارِ زمانیست. باید این فضا را در دورانها و عصرهایِ تاریخی و با توجه به نقش انسانها در طراحیِ داخلی و خارجی آنها بررسی نمود. زیرا چارچوبِ (چهارچوب) خاکیِ این فضا توسط معماران و با نقش و نگارهای مختلف از موقعیتِ طبیعی و ارگانیکی به وضعیتِ مدرنِ پرطمطراقِ امروزی تغییر گشته و بستری پهناور برایِ جایگیریِ مادی و محتواییِ آدمها و اشیا در اکناف و گوشههایِ خانهها به وجود آمده است. بر همین اساس، خانه بیانگرِ یک «هویت» است که روابطِ تنگاتنگ و تفکیکناپذیرِ میانِ سازهها، اجزاها و ارگانها چه در وجۀ بیرونی و چه درونی، و نیز علایقِ زودگذر و یا پایدارِ اجتماع و اسلوب زیستی آنها را در طول تاریخ نمایان میکند و از این حیث جدا از جایگاهی برای سکنیگزیدن و یک ثروت مادی، سرمایهای معنوی، اخلاقی و شخصیتساز محسوب میشود. کتاب پیش رو توانسته است با رویکردی تاریخی و تجربی و با هدفِ نواندیشی و نوسازیِ مفهومی و در هشت بخش با سرفصلهایی نظیر چهرههای بسیار خانه، اهمیت مکان، سکونتگاهها، تصورکردن، هویت، سیاستشناسی خانه، بیخانمانی و آیندۀ خانه که مدتهاست بهطور معمول، از روی عادت و بدون درنگ و تأمل استفاده میکنیم را از جوانب و زوایایِ مختفِ تاریخی، فرهنگی، هنری، اجتماعی و روانی مورد بحث قرار دهد.
بهطور کلی، تمام این فرازها ما را یاد یک جملۀ ماندگارِ طلایی میاندازد که “هیچجا خانۀ خود آدم نمیشود”؛ جایی که اندازۀ کمی اما کیفیتی نامحدود و بینهایت دارد. در این هستی خانه کانون است و محله، شهر، ناحیه، کشور، قاره، جهان، منطومه شمسی و عالمِ لایتناهی اطرافش میرقصند و میچرخند.
انتهای پیام