خرید تور تابستان

روایت مهجوری سیاسی در فردای پیروزی (۳) | محمدرضا تاجیک

محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه در بخش سوم یادداشتی با موضوع مهجوری سیاسی در فردای پیروزی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

[بخش اول] [بخش دوم]

یک

در ادامۀ مباحث نخست، می‌توان عامل بعدی مهجوری سیاسی در دوران پساپیروزی را نوعی روحیه و خویگان نفی‌گرا یا «نفی‌گرائیسم» دانست. در این نوشتار، با بهره‌ای آزادانه از آموزه‌های آلن بدیو، نفی‌گرائیِ صرف را که در خود هیچ بیانی ایجابی (به‌جز مطلوب خویش)، هیچ اراده‌ا‌ی آفریننده و هیچ تحلیل پویا و مشخص از شرایط مشخص و از آن چه که می‌تواند و یا باید سیاستی عملی باشد ندارد، «نفی‌گرائیسم» یا «نفی‌ایسم» (یا مکتب اصالت نفی) می‌نامیم. این‌نوع نفی‌گرایی، برخلاف اصالت نفی‌ای که از ادله عقلی شمرده شده و به معنای قاعده‌ای است که در ضمن آن عقل به عدم وجود امر مشکوک حکم می‌کند، مگر آن که دلیل قطعی بر وجود آن اقامه شود، چه آن امر، تکلیف به انجام فعل، چه تکلیف به ترک فعل و چه حکمی از احکام وضعی باشد، از تحریکات احساسی است، مبتنی بر قاعده‌ای نیست، به عدم وجود امر معلوم حکم می‌کند، نیازمند دلیل عقلی و علمی نیست، فقط نفی است و دیگر هیچ.

این نوع نفی، با بیانی هگلی، نوعی نفی در نفی است، با این تفاوت که این توالی نفی، هیچ‌گاه به امری ایجابی (امر نو) منتهی نمی‌شود. پیروان این مکتب، همان کوژیتوی دکارتی هستند که در زمان و زمانۀ ما تحول حال و احوال یافته و به‌جای باور به «من شک می‌کنم پس هستم» بر ایدۀ «من نفی می‌کنم پس هستم» گردیده‌اند. پیش چشمان‌شان شیشه‌ای کبود بنهاده‌اند، و از این‌رو، همه‌چیز و همه‌کس را کبود می‌بینند، و به لحاظ روان‌شناختی از امر کبود که آن‌ها نماد و نمود «نفی» می‌دانند، لذت می‌برند.

همان‌گونه که روانکاوی از انسان به‌مثابه موجودی میل‌ورز یا طالب لذت با ما سخن می‌گوید، که سرشار از امیال و نیازهایی هستند که الزاما با هدف‌گذاری‌های عقلانی و مبتنی بر آگاهی و خودآگاهی تعریف نمی‌شوند و حتی می‌توانند ماهیتی مخرب داشته باشند، این‌گونه آدمیان نیز، موجوداتی نفی‌ورز هستند که از نفی لذت می‌برند.

لذت‌بردن، به نحوی به معنی یکی‌شدن با یا کام جستن از آن چیزی است که ما طلبش می‌کنیم. هر آن‌چه طلب می‌کنیم، در صورتی که تماما متعلقِ ما باشد و ما آن‌ را به چنگ آوریم. در این حالت نوعی کِیف یا حظ اتفاق می‌افتد که شکلی از لذت است، و این لذت شکلی از میل است، یا میلی است که جایگزین لذت شده است. میل‌داشتن، در این‌جا، به معنی فاقد چیزی‌بودن و به سمت چیزی حرکت‌کردن است، و چنان‌چه موضوع این میل (در این‌جا «لذت») برداشته شود، خود میل حفظ می‌شود، و فرد تبدیل می‌شود به ماشین نفی‌ورز، که چون این میل از میان برخیزد، ماشین نیز، دیگر ماشین نیست: یعنی ارگانیسم بدون انگیزه حظ یا ارضاء میل قادر به ادامه نیست.

دو

در جامعۀ امروز ما، بسیاری زان‌جهت که در موقعیت «انکار و عدوی» قرار گرفته‌اند، و نفی و انکار را طلب می‌کنند، احساسی سرشار از لذت (کیف و حظ) دارند. در این حالت، شاید با نوعی اختلال شخصیتی و روانی یا پارانوئید مواجه باشیم. فرد پارانوئید یا بدبین، دارای افکار مداوم گزند وآزار از سمت دیگران است؛ به‌ویژه، در مورد فرد محبوبش مدام احساس خیانت از سوی او را دارد. فرد، سرخورده از این‌که نمی‌تواند عنصر لذت از مجبوب را داشته باشد، موقعیتی تازه به خود می‌بخشد، یا ایگو وضعیت تازه‌ای پیدا می‌کند. در این وضعیت تازه، ایگو از دانش‌اش نسبت به ناممکن‌بودن لذت، لذت کسب می‌کند. نوعی توهم فاصله از محبوب برای او ساخته می‌شود که او را هر چه بیش‌تر در خودش اسیر می‌کند و هر چه در خارج از او وجود دارد، بی‌اعتبار می‌سازد.

او که با تصویر محبوب ارضا می‌شد، شیفتۀ او بود، حالا و از طریق نفی تصویر، شیفتۀ نفی‌کننده تصویر یعنی باقیمانده خود می‌شود. بدین‌ترتیب، او برای خود تصویری یکتا و منفی از خود می‌سازد. از یک منظر کلی‌تر، شناسۀ فرد مبتلا به اختلال شخصیت پارانوئید، بدبینی، بی‌اعتمادی و سوظن بی‌دلیل به دیگران است. او، همواره بر این باور است که دیگران به‌طور مداوم سعی در تحقیر، آسیب‌رساندن یا تهدیدکردن او دارند. این فرد، نه چون مسیحی است که بر این احساس شده است که خواریونش به او خیانت می‌کنند، بلکه حواری است که بر این باور گردیده که مسیح به او خیانت می‌کند.

شاید این حس پارانوئیدی و بدبینی را بتوان با حس دیگری به‌نام «دژاوو» (Déjà vu ) ربط داد. دژاوو، زمانی اتفاق می‌افتد که یک موقعیت با یک معنای نمادین کامل تجربه می‌شود که موقعیت نمادین مشابهی را بازتولید می‌کند که قبلاً زندگی شده، اما فراموش شده‌است، و دوباره تجربه می‌شود، بدون این‌که سوژۀ آن را با تمام جزئیاتش درک کند. این همان چیزی است که به سوژه این تصور را می‌دهد که او قبلاً زمینه، صحنه و لحظۀ حال را دیده‌است. به بیان دیگر، دژاوو یا «آشناپنداری» یا «از-پیش-دیده‌شده»، حسی غریب است که در مواجهه با یک اتفاق، منظره یا حتی تجربه‌ای کاملا جدید به آن دچار می‌شویم و مدام با خودمان تصور می‌کنیم که در گذشته این اتفاق برایمان رخ داده است.

این بسیار بدبینان جامعۀ امروز ما نیز، به‌گونه‌ای غریب دچار نوعی حس دژاوو مضاعف شده‌اند، یعنی هم بر این احساس شده‌اند که آن‌چه امروز در فردای بعد از پیروزی می‌بینند را قبلا دیده‌اند، و هم بر این احساس شده‌اند که آن‌چه در گذشته به دفعات تجربه کرده‌اند، در آینده نیز، تجربه خواهند کرد. همین حس، بر منفی‌گرایی ایشان افزوده، تا جایی‌که «هر اندازه نفی و انکار رادیکال‌تر، لذت و کیفش بیش‌تر».

این سوژه، برخلاف سوژۀ منحرف – که به بیان لکان، برای تقبل نقش قربانی آماده است، و به‌عنوان ابژه-وسیله‌ای عمل می‌کند که فقدان دیگری بزرگ را پرمی‌کند، و خود را صادقانه وقف ژوئیسانس (Jouissance) دیگری بزرگ می‌کند – از این‌که بساط کیف و لذت دیگری بزرگ را به‌هم می‌ریزد و جام شیرین قدرت را بر او زهر می‌گرداند، احساس وجود و هستی می‌کند، یا با بیانی عامیانه‌تر، از خودش خوشش می‌آید و با خودش حال می‌کند.

به بیان دیگر، این سوژه، آن تصویر که از خود و جامعۀ خود ارائه می‌دهد، تلاشی است برای خودبیگانه‌سازی و اجرا یا ایفای نقشی متفاوت از آن‌چه دیگری بزرگ میل و اراده می‌کند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا