پاسخ عباس عبدی به حاشیههای نامه به خاتمی
عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی اصلاحطلب، در روزنامه اعتماد نوشت: «يكي از نقدهاي جدي من كه كمتر به آن پاسخ داده شد، فقدان تحليل جامع و بهروز از شرايط كشور است؛ تحليلي كه ادبيات سياسي دوستان نيز با آن تطابق داشته و هماهنگ باشد.
پس از انتشار متنی كه دو هفته پيش (۵ شهريور) در همين روزنامه خطاب به جناب آقاي خاتمي نوشتم، بازتابهاي آن به نسبت گوناگون و گسترده بود. طبيعي است بخشي از مخاطبان از آن استقبال كردند، شايد برخي از آنان با همه اجزاي متن موافق نبودند كه طبيعي هم هست، ولي روح كلي آن را پذيرفتند.چنانكه گويي انتظار داشتند چنين صدايي را بشنوند. من نميخواهم داوري كنم كه تعداد موافقان و كساني كه استقبال كردند در مقايسه با مخالفان چقدر بود، ولي آنچه از واكنشها به بنده منتقل شد يا ديدم، خيلي بيشتر بود. شايد مخالفان نظر خود را به بنده منعكس نكرده باشند و كمتر ديده باشم، از اين رو سعي كردم كه گزارههاي اصلي منتقدان را در اينجا ذكر و درباره آنها پاسخ دهم.
ابتدا هم متذكر شوم كه هر متني را كه ميخوانيم تا نقد كنيم، يك نكته محوري دارد و بايد به همان نقاط پرداخت. ورود به مسائل حاشيهاي و انگيزهاي و شخصي و… نشان از ضعف در خواندن متن يا نداشتن پاسخ است. اين نكته را با توضيحات مفصلي در يادداشت خود با عنوان «چگونگي مواجهه با نقد» در 11شهريور نوشته و منتشر كردم. البته اغلب نقدهايي كه ديدم يا به دست من رسيد به مساله پرداخته بودند و از اين نظر از همه آنان تشكر ميكنم و يكي از اهداف نقد كه درگير شدن جامعه هدف با موضوع و گفتوگو پيرامون مساله است، محقق شد. نكته ديگر اينكه هر متني حتي اگر با كليت يا اجزاي آن مخالف باشيم، ميتواند فرصت مناسبي باشد براي ارزيابي دوباره از موضوع و ارتقاي مساله كه به بهبود آن كمك كند.
در اينجا بدون اشاره به نقد خاصي محورهاي اصلي كه برخي دوستان گوناگوني مطرح كردند را نوشته و سپس پاسخ ميدهم. البته يك نقد ارزشمند نيز از سوي دبير محترم انجمن اسلامي مدرسين دانشگاهها مطرح شده كه در پايان جداگانه به نكات آن ميپردازم.
۱- گفتهاند كه من درباره مسائل دروني جبهه اصلاحات اطلاعات كافي ندارم. اين نكته كاملا درستي است، ولي ربطي به نقد بنده ندارد، زيرا نوشته من به عنوان يك شهروند ناظر به خروجي اين جبهه است و نه به سازوكار دروني آن.
۲- پرسيدهاند كه چرا خطاب نامه به آقاي خاتمي و نه جبهه اصلاحات است؟ به نظرم برخي از دوستان جبهه چندان علاقهاي به شنيدن اين نقدها ندارند يا اگر هم شنيدند برايشان اهميتي نداشته، به ويژه پيشتر هم كه نقدهايم را خصوصي ميگفتم در نهايت بدون پاسخ ميماند يا شايد هم قانع نميشدند، حتما محذوراتي درون تشكيلاتي داشتند، ولي موضوع درباره آقاي خاتمي فرق ميكند. اگر اين جبهه هيچ انتسابي به ايشان ندارند، ميتوانند در يك جمله از خود رفع انتساب كنند و ماجرا حل شود، ولي اگر مسووليتي ولو غيررسمي دارند و ميپذيرند، بايد مورد خطاب قرار گيرند چون تفاوتهاي مختلفي ميان آنها وجود دارد. به علاوه چند روز پيش از انتشار اين متن، مفاد آن را با جناب آقاي خاتمي حضوري طرح كرده بودم و حتي متذكر شدم كه ايننقد و رويكرد را منتشر ميكنم و اگر شما اقدامي خواستيد انجام دهيد، براي شما تسهيلگر خواهدبود.
۳- برخي نسبت به زمان نوشتن و انتشار نامه نقد داشتند. در اين باره بايد گفت كه اين بهترين زمان بود، زيرا در موقعيت جديد سياسي قرار گرفتهايم و اگر نقدهاي من درست است، بايد زودتر اقدام شود تا مواضع فعلي رسوب نكند -و اگر نادرست است- طبيعي است كه پاسخ داده خواهد شد و زمان در آن اثري ندارد. ضمن اينكه هر وقت نوشته و منتشر شود ايرادي به زمان گرفته ميشود.
۴- برخي گفتهاند كه مخالفان اصلاحات از اين نقدها سوءاستفاده ميكنند يا كردهاند. براي اين ايراد هيچ پاسخي ندارم جز اينكه اين استدلال مشابه استدلال مخالفان اصلاحات است و هيچ اصلاحطلب عاقل و صادقي كه طرفدار گفتوگو و شفافيت در فضاي عمومي است چنين استدلالي را به كار نميبرد.
۵ -يكي از نكاتي كه برخي دوستان در نفي مبارزه از سوي من مطرح كردهاند، دفاع از مفهوم مبارزه و جمعپذير بودن آن با اصلاحطلبي است. به نظرم توجه به مفهوم مبارزه در متن من نشده است و آن را معادل كوشش براي رسيدن به هدف گرفتهاند كه طبعا با اين ايده نهتنها موافقم كه خودم كمتر از ديگران دنبال آن نيستم. منظور از مبارزه نوعي سياستورزي است مبتني بر دوقطبي كردن خود و غير خود و ارايه راهحلهاي حذفي و بهناچار و درنهايت همراهي با خشونت و قهر يا سكوت در برابر آن است.
۶ – يكي از نقدهاي مهم به مطلب بنده اين است كه مطالبات جامعه خيلي راديكالتر از خواستهاي اصلاحطلبان است، بهطوري كه اصلاحطلبان را استمرارطلب ميدانند. پس چرا من ادبيات جبهه را راديكال مينامم؟ پاسخ اين است كه اولا علت استمرارطلب دانستن اصلاحطلبان اين نيست كه مطالبات آنان كندتر از تندروها است. علت ناتواني در تحقق حداقل شعارها است. وظيفه يك حزب سياسي طرح مطالبات نيست، اين يكي از اشتباهات اساسي و اختلاف من و دوستان است. وظيفه حزب سياسي تحقق مطالبات است.
اگر مطالبه خيلي بالايي را طرح كنيد كه تحقق آن در توان شما نباشد، اين رفتار نامعقولي است، شايد طرح مطالبات حتي بالا براي جنبشهاي اجتماعي خوب و لازم باشد، ولي احزاب سياسي در مقام سياستمدار بايد شيوه اجراي آن را با موفقيت پيش ببرند. اگر شما وظيفه طرح مطالبه داريد، پس بهتر است برويد در نقطه نهايي طيف مطالبهگران بايستيد. پس چرا ميآييد در انتخابات و از پزشكيان دفاع ميكنيد؟ جمع مطالبهگري حداكثري با مشاركت حداقلي جور در نميآيد. اين يكي از ايرادهاي ديگر من به رويكرد مطالبهگري بيثمر دوستان است. مردم هم از شما چنين انتظاري ندارند. شما به خطا گمان ميكنيد كه مردم ميخواهند شما مطالبهگري حداكثري كنيد. هيچ نظرسنجي برداشت دوستان را تاييد نميكند. بنابراين شمردن مشكلات كشور و طرح آنها به تنهايي وظيفه جريان سياسي خواهان كسب قدرت نيست. ۲۵ سال است كه اينها گفته ميشود. وظيفه جريان سياسي تجميع نيروها براي تحقق اهدافي است كه در توان دارد. هنگامي هم كه نتوانست محقق كند، شكست خورده است.
در متن نامه نگاه و انتظارات خودم از جريان اصلاحطلبي را نوشتهام كه خيلي بيش از اين است كه هست. حالا اگر كساني به اين حد و مطالبهگري راضي هستند حرفي باقي نميماند. در اين مورد باز هم توضيح خواهم داد.
۷- ميگويند كه اين حرفهاي روزنهگشايان است. فرض كنيم كه باشد. خب آن را پاسخ بايد داد و نه اينكه برچسب زد. اين يكي از ايرادهايي است كه بايد به دوستان گرفت كه بهجاي گفتوگو از برچسبزني استفاده ميكنند، ولي چنين برچسبي هم درست نيست. در اين باره ضمن احترام به همه دوستان روزنهگشا تحليل من هيچ نسبتي با تحليل آن دوستان در زمستان گذشته ندارد و كاملا هم مخالف آن بودم و موضع خود را هم برخلاف اغلب دوستان جبهه خيلي صريح نوشتم و برخي از آن دوستان روزنهگشا نيز اين تفاوت را خوب ميدانند. به نظر من بخشي از دلايل (و نه همه دلايل آن) شكلگيري اراده ساختار به انجام انتخابات اخير؛ محصول رويكرد تحريم و نه مشاركت در سه انتخابات گذشته بود. آمار انتخابات شهرهاي بزرگ كه مفهوم سياسي و نه قومي و منطقهاي داشتند نشان داد كه اعلام آن رويكرد روزنهگشايي هم اثري در مردم نداشت.
در متن نامه بنده نيز روشن است كه از سال ۹۷ به آقاي خاتمي عرض كردم كه در اين شرايط و تا اطلاع بعدي سياستورزي اصلاحطلبانه با رويكرد ورود به ساختار قدرت بلاموضوع است و اين در تقابل آشكار با رويكرد تحليلي دوستان در بيانيه زمستان ۱۴۰۲ است، ولي اينكه چرا از اسفند ۴۰۲ رسيدم به خرداد ۴۰۳ به علت تغيير خطمشي حكومت بود كه كاملا هم منتظرش بودم و اين را چند بار قيد كرده بودم كه سال ۴۰۳ سال ضرورت يك تغيير است و اين رخ داد. طبيعي است كه به رويكرد جديد بايد واكنش مثبت نشان ميداديم. اگر سياست رسمي تغييري نميكرد ما همچنان سر جاي خودمان ميبوديم. محتواي اين نامه هم براي من هيچ چيز جديدي نبود. نوشتههاي كانالم را مرور كنيد تحليلهاي مكرر و از زواياي گوناگون داشتهام احتمالا برخي دوستان آنها را نخواندهاند كه با تحليل زمستان روزنهگشايي خلط كردهاند. نكته مهمتر اينكه همه اينها را قبلا هم به دوستان اصلاحطلب گفتهام گرچه اغلب حضوري بوده است. دوستاني كه در جلسات مشترك با من بودند هيچگاه از اين مواضع تعجبي نكردهاند چون هيچكدام آنها جديد نبوده و فقط اكنون منتشر شده است. همين.
۸ – در دفاع از اظهار ادبيات و مطالبات راديكالتر گفته ميشود كه اگر اصلاحطلبي نتواند تغيير ايجاد كند كاركرد حضورش به حفظ وضع موجود تقليل پيدا ميكند. اين گزاره كاملا درست است، ولي در تطبيق با واقعيت قدري پيچيدگي دارد. اول اينكه مرجع تشخيص آن كيست؟ مثلا آيا ميتوان وضعيت سياسي حاكم بر جامعه خود در شهريور ۱۴۰۳ را مشابه ارديبهشت ۱۴۰۳ دانست؟ و معتقد بود كه تغييري رخ نداده است؟ اگر اين دو وضعيت را حاوي تغيير ندانيم بهطور قطع قادر به گفتوگو در قالب اصلاحطلبي نخواهيم شد. نكته دوم كه مهمتر است، جريان شناور سياست است كه همه را با خودش ميبرد. در واقع همه ما با حضور در اين رودخانه خروشان سياست، هر لحظه تجربه جديدي را رقم ميزنيم، سياست همين تجربههاي ملي است.
چه آن كساني كه راي ميدهند، چه كساني كه تحريم ميكنند، چه كساني كه انتخاب ميشوند و چه آنان كه كنار ميروند. سياست را نميتوان تعطيل كرد. هيچ نوع تضميني هم براي آينده وجود ندارد، جز آنكه سعي كنيم با تفاهم و گفتوگوي جمعي به توافق برسيم و عمل كنيم و بالاخره نقطه بهينه رضايت دادن به تغييرات يا تن ندادن به آن و معادل حفظ وضع موجوددانستن نيز بر اثر اين توافق عمومي به دست ميآيد. بنيان اساسي سياست؛ مشاركت عمومي از طريق گفتوگوي آزاد است. چه در تعيين اهداف، چه در شيوههاي تحقق آن.
۹- برخي دوستان نقد مرا از اين حيث وارد نميدانند كه معتقدند برخلاف تحليل من جبهه اصلاحات در اين انتخابات نقش تعيينكنندهاي داشت و هم در ۱۴۰۲ و هم در ۱۴۰۳ تصميمات درستي را گرفته است. درباره تعيينكنندگي نقش آنان ضمن همه احترام به دوستان با اين برداشت موافق نيستم. اين نقش در سازوكارهاي دوران انتخابات و بعد از آن به نسبت حاشيهاي بود.
به عبارت ديگر بايد گفت كه انتظارات اين دوستان و بنده از جبهه اصلاحات به كلي متفاوت است. از نظر من آنان بايد نقش بسيار مهمتري را در تحولات ايفا نمايند، ولي ظاهرا دوستان به همين اندازه رضايت دارند، اگر نقش بيبديلي داشتند كه پس از ۱۵تير خود را در مقام منتقد و مطالبهگر قرار نميدادند، بلكه بايد در مقام پاسخگو ميبودند.گرچه مطالبهگري پيش از آن هم جايگاه مناسب براي يك جريان سياسي نيست و بيشتر وظيفه نهادهاي مدني و عوامل جنبشي است، ولي هنگامي كه نقش خود را پيش و پس از انتخابات يكسان ميبينند، به معناي آن است كه نقش مهمي در اين فرآيند نداشتهاند و اين همان ايرادي است كه بنده به اين جبهه دارم، معتقدم دوستان به آنچه در اين سطح نازل دارند و عمل ميكنند راضي هستند، درحالي كه انتظار من از اصلاحطلبان ايفاي نقشي بسيار مهمتر و تاريخي است. اگر به اين راضي هستند ديگر بحثي نيست.
ظاهرا بايد از اين ايده دست شست و گذاشت به آنچه كه در دست دارند و خوشحالند «بِما لديهم فرِحُون» باقي بمانند. اين مهمترين بخش نقد من از اين جبهه است كه انتظار دارم يك نيرو براي خود نقشي بالاتر و تاريخيتر پيدا كند، ولي آنان دنبال توييت زدن و مطالبهگري هستند كه كار هر فرد بدون تشكيلات هم هست. من يا خيليهاي ديگر به صفت فردي بهتر و موثرتر از دوستان قادر به انجام آن هستيم. البته در همين انتخابات هم اختلافنظر نسبت به سياستهاي آنان وجود داشت، ولي چون فعلا نتيجه مطلوب است، كسي به آن تصميمات كاري ندارد. كافي است كه به حضور اعضاي جبهه در اركان اصلي نهادهاي راهبريكننده انتخابات اخير توجه كنيم تا نقش كاملا حاشيهاي آنان را به وضوح ببينيم.
۱۰- يكي از نقدهاي جدي من كه كمتر به آن پاسخ داده شد، فقدان تحليل جامع و بهروز از شرايط كشور است. تحليلي كه ادبيات سياسي دوستان نيز با آن تطابق داشته و هماهنگ باشد. تحليلي كه در ميان مجموعه اصلاحطلبان جاري و ساري شود. تحليلي كه ابهام و سردرگمي در مواضع اتخاذي ايجاد نكند. اغلب تحليلهاي آنان شفاهي است. روانشناسانه است. بسيار مقطعي و زودگذر و ناظر به اتفاقات روز است. خط روشن و پيوستگي ميان آنها يافت نميشود. به همين علت اختلافات داخلي مسكوت گذاشته ميشود و اين خيلي زيانبار است، زيرا مسكوت گذاشتن اختلافات موجب حل آنها نميشود، بلكه موجب تعميق آنها ميگردد مثل ريختن آشغالها زير فرش است.
حفظ وحدت صوري برايشان اهميت بيشتري دارد تا رسيدن به يك توافق جمعي مبتني بر تحليل جامع و روشن. اين نقدهاي بنده نيز چيز جديدي نيست. معمولا اشتباهات سياسي را پس از يكي، دو دهه ميپذيرند، ولي حتي همان پذيرش هم منجر به اصلاح نميشود، بلكه براي خلاص شدن از بار سياسي و اخلاقي آن اشتباهات است. متاسفانه افراد را براساس انگيزههاي آنان يا آمادگي براي مبارزه و هزينه دادن و… تحليل و داوري ميكنند.
گويي كه اگر يك نفر دگرخواه و خيرخواه و از جان گذشته باشد و هزينه بدهد، پس عقايدش و تحليلهايش هم درست است. مرز ميان اخلاق فردي را با حوزه عمومي و سياست رعايت نميكنند. برخلاف ادعاهايشان كه بايد در متن جامعه بود، اصولا افراد قابلتوجهي آنان را نميشناسند و مهمتر از آن به لحاظ ذهني و فكري حضوري در عرصه جامعه و مردم ندارند. اگر موضعي نگيرند كسي انتظارش را ندارد كه موضع بگيرند. باعث تأسف است كه ميبينيم كسان زيادي هستند كه به آنان بهطور اصولي علاقه دارند ولي تحفظ دارند يا بيفايده ميدانند كه به آنان انتقاد كنند. تشكيلات و ساختار دروني خودشان برايشان مهمتر از چيزي است كه به عنوان خروجي در جامعه از آنان ديده ميشود. ما نميتوانيم با توجيهات مربوط به ساختار دروني جبهه اصلاحات چشم را بر خروجي آن ببنديم. قرار نيست جامعه تابع عوارض تشكيلاتي احزاب و گروهها باشد كه به دليل گذشت زمان شكل ثابت گرفته و قادر به تطبيق خود با شرايط عمومي نيستند.
۱۱- يكي از نكات مهم در نقدهايي كه درباره نامه من نوشته شده بود، «زمانپريشي» است. در حقيقت دوستان منتقد با خلط زمان و بيتوجه به تغييرات و تحولات در ساختار قدرت و تحولات اجتماعي، به سادگي انتظار دارند كه همه كنشگران هميشه و در همه حال رفتارهايشان يكسان باشد. چنين تصوري منجر به اولويتهاي ثابت سياسي و نيز تشكيلاتي انعطافناپذير ميشود.
۱۲- يكي از دوستان يك جلسه داخلي مجموعهاي از اصلاحطلبان، نامه مرا چنين توصيف كرده است: «مزيد اطلاع شما در جلسه…. نامه شما به آقاي خاتمي عمدتا مورد انتقاد بود و با كجفهميهاي عجيبي همراه بود ازجمله وقتي در پاسخ يكي از دوستان كه انگيزه بيانيه را برخورد با آقاي خاتمي ذكر كرد توضيحي دادم گفت پس تو هم مثل آقاي … (يكي ديگر از حاضران در جلسه) مريد آقاي عبدي هستي! حداقل اينجاي كار «نامه» اشكال دارد كه بخش قابلتوجهي از مخاطبان اصل مطلب را يا نفهميدهاند يا ابهام دارند.» پاسخ دادم كه مساله من همين كجفهميها است.
هنگامي كه متن مكتوب و روشن مرا با كجفهمي بخوانند و داوري كنند، چگونه ممكن است واقعيات جامعه را با كجفهمي تحليل نكنند يا با عينك رنگي آن را نبينند؟ اين مسالهاي است كه در نامه خود به آن اشاره كردهام. بايد در فهم ديگران همدلي و حسنظن داشت. هنگامي كه حتي در يك جلسه به شما كه دوست صميمي و سالهاي دور آنان هستيد و همفكر و همراه هم هستيد، فقط به اين علت كه كجفهمي را تذكر ميدهيد، به جاي آنكه تشكر كنند و شرمنده شوند، فوري برچسب ميزنند؛ در سطح جامعه با ديگران چه برخوردي خواهند داشت؟ اين پديده مصداق داستان «به همين مجُوز» است.
چه بسا قدرت تخيل و همدلي و همراهي با منتقد را ندارند. منتقد را نه دوست كه دشمن ميدانند. سياست مبارزه يعني اين. هر كه با من نباشد، حتما با دشمن است. سياست مبارزه، يعني تقسيمبندي جامعه براساس دوست و دشمن و ضرورت حذف دشمن، بدترين دشمنهاي يك مبارز واقعي، نزديكترين دوستان منتقد به او هستند. بنيان ويرانگر اين رويكرد همان غلبه سياست مبارزه و ستيزه است. موضوعي كه در انقلاب و سالهاي پس از آن تجربه كردهايم. تجربهاي كه اگر مقتضاي آن دوران بوده يا حداقل در آن دوران قابل فهم بود، اكنون و در اين دوران تكرار آن فاجعهبار است. خوشبختانه نسل جوان اصلاحطلب حتي اگر به لحاظ مطالبات راديكال باشد، اغلب آنان به لحاظ رفتار و احساس نسبت به ديگران بسيار با سعهصدرتر و دموكراتتر هستند.
۱۳- يكي از ويژگيهاي دوستان كه در نقدهايشان بسيار ديده ميشود، گذشتهگرا هستند. شرمندهام كه چنين تمثيلي ميكنم، ولي مثل پيرمردان و پيرزنان كه فقط در گذشته زندگي ميكنند. نيروي خلاق و رو به رشد هيچگاه در بند گذشته نيست، به ويژه در سياست. سياست محل تامين اغراض و اميال فردي و گروهي افراد معدودي نيست كه در خيال گذشته سير كنند و در آنجا باقي بمانند و چشماندازي براي آينده نداشته باشند. گروهي كه براي هر اقدام خود دهها استدلال از گذشته ميآورد و زمانپريشانه تحليل ميكند، حتي يك استدلال براي آينده ارايه نميكند. جالب است كه استدلالهاي گذشتهگرايانه آنان نيز اغلب نادرست است و پس از گذشت ۱۰، ۱۵ سال مجبور به اذعان به اشتباهات آن ميشوند.
۱۴- يكي از نقدهايي كه عنوان شده است، تغيير دادن راهبرد و نظر را؛ مترادف ابنالوقت بودن دانستهاند. در اين مورد كافي است كه گفته شود اگر اين حرف را بپذيريم مواضع جبهه نيز مصداق آن است، زيرا در زمستان ۱۴۰۲ مخالف شركت در انتخابات بود و نامزدي معرفي نكرد، در بهار ۱۴۰۳ نامزد هم معرفي كرد و شركت كرد. اين استدلال نادرست است. ابنالوقتي متفاوت از تطبيق رفتار متناسب با شرايط است. هيچكس منطق پوشيدن يك پيراهن در تابستان را با پوشيدن چند لباس گرم و پالتو در زمستان متفاوت نميبيند، هر دو از منطق واحدي تبعيت ميكنند.
يكي از هنرهاي سياستورزي پيدا كردن نقطه بهينه ميان ثبات و تحول در راهبردها و سياستهاي كلان است. همان اندازه كه جمود و ثبات دايمي بد است، تغيير و تحول فراوان نيز مذموم و ناپسند است. پيدا كردن نقطه بهينه آن، محصول گفتوگوي آزاد و نقد و رسيدن به تفاهم است. حتي اگر در آينده به اين نتيجه برسند كه انتخاب اين نقطه يا تغيير سياست كار درستي نبوده است. كنش سياسي يك امر جمعي و مشاركتي است كه با گفتوگوي آزاد شكل ميگيرد، پس مخالفت با نقد يا برچسب زدن عليه منتقد، كاشتن بذر انحراف در مسير اشتباه است و هيچ دستاورد ديگري ندارد.
تمامي راهبردها و سياستهاي ما براي اين بوده كه آنها را امكاني در خدمت حل مسائل ملي ميدانستيم، ولي تداوم سياستورزي بدون تحول موجب ميشود كه اين راهبردها و سياستها تبديل به هويت شود و ما را در تارهاي هويتي خود زنداني كند. يكي از ايرادهايي كه به سياستهاي رسمي حكومت داريم، همين هويتي كردن راهبردها و سياستها از سوي آنان است. گويي كه اصلاح و تغيير آنها يك شكست فاجعهبار براي آنان است. متاسفانه اين فرآيند را برخي اصلاحطلبان و نيروهاي تحولخواه و برانداز نيز تقويت و تشديد ميكنند.
آنان ميكوشند كه سياستهاي رسمي را تبديل به هويت حكومت كنند و تغيير آن را مترادف با شكست آنان جلوه دهند. نمونه آن مساله حجاب زنان است. درحالي كه تغيير آنها به چند دليل امري طبيعي است؛ اول اينكه صحنه سياست تغيير ميكند. پس بايد راهبردها و سياستها را تغيير داد، دوم اينكه احتمالا از ابتدا نيز نادرست بوده، پس بايد تغييرشان داد و سوم اينكه به دليل تغييرات جدي در طرف مقابل و محيط بيروني، اين سياستها و راهبردها سالب به انتفاي موضوع شده است. سياست مبارزه، يا دگماتيسم، ميكوشد كه راهبردها و سياستها را در هر دو طرف قداست بخشيده و عدول از آنها را به معناي شكست نهايي تلقي كند.
نگاهي به ادبيات تندروها و كيهان به خوبي اين امر را نشان ميدهد، گويي همه راهبردها و سياستها، وحي مُنزل هستند و تا قيام قيامت بايد باشند و هر كدام آنها جزيي از پازل هويتي آنان هستند. برخي ديگر هم در اين سو چنين تعبيري از هويت خود دارند و اين همان سياست به مثابه جمود و مبارزه و نفي ديگري و خشونت است، حتي اگر ادعاي چنين چيزي را نداشته باشند، نتيجه قهري آن اين است.
البته اين وضعيت در اصلاحطلبان به صورت طيف است و مجموعه محدودي از آنان چنين هستند و آنهم نه در همه موضوعات ولي واقعيت اين است كه نداشتن مرزبنديهاي روشن موجب ميشود كه در يك وضعيت دوگانه قرار گيرند، در نتيجه نه دستاوردهاي اصلاحطلبي را بهطور كامل تجربه ميكنند و نه از نتايج براندازي خيري ميبينند، درحالي كه انتظار دارند همزمان از هر دو بهرهمند شوند. اين شدني نيست، چه بسا چوب هر دو را بخورند ولي از نان احتمالي هر دو محروم شوند.
15- يكي از نكاتي كه در نقد نامه نوشته شده اين است كه جريان غالب در اين جبهه، اصلاحطلبانه است و نه راديكال. اين حرف درستي است كه در نامه بهطور ضمني متذكر شدهام و اضافه ميكنم كه در فضاي سياسي موجود جريان راديكال غلبه تبليغاتي دارد و مهمتر از آن اين است كه نميتوان هر دو را داشت، بايد مرزبندي كرد. اگر قبول دارند كه هيچ در غير اين صورت بايد مرزبندي روشن كرد.
16- يكي از نكات طرح شده در نقد اين نامه متهم كردن من به بيتوجهي به عملكرد حكومت در مواجهه با احزاب است. به نظرم اين نقد وارد نيست چون اين مشكل يكي از مسائلي است كه احزاب بايد در سازماندهي خود رعايت و نقطه بهينهاي را براي خود پيدا كنند و الا اگر اين استدلال را بپذيريم در اين صورت احزاب بايد بنشينند كه همه موارد را حكومت حل كند درحالي كه مشكل اصلي همين است كه چگونه ميتوان اين مشكلات را حل كرد؟ اين مثل آن است كه ناتواني خود در شنا كردن در دريا را به عهده امواج آب بيندازند درحالي كه اساسا براي اين كار به ميدان آمدهاند.
۱۷- پاسخ پاياني به نقد برادر ارجمند دكتر فرهاد درويشي، دبير دفتر سياسي انجمن اسلامي مدرسين دانشگاهها است كه ضمن ابراز لطف و استقبال از نامه كه ميتواند موجب گشودن راهي براي بهبود سياستها و روشها باشد، چند مطلب را اظهار كردهاند كه با برخي موارد نامه همنظري كردهاند كه موجب امتنان است و به آنها نميپردازم. فقط چند مورد را متذكر ميشوم. ايشان نوشتهاند كه:
«اينكه ادعا شده است صداي غالب در ميان اصلاحطلبان، صداي راديكال و مبارزهجويانه است، معلوم نيست كه دقيقا متوجه يك فرد خاص است يا يك حزب سياسي خاص يا كل جريان اصلاحطلبي در كشور. از ديدگاه آقاي عبدي، كداميك از گفتار يا كردار آقاي خاتمي به عنوان رهبر معنوي اصلاحات يا جبهه اصلاحات، به عنوان تنها سازمان و تشكيلات قانوني و شناخته شده جريان اصلاحطلبي در كشور، مويد مشي مبارزهجويانه و راديكال در عرصه سياسي كشور حداقل در دو دهه گذشته بوده است؟»
به نظرم اگر نامه با دقت خوانده ميشد چنين برداشتي ايجاد نميگرديد. من به صراحت ادبيات و رويكرد خاتمي را مستثنا كرده و متذكر شده بودم كه «براي من روشن است كه ميان ادبيات سياسي شما (خاتمي) با بخشي از نيروهاي سياسي اصلاحات تباين آشكار وجود دارد، ولي درنهايت صداي كساني به عنوان صداي اصلي اصلاحطلبي (كه در بعضي از اعضاي جبهه اصلاحات نمود بارز يافته) شناخته ميشود كه زباني راديكال و مبارزهجويانه دارند، زباني كه بنا به تحليل من تناسبي با مشي و راهبرد اصلاحطلبانه ندارد.»
بنابر اين در درجه اول به تمايز و حتي تباين ميان ادبيات آقاي خاتمي و ديگران اشاره شده و گفتهام كه ادبيات راديكال غالب است و اتفاقا اين غالب بودن در ادبيات هياترييسه محترم و منتخب جبهه آشكار است. بهعلاوه نويسنده محترم هم در ادامه اين را تاييد ميكنند كه از نظر بنده با توضيحاتي كه ميدهم پذيرفتني نيست.
ایشان در ادامه همین متن نوشتهاند که: «اینکه در کلیت جریان اصلاحطلبی در کشور، صداهای مختلف شنیده میشود شکی وجود ندارد، اما باید بین به رسمیت شناختن و ارج نهادن به این صداهای مختلف، با غالب بودن صدای رادیکالیسم و مبارزهجویانه در جریان اصلاحات تفاوت قائل شد این طبیعی و تا اندازهای، قابل درک است که به دلیل شرایط خاص کشور و عملکرد انسدادطلبانه بخشهایی از حاکمیت و هسته سخت قدرت، صداهای رادیکال و ساختارشکنانه برخی از افراد و احزاب منسوب به اصلاحات، طرفداران قابل توجهی در بین بدنه اصلاحطلبان و سایر اقشار مردم و خصوصا جوانان داشته باشند، اما گفتمان غالب و رسمی جریان اصلاحطلبی، آن چیزی است که از سوی آقای خاتمی و جبهه اصلاحات صادر میشود.
اگر در فرهنگ عمومی مردم و بخشهایی از جوانان اصلاحطلب، میل به قهرمانگرایی یا افشاگری یا ارزش قائل شدن برای دادن هزینه سیاسی مشاهده میشود، بیش از آنکه به سیاست و عملکرد جبهه اصلاحات برگردد، معلول سیاستهای انسدادطلبانه و تلاش برای یکدستسازی حکومت از سوی حاکمیت بوده است که متاسفانه آقای عبدی به آن اشاره نمیکند.»
روشن است که صداهای موجود کشور یک طیف متنوع هستند از طرفداران سفت و سخت قدرت تا مجاهدین و طرفداران براندازی خشن. این هم روشن است که وضعیت این طیف تابع عملکرد حکومت است. در یادداشتهای من به اندازه کافی به این موارد اشاره شده است. ولی قرار نیست که یک جریان سیاسی خود را تابع این طیف بداند. همچنان که من و شما هم ادبیات خود را در نقطهای از این طیف متنوع داریم. اختلافات موجود درون جبهه اتفاقا ناشی از همین تفاوت در ادبیات و رویکرد است.
من چنین ادبیاتی را محکوم نمیکنم دوستان هر طور دوست دارند انتخاب کنند. ایراد من به آقای خاتمی است که نمیتواند با ادبیات خودش، همزمان این ادبیات نیز به ایشان منتسب باشد. این چیزی است که قطعا ایشان باید پاسخ دهند و اطمینان دارم که ایشان اگر نه به اندازه من، ولی کمابیش این گزاره را قبول دارند. بنابر این ما در مقام توصیف علل وضعیت ایران و ادبیات سیاسی رایج آن نیستیم. اکنون در مقام انتخاب ادبیات سیاسی مناسب و کارآمد برای اصلاحات هستیم.
این نکته را هم اضافه کنم که بخشی از این ادبیات رادیکال محصول ناکارآمدی اصلاحات است که این نیروها از آن عبور کردهاند. ایشان در ادامه مرقوم نمودهاند که: «برخلاف آنچه که عبدی در نقد دوم خود مطرح میکند، رویکرد و عملکرد اصلاحطلبان از انتخابات ۱۳۸۸ به بعد، بهطور نسبی از اثرگذاری و راهگشایی قابل قبولی در عرصه سیاست کشور برخوردار بوده است. کافی است تا مروری بر انتخابات سالهای ۱۳۹۲، ۱۳۹۴، ۱۳۹۶ و ۱۴۰۳ بشود و میزان اثرگذاری اصلاحطلبان را در گشایشهای ولو نسبی در عرصه سیاست کشور دریافت.
پیروزی جناب روحانی در انتخابات ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ و پیروزی لیست امید در انتخابات ۱۳۹۴ و اخیرا پیروزی جناب پزشکیان در انتخابات ۱۴۰۳ نشانههای آشکاری بر مشی مسالمتجویانه و استفاده حداکثری از اهداف حداقلی از سوی اصلاحطلبان بوده است. در انتخابات ۱۳۹۸، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ به دلیل اصرار حاکمیت بر بستهتر شدن فضای سیاسی و خالصسازی، جبهه اصلاحات بهطور رسمی و غیررسمی، از مشارکت فعال در انتخابات و دادن لیست انتخاباتی خودداری ورزید که اتفاقا مورد اقبال مردم نیز قرار گرفت. البته بیانضباطی سیاسی برخی احزاب سیاسی عضو جبهه و سردرگمی مرکزیت جبهه در اتخاذ موضع اصولی در انتخابات ۱۳۹۸ مجلس شورای اسلامی و ۱۴۰۰ ریاستجمهوری، قابل کتمان و دفاع نیست.»
به نظرم اینها موفقیتهایی است که در حد یک گروه کمرمق میتوان به آن افتخار کرد. اگر نگاه دوستان به اهمیت جریان اصلاحات همین اندازه است که در خدمت نامزدهای دیگری درآیند که پس از پیروزی هم چندان تحویلشان نگیرند یا فوری به مخالف آنان تبدیل شوند بحثی نمیماند و تبریک میگویم. شاید اشتباه من است که امید واهی به این جریان دارم. جریانی که مدعی است نامزد ما پیروز شده ولی همزمان میگویند: «جبهه اصلاحات ایران بنای دخالت در تصمیمگیری دکتر پزشکیان را نداشته و نخواهد داشت، موضع ما در برابر دولت ایشان، حمایت، نظارت و پرسشگری و مبنای قضاوت ما، تحقق خواست مردم ایران است.» یا در دوره روحانی چنان وضعی داشته باشند. بله با این وضعیت نقش دارند ولی نه نقشی اصیل بلکه تابع جریانهای دیگر.
حتی در همین انتخابات هم شانس آوردند که سیاست بر تایید پزشکیان تعلق گرفت در حالی که فرآیند انتخاب نامزد و جزییات آن و ادامه راه را همه میدانند که مشارکت و حضور جبهه اصلا در حد و اندازه مورد انتظار نبود و فاصله بزرگی با آنچه انتظار میرود داشت.
ایشان ادامه دادهاند که: «در این قسمت از نامه و البته جاهای دیگر، آقای عبدی اشاره به این مساله دارند که برخی دوستان اصلاحات کماکان در فضای ۱۳۸۸، منجمد شده و دایم پیشنهاد رفع حصر را میدهند که بنده از سال ۱۳۹۲ مخالف این پیشنهاد آنان بودم، چون معتقدم مقدمه و شرط لازم رفع حصر، وفاق است و نه برعکس. در این فقره به نظر میرسد، جناب عبدی باید بین سیاست عملی و شعارهای تبلیغاتی تفاوت قائل شوند. اگر جبهه اصلاحات شرط حضور و فعالیت خود در عرصه سیاست در سالهای پس از ۱۳۸۸ را رفع حصر دانسته و بدان عمل میکرد، دیدگاه جناب عبدی درست بود، اما مرور رویکرد و سیاست عملی جبهه اصلاحات پس از ۱۳۸۸، خلاف آن را نشان میدهد.»
اتفاقا موافقم که اینها شعارهای تبلیغاتی است ولی انتقاد من این است که تنها اثر عملی این شعارهای تبلیغاتی؛ زایل کردن نتایج سیاست عملی است. از همه بدتر اینکه تحقق عملی همان شعار تبلیغاتی را هم سختتر و ناممکنتر میکند. این همان ایراد مهمی است که به حکومت میگیریم که چرا شعارهای تبلیغی میدهید که نتیجه عملی ندارد بلکه کار را هم خراب میکند حالا خودمان چنین میکنیم؟ ایشان این مورد را دقیق نوشتهاند.
نوشتهاند که: «در نامه جناب عبدی به جز یک مورد، از رویکردها و عملکردهای محدودساز حاکمیت در ایجاد و تشدید انسداد سیاسی و توسعه محدودیتها بر نیروها و جریانات سیاسی منتقد و لاجرم تاثیر آن بر مشی و عملکرد نیروهای مخالف و منجمله جبهه اصلاحات، سخنی به میان نیامده است.»
این از عجایب است؛ من نامه به خاتمی برای اصلاح امور جبهه اصلاحات مینویسم و نه به رهبری برای اصلاح امور مملکت. رادیکالیسمی که میگویم همین است که دنبال نقد و تخطئه حکومت است حتی وقتی میخواهد خودش را نقد کند. من بیش از ۵۰۰۰ یادداشت دارم حداقل ۴۵۰۰ مورد آن در نقد سیاست جاری است، به آنها مراجعه شود.
نوشتهاند که: «برخلاف نظر جناب عبدی، نگارنده معتقد است که گشایشهای ایجاد شده در عرصه سیاست و اجتماع از سوی حاکمیت، فارغ از اینکه آنها را تاکتیکی یا راهبردی بدانیم، به میزان قابل توجهی متأثر از چگونگی رویکردها و عملکردهای جبهه اصلاحات در سالیان اخیر بوده است. حتی اگر به صورت آشکار و رسمی نخواهند به آن اعتراف نمایند… چگونه میتوان نقش بیبدیل جبهه اصلاحات و نیروهای سازمان یافته آن در سراسر کشور را در اعلام حمایت از پزشکان و قانع کردن بخش قابل توجهی از مردمی که تمایلی به مشارکت در انتخابات نداشتند را نادیده گرفت..»
این که نویسنده محترم چنین برداشتی دارند محترم است. ولی به نظرم بد نیست که قدری فروتنی پیشه کنیم. عوامل گوناگونی موثر بوده؛ کافی است به فضای رسانهای و سیاسی کشور نگاهی انداخته شود این جبهه درصد اندکی از این فضا را در اختیار دارد حتی فاقد یک رسانه معتبر و جریانساز است. اگر قدری هم اثرگذاری هست بهواسطه شخص آقای خاتمی است و نه جبهه اصلاحات. این اتفاقا یکی از مشکلات جبهه است که بهجای آنکه برای آقای خاتمی «آوردهای» باشند بیشتر «بهرهمند» از آن است. این نوع برداشتها از جایگاه و اثرگذاری جبهه درست نیست. خوشحالم که حتی با حداقل رای شورای جبهه؛ نام آقای پزشکیان به عنوان نامزد سوم جبهه درج شد ولی معتقدم که حتی اگر هم نبود رای میآورد و شاید اغلب دوستان هم به ستادهایش میپیوستند. بنابر این بهتر است قدری در این نوع نگاه تجدید نظر شود؛ کافی است که انتخابات ۱۴۰۰ را به یاد بیاورید.
مرقوم نمودهاند که: «بسیار پسندیده بود اگر نویسنده درک و تحلیل خود از مفهوم وفاق و ابعاد و الزامات آن را بیان میکرد تا مشخص شود دیگران و منجمله آقای خاتمی و جبهه اصلاحات و سایر کنشگران سیاسی، تا چه اندازه با درک و برداشت ایشان، همراهی و همدلی دارند. ناگفته پیداست که از مفاهیم انتزاعی، به دلیل ماهیت ذهنی و سیالشان، برداشتهای مختلفی میتوان داشت… به نظر میرسد یکی از اقدامات اساسی نیروها و جریانات سیاسی در شرایط کنونی، ایضاح مفهومی و بیان نتایج عملی مورد انتظار از این مفهوم یعنی وفاق ملی باشد..»
حقیقت این است که این ایرادات مشکلی را حل نمیکند. سیاست با تعریف کلمات آغاز نمیشود بلکه با تعریف آنها به پایان میرسد. تعریف واقعی این مفاهیم در عرصه کنش عمومی است و تعریف شدن و نشدن آنها هیچ مشکلی را حل نمیکند. شاید گمان میکنید که انقلاب فرانسه از معنای «آزادی» درک و تعریفی نداشت که بزرگترین اختراعش گیوتین بود. این به معنای شلختگی فکری نیست.
هنوز هم به اصلاحطلبان میگویند اصلاحات را تعریف کنید در حالی که منتقدین بیش از همه میدانند که منظور از اصلاحات چیست؟ مگر تاکنون دایرهالمعارف جبهه اصلاحات پس از ۲۷ سال تعریفی از اصلاحات داده که از من تعریف وفاق را میخواهید؟ اصلا یک اصطلاح سیاسی (غیرحقوقی) بگویید که تعریف مورد اتفاقی داشته باشد و اگر هم تعریفی بود کسی در عمل به آن توجه کند. معلوم است که کلیات معنای وفاق در ایران کنونی چیست. حالا اگر دوستان دنبال تعریفی ازنوع تعاریف فرهنگ لغات لاروس هستند خود دانند.
شما استاد علوم سیاسی دانشگاه هستید میتوانید آزمون کنید یک تعریف که دوست دارید از وفاق بدهید که کلمه وفاق مجهول را به تصوری از معلومات تعیین کند و حقیقت وفاق را شرح دهد اصول و قواعد منطقی تعریف یعنی حد و رسم تام و ناقص را مشخص نماید. اجمالا عرض کنم که دکتر آشوری سعی کرد تعریف فرهنگ را احصا کند یک کتاب شد با بالای صد تعریف از فرهنگ. این ایرادها را به کنار بگذاریم فهم مشترک ما از وفاق بسیار بیشتر از نقاط ابهام و افتراق ما از آن است.
نوشتهاند که: «در متن نامه جناب عبدی، بیتوجهی به این مساله بسیار آشکار است و غلبه گفتمان وفاق در عرصه سیاسی کشور را بیش از آنکه نتیجه چنین رویکرد و تلاشی از سوی جبهه اصلاحات بداند، آن را عطیهای از جانب حاکمیت ذکر میکند که لازم است قدر آن دانسته شود.» متاسفانه این را دیگر نمیتوان پاسخ درخوری داد. ظاهرا دوستان آن اندازه در امور جبهه خود مشغول و غرق هستند که فرصتی برای مطالعه نوشتههای دیگران را ندارند. اصولا در سیاست عطیه وجود ندارد. این وضع محصول تلاقی کوشش مجموعهای از افراد و گروهها و نیز نابخردی بخش مهمی از جناح غالب است. کوشندگان این مسیر ارزش این دستاورد را میدانند. این وضع از نظر آنانی عطیه است و مفت به دست آمده که هنوز به دست نیاورده زیرش میزنند و درخواست بیشتری دارند.
در پایان هم نوشتهاند که: «یکی از نشانههای میرایی یک جریان سیاسی، روند رو به افول تاثیرگذاری آن در عرصه سیاست است که خوشبختانه به نظر میرسد جریان و جبهه اصلاحات، علیرغم فراز و فرودهای پشت سر گذاشته و علیرغم تضییقات و محدودیتهای فراوانی که با آن روبهرو بوده است، موفق شده تا با اتخاذ سیاستها و رویکردهای واقعبینانه، به تحکیم جایگاه خود در میان افکار عمومی و عرصه سیاسی کشور بپردازد که دو مثال بارز آن همانگونه که قبلا اشاره شد، انتخابات مجلس شورای اسلامی و ریاستجمهوری اخیر بوده است.»
انتهای پیام