مولانا و آزادی
مسعود قربانی، در کانال تلگرامی خود نوشت: «مهدی کمپانی زارع در مقدمهی کوتاه ولی پر و پیمانی که بر کتاب آزادی و آزادگی به روایت مولانا آورده، پس از اشاره به تاریخ درازآهنگ آزادی در جامعهی بشری و برکشیدنِ نگاه آیزا برلین که آزادی منفی را در عدم دخالت دیگری در انجام فعالیتهایِ ارادی، و آزادی مثبت را امکان فعالیتهای ارادی بر اساس ارادهی آزاد میدانست؛
با نشان دادن تفاوت این دو مفهوم در واژگانِ “آزادی از …”(که در آن فرد به دنبال این است، کسی مانع فعالیتهایش نشود) و “آزادی در/برای” (که به معنای صاحب اختیار و ارباب خود بودن است)
به موانع آزادی که یکی دیگران با استبدادشان و دوم، خودْ با بیماریهای ذهنیمان هستیم، میپردازد و سپس از رواقیون و بودائیان و صوفیه، که آزادی راستین را در یافتن عدم تعلق و قناعت و نخواستن درونی میدیدند، میگوید.
تعادل و هماهنگی بین آزادیهای بیرونی و درونی، آرمانی است که خیل مکاتب و اندیشمندان پیِ آن بودهاند و به نظر میرسد تاکنون آنچه نمود بیشتری یافته، سنگینی کفِ آزادیهای سلبی و عدم پرداخت سهمِ آزادیهای ایجابی است!
او با چنین ترسیمی از موقعیت، سراغ مولانا میرود و از زبان او انسانی را میخواهد که «از یک سو، موانع آزادی را شناسایی کند و کنار بگذارد و از سوی دیگر، خود را به عنوان فرد انسانی بر اساس اصولی برآمده از عقل کل و خدا، تحقق بخشد… شاید در یک کلام بتوان گفت:
از منظر مولانا هرگونه آزادی بیرونی (سیاسی، اجتماعی و…) در نسبتی مستقیم با آزادی/آزادگیهای درونی است. او صراحتا میگوید کسی که درونِ خوشی دارد و اسیر بیشمار قیود و بندهای درونی نیست، بر دیگران نیز سخت نمیگیرد و باکسی سر جنگ ندارد …»(ص11)
در دشمنان آزادی و زندانهای زندگی، مولانایی را داریم که از آدمی و گرفتاریهایش با خودِ دروغینش میگوید و اولین گام را شناخت و رهایی از آن میبیند.
در این دید، تنها راه رهایی مهارِ این موانعِ بزرگ آزادی است.
این موانع از نگاه مولانا جلوههایی دارند:
میل به نمایش که در آن میخواهیم به خیلِ مشتاقان و شیفتگانمان بیافزاییم، یک از آنها است.
«هشدار مولانا این است که اگر دیدید کسی در مقام بزرگداشتتان حتا بوسه برای پایتان زد، بدانید قرار است بادتان کند تا به زودی پوستتان را جدا کند».(ص22)
ترس که در نگاه مولانا باعث میشود انسان نتواند از آزادی خود بهره جوید و در راه به دست آوردن مطلوبات خود گام بگذارد.(ص26)
جبرباوری که در باور مولانا انسانِ اسیر جبر و سرنوشتِ محتوم، پذیرفتنی نیست.
حرص و طمع که انسانِ پابندِ آن، آزادیاش را در نهایت قربانیش خواهد کرد؛
مولانا میخواهد که آدمی بر حرص پای گذارد و “امام جمله آزادگان” شود.
آرزو، که شمس میگفت: «آزادی در بیآرزویی است».(ص38) مگر آنجا که تعالی یافته و به جهان بیکران عشق و حسن معشوق پرتابش کند.
شهرت که از منظر علمای اخلاق از حبّ مال خطرناکتر و در نگاه مولانا از “زنجیرآهنین” نیز آدمی را گرفتارتر میکند و تبعاتی چون سوء استفاده و دروغگفتن را در پی خواهد داشت.
تفسیرها که انسان را چنان در چنگ خود میگیرد که حقیقت گم کردهْ، سالها در موهومات میگرداندش!
مولانا میگفت:
«در بدترین موقعیتها نیز به قدرت تفسیرخود توجه داشته باشید و بدانید اگر تفسیرتان را تغییر دهید رنجهایتان کاهش مییابد»(ص48)
کمالگرایی مرضی «که در حوزهی اختلالشان، چیزها را سیاه و سفید و صفر و صد میبینند و اصولا رشد طیفی و تدریجی برایشان معنایی ندارد».(ص49)
این آخرین مانع آزادی در نگاه مولوی است؛ که از دیدِ نویسنده، تکرار و پافشاری زیاد مولانا بر تعبیر “اندک اندک” نشانِ ماهیتِ تدریجی جهان در منظومهی فکریاش و طرد آن منظر کمالگرایی دارد.
در بخش آزادی در عرصهی اجتماع و سیاست نویسنده توجه ما را به نامههای فراوان مولانا به کارگزاران حکومتی جلب میکند و نگاه ویژهی او به طبقات فرودست و احترامی که برای زنان قائل بود.
کمپانیزارع با اشاره به نمونههای فراوان فعال بودن مولانا در این عرصه، برای مثال به شجاعت تحسینبرانگیزش در زمان حملهی بایجو و محاصرهی قونیه اشاره میکند.
نیز مثنوی و داستانهای فراوانش را یادآور میشود که مهمترین انتقادات مولانا به اهل قدرت، در آن قالب بوده، که مردم زمانه آن اشارات را به درستی درک میکردند…
اما در آخرین فصل، عوامل آزادیبخش در نگاه مولانا آگاهی، مسوولیتپذیری، رهایی از خودپرستی و انانیت، تعلیم و تربیت، خویشتنداری و عشق را مبسوط نویسنده شرح میدهد…
مولانا «خود نمونهیی عالی از کسانی بود که رهایی از بندهای درونی و اسارتهای پنهان، روابط بیرونش را با دیگران خوش کرده بود:
در کف ندارم سنگ من، با کس ندارم جنگ من
با کس نگیرم تنگ من، زیرا خوشم چون گلسِتان(ص11)»
انتهای پیام