خرید تور نوروزی

عامل تمام شدن دوستی‌ها از نظر ارسطو

کانال تلگرامی‌ موسسه رحمان مطلبی با عنوان «مروری بر فلسفۀ دوستی»، نوشته وحید میره‌بیگی منتشر کرده است که متن کامل آن را در ادامه می‌خوانید.

«در اندیشۀ یونانی، سه واژۀ اصلی دربارۀ دوستی وجود دارد: یکم آگاپه، که به‌معنای عاطفۀ بی‌دریغ، بی‌قیدوشرط و والایی است که شخصِ موضوعِ عاطفه‌ورزی را مبهوت و پذیرنده می‌کند، زیرا آنکه آگاپه می‌ورزد، معشوق را برای ارزشمندیِ او دوست نمی‌دارد، بلکه آگاپۀ عاشق بی‌دریغ است و با عشق‌ورزیِ خویش، به معشوق ارزش می‌بخشد. عشق‌ورزی خدا به انسان در الهیات مسیحی از این نوع است. دوم اروس، که به‌معنای عاطفه‌ای شدید به شخصی است که دارای ویژگی‌هایی خاص باشد، مانند عشق‌ورزیِ جنسی به شخصی برای اینکه ویژگی‌های تنی یا روانیِ خاصی دارد.

سوم فیلیا، که عاطفه‌ای عام‌تر از اروس و معمولاً غیرجنسی و «همیشه متقابل» است، اما فیلیا نیز برای این به معشوق پدید می‌آید که او ویژگی‌های خاصی دارد. اگر اروس را به عشق و فیلیا را به دوستی ترجمه کنیم، از مهم‌ترین تفاوت‌های آن‌ها این است که «عشق یک‌طرفه» داریم، اما «دوستی یک‌طرفه» نداریم؛ دوستی رابطه‌ای همیشه دوسویه/چندسویه است.

«چه دوستی‌ها که با رخت‌بربستنِ گفت‌وگو از هم نگسستند» ارسطو

ارسطو میان این سه نوع دوستی تفاوت قائل می‌شود: لذت‌گرا، فایده‌گرا، و فضیلت‌گرا. دوستی لذت‌گرا هنگامی شکل می‌گیرد که مثلاً آوازه‌خوان و بذله‌گو با هم دوست می‌شوند؛ بذله‌گو از صدای دوست لذت می‌برد و زندگی آوازه‌خوانِ مغموم با شوخی‌های فرد بذله‌گو پُرازخنده و لذتبخش می‌شود. دوستی فایده‌گرا هنگامی شکل می‌گیرد که سود و منفعتی در کار باشد. در این دو نوع دوستی، اگرچه پایِ عاطفه هم درمیان است، دوستْ تاحدودی به ابزار و وسیله بدل می‌شود. این‌ها دوستیِ ناب نیستند. 

در دوستیِ ناب، دوست ابزار و وسیله نیست، بلکه هدف است. ازنظر ارسطو، دوستیِ ناب هنگامی پدید می‌آید که چهار شرط برقرار باشد: ۱. دو طرف دارای اقتدار متقارن و هم‌سان باشند؛ ۲. دو طرف متقابلاً برای یکدیگر آرزومندِ شکوفاییِ شادکام باشند؛ ۳. گفت‌و‌گوی مداوم درمیان باشد؛ ۴. داشته‌ها اشتراکی باشند (تملک درمیان نباشد).

فلسفۀ کانت دربارۀ دوستی نیز وامدار ارسطو است، اگرچه از آن فراتر می‌رود. او به ماهیت انسان بدبین، و به قابلیت‌های او خوش‌بین است. به‌نظر او انسان موجودی است که در شرایط «جامعه‌پذیری غیراجتماعی» قرار دارد؛ یعنی از سویی موجودی ذاتاً اجتماعی است و از سوی دیگر، گرایش طبیعی او به غیراجتماعی‌بودن است. اخلاق‌مندی هنگامی رخ می‌دهد که بتوانیم علیه طبیعت خویش (خودخواهی، کینه، حسادت، رقابت و…) بجنگیم. دوستی نیز رفتاری اجتماعی است. کانت در کتاب درس‌گفتارهایی دربارۀ اخلاق بین سه نوع دوستی فرق می‌گذارد: دوستی نیازمحور، دوستی ذوق‌محور و دوستی اخلاقی؛ این تفکیک ازلحاظ محتوایی شبیه به دسته‌بندی ارسطو است.

بر خلاف ارسطو، کانت می‌پندارد که دوستی ذوق‌محور(دوستی فایده‌گرای ارسطو) هنگامی امکان بیشتری دارد که پیش‌زمینۀ شغلی و حرفه‌ای متفاوت باشند نه مشابه. او می‌گوید دوستی با «دیگریِ متفاوت» موجب «روشنگری متقابل» می‌شود. دوستی اخلاقی (دوستی فضیلت‌گرای ارسطو) ایدئال است، زیرا هیچ‌گاه نمی‌توانیم کاملاً طبیعت خویش را مغلوب کنیم؛ دوستی اخلاقی آرمانی است که باید به‌سوی آن حرکت کنیم. 

دیدگاه نیچه بسیار برجسته و مبتنی‌بر مفهوم «حقیقت‌جویی» است. او به سراغ بنیان‌های جزئی تاریخی نظام اخلاقی مسلط (مسیحیت) رفت و به افشای تناقض‌ها، کذب‌ها، نقض‌غرض‌ها و تظاهرهای آن پرداخت. روش او کشف و افشای مناسباتِ ریشه‌ایِ پنهان بود. از این لحاظ، انتقادی‌ بود و انتقاد یعنی برملاسازیِ سازوکارهای سلطه و آیا به‌راستی آشکارکردنِ «شَرّ‌ِ» فراگیرِ نهفته، که ازدهانِ «خیر» سخن‌ها گفته، چیزی جز اخلاقمندی است؟ زیرا اخلاق، بدون نسبت‌داشتن با «عدالت» و «آزادی»، از معنا تهی است و شَرّ‌ِ شناسایی‌شدۀ نیچه نابودگرِ همین دو خیر ــ و خیرهای دیگر ــ است. نیچه، در چارچوبِ همین نوع اخلاقمندی، «دوستی» را به «کوششی دوطرفه برای انتقادِ حقیقت‌جو» معنا می‌کند.

در این دوستی نیچه‌ای، دو طرف از پیش پذیرفته‌اند که قرار است باورها، شیوۀ زندگی روزمره و کنش‌هایشان را به‌چالش بکشد، آن هم صمیمی‌ترین عزیزی که همواره از او انتظار حمایت و تأیید بیشتری است. دوستانی که تازه گام در این راه می‌گذارند گویی بر یخ نازکِ رویِ دریاچه می‌رقصند، زیرا ممکن است به‌زودی فروبروند (یکی باورهایی بیابد یا کنش‌هایی داشته باشد که دیگری آن را به باد نقد بگیرد و با دفاع متعصبانه روبه‌رو شود و…).

دوستی‌های چندین‌سالۀ این‌چنینی رابطه‌ای بسیار پرتنش خواهند بود، زیرا انتقاد و به‌ویژه انتقاد اخلاقی، شامل زندگی شخصی و روزمره و مواضع سیاسی و… نیز خواهد شد و هنگامی‌که اساسی و ریشه‌ای نقد می‌شویم و پایه‌های هویتمان به‌لرزه در می‌آید، شنیدنِ «من انکار توام، عدوی تو نیستم» نیز گویی هیچ مرهمی بر زخمِ نقد نخواهد گذاشت. پذیرشِ عزیزترین دیگری، به‌مثابۀ انکارکننده و کشف‌کنندۀ تناقض‌ها و کذب‌ها و بدی‌های ما، به بیان نیچه، قربانی‌کردنِ خویشتن در راه حقیقت است.

از سوی دیگر، نیچه در بخش دیگری از اندیشه‌هایش بر ارادۀ معطوف‌به قدرت تأکید دارد؛ او، طی تبارشناسی اخلاق مسیحی، دریافت که آموزۀ مسیحیِ عشق‌ورزیِ بی‌قیدوشرط و یکسان به همگان بر نوعی کذب و ریا مبتنی است. از نظر نیچه، آموزه‌هایی مانند اینکه «اگر سیلی خوردی، سمت دیگر صورتت را هم آمادۀ سیلی بعدی کن» ناشی از انتخاب آگاهانه و ارادی چنین عشق‌ورزیِ غیرشخصی‌ای نیست، بلکه ناشی از ناچاری است و مسیحیت، درحکم یکی از شیوه‌‌های اندیشه و یکی از نهادهای اجتماعی، جنایت‌ها و خونریزی‌های بی‌شمار خود را پشت این آموزه‌های کذایی پنهان کرده‌است. نکتۀ نخست یعنی برده هم مانند ارباب میل به سلطه دارد، اما چون نمی‌تواند قدرت‌بورزد، با فعال‌کردن «سازوکار انکار»، بر تمایلی وارونه اصرار می‌ورزد. در اصل برده چنین می‌کند: به همه عشق می‌ورزد، چون چاره‌ای جز این ندارد.
«هرقدر که عشق حقیقی کمیاب باشد، دوستی حقیقی از آن هم کمیاب‌تر است.» مَری وولستون کرفت

برخلاف ارسطو و دیگر نظریه‌پردازان کلاسیکِ دوستی، که می‌پنداشتند «دوستی ناب» جدا از و فراتر از دیگر روابط انسانی (روابط میان ارباب و برده، زن و شوهر، والدین و فرزندان و…) است، زیرا مبتنی‌بر برابری است، وولستون کرفت می‌پنداشت که دوستی تنها هنگامی شکل می‌گیرد که در کلیت جامعه برابری حکم‌فرما گردد و اگر چنین شد، تمامی روابط اجتماعی به‌سوی دوستی میل می‌کنند. او دوستی را رابطه‌ای مبتنی‌بر احترام متقابل میان دو طرف دارای قدرت برابر می‌دانست. ازنظر او، میان نابرابرها هیچ جامعۀ حقیقی‌ای و هیچ دوستی حقیقی‌ای شکل نخواهد گرفت.»

پی‌نوشت: این متن در شماره پنجم فصلنامه هایا منتشر شده است.
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا