پسرجان! عجب جهانی تغییر دادی
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار، در یادداشتی نوشت:
برای پدر و مادرم، شمع هایی که سوزاندم.
ما به سه نسل جفا کردیم، گذشتگان که نماد آن والدین مان بودند، هم عصرهای ما که نماد آن هم سالان ما بودند و نسل آینده که شامل فرزندان خونی و تاریخی ما می شوند. بیشترین ستم را اما در حق والدین خود کردیم.
والدین من از تنها ثمره زندگی شان چیزی جز انتظار و ترس و آوارگی و حسرت نصیب نبردند. در مقایسه با والدینی که داغ را هم بر دل و جان شان پذیرا شدند، شاید کمی خوش شانس بودند. نیمه دوم آبان هر سال سالگرد آسمانی شدن والدین من است. آنچه می خوانید شاید ادای دینی باشد به والدینم در سالگرد رها شدگی از رنج داشتن فرزندی که کاش نمی داشتند، بخشی از خاطره ای طولانی که پیش تر در فصلنامه کاج، سایت انصاف نیوز، خبرآنلاین و … منتشر شده است.
«….. سالها بعد که صبر پدر از آن همه انتظار و هراس و نگرانی و دلواپسی و لرزیدن تن مادر از غیبتها و دوریها سرآمد، تنها یک بار سفره دل پرآشوب خود را از زبان دوست فداکار دوران نوجوانی باز کرد که به او گفته بود؛ «این بچه یه روز خوش برات نخواهد گذاشت و کاش این یکی را هم نمیداشت، بغض فروخفته بسیار سالها ترکید. انگار گفته باشد همه این سالها باری بودم سنگین روی دوش او و مادر. حق هم همین بود. تا آن زمان و عمر کوتاه بیست و پنج سالگی برای آن دو موجود آسمانی جز نگرانی و انتظار و اضطراب حاصلی نداشتم. و بدتر از آن که شده بودم اسباب طعن و لعن و ریشخند و نیشخند همان پرولتاریایی که سنگ آنها را بر سینه میزدم.
این بار سنگین تا آستانه هشتاد سالگی پدر که با دستی خالی و شرمندگی حتی از یک وجب خاک خدا که برای دردانه بگذارد، روی دوش او ماند و رفت. همه ارث بجامانده پدر، مادری بود که شاید میتوانستم به جبران گوشهای از آن همه فداکاری و محنت و رنج و فراق و غربت و آوارگی هم تیمار کنم و هم بشود تنها تکیهگاه و یادگار روزگار سپری شده.
دن کیشوتی که قرار بود جهان را تغییر دهد در لحظه خاکسپاری پدر و درست ده سال بعد از آن به هنگام خاکسپاری مادر چیزی فراتر از کاسه چه کنم چه کنم روزگار در دست نداشت.
در همان حال انگار چیزی از اعماق سالها به دستهای خالی و نیم قرن عمر هدر رفته نهیب و نیشخند میزد که، «پسرجان! عجب جهانی تغییر دادی»
انتهای پیام