خرید تور تابستان

هشدار تاجیک به ریزش نیروهای خودی از اردوگاه پزشکیان: کار پزشکیان عدالت فایده‌گرایانه است، نه عدالت به مثابه انصاف

| مواضع مشابه رؤسای جمهور متفاوت، چارچوب‌های قدرت و تئوری بقا؛ آیا سرنوشت پزشکیان متفاوت خواهد بود؟ |

علی نیلی، انصاف نیوز: محمدرضا تاجیک، ایده وفاق را ناکارآمد می‌داند و منطق این ناکارآمدی را شرح می‌دهد. درباره ریزش حامیان پزشکیان هشدار می‌دهد و کانون نگرانی را می‌نمایاند، از ایده تغییرات رادیکال سرسختانه دفاع می‌کند و منطقش را شرح می‌دهد. دلایلش برای ستایش سهم‌خواهی را می‌گوید و نشان می‌دهد چگونه روسای جمهوری با خاستگاه‌های متفاوت و گاه متضاد، تقریبا مشابه هم عمل کرده‌اند و در نهایت هم سرنوشتی مشابه داشته‌اند.

می‌گوید اگر نسلی بیاموزد که تحول و تغییر فقط از پی مقاومتش حاصل می‌شود، شکاف دولت ملت قابلیت ترمیم خود را از دست می‌دهد و… آن‌چه می‌گوید تلخ است اما می‌تواند راه‌گشا هم باشد.

  • شما معتقدید مردم باید ببینند که تغییری در گفتمان مسلط حکم‌رانی ایجاد شده تا به این باور برسند که تغییری حاصل شده است و آن شعارها، تاکتیکی برای جلب مشارکت‌شان در انتخابات نبوده است. این تغییر در چه سطح و عمقی باید رخ دهد تا چنین درکی را ایجاد کند؟

شما دقت کنید، در آستانه انتخابات چه اصول‌گرایان و چه اصلاح‌طلبان مسائلی را مطرح می‌کنند که با زندگی روزمره مردم سروکار دارد؛ مساله اینترنت مطرح می‌شود، قومیت‌ها، زنان و جوانان مورد توجه قرار می‌گیرند، فضای بازتر سیاسی و اجتماعی را شاهدیم، از زندگی بهتر و تنش‌زدایی در سیاست خارجی حرف زده می‌شود و… ببینید! اگر مردم احساس کنند آنانی که این زبان و بیان را به کار گرفته‌اند، همان‌ها هستند که وقتی به عرصه قدرت رسیده‌اند آن کرده‌اند که نقدش می‌کردند و در ساحت اندیشه‌ای و گفتمانی‌شان هیچ تغییری ایجاد نشده است، همه این حرف‌ها را یک تاکتیک برای جلب مردم فرض می‌کنند. جامعه متوجه است که همه این حرف‌ها برای پیروزی در یک تسابق بزرگ زده می‌شود و در فردای پیروزی، همان اتفاقی می‌افتد که قبلا می‌افتاد. این جامعه بارها این را تجربه کرده است.

بارها گفته‌ام که کنش‌گران ما دو دنیا دارند؛ دنیای قبل از پیروزی و دنیای بعد از پیروزی. قبل از پیروزی، همه آدم‌های زیرخاکی و خاکی هستند که معطوف به زندگی روزمره مردم حرف می‌زنند. ادبیات دموکراتیک و نرمی دارند و به شدت در مردم مستحیل شده‌اند اما از فردای پیروزی، حکایت دیگری است. بر سریر قدرت که قرار می‌گیرد، همان می‌کند که قبلا نقدش می‌کرد. توالی همان است.

برای همین می‌بینیم که هر کس می‌آید، ادامه هستی‌شناسی، ادامه معرفت‌شناسی و ادامه روش‌شناسی همان فرد قبلی است. این تکرار و توالی مردم را خسته و دل‌زده کرده است و تا در این توالی گسست رادیکال ایجاد نشود، فردای بهتری نخواهیم داشت و فردای‌مان ادامه گذشته‌مان به بیان و زبان دیگر است.

  • از منظر پزشکیان یا پزشکیان‌نامی به صحنه نگاه کنیم؛ خزانه خالی است، مردم دل‌زده‌اند، منطقه در تنش می‌سوزد، رقیب جرار است و… در این شرایط برای این‌که ذره‌ای جلو برویم، می‌گوید برای دعوا نیامده‌ام، برای وفاق آمده‌ام. هم‌زبانی همه عناصر شریک در قدرت را می‌خواهد برای این‌که به سمت توسعه برویم. از دل عدالت و انصافی که پزشکیان می‌گوید، گسست رادیکال بیرون نمی‌آید، ضمن این‌که تجربه دوره اصلاحات را هم پیش چشم دارد و دیده که خیلی از اصلاح‌طلب‌ها، متهم به تندروی شدند و گفته شد با تندروی مانع از به نتیجه‌رسیدن آن حرکت بطئی شدند.

کاری که آقای پزشکیان می‌کند، بیشتر در قالب عدالت فایده‌گرایانه می‌گنجد تا مکتب عدالت به مثابه انصاف رالز. یعنی چه؟ یعنی انسان‌ها منفعت را در چیزی می‌بینند و دور آن جمع می‌شوند، یگانه می‌شوند. به محض این‌که به آن نفع و منفعت تعرضی شود، تبدیل به دگر درون می‌شوند و به تعبیر زیمل، دگر درون همواره رادیکال‌تر است. یعنی ضربه‌ای که وارد می‌کند به مراتب از دگر بیرون، سخت‌تر و دردناک‌تر است.

بنابراین یا آقایان بافت و تافت قدرت و منطق آن در این جامعه را می‌شناختند و وارد این عرصه شدند یا نمی‌دانستند. اگر نمی‌دانستند، نباید به کنش‌گری سیاسی دست می‌زدند. اگر می‌دانستند باید مد نظر داشته باشند که نمی‌توانید منافع جناح‌ها و گروه‌های مختلف را به اشکال گوناگون حفظ کنی اما تولید شقاق نکنی. چون به محض رفتن به تامین منفعت یک گروه، آن دسته و گروهی که در سردوگرم روزگار کنارت بودند و پشتت ایستاده بودند، در ستادت فعالیت کردند و با مشارکت خود کمک کردند به قدرت برسی، شروع به ریزش می‌کنند. همان چیزی که امروز می‌بینیم؛ یعنی تجربه انضمامی ماست.

این نوع وفاق، شقاق خودش را هم دارد. شقاق را درون نزدیک‌ترین لایه‌های خودی ایجاد می‌کند. بعد هم باید همواره هش بداری و هراس‌ناک باشی که مبادا احساس محرومیت یا احساس عدم منفعت در بین کسانی که وارد فضای قدرت کرده‌ای ایجاد شود. چون به خصم درون تبدیل می‌شود.

  • یعنی نزدیک‌ترین دوستانت به دشمنانت تبدیل می‌شوند

بله، وفاق یک فرهنگ است؛ وفاق باید در عادت‌واره‌های ما نشسته باشد. نمی‌شود وفاق را تزریقی و دفعتا ایجاد کرد. انسان‌ها باید به بلوغی برسند که با همه کثرت‌شان، با دیگران هم‌زیستی مسالمت‌آمیز داشته باشند و بپذیرند برخی قواعد بازی را تحت هر شرایطی باید محترم بشمارند و رعایت کنند.

وقتی وفاق تبدیل به سهم‌خواهی از فضای قدرت شود، این‌که سهم نصیب‌برده در شأن من و ما هست یا نیست و کم یا زیاد است، قافیه را باخته‌اید چون هرگز نخواهید توانست تعادل را برقرار و حفظ کنید. شما قدرت را میان کسانی تقسیم کرده‌اید که دنبال گفتمان دیگری بوده‌اند. آلترناتیو دیگری را مدنظر داشته‌اند. این وفاق می‌شود اسم رمز تسخیر قدرت، اسم رمز تسخیر دولت. تا وقتی دولتی که در به قدرت رسیدن و هژمونیک‌شدنش نقشی نداشته‌ایم، سهم ما را از قدرت داد، آن هم سهمی که ما طلب می‌کنیم سهمی که ما انشاء می‌کنیم، در حریم وفاق می‌ایستیم و از آن دفاع می‌کنیم. اما اگر این سهم به هر دلیل تحدید شود، ما خصم وفاقیم و از حریم آن خارج می‌شویم. من به عینه این را می‌بینم چون وفاق تبدیل به فرهنگ نشده است. ما از گروه‌هایی حرف می‌زنیم که صرفا بر حسب شرایط و منفعت کنار هم قرار گرفته‌اند. در پس و پشت، خصم هم‌دیگرند و همکاری‌شان صرفا تاکتیکی است.

  • به نظرتان این گسل بین یاران سابق و حلقه قدرت کی باز می‌شود؟

بستگی دارد و باید ببینیم اقلیت‌ها یا حامیان و مدافعان جریانی که به قدرت رسیده است، تا کی می‌توانند تحمل کنند که به چشم خود شاهد تقسیم ناعادلانه قدرت باشند. به همین دلیل هم من مطلبی نوشتم با عنوان «در ستایش سهم‌خواهی» و آن‌جا مطرح کرده‌ام که آیا عادلانه و اخلاقی است کسانی که در به قدرت‌رسیدن جریانی سهیم و شریک بوده‌اند، فردای پیروزی هم در قدرت برآمده و به دست آمده سهیم و شریک باشند یا این‌جا اخلاق دیگری مطرح می‌شود و می‌گوییم سهم‌خواهی نکنید؟ این‌که جریان رقیب و کسانی که تفاوت گفتمانی با شمای به قدرت رسیده را بر سر مناصب مهم بگمارید و یاران و همراهان خود را بی‌نصیب بگذارید، عین بی‌اخلاقی و بی‌عدالتی و بی‌انصافی است. این وفاق عین شقاق است.

همین‌جا هم هشدار می‌دهم که باید برای این مساله فکری شود وگرنه دور نمی‌بینم که دگر درون رادیکالیزه شود. بنابراین یاران غار به خاران راه تبدیل می‌شوند چون انتظاراتی دارند که برآورده نشده است. تا دیروز و قبل از پیروزی، در صدر می‌نشستند و امروز اصلا دیده نمی‌شوند، رویت‌ناپذیر شده‌اند. دفعتا از گردونه بی‌صدایان و از گردونه کارشناسان خارج شده‌اند. کسی این‌ها را نه می‌بیند و نه می‌شناسد. این نمی‌تواند مطابق انصاف باشد.

  • در فقدان ساختارهای حزبی و در شرایطی که علوم انسانی نه فقط مهجور مانده و به سمت اضمحلال رفته، اگر قرار بود قدرت برآمده از نصف مردم به سمت عدالت و انصاف حرکت کند باید در چه مختصاتی عمل می‌کرد؟ چه روش و منشی داشت، شما می‌گفتید این دولت در مسیر عدالت و انصاف است؟

مشکلی که در جامعه ما بروز کرده، این است که هرجا از سیاست به عنوان یک دانش و هنر و حرفه کم می‌آوریم، به سمت حرف‌درمانی سوق پیدا می‌کنیم و سعی می‌کنیم با حرف و وعده افکار عمومی را رام و آرام کنیم.

من باور دارم به مرحله‌ای رسیده‌ایم که نیازمند حکومت شجاع هستیم؛ حکومتی که شجاعت شوریدن بر خود را داشته باشد و بتواند از خود مرسوم و سنتی‌اش عبور کند. حکومتی که بتواند خودش را محاسبه نفس کند، خودش را نقد کند و بتواند از خود عبور کند. فوکو می‌گوید نقد یعنی هنر کمتر حکومت شدن! حکومت ما باید بیاموزد توسط خودش کمتر حکومت شود. توسط فضای اندیشگی که پیرامون خود تنیده کمتر حکومت شود، توسط دیگری بزرگ کمتر حکومت شود. سعی کند از این بندها و حصارهایی که دور خودش کشیده، بیرون بیاید.

حکومت ما باید از غار خودش بیرون بیاید. باید بتواند این فرض را کنار بگذارد که نقش‌هایی که بر دیواره غار کشیده، واقعی است. باید بداند بیرون این غار دنیایی است، مردمانی هستند، تمدن‌ها و فرهنگ‌هایی است. ما نیازمندیم که از این غار، غاری که دیری‌ست در آن مانده‌ایم و همه نقش‌هایش را هم واقعی و همه واقعیت فرض کرده‌ایم، بیرون بیایم و تا این اتفاق رقم نخورد، اتفاق خاصی هم در جامعه ما نمی‌افتد.

ما در درون غار شیوه بازی را تغییر می‌دهیم و رنگ و لعاب نقش‌های دیواره را عوض می‌کنیم اما درون غاریم. بیرون غار دنیای دیگری است اما چون به این غار و تاریکی‌اش خو کرده‌ایم، نور بیرون آزارمان می‌دهد. به محض این‌که به بیرون غار سرک می‌کشیم، آن نور چشم‌مان را می‌زند و ما باز به درون غار پناه می‌بریم! ما به قول مولانا باید از این نیستان، ببُریم و به قول اخوان ره‌توشه برداریم و قدم در راه بی‌بازگشت بگذاریم.

باید ببینیم واقعا آسمان در همه‌جا همین رنگ است؛ مناسبات مردم و حکومت در همه‌جا همین‌طور است؟

  • چه کسی باید از این غار بیرون بزند؟ از که می‌توانیم چنین انتظاری داشته باشیم؟

بالاخره اصحاب قدرت باید شروع کنند دیگر. در جامعه‌ای که اجازه نداده‌اند لایه مدنی شکل بگیرد، خواه ناخواه از اصحاب قدرت باید انتظار داشته باشید که تحولی را رقم بزنند.

نه به روشنفکران منتقد اجازه داده‌ایم پروبال بگیرند، نه به قول شما اجازه رشد ساختارهای حزبی را داده‌ایم، نه نهادهای مدنی و سمن‌ها اجازه رشد داشته‌اند و نه… شده جامعه‌ای که توده مردم و راس هرم قدرت بدون هیچ واسطی در کنار یا مقابل هم قرار دارند. توده مردم را عادت داده‌ایم که هر تغییر و تحولی باید از بالا رخ دهد. آن‌ها نیستند که کارگزاران تغییرات تاریخی هستند بلکه اصحاب قدرت و سیاست باید عمل کنند تا اتفاقی در این جامعه رخ دهد. خب، اصحاب قدرت و سیاست هم که گرفتار غار خودشان هستند. مرحوم شریعتی می‌گفت مردمانی در دره‌ای میان دو کوه می‌زیستند و خیال می‌کردند پشت کوه‌ها، جهان تمام می‌شود.

اصحاب قدرت و سیاست در ایران هم فکر می‌کنند همه جهان همین غاری است که در آن گرفتار شده‌اند و همه‌چیز بر اساس و طبق نقش‌هایی که بر دیوار غار رسم کرده‌اند معنا پیدا می‌کند؛ نقشی از آمریکا کشیده‌اند و فکر می‌کنند معنای آمریکا همین است، نقشی از غرب کشیده‌اند و فکر می‌کنند معنی غرب همین است، نقشی از اعراب کشیده‌اند و فکر می‌کنند معنای اعراب همین است. کسی هم که از این نقش و نقاش عدول کند، تنبیه و مجازات می‌شود. ما باید از این نقاشی‌هایی که بر اساس تصورات ذهنی کشیده‌ایم اما مبنای عمل واقعی‌مان شده، عبور کنیم.

ما درباره زنان، جوانان، اقلیت‌ها، قومیت‌ها، کشورهای مختلف جهان و… تصورات ذهنی داریم که عمل‌مان را شکل داده و نتیجه‌اش همین چیزی است که امروز می‌بینیم. باید از این تصورات و نقش‌های خیالی بگذریم. تا درون غاریم، قاعده بازی همان است که بود. غیر از این نمی‌توانی. نوعی قدرت دارد اجرا می‌شود که شما در همان چارچوب عمل می‌کنید. حالا رئیس جمهوری که باش، غیر از این نمی‌توانی راجع به فلسطین اظهار نظر کنی، غیر از این نمی‌توانی راجع به لبنان صحبت کنی، تو نمی‌توانی غیر از این درباره آمریکا صحبت کنی… آن قدرت نمی‌گذارد از حریمش عبور کنی. بنابراین تا در این فضا هستی، حداکثر بیان و رنگ و رخت عوض می‌شود اما تغییر ژرفی رخ نمی‌نماید.

  • این کانالیزه‌شدن در کانتکس قدرت است یا تکرار آرمانی یک سیاست اصولی؛ اگر عدول کنیم، دیگر جمهوری اسلامی نیستیم.

نه، من چنین باوری ندارم چون خلوت آقایان با جلوت‌شان فرق می‌کند. در خلوت نسبت به این مسائل و این‌که باید در این چارچوب‌ها قدم بردارند، نقد دارند اما در جلوت، آن می‌گویند که بافت و تافت قدرت اقتضا می‌کند.

این همان قدرتی است که فوکو قدرت انتظامی [انتظام‌بخش] نام‌گذاری‌اش کرده است؛ به شکلی عمل می‌کند که نمی‌توانی ازش عبور کنی. عبور ازش هزینه سنگینی دارد و اگر چنین کنی، تبدیل می‌شوی به دیگری. از جرگه خودی‌ها خارج می‌شوی؛ هر کسی که باشی و در هر سطحی که باشی. این تجربه انضمامی ما در این 4 دهه بوده است. حتی در قامت رئیس جمهور هم اگر پا را از این دایره فراتر گذاشته، به دیگری تبدیل شده است. این پارادوکسی در جامعه پساانقلاب بوده است که گفته‌ایم مردم رشید ما انتخاب می‌کنند اما منتخبان این مردم رشید، الان چه وضعیتی دارند؟ این مردم رشید به بنی‌صدر رای دادند، اما در مورد بنی‌صدر گفتیم خائن است. تکلیف آقای هاشمی که دو دوره از این مردم رشید رای گرفت چه شد؟ گفتیم بی‌بصیرت است. بعد همین مردم رشید دو دوره به خاتمی رای دادند، تکلیف او چه شد؟ گفتیم آمریکایی و وابسته است. بعد  این مردم رفتند و به فرزند خلف اسلام و انقلاب رای دادند، امروز احمدی‌نژاد منحرف‌ترین جریان بعد از انقلاب است. این مردم رشید دو دوره به آقای روحانی رای دادند اما امروز هیچ‌جایی در ساختار قدرت ندارد. آیا رئیس‌جمهور بعدی ما سرنوشت متفاوتی از این روسای جمهور خواهد داشت؟ من این را به مرحوم رئیسی هم گفتم که فضا برای دولت شما هم متفاوت نخواهد بود چون این به یک فرهنگ سیاسی در جامعه ما تبدیل شده است. بنابراین روسای جمهور ما بر اساس یک عادت‌واره‌ای سعی می‌کنند در میان خطوط حرکت کند. تئوری بقا چنین ایجاب می‌کند که به چارچوب‌ها پای‌بند باشد اما لزوما به آن‌ها باور و اعتقاد ندارد.

  • به گواه تاریخ، نظم مستقر بالاخره تغییر وضعیت می‌دهد. در آن شرایط، گفتمانی وجود دارد که بتواند نظم جدیدی پیشنهاد بدهد و مانع هرج‌ومرج یا بازتولید نظم قبلی در قالبی جدید شود؟

توجه داشته باشید که تغییرات در گفتمان مسلط و سیاست‌های جاری در جامعه ما، به اراده مقاومت است نه به اراده آگاهانه قدرت. یعنی اگر روزنه‌ای باز می‌شود، این ناشی از مقاومتی بوده است که در نهایت اراده‌اش را به قدرت تحمیل کرده است. اگر تغییری در وضعیت زنان به وجود می‌آید، با اراده و تمایل قدرت نبوده است. تمایل و اراده‌ای هم برای این‌که کسی مانند پزشکیان قدرت را در دست بگیرد، وجود نداشت. وقتی فضای مقاومت عمل می‌کند، تغییری که قدرت ایجاد می‌کند از سر استیصال فهم می‌شود. بنابراین مقاومت به این خودآگاهی می‌رسد که اگر می‌خواهی دریچه‌ای گشوده شود، به اراده تو بستگی دارد و نه اراده و تمایل حکومت. چنین شرایطی به شقاق بیشتر بین مردم و حکومت می‌شود چون مردم به این باور رسیده‌اند که اگر بخواهند امر حادث شود یا نشود، باید قدرت را در سه‌کنج قرار دهند و تحت فشار بگذارند.

من نمی‌بینم که حداقل در 10 سال آینده از سر آگاهی و خودآگاهی، قدرت به سمت تغییرات و تحولات معنادار چه در سطح ساختاری، چه قانونی و چه شیوه اداره کشور برود.

احساس می‌کنم که اگر در آینده شاهد بر سر عقل آمدن اصحاب قدرت در کشورمان نباشیم، می‌رویم به سمت روابط خصومت‌آمیز بیشتر بین مردم و حکومت. در این شرایط هر امر کوچکی قابلیت تبدیل به تنش و حتی بحرانی بزرگ را دارد و بنابراین اگر حکومت به بقا هم می‌اندیشد، امیدوارم زودتر برای گشودن آگاهانه و ارادی راه‌ها یا روزنه‌هایی برای جامعه ایران قدم پیش بگذارد.

بخش دوم و پایانی

انتهای پیام  

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا