تعلل ایران در اعتراض به گستاخی کنسول ترکیه
در آخرین جلسه ی مجلس، بیگلریان و بت کلیا، نمایندگان مسیحیان ارامنه جنوب، شمال، آشوری و کلدانی به وزیر امور خارجه درباره ی اتخاذ موضعگیری لازم و در خور در مورد درخواست گستاخانه و توهینآمیز سرکنسول ترکیه در ارومیه مبنی بر گرامیداشت سربازان عثمانی کشته شده طی تهاجم عثمانی به ایران طی جنگ جهانی اول تذکر دادند. با گذشت دو هفته از این توهین، تا امروز وزارت خارجه واکنشی نشان نداده است.
به گزارش انصاف نیوز، سرکنسول ترکیه در ارومیه در ملاقات با استاندار آذربایجان غربی، خواستار گرامیداشت یادو خاطره 823 سرباز عثمانی و ساماندهی مدفن آنها در روستای چیچک سلماس شده بود؛ سربازانی که به خاطر تجاوز به خاک ایران وارد کشورمان شده بودند.
برای آشنایی بیشتر با موضوع، مقدمه ی کتاب «ارومیه در محاربه ی عالم سوز» به قلم دکتر کاوه بیات می آید:
از همان مراحل نخست شروع جنگ اول جهانی در تابستان 1914 / 1332، یعنی حتی پیش از ورود عثمانی به جرگه ائتلاف دولتهای مرکزی بر ضد اتفاق روس و انگلیس و فرانسه در اواخر اکتبر / اواسط ذیحجه همان سال، صفحات غربی ایران به صحنه رویارویی نیروهای نامنظم هوادار عثمانی و قوای نظامی روسیه درآمد. در خلال این زد و خوردهای اولیه، روستاهای مسیحینشین اطراف ارومیه یکی از آماج اصلی حملات کردها و دیگر نیروهای هوادار عثمانی بود. درواقع در پی این تحولات بود که اهمیت استراتژیک شمالغرب ایران بهعنوان یک محور ارتباطی مهم میان بخشهای جنوبی قفقاز از یکسو و بخشهای شرقی عثمانی از سوی دیگر بار دیگر مورد توجه قرار گرفت و سرفرماندهی ارتش روسیه تصمیم گرفت واحدهای نظامی موجود در این حدود را تحت عنوان سپاه آذربایجان به فرماندهی ژنرال چرنوزُبوف تقویت کرده و تجدید سازمان دهد.
در این میان با یورش سراسری قوای عثمانی بر نیروهای روسیه ـ نبرد ساری قمیش در دسامبر 1914 ـ ژانویه 1915/ صفر 1333 ـ جبهه آذربایجان نیز با آنکه در حاشیه این تحولات قرار داشت، دگرگونیهایی را تجربه کرد؛ غافلگیری ناشی از این حمله چنان بود که فرماندهی نظامی روسیه گذشته از تحمل شکستهای پیاپی در مراحل نخست جنگ، برای تقویت مواضع خود در جبهههای اصلی نبرد به قوای مستقر در آذربایجان دستور داد که به سوی قفقاز عقبنشینی کنند.
با عقبنشینی قوای روسیه، بسیاری از مسیحیان آن حدود بدون وسایل کافی و در شرایط سخت زمستانی به سمت مناطق شمالیتر آذربایجان ـ خوی و جلفا ـ حرکت کردند و گروهی نیز از ارومیه گریخته و به میسیونهای خارجی پناهنده شدند. قشون عثمانی و نیروهای نامنظم همراه آنان در ٢ ژانویه 1915 / 15 صفر 1333 ارومیه و یک هفته بعد نیز تبریز را متصرف شدند.
مصائبی که در این تغییر و تبدیل دامنگیر مسیحیان شد بر تحولات بعدی آن حدود تأثیر تعیینکنندهای بر جای نهاد. در این دوره علاوه بر سختیهای ناشی از کوچ یک باره دهها هزار آواره در شرایط سخت زمستانی، قتل و غارت مجامع مسیحی اطراف که بیشتر از سوی قوای نامنظم همراه با عثمانیها صورت گرفت نیز در دامن زدن به کینههای موجود و به حرکت درآوردن موجی از اقدامات تلافیجویانه در مراحل بعد که در چند نوبت و تا پنج ـ شش سال دیگر ادامه یافت، مؤثر واقع شد.
در روایات آسوری و اروپایی از تحولات این دوره، از نهب و غارت ٧٠ روستای مسیحینشین در روزهای نخست ژانویه 1915/ اواسط صفر 1333 یاد شده که در نهایت به مهاجرت 25 هزار ارمنی و آسوری به سوی مرزهای روسیه منجر شد. در این میان گفته میشود حدود 60 آسوری که در میسیون فرانسه پناه گرفته بودند نیز به دست ترکها کشته شدند. در مجموع تلفات آسوریها در این تهلکه حدود 5000 نفر برآورد شده که جز 1000 نفر که در زد و خوردهای ارومیه جان باختند مابقی قربانی بیماری و گرسنگی و سختیهای ناشی از مهاجرت زمستانی بودند.
دوره چیرگی عثمانیها چندان به درازا نکشید؛ در جبهه قفقاز نیروهای روسیه در تهاجم گسترده عثمانیها را به شکستی فاحش تبدیل کردند و به دنبال این دگرگونی در جبهه اصلی جنگ، قوای ژنرال چونوزُبوف در آذربایجان از نو فرمان یافتند که مواضع پیشین خو را تصرف کنند. روسها در اواخر ژانویه 1915/ اواسط ربیعالثانی 1333 تبریز، و چندی بعد نیز در اواخر مه/ اواسط رجب همان سال ارومیه را از نو تحت اشغال درآوردند؛ اینک نوبت نیروهای محلی هوادار روس، ارمنیها و آسوریها بود که در مقام تلافی، دست به غارت و کشتار مسلمانها بگشایند.
در این مرحله علاوه بر مسیحیان محلی ـ چه باقیمانده آنهایی که راه مهاجرت در پیش گرفته و اینک همراه با قوای روسیه به ارومیه بازگشتند و چه کسانی که در همانجا مانده و به نحوی از کشتارهای پیشین جان به در برده بودند ـ عنصر دیگری نیز بر عناصر تلافیجوی محلی افزوده شد که وضع را به کلی دگرگون ساخت.
در پاییز همان سال (1915)حدود چهل هزار نفر از طوایف آسوری منطقه حکاری، واقع در قلمرو عثمانی که به «جلو» معروف بودند به خاک ایران پناهنده شده و در صفحات سلماس و ارومیه جای گرفتند.
جلوها که تا پیش از این تحولات در مناطق کوهستانی بین موصل و وان و ارومیه میزیستند، اصولاً از ساختاری عشایری برخوردار بودند. در حالی که «مارشیمون» ـ لقب پیشوای دینی جلوها ـ رهبری معنوی و روحانی آنها را برعهده داشت، امور جاری و روزمره آنها توسط ملکها که در حکم خوانین این نظام ایلی بودند، اداره میشد. تا پیش از جنگ روابط جاری میان جلوها و عثمانیها، روابطی بود همانند روابط دیگر طوایف آن حدود با اقتدار مرکز؛ مناسباتی توأم با افت و خیزهای خود. ولی با شروع جنگ و بهویژه پس از پیوستن ترکهای عثمانی به صف دولتهای مرکز، سختگیریهایی آغاز شد و مارشیمون بنیامین رهبر جلوها در آن زمانی که از این پس فقط به لقب مارشیمون از وی یاد خواهد شد به منطقه کوهستانی و صعبالعبور دیز عقب نشست.
در این بین در فاصله مه تا اکتبر 1915 / جمادیالاخر تا ذیحجه 1333 بنا به دلایلی که کاملاً روشن نیست، جلوها به رغم خط مشی محتاطانهای که ترکها در پیش گرفته بودند، تصمیم گرفتند که بر ضد دولت عثمانی وارد جنگ شوند. احتمالاً گزارشهای واصله از سرنوشت دردناک ارمنیها که در آن دوره هدف قتلعام ترکها بودند و همچنین اغوای روسها در این تصمیم موثر واقع شد. در خلال زد و خوردهایی که صورت گرفت، جلوها که به حال خود گذاشته شده بودند دچار شکست شده و در اواخر پاییز 1915 / 1333 همراه با گروهی از ارمنیهای وان که آنها نیز از قتلعام ترکها جان به در برده بودند به خاک ایران گریختند. جلوها با ساختار عشایری و سرشت جنگجویانه خود به کلی از آسوریهای رعیت مآب روستاهای سلماس و ارومیه متفاوت بودند و استقرار آنها در این حدود که با نهب و غارت گستردهای توأم شد، نقش مهمی در افزایش تنشهای موجود ایفا کرد.
در این دوره از حکمروایی روسها و متحدان مسیحی آنها که تا بروز انقلاب 1917 روسیه و فروپاشی تزاریسم ادامه یافت اگرچه دولت مرکزی سعی کرد با انتصاب کسانی چون یمینالدوله، معزالدوله و اعتمادالدوله به حکومت ارومیه آن حدود را از نو تحت انتظام درآورد ولی درواقع حاکم اصلی روسها بودند که چه از طریق فرماندهان نظامی خود در محل و چه از طریق کنسولگری روسیه که در این دوره تحت سرپرستی بازیل نیکیتین قرار داشت، اداره امور را در دست داشتند.
در پی بروز انقلاب 1917 روسیه، در عرض مدت زمان کوتاهی یعنی در فاصله بهار تا پاییز همان سال اقتدار نظامی روسها در هم ریخت و سربازهای روسیه به تدریج ـ و با غارتگریهای بسیار ـ راه بازگشت به موطنشان را در پیش گرفتند. اگرچه این دگرگونی بسیاری از ایرانیان را امیدوار ساخت که با خروج قوای روسیه، دوران مداخله نیروهای خارجی نیز به سرآمده باشد ولی مقدرات جنگ برای ایران، و بهویژه برای ارومیه سرنوشت دیگری را در نظر داشت.
در این زمینه حق تقدم با روسها بود که از همان اوائل جنگ تلاشهایی را برای تشکیل یک نیروی منظم ارمنی و آسوری به عمل آوردند. در سال 1916، یعنی اندک زمانی پس از استقرار جلوهای حکاری در ارومیه میان بنیامین مارشیمون پیشوای روحانی جلوها، شورای مرکزی آسوریهای ارومیه از یک سو و ژنرال چونوزُبوف و ژنرال یودنیچ (رئیس ستاد قوای روسیه در قفقاز) از سوی دیگر برای تشکیل دو ستون نظامی مسیحی توافقی صورت گرفت. ولی این طرح تا قبل از پیشامد انقلاب 1917 و ضرورت تشکیل چنین نیرویی صورت تحقق به خود نگرفت.
بازیل نیکیتین، کنسول روسیه در ارومیه که از آغاز در مقام مدیر شعبه محلی «کمیته مرکزی کمک به مسیحیان» رسیدگی به اینگونه امور را برعهده داشت در خاطرات خود مینویسد که «بینظمی و شورش قشون روس و متارکه عملیات جبهه، مسیحیان را به وحشت انداخت و ناچار هیئتی در ماه اکتبر 1917 [ذیحجه 1335 ـ محرم 1336] به تفلیس رفت و از زمامداران دولتی درخواست حمایت نمود.
در عرض مدت زمانی کوتاه اکثر مؤسسات خیریه و تبشیری خارجی که تا پیش از این بیشتر به نحوی غیرمستقیم و غیررسمی در جهت پیشبرد منافع متفقین فعالیت میکردند، جنبه شبهنظامی یافته و هر یک بخشی از مسئولیتهای نظامی جاری را عهدهدار شدند.
یکی از آخرین مؤسسات «خیریه»ای که در همین مراحل پایانی بر دیگر مؤسسات فعال ارومیه افزوده شد و فوراً کاربرد نظامی خود را آشکار ساخت، تشکیلات «آمبولانس فرانسه» بود؛ در تابستان 1917 دولت فرانسه در یک اقدام تبلیغاتی مقرر داشته که یک هیئت پزشکی که هزینه آن را مردم فرانسه تقبل کرده بودند عازم جبهه قفقاز گردد. هیئت مزبور که تحت سرپرستی دکتر کاژول قرار داشت در اوایل اوت / اواسط شوال 1335 از طریق باکو وارد ارومیه شد و هنگامی که کلنل شاردینی وابسته نظامی فرانسه در قفقاز در ماه دسامبر / ربیعالاول 1336 به لیوتنان گاسفیلد یکی از اعضاء هیئت فرانسوی، فرمان داد که در امر سازماندهی قوای مسیحی مشارکت کند وی دو افسر و دو درجهدار جمعی آمبولانس مزبور را نیز به کار گرفت.
در آغاز قرار بود که قوای مزبور با اشتمال بر نیرویی معادل 8 تا 9 هزار نفر، به صورت چهار گردان پیاده، دو واحد سوار و دو آتشبار توپخانه سازماندهی شود ولی در عمل سه گردان بیش تشکیل نشد. فرماندهی عالی این قوا با کلنل کوزمین، از افسران روس بود که با کمک سه افسر فرانسوی و حدود سی صاحبمنصب و درجهدار جزء دیگر اداره آن را برعهده گرفتند.
در همان بدو تأسیس قوای مسیحی، فرانسویها تصمیم گرفتند بودجهای معادل بیستهزار فرانک فرانسه را به این کار اختصاص دهند. قرار بود این پول تحت نظر نیروهای انگلیسی مستقر در همدان ـ قوای ژنرال دنسترویل که در تلاش راهیابی به قفقاز بودند ـ خرج شود. چنین به نظر میآید که نقش انگلیسیها در این ماجرا که با توافق و همراهی نمایندگان نظامی آنها در قفقاز آغاز شده بود، صرفاً به اعزام میجر گْرِیسی به ارومیه و طرح انبوهی از وعدههای مختلف محدود بوده است. وی گذشته از قول همهگونه مساعدت مالی بریتانیا که هیچگاه تحقق نیافت، ظاهراً به آسوریها وعده خودمختاری و تشکیل یک دولت مستقل در آن حدود را نیز داده بود.
تشکیل قوای مسلحه مسیحی در زمستان 1917 نقطه اوج رشته مداخلات نابجا و ماجراجوییهای غیرمسئولانهای بود که طیف وسیعی از هیئتهای مختلف خارجی از اواخر قرن نوزدهم در ارومیه و سرزمینهای پیرامون آن آغاز کردند. تحرکات و مداخلاتی که آثار و نتایج واقعی آنها فقط از این مرحله به بعد خود را نشان دادند و در آتش آن، جز مسببان اصلی ماجرا که خیلی زود خود را کنار کشیدند، تمام طرفین؛ غالب و مغلوب، مسلمان و نصارا، عشیره و شهرنشین، رعیت و مالک … سوختند و از میان رفتند.
انتهای پیام