عبدالکریمی علیه عبدالکریمی
محمدحسن علایی، جامعه شناس، مطلی با عنوان در تلگرام خود نوشته است که متن آن را در ادامه میخوانید.
«پیش از این به کرّات به اهمیت دکتر عبدالکریمی در سپهر اندیشه این کشور اشاره کرده ام. نگارنده عبدالکریمی را ادامه و تکمیل شریعتی قلمداد و معرفی کردهاست، و کتابی نیز با عنوان “شریعتی و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیستانگاری” به چاپ رسانده است.
لیکن اینک سخنی خلاف موضع پیشین مطرح خواهم کرد، لذا پیشاپیش از مخاطبان پیگیر خویش خواهانم که در فرازهای استدلالات بنده تأمل بفرمایند.
عبدالکریمی به درستی از ارتباط نوعی تفکر غیرتئولوژیک-غیرسکولار با تفکر شریعتی سخن گفته است، اما علی رغم این تشخیص صواب، خود در مواضع اخیر خویش به سطح تفکر تئولوژیک درغلتیده است، که جای بسی تعجب است از استاد فلسفهای که در نقد شبه تفکر تئولوژیک بالغ بر ۱۵ خطا را در کتاب “پایان تئولوژی” بر می شمارد خود اکنون در مواضع خویش دچار برخی از همین خطاهایی هست که به حق بر تفکر تئولوژیک وارد دانسته است.
عبدالکریمی، در جلد دوم کتاب پایان تئولوژی، ویژگیهای تفکر تئولوژیک را برمیشمارد. به باور وی تفکر تئولوژیک، بهدلیل فقدان بینش تاریخی، به تاریخیبودن باورهای خود، آگاه نیست، باورهای خود را حقایق ازلی و ابدی انگاشته و تفسیر تئولوژیک خود از شخصیتها و رویدادهای تاریخی را یگانه تفسیر ممکن برمیشمارد.
او متوجه نیست که اندیشهٔ او، در یک جغرافیای خاص و در یک برههٔ تاریخی خاصی شکل گرفتهاند و این عدم آگاهی باعث میشود آنها گمان کنند که باورهایشان همواره حقایقی ازلی و ابدی هستند.
تفکر تئولوژیک، برخلاف آنچه ظاهراً مقدس به نظر میرسد، نوعی تفکر «خودبنیاد» است که بیشتر از تعهد بر فهم حقیقت، به دفاع از سیستم باورهای خود تعهد دارد. درحالیکه اندیشهٔ غیرتئولوژیک یا انتولوژیک، متعهد به نفس هستی و خود حقیقت است. نکته اینجاست که معرفت ذاتاً هیچگاه تابع امیال و خواستههای فرد نمیتواند باشد. معرفت همیشه تابع چیزی است: آنچه قرار است شناخته شود.
او خود را بر ذهن انسان تحمیل میکند و این در حالی است که تفکر تئولوژیک، ساخت ذهنی و ایدهآلهای خود را به واقعیت تحمیل میکند و از این نظر خودبنیاد است.
ارادهٔ معطوف به حفظ و دفاع از مفروضات پیشین، باورها، علایق و گرایشات ایمانی، اجتماعی، تئولوژیک و ایدئولوژیک را میتوان بهنوعی ارادهٔ معطوف به قدرت (در مقابل ارادهٔ معطوف به پدیدار یا ارادهٔ معطوف به حقیقت) و لذا نوعی خودبنیادی تعبیر کرد که دیواربهدیوار مرگ حقیقت، و زمینهساز ظهور و غلبهٔ نیهیلیسم است. تئولوگها، همواره بهلحاظ خودبنیادبودن اندیشهشان، و عدم تعهد به حقیقت، معنا را در زندگیشان از دست میدهند و به نوعی نیهیلیسم دچار میگردند (عبدالکریمی. 1395: ص79-104).
از جمله شاخصههای تئولوژیک در مواضع اخیر عبدالکریمی عدم ارائه استدلالات منطقی در معرفی نیروهای نفی نظام سلطه در سپهر سیاسی ایران و جهان اسلام است که در بيانات ایشان مکرر بدون ارائه تحلیل مبسوط و منطقی به مخاطب تحمیل می گردد، چرا که در سیاقی که ایشان سخن می گویند زمانی “بورژوازی و روشنفکران بودند که نیروی نفی تاریخ بودند و نظام فئودالی و ارزشهای اشرافی و روابط ارباب رعیت را فرو ریختند.
مارکس، پرولتاریا را نیروی نفی و منجی بشریت دانست که قرار است نظم جهانی و نظام ناعادلانه جهان را به هم بزند و آرمان و سوسیالیسم و عدالت و برابری را تحقق ببخشد.
لنین بر روی روشنفکران دست گذاشت، امروز در جهان هیچ نیروی نفی وجود ندارد…امروز در جهان نیرویی وجود ندارد که بخواهد با مناسبات ناعادلانه جهان کنونی که خودش را در غزه به خوبی آشکار کرد به مبارزه برخیزد. تنها نیروی نفی همین نیروهایی است که روشنفکران ما آنها را تروریست دانستند…”، حال این نیروهای نفی مدنظر عبدالکریمی بایستی طی استدلالات تحلیلی نشان داده شوند که چگونه و با چه منطقی قرار است چنین نقش تاریخی عظیم را ایفا کنند؟
آیا به ضرورت تمهید یک نظام هستیشناختی جدید متناسب با عالم جدید در زیستجهان خویش اندیشیده اند که در آن حرمت جان آدمی حفظ شود؟! آیا خویش از پلیدی های همان اوصاف نیهیلیستیک نظام سلطه جهانی پاک و مبرا هستند؟
آیا با توجه به تجربه های گذشته، راهکاری برای زیستن شرافتمندانه متصور هستند، یا صرفا با تکیه شعاری بر دال مقاومت از اندیشیدن به امکان زیستن میلیون ها انسان ایرانی و یا مردم سایر ملل مسلمان درماندهاند؟»
انتهای پیام
جامعه از اقشار مختلف تشکیل شده است. واین که فرض
کنیم یک قالب فکری برای کل جامعه مناسب است انگاره
صحیحی نیست.