پدیدهای به نام احمدی نژاد | صادق زیباکلام
صادق زیباکلام استاد داشگاه تهران در یادداشتی درباره ی کاندیداتوری محمود احمدی نژاد نوشت: اشتباهترین رویکردی که یک تحلیلگر سیاسی پیرامون فهم رفتارهای احمدینژاد میتواند مرتکب شود آن است که به سروقت تجزیهوتحلیلهای پیچیده و چندبعدی برود. سعی کند تا از طریق بهکارگیری اصول و قواعد منطقی، انگیزهها و دلایل تصمیمگیریهای احمدینژاد را بفهمد. چراکه در پس بسیاری از تصمیمگیریهای وی جایگاه محاسبات هزینه و فایده، مصالح و پیامدهای بلندمدت آن تصمیم، بسیار اندک اگر نگفته باشیم که اساساً خالی است.
پشت تصمیم وی مبنی بر ثبتنام در انتخابات ریاست جمهوری همانقدر منطق، استدلال و در نظر داشتن پیامدهای بلندمدت لحاظ شده بودند که زمانی که در اردیبهشت سال ۹۰ تصمیم به قهر و خانهنشینی یازدهروزهاش گرفت. در اخذ هر دو تصمیم تنها ملاحظاتی که در نظر گرفته نشده بودند مصالح و منافع سیاسی آن تصمیمات و محاسبه پیامدهای بعدی آنان بود. ایضاً زمانی که آقای محمود احمدینژاد چند ماه بعد از ریاستجمهوریشان در سال۸۴ تصمیم گرفتند درب «سازمان برنامهوبودجه» کشور را ببندند. اخذ آن تصمیم هم بدون کوچکترین بررسی، مطالعه و سبک و سنگین کردن بود. مورد باورنکردنی بعدی پرداخت یارانه فلهای به همه ۷۵ میلیون نفر جمعیت ایران (در سال ۸۹) میبود. در ابتدا قرار شده بود که جمعیت کشور به چند دهک از نظر درآمدی تقسیم شود و فقط به دهکهای کمدرآمد یارانه پرداخت شود؛ اما با توجه به پیچیدگیها و دشواری تعیین درآمدهای ۷۵ میلیون نفر برای دولت، آقای احمدینژاد در یک تصمیم انقلابی اعلام کردند که «این پول متعلق به همه ملت است و درنتیجه به همه پرداخت خواهد شد». چون کسی هم روی حرف ایشان نمیتوانست حرفی بزند، آن تصمیم که در حقیقت یک فاجعه ملی بود تحت عنوان پرداخت یارانه ماهیانه ۴۵۵۰۰ تومان به همه عملی شد. بهسختی میتوان باور نمود که پشت تصمیم به آن مهمی و سرنوشتساز برای کشور، هیچ بررسی و مطالعهای صورت نگرفته بوده باشد و صرفاً اراده شخص آقای احمدینژاد دخیل بود. آن تصمیم همچون خنجری شد در قلب اقتصاد فلاکتزده ایران از سال ۸۹ تا به امروز. بهعنوانمثال، در سال ۹۵ کل بودجهای که دولت توانست برای برنامههای عمرانی کشور هزینه نماید به ۱۵۰۰۰ میلیارد تومان هم نرسید. درحالیکه درهمان سال دولت مجبور شد ۴۳۰۰۰ میلیارد تومان برای تصمیم آقای احمدینژاد در سال ۸۹ یارانه پرداخت نماید.
اگرچه پذیرشش سخت است، اما بسیاری از تصمیمات آقای احمدینژاد در لحظه و بدون شور و مشورت با دیگران و اهلفن اتخاذ میشوند. بسیاری از تصمیمات مهم او بدون بررسی و مطالعه عواقب و پیامدهای بلندمدت آن صورت میگیرند. شاید کسی باور نکند، اما هیچیک از نزدیکان آقای احمدینژاد هم در جریان تصمیم او مبنی بر قهر و خانهنشینی یازدهروزهاش قرار نداشتند. ایضاً از تصمیمات مهم دیگر ایشان. البته بهواسطه وفاداری به «رییس»، آنها تصمیمات ایشان را توجیه کرده و از آن دفاع هم مینمایند.
اساساً در پارادایم مدیریتی آقای احمدینژاد چیزی به نام شور، مشورت، خردِجمعی، گوش دادن به نظرات دیگران (چه رسد به پذیرش آنها) وجود ندارد. مخالفت با نظرات «رییس» و انتقاد از وی، نپذیرفتن دستورات و اوامر ایشان، ایراد گرفتن به تفکرات، نظرات و راهحلهای «آقای دکتر» (نامی که نزدیکان وی به او اطلاق میکنند) همانقدر نایاب و نشدنی هستند که مخالفت با استالین، صدام یا رضاشاه. مدل مدیریتی و ریاستی احمدینژاد خیلی ساده است: ایشان دستور می دهند و دیگران صرفاً اطاعت کرده و اوامر «آقای دکتر» را اجرا میکنند. گزارههایی چون «من فکر میکنم»؛ «به نظر من» یا «به عقیده من» اکسیرهای بسیار نادر در میان اطرافیان آقای احمدینژاد هستند؛ بنابراین خیلی هم جای تعجب ندارد اگر ایشان اراده میکنند که سازمان برنامهوبودجه، یعنی مغز دستگاه برنامهریزی مملکت را یک روز صبح بدون هیچ مقدمه و بررسی گل بگیرند، هیچکس در کابینه کلامی در مخالفت ابراز نمیکند. آنچه از آن تصمیم هولناکتر میبود، دلیل یا انگیزه وی برای اخذ آن تصمیم بود. آقای احمدینژاد چون احساس میکردند که معاونشان و رییس سازمان برنامهوبودجه (دکتر فرهاد رهبر) با او خیلی همراه نیست، ایشان را عزل میکنند و سازمان برنامه را میبندند.
تصمیم برای ثبتنام در انتخابات ریاست جمهوری قاعدتاً از الگوی رفتاری سیاسی آقای احمدینژاد چندان به دور نیست. ایبسا این تصمیم هم همچون تصمیمات دیگر وی بدون شور و مشورت با دیگران صورت گرفته بوده باشد و ایبسا که تعمق و تأمل زیادی در مورد اخذ آن صورت نگرفته بوده باشد. ایبسا این استدلال آقای احمدینژاد که «مقام معظم رهبری فرموده بودند که انتخابات دوقطبی نشود؛ اما حالا که با آمدن آقای رییسی انتخابات دوقطبی شده، پس دیگر نیامدن من بلا موضوع میشود»، در حقیقت بعد از ثبتنام به ذهنشان خطور کرده بوده باشد.
تصمیمات خلقالساعه آقای احمدینژاد بعضاً باعث به وجود آمدن نظریهپردازیها و رواج تئوریهای توطئه میشوند. در خصوص ثبتنام هم ازجمله این نظریه مطرح شده که «چون نظام میخواهد آقای روحانی را رد صلاحیت نماید، بنابراین به آقای احمدینژاد گفته میشود تا ثبتنام نماید و مثل داستان سال۹۲ که میخواستند آقای مهندس رحیممشایی را رد صلاحیت کنند لذا مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی بلاگردان شد. حالا هم آقای احمدینژاد رد صلاحیت میشود تا بتوان رد صلاحیت آقای روحانی را جاانداخت.» صدالبته که این تئوریها زاییده رواج فرهنگ توهم توطئه و غلبه ذهنیت فرضیههای «دایی جان ناپلئونی» در جامعه ما است.
این درست است که تصمیمات آقای احمدینژاد غالباً بدون مطالعه و خلقالساعه هستند، اما بههرحال ایشان هم مثل هر کنشگر سیاسی دیگری در اتخاذ تصمیماتشان بدون انگیزه سیاسی نیستند. شاید آقای احمدینژاد متوجه شدهاند که پایگاه اصلیشان در میان اقشار و لایههای کمتر تحصیلکردهتر، روستاییان، شهرستانهای کوچکتر و دورافتادهتر، اقشار محرومتر و سنتیتر جامعه است و حالا ایشان برآنند تا پایگاه اجتماعی طرفدارانشان را گستردهتر نمایند. به همین منظور، با به چالش کشیدن نظام، درصدد است بهتدریج در میان اقشار و لایههای تحصیلکردهتر جامعه، جوانان و نسلهای بعد از انقلاب، دانشجویان، اقشار مرفه جامعه، کارکنان دولتی و شرکتهای بزرگ دولتی، اقلیتهای قوی و مذهبی، زنان و … هم ایجاد حامی و طرفدار کند.
آنچه ظاهراً آقای احمدینژاد نمیدانند آن است که از منظر جامعهشناسی سیاسی، رفتار این اقشار، تمایلات و گرایشهای سیاسی آنها با جنس حامیان فعلی ایشان کاملاً متفاوت است. حمایت و هواداری از او که کاملاً هم گسترده است و بین ۱۰ تا ۱۵ میلیون نفر را در برمیگیرد هواداری و علاقه «کاریزماتیک» است. آنها به شخص آقای احمدینژاد دلبسته هستند و این دلبستگی ارتباطی با عملکرد وی ندارد؛ یعنی آنها نهتنها به عملکرد و پیامدهای هشت سال ریاست جمهوری آقای احمدینژاد فکر نمیکنند و برایشان اهمیت ندارد بلکه هراندازه هم که برای آنها استدلال شود که سیاستهای اصولگرایان در آن هشت سال ریاست جمهوری احمدینژاد چگونه کشور را به خاک سیاه نشاند، تغییری در عواطف و احساساتشان نسبت به آقای احمدینژاد به وجود نخواهد آمد. چنانکه همین فردا هم اگر انتخابات شود، صف بسته و به او رأی خواهند داد. به این نوع رهبری در جامعهشناسی سیاسی رهبری «کاریزماتیک» گفته میشود. احمدینژاد بدون تردید از کاریزمای زیادی در میان اقشار سنتیتر برخوردار است و حالا میخواهد جدای از این طبقات، در میان اقشار تحصیلکردهتر، امروزیتر و مرفهتر جامعه هم حامیانی داشته باشد. آنچه او نمیداند این است که حمایت اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه، حمایت «کاریزمایی» نبوده بلکه حمایت آنها تابعی از عملکرد وی خواهد بود؛ بنابراین اینگونه نیست که هر طور که او رفتار نماید آن حمایت همچنان باقی بماند.
آنچه مسلم است آقای احمدینژاد نشان داده که به حضورش در قدرت بهعنوان یک امر مقطعی نگاه نمیکند و اینگونه نیست که مانند مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی و یا آقای خاتمی عطای قدرت را به لقای آن ببخشد. احمدینژاد مصمم به ماندن در قدرت است و مانند آقایان هاشمی یا خاتمی نیست که وقتی با «نه» مواجه شدند دیگر اصراری بر ماندن در قدرت نداشتند. پیش از عید در مصاحبه با روزنامه «آرمان» و یادداشتی در روزنامه «شرق» نوشتم که اپوزسیون ایران واقعاً نجیبترین اپوزسیون در جهان است. هر طور که خواستند با مرحوم آیتالله هاشمی و آقای خاتمی رفتار نمودند و آن دو در منتهای نجابت هرگز اعتراضی نکردند. شاید آقای احمدینژاد سبب شود تا عمق نجابت اپوزسیون ایران نهفقط در آقایان هاشمی و خاتمی بلکه درکل جریان اصلاحطلب و رفتاری که با آنها بهخصوص بعد از 22 خرداد 88 صورت گرفت، هویدا شود.
انتهای پیام