تکلیف به جای حق، عاطفه به جای عقل
محسن آزموده در مقدمه ی گزارش روزنامه ی اعتماد از یک نشست نوشت: در نشست اخير موسسه سروش مولانا با عنوان زمين از دريچه آسمان در پاسخ به مشكلاتي كه به طور روز افزون گريبانگير جامعه بشري شده، از سوي دو تن از استادان نامآشناي عرفان و حقوق و فلسفه اخلاق راهحلهاي تاملبرانگيزي ارايه شد: محمد علي موحد علت ناكارآمدي تاريخي مباحثي كه در طول قرون از جانب فيلسوفان و انديشمندان ارايه شده را اصالت دادن به عقل خواند و تاكيد كرد كه به خصوص در عصر جديد، تاكيد بيش از اندازه بر حق به جاي تكليف در كنار مباحث انتزاعي مشكل ساز بوده است، مصطفي ملكيان نيز با تاكيد بر مباحث پيشينش مبني بر اصالت فرهنگ و فردگرايي، اصلاح جامعه به طريقي كه روشنفكران و مصلحان اجتماعي بر آن تاكيد ميكنند را اگر نه مردود، دست كم ناكارآمد خواند و بر بازگشت به درون تاكيد كرد. بدون اينكه بخواهيم موضعي در قبال اين رويگرداني از عقل و بازگشت به عاطفه از سويي و عزل نظر از جامعه و سياست و دعوت به درون و فرهنگ اتخاذ كنيم، ميتوانيم بپرسيم كه چه شرايط تاريخياي بر ما حاكم شده كه رواقيگري و معنويتگرايي اينچنين مورد اقبال واقع شده است؟ چرا از عقل جمعي نااميد شدهايم و به عاطفه فردي دعوت ميكنيم؟ با هم گزارشي از گفتارهاي اين دو را ميخوانيم.
در ضرورت راهحل معنوی
مصطفي ملكيان، پژوهشگر فلسفه و استاد اخلاق
در ابتداي بحث، مصطفي ملكيان محصل سخن خود را تاكيد بر راهحلهاي معنوي خواند و گفت: ما لااقل بايد اين احتمال را دهيم كه بسياري از مسائل و مشكلات مادي راهحلهاي معنوي هم دارند، اگرچه ادعا از اين هم فراتر خواهد رفت و مدعا خواهد شد كه بالمآل همه مسائل و مشكلات اعم از مادي و معنوي راهحلهاي معنوي دارند. متاسفانه جامعه بشري امروز از راهحل معنوي كه ميتوانند مسائل مادي او را حل كنند، غافل است. فرهنگ معنوي روزگاران گذشته و كساني كه امروزه داراي اين فرهنگ معنوي هستند، كمابيش مورد غفلت است و در نتيجه ما از نعمات و بركات و آثار و نتايج آن محروم هستيم. به تعبير ديگر خيلي وقتها راههاي
پر و پيچ و خمي براي حل يك مشكل طي ميكنيم، غافل از اينكه اگر به حاق مطلب پي ميبرديم، در مييافتيم راهحلهاي بسيار مطمئنتر و بيعواقبتر براي حل آن مساله و رفع آن مشكل وجود داشت.
معنويت چيست؟
وي در ادامه با تاكيد بر اينكه براي مشكلات راهحلهاي معنوي وجود دارد، به ايضاح مفهوم معنويت پرداخت و گفت: همه كساني كه در طول تاريخ دم از معنويت زدهاند، اعم از عارفان، فرزانگان، فيلسوفان، الهي دانان و متفكراني كه رسما در هيچكدام از اين قالبها جاي نميگيرند، اما نگرش معنوي به جهان دارند، يك وجه مشترك دارند كه به شيوههاي مختلف خود را نشان ميدهد. لب سخن ايشان اين است كه هدف فرد بايد اصلاح شخص خودش باشد و اصلاح جامعه نتيجه كار اوست، نه هدف او. به اين معنا همه معنويان جهان فردگرا هستند، يعني مخاطب شان فرد است و نه جامعه. بنابراين تفاوت معنويان جهان با روشنفكران و مصلحان اجتماعي كه در دو قرن اخير بيشتر ظهور كردهاند اين است كه مصلحان اجتماعي و روشنفكران بيشتر و بلكه در اكثريت قريب به اتفاق موارد منحصرا به اصلاح جامعه معطوف هستند و به همين خاطر سراغ نهادهاي اجتماعي ميروند. اگر ليبرال مشرب باشند، سراغ سياست ميروند و اگر سوسياليست مشرب باشند، سراغ اقتصاد ميروند، يعني ايشان بيشتر سراغ تغيير وضع نهادهاي سياسي يا اقتصادي يا حقوقي جامعهاند، زيرا غرضشان اصلاح جامعه است. در حالي كه معنويان جهان توصيه ميكنند هدف فرد فقط و فقط و فقط بايد اصلاح خودش باشد و به ميزاني كه به اين هدف نايل آيد، خود به خود اصلاح جامعه نيز نتيجه ميشود.
تفكيك هدف و نتيجه
ملكيان براي توضيح اين مدعا به تفكيك هدف و نتيجه از نظر فلسفه عمل اشاره كرد و گفت: هدف در فلسفه عمل به وضعي گفته ميشود كه فاعل فقط براي ايجاد آن وضع دست به فعل ميزند، اعم از آنكه آن وضع بالاخره پديد بيايد يا خير. اما فعل نتيجه نيز دارد، نتيجه وضعي است كه بر اثر فعل فاعل پديد ميآيد، خواه فاعل خواسته باشد كه آن وضع پديد آيد و خواه نخواسته باشد. بنابراين در هر فعل ارادي انساني هدفي و نتيجهاي متصور است. آن فعل زماني موفق است كه هدف فاعل با نتيجه فعل كاملا بر هم منطبق باشند. اگر هدف فاعل بر نتيجه فعل يا اصلا انطباق نكند يا كاملا انطباق نكند، ميگوييم آن فعل موفقيتآميز نبود و فاعل شكست خورد. بنابراين معنويان جهان هدف فرد در زندگي يعني وضعي كه براي ايجاد آن دست به عمل ميزند را اصلاح خود ميخواندند. اگر فرد شكست خورد، يعني نتيجه فعلش اصلاح خودش نشد، هيچ، اما اگر نتيجه فعل با هدف فاعل انطباق پيدا كرد و فرد اصلاح شد، در آن صورت بر اثر اصلاح او جامعه نيز كمابيش اصلاح خواهد شد. از نظر معنويان اين راه اصلاح جامعه است.
وي در ادامه با اشاره به آيين هندو كه در آن تاكيد ميشود هر انساني در ورود به معبد ايشان يك نيلوفر در دست بگيرد، گفت: اين نگرش معنوي با اين آيين در واقع اشاره به آن دارد كه اگر همه انسانها به نيلوفرهاي مرداب بدل شوند، مجموع اين نيلوفران مرداب را از بين ميبرند. يعني اگر نيلوفرها پرورش يافتند و كثرتي و بلكه اكثر جامعه را ساختند، مرداب از بين خواهد رفت، اما در نگرش معنوي راهحل اين است كه تكتك ما نيلوفر شويم.
استدلالهاي معنويان
ملكيان سپس به اين پرسش پرداخت كه چرا معنويان از ابتدا دنبال اين نيستند كه مرداب را از بين ببرند؟ و گفت: سه استدلال در ميان معنويان وجود دارد كه ايشان اين ديدگاه را درست و بلكه واقع گرايانه بدانند. استدلال نخست اين است كه انسان چنان ساخته شده است كه جامعه هيچوقت به صورت آرماني در نخواهد آمد و هيچوقت جامعه از مرداب بودن خودش دست نخواهد كشيد، بنابراين كساني كه در وهله اول ميكوشند جامعه را از مرداب بودن رها سازند، ناكام خواهند بود. اين ديدگاه از انسانشناسياي بر ميخيزد كه اقتضايش اين است كه انسانها دردار دنيا روي هم رفته در داد و ستدها و كنش و واكنشها و تفاعلات خودشان بيشتر به دنبال جلب نفع و دفع ضرر خودشان هستند و جامعه متشكل از اين افراد غيرمردابي نخواهد بود. بنابراين از نگرش معنوي جامعه آرماني و نيك واقعبينانه نيست. اما از اين نگرش فرد نيك ميتوان داشت. از ديد ايشان همه كوششهايي كه در طول تاريخ براي ايجاد يوتوپيا صورت گرفته، شاهدي بر صدق اين مدعا هستند كه ايجاد جامعه آرماني راه به جايي نميبرد، اگر به سراغ تغيير نهادهاي اجتماعي مثل نهاد اقتصاد يا سياست يا حقوق برويم.
ملكيان ديگر استدلال طرفداران معنويت را كه به اندازه استدلال نخست منفي و البته واقع بينانه نيست، چنين خواند: اين دسته ميگويند ما ميخواهيم جامعه اصلاح شود، اما ميدانيم راهش تنها اصلاح فرد است. بنابراين ميگوييم اگر همه افراد به تنهايي نيلوفر شوند، به تدريج مرداب خشكتر ميشود. به نظر من اين استدلال كاملا منطقي است. استدلال سومي كه طرفداران معنويت براي تاكيد بر تقدم فرد بر جامعه اقامه ميكنند اين است كه اگر فرد بخواهد منتظر صلاح جامعه باشد، عمر خودش را از بين خواهد برد. فرد بايد سهم خودش را از جهان هستي ببرد. اگر فرد بخواهد زندگي خوش و خوب و ارزشمند را به اصلاح جامعه به سمت يك وضع آرماني و سلامت متوقف كند، عمرش را از دست ميدهد. راه معنويان اين است كه لااقل فرد كلاه خودش را از معركه به در ببرد. فرد نميتواند زندگي خوش و خوب و ارزشمند را به اصلاح نظام اقتصادي يا سياسي يا اجتماعي متوقف كند، زيرا ضمان و ضمانتي نيست كه جامعه به وضع آرماني برسد و بهتر است خودش را دريابد. اينكه فكر كنيم اول جامعه بعد من، غيرواقع بينانه است، زيرا فرد ٧٠ سال بيشتر عمر ندارد، اما جامعه دهها هزار سال عمر ميكند. بنابراين بر اساس سه استدلال مذكور معنويان خواه در شرق يا غرب مخاطبشان را فرد قرار ميدادند.
وي تاكيد كرد: البته اينكه موفقيت فرد در اصلاح خودش چقدر جامعه را اصلاح كند، به عوامل مختلفي بستگي دارد، ولي به هر حال محال است كه اصلاح فرد هيچ چيز را در جامعه اصلاح نكند. يعني اينكه ميزان اين اصلاح به وضع فرد در جامعه و ميزان شهرت و قدرت و حيثيت اجتماعي و ثروت و جاه و مقام و علم آكادميك او بستگي دارد، يعني فرد به طور كلي به ميزان اعمال نفوذي كه بر شهروندان دارد، با اعمال و طرز زندگياش بر جامعه تاثير ميگذارد، اما اينكه فردي اصلاح شود و هيچ كس سر سوزني از اين اصلاح شدن او، در جهت اصلاح شدن بهره نبرد، محال و نشدني است. بنابراين معنويان جهان بدون اينكه وارد اين قيل و قال شوند كه اصالت از آن فرد است يا جامعه يا بهسازي اجتماعي مقدم بر بهسازي فردي است يا بالعكس يا اصلا بدون اينكه اين شاكلههاي مفهومي را در ذهنشان داشته باشند، به اين نتيجه رسيدهاند و استشمامشان از وضع و طبيعت آدميان اين است كه تو بايد خودت بهتر شوي و به ميزاني كه خودت بهتر شدي، البته كم يا بيش بهتر ميكني.
معنويان در برابر روشنفكران و مصلحان
ملكيان اينكه ذره بين را روي جامعه بگذاريم و بگوييم اول نهاد سياست يا حقوق يا اقتصاد يا… بايد بهتر شوند، را ناشي از عجب خواند و گفت: زيرا بدين معناست كه من تنها موجودي هستم كه در جامعه نبايد دگرگون شوم و بقيه بايد دگرگون شوند تا وضع بهتر شود. اين ناشي از خودبيني و اعجاب به نفس است، از اين حيث ذره بين را روي نهادهاي اجتماعي گذاشتهام و طالب تغييرات در نهادهاي اجتماعي هستم. گويي من تنها موجود معاف از بهبود هستم. به علاوه اين نگرش موفق هم نميشود. يعني اگر در جامعه همه ذره بين روي ديگران بگذارند، مطلوب نخواهد شد. جامعه مطلوب جامعهاي است كه هر كسي ذرهبينش را به خودش معطوف كند و ببيند خودش چقدر بهتر ميتواند شود.
اين استاد فلسفه اخلاق تاكيد كرد: اين پيام معنويان به معناي سلب آزادي مصلحان اجتماعي و روشنفكراني كه ميخواهند جامعه را اصلاح كنند، نيست، بلكه اين يك ديدگاه و آن ديدگاه ديگري است. اين دو ديدگاه متفاوتند و اگر كسي خيري در آن ديدگاه ميبيند، ميتواند از آن پيروي كند. مساله اين است كه معنويان ديدگاه خودشان را مقتضاي واقع بيني انساني ميدانند، يعني اصلاح خود يگانه هدف فرد است و به ميزاني كه او اصلاح ميشود، ديگران خواه ناخواه زير تاثير او اصلاح ميشوند. به تعبير پيامبر (ص) «كونوا دعاه الناس بغير السنتكم» يعني بدون زبانهايتان انسانها را به حق دعوت كنيد. يعني وقتي ما سبك زندگي يك انسان معنوي را شاهد باشيم، كمابيش دگرگون ميشويم، بدون اينكه ما را موعظه كرده باشد و آگاهانه و خودخواسته بخواهد در افعال و ضماير ما دخل و تصرف كند.
راهحل مصلحان اجتماعي و روشنفكران
وي در ادامه به وضع مقابل ديدگاه معنويان پرداخت و گفت: اينكه اصلاح وضع را از اصلاح نظام سياسي يك جامعه بطلبيم، بديل ديدگاه معنويان است، يعني بگوييم علتالعلل مشكلات يك جامعه نظام سياسي آن جامعه است و اگر نظام سياسي حاكم بر يك جامعه به هر ترتيبي اعم از اصلاح يا انقلاب يا كودتا يا مداخله خارجي يا شورشها و مركزگريزيهاي داخلي دگرگون شد، همه مسائل حل و رفع خواهد شد. اين ديدگاه علتالعلل جامعه را رژيم سياسي حاكم بر يك جامعه ميخواند. اين ديدگاه بديل و رقيب نگرش معنويان است. من با اين ديدگاه مخالفم و معتقدم اگر رژيمهاي سياسي صد بار هم كه با هر يك از روشهاي فوق تغيير كند، اما فرهنگ دروني افراد تغيير نكند، وضع همين طور خواهد بود و فرق چنداني نخواهد كرد. البته كساني ميخواهند مشكلات حاكم بر جامعه شان را با اصلاح نظام سياسي حل و رفع كنند.
وي تاكيد كرد: تجربه تاريخي نشان داده نظامهاي سياسي حاكم بر جامعه فارغ از اينكه چه شكلي باشند، هميشه در پي حفظ قدرت هستند و هيچ چيز ديگري نميخواهند. اينكه ميگوييم يك رژيم دموكراتيك بهتر از يك رژيم غيردموكراتيك است، درست است، اما نه به اين معنا كه نظامهاي دموكراتيك قدرت را دوست ندارند. بلكه تفاوت نظام دموكراتيك با غيردموكراتيك در اين است كه در نظام دموكراتيك حفظ قدرت با قيد و شرطهايي صورت ميگيرد وگرنه هيچ سلطان و حاكم و شاه و رييسجمهوري نيست، الا اينكه ميخواهد قدرت خودش را حفظ كند. واقع بينانه نيست اگر تصور شود كه نظامهاي سياسي صرفا به قصد خدمت آمدهاند. عطش قدرت است كه آدميان را به نهاد سياست جذب ميكند. ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه دموكراتيك بودن نظامهاي سياسي ارزش مثبت بيمنازعي دارد، حتي استالين هم مدعي بود كه ما دموكراتيك هستيم. اما در واقع امر شاهديم كه چه واكنشهايي صورت ميگيرد. به همين خاطر كساني در دوران اخير به اين فكر افتادهاند كه ما بايد چشم اميدمان را از نظامهاي سياسي به خيريه ها (charity) و نهادهاي غيرسياسي و NGOها معطوف كنيم. از نيمه دوم قرن بيستم متفكراني چون السدير
مك اينتاير، متفكر جمعگراي انگليسي ميگويند بايد انسانها نظرشان را از رژيمهاي سياسي حاكم بر جامعه به خيريهها و NGOها معطوف كنند، نهادهايي كه مردم خودشان پايهگذاري ميكنند و خودشان به داد خودشان ميرسند، اين نهادهاي غيردولتي تلاش ميكنند، مشكل جامعه را حل كنند.
آفت نهادهاي خيريه
ملكيان ضمن تاكيد بر اهميت اين نهادها آنها را نيز داراي آفت خواند و گفت: اينها جز آنكه معلول يك وضع فاسد هستند، ميتوانند علت يك وضع فاسدي هم بشوند و بايد مواظب آن بود. اين نهادهاي غيردولتي معلول نظامهاي سياسي حاكم بر جامعهاند و در شرايطي پديد آمدهاند كه نهادهاي سياسي به تكاليف خودشان از لحاظ حقوقي و تعليم و تربيت و اقتصادي و… عمل نكردهاند. بنابراين فلسفه وجودي اين چريتيها، بيلياقتي نظامهاي سياسي است. اما خودشان هم متاسفانه ميتوانند علت اوضاع فاسدي باشند، يعني ضمن اقبال به آنها و كمك به آنها بايد متوجه باشيم كه اين چريتيها ممكن است به تدريج زندگي استقلالي كساني را كه به آنها كمك ميشود از آنها بگيرد و تن پروري و كاهلي را در ايشان به وجود بياورد و انگيزههايشان براي كوشش و فعاليت را از بين ببرد. مهمتر از همه اينكه چريتيها وقتي قدرتي يافتند، ممكن است بعدا از قدرت شان در جهت اهداف ديگري هم استفاده بكنند. ٣ سال پيش بحثي ميان حدودا ٢٥ تن از فيلسوفان اخلاق و متفكران در گرفت كه آيا انجمنهاي خيريه سود بيشتري دارند يا زيان بيشتري؟ بنابراين نبايد از آفت اين انجمنها غفلت كرد.
ملكيان گفت: البته حتي اگر نظامهاي سياسي نيز كار خود را انجام ميدادند و نيازي به انجمنهاي خيريه نبود يا حتي اگر انجمنهاي خيريه وظايف خودشان را انجام ميدادند، اما اينها مسائل موجود را حل ميكنند، يعني درمان ميكنند و نه پيشگيري. در حالي كه آنچه مهم است، پيشگيري از به وجود آمدن مشكلات است و اين پيشگيري كار موسسات سياسي و چريتيها و NGOها نيست. زيرا اين نهادها در وضعيتي نيستند كه بتوانند پيشاپيش جامعه حركت كنند. مشكلي در جامعه پديد ميآيد و ما رفع آن را به يك نظام سياسي و موسسه خيريه ارجاع ميدهيم. اما مهم اين است كه بشر محكوم به اين نيست كه به دردهايي مبتلا شود و بعد برايشان درمان بخواهد. ميتوان از وقوع اين دردها پيشگيري و جلوگيري كرد. اينجاست كه يك امر معنوي يعني يك امر فرهنگي ميتواند كاري كند و به همان سخن معنويان باز ميگرديم كه ميگفتند براي پيشگيري از مشكلات بايد دريابيد كه مادر مشكلات، درون انسانهاست. به تعبيري ديگر پيشگيري فقط يك امر فرهنگي است و امر فرهنگي يعني امر فردي.
سه معناي فرهنگ
ملكيان با اشاره به سه معناي فرهنگ گفت: در علوم اجتماعي فرهنگ يكي از پيچيدهترين مفاهيم است و بيش از ٨٠٠ تعريف براي آن به كار رفته است كه همه آنها ذيل سه تعريف ميگنجد. در وسيعترين معنا فرهنگ در برابر طبيعت به كار ميرود، يعني هر چه طبيعي نيست، فرهنگي است. در دل اين دايره وسيع معناي دوم فرهنگ قرار ميگيرد و براي اشاره به آن پديدههاي غيرطبيعي و انساني به كار ميرود كه تجسد و تجسم فيزيكي ندارند، مثل زبان و خانواده و… اين معناي مضيق دوم از فرهنگ در برابر تمدن قرار ميگيرد. در درون معناي دوم دايره كوچكتري قابل ترسيم است، يعني آنچه بشر به وجود آورده و تجسد فيزيكي ندارد و در درون خود انسان است برخلاف مثلا خانواده كه به معناي دوم فرهنگ است، يعني بشر به وجود آورده و تجسد فيزيكي ندارد، اما در بيرون از انسان است. منظور من از فرهنگ همين معناي سوم است، يعني احساسات و عواطف و هيجانات و باورها و خواستههاي بشر كه بشر آنها را در درون خودش به وجود آورده است. بنابراين كسي كه به اصالت فرهنگ قايل است، منظورش اين است كه مشكلات انسان از ناسالمي و نادرستي سه چيز برميآيند: نخست باورهاي او، دوم احساسات و عواطف و هيجانات او و سوم خواستههاي او. شايد كساني كه ميگفتند بزرگترين مشكل آدمي نفس اوست كه در ميان دو پهلوي او قرار گرفته، مرادشان همين بوده است. مراد ما نيز اين است كه مشكلات ما از باورها و احساسات و عواطف و هيجانات و خواستههاي نادرست و ناسالم ما برميآيد.
وي با اشاره به معناي ناسالمي يا نادرستي باورها و احساسات و خواستهها، گفت: نادرستي باورها به كاذب بودن آنها بازميگردد، صدق و مطابقت با واقع يك باور ضامن درستي آن است؛ سلامت احساسات و عواطف و هيجانات نيز به تناسب آنها با متعلقاتشان بازميگردد؛ خواستههاي سالم نيز خواستههاي معقول است و بالعكس. بنابراين تمام پيام معنويان با مجموعه اين اصطلاحات اين است كه انسانها براي پيشگيري از مشكلات جامعه بايد باورها و احساسات و عواطف و هيجانات و خواستههاي شان را سالم كنند. يعني اگر انسانها باورهاي صادق و احساسات و عواطف و هيجانات بجا و خواستههاي معقول داشته باشند، هم براي خودشان و هم براي ساير ساكنان جامعه مشكل ايجاد نميكنند.
راه نجات در درون
وي در پايان گفت: بنابراين كل پيام معنويان اين است يعني سير و سلوكهاي عرفاني و فرزانگان و به طور كلي معنويان به مخاطبان شان سلامت در اين سه حوزه را القا ميكردند. يعني انسان براي اينكه بر خودش و ديگران تحميل رنج نكند، بايد كندوكاو كند و باورهايش را صادق و احساسات و عواطف و هيجاناتش را بجا و مناسب و خواستههايش را معقول كند. البته لازم به تاكيد است كه اين كار نظرا و عملا ساده نيست. اما اگر روزي نشان داده شد كه راه معنويان يگانه راه نجات است، بايد مشكلات نظري و عملي آن را به جان خريد. وقتي ميگوييم زمين از دريچه آسمان يعني ميگوييم مسائل و مشكلات مادي راهحلهاي معنوي دارند؛ مراد اين است. البته هدف تخطئه كساني نيست كه سراغ نهادهاي اجتماعي ميروند. بنابراين راه معنويان سه مدعاي اصلي دارد: نخست اينكه هر فساد و مشكل اجتماعي از افراد اجتماع برميخيزد و سرنوشتي در كار نيست؛ دوم اينكه درون آدميان امر مبهمي نيست و در درون همه ما سه بخش باورها و احساسات و خواستهها داريم؛ سوم اينكه اگر با اصلاح درون، اصلاح جامعه هم صورت نگرفت (كه البته حتما صورت ميگيرد)، فرد خودش نيلوفر يك مرداب شده است و خوب زندگي كرده است، يعني زندگي خوش و خوب و ارزشمندي داشته است. ميشود فرد در يك جامعه ناسالم، سالم زندگي كند. كارل بارت، فيلسوف و الهيدان پروتستان قرن بيستم كتاب مهمي نوشته در اين زمينه كه چگونه ميتوان در يك جامعه ناسالم، سالم زندگي كرد. حسن اين نگرش اين است كه انسان منتظر و معطل اين نميماند كه جامعه بهتر شود و لااقل خودش در جامعه ناسالم، سالم زندگي كرده است.
چرا وضع بدتر شده است؟
محمد علي موحد، حقوقدان و عرفان پژوه
محمد علي موحد در ابتدا با اشاره به وضع نگرانكننده و نامطلوب معنوي و روحي و اخلاقي كه بر دنيا مسلط شده، گفت: آدم گاهي فكر ميكند مبادا سرنوشت محتوم ما همين تباهي و فساد باشد! در ذيل رويكردهاي مختلفي كه براي اصلاح بشر بيان شده، قصد دارم نگاهي آسيبشناسانه به آنها داشته باشم. بشر لااقل از زمان ارسطو و بلكه پيش از او راجع به اخلاق صحبت كرده و دم از اخلاق زده است، اما چرا وضع روز به روز بدتر شده است و تباهي و فساد اخلاقي امروز در جامعه بشري حتي از زمان چنگيز و تيمور لنگ نيز بيشتر شده است؟ تمام شقاوت سلاطين قديم به اردويشان متمركز بود و با اردويش از شهري به شهر ديگري ميرفت و وقتي در شهري بود، شهرهاي ديگر در امان بودند، اما آنچه الان ميبينيم، در تمام تاريخ نظير نداشته است. بنابراين يك نگاه آسيبشناسانه ضروري است. اگر بحثهايي كه تا الان شده، اثري داشت، بايد تا الان آن را ميديديم و شقاوتها، فساد، دزدي، اختلاس و رسواييها بيشتر شده و همه اينها نشانگر آن است كه اشكالي در رويكرد انسان بوده است و نسخههايي كه دادهاند موثر نيفتاده است. موحد با اشاره به آثاري كه در تاريخ تمدن اسلامي راجع به اخلاق نوشته شده، گفت: از مسكويه و خواجه نصير گرفته تا ملاجلال و غزالي در آثار متعددش مثل كيمياي سعادت و احياءالعلوم آثار و مباحثي درباره اخلاق نوشتهاند. سابقه اين امر به ارسطو باز ميگردد كه نخستين آثار مدون راجع به آن را از او داريم. او سه كتاب اخلاق دارد كه مفصلترين جامعترين و بهترين آنها اخلاق نيكوماخوس است كه زندهياد محمد حسن لطفي آن را ترجمه كرده است. بعدا نظاير اين آثار در تاريخ تمدن اسلامي نوشته شده به علاوه آثاري كه از پيش از اسلام باقي مانده و در نصايحالملوكها بازتاب يافته است. ما بايد اين آثار را با دقت بخوانيم تا دريابيم چرا اين طور شده است؟ نه نصايح الملوكها و نه اخلاق نيكوماخوسها و نه نوشتههاي خواجه نصير اثر نكرده است. چرا چنين است؟ موحد در مقام پاسخ به اين پرسش گفت: من فكر ميكنم يك اشكال از بدو كار بوده كه دامنگير بقيه نيز شده است. اشكال اين است كه فكر ميكنند آنچه بشر را راه ميبرد، عقل است و تمام اين بحثها و بيانات بر اين فرض استوار شده است. كتاب اخلاق ارسطو با بحث از خير و سعادت و فضيلت آغاز ميشود و ميگويد سعادت كامل در فعاليت نظري است اما خودش ميگويد استدلال نظري براي سوق دادن عامه به راه شرافت و سعادت كفايت نميكند. ارسطو تاكيد ميكند عامه مردم اگر از عملي خودداري ميكنند، به لحاظ كيفري است كه بر آن عمل مترتب ميشود، نه به خاطر زشت و پست و ننگين بودن آن كار. بنابراين خلاصه اخلاق نيكوماخوس اين است كه تربيت لازم است. تربيت نيز در گرو نظم است و مظهر نظم نيز قانون است و قانون نيز مبتني بر قدرت است و قدرت وقتي موثر تواند بود كه به فرمان مقامي و مصدري صاحب نفوذ مثل حاكم وقت مستند باشد. بنابراين مقدمه چيني ارسطو تمام ميشود و اخلاق براي او مقدمهاي براي ورود به سياست ميشود و كتاب سياست را مينويسد. موحد گفت: فرض ارسطو و اخلاقيون اسلامي از خواجه نصير تا مسكويه اين است كه نفس ناطقه يا عقل يا مفكره داراي دو شعبه مدركه (ادراك) و محركه (عمل) است. شعبه محركه دو قوه غضبي و شهوي را در اختيار دارد. قوه غضبي يا سبوعي منشأ خشونت و برتري جويي است و قوه شهوي يا بهيمي منشأ لذت طلبي است، اولي دافعه و دومي جاذبه است. اين مباحث انتزاعي و نظري هم در ارسطو و در بزرگان ما ادامه پيدا ميكند، در اين زمينه كه اخلاق مطلق است يا نسبي، طبيعي است يا كسبي است و در نهايت فهرست بندياي از فضايل و رذايل داريم كه به روايت مسلمانان منجيات و مهلكات ميشوند. اما داشتن اين فهرستها و آن بحثهاي نظري كه دردي را علاج نميكند. آنچه راهبر بشر است، عاطفه است، نه عقل. به نظر من مشكل اين است كه ايشان فكر كردهاند، همهچيز را عقل ميتواند حل كرد. اين اشتباهي است كه از روز اول رخ داده و ما را با مشتي مسائل انتزاعي درگير كردهاند و هنوز هم درگير هستيم. اين مباحث عجيب و غريب تمام عالم را فراگرفته و نتيجهاي نيز ندارد. موحد تاكيد كرد: اين بحثهاي مفصل در تعريف عدالت و خير و حقيقت در همين جهت صورت گرفته است. به اين مباحث در مدرنيته با بحث از حق نيز تداوم يافته است. در حالي كه به نظر من به جاي نوشتن اعلاميه حقوق بشر بايد اعلاميه تكاليف جهاني مينوشتند. دامن زدن بر حق باعث ميشود كه طلبكاري در مردم بيشتر شود. هيچ كس به حق خود راضي نيست. حق چيست؟ حق امتيازي است كه براي كسي قايل ميشويم و يك وضع استثنايي براي او در مقابل ديگران است. البته حق مهم است و در كتاب در هواي حق و عدالت راجع به آن نوشتهام، اما در مقابل حق، تكليف هم هست و همه اديان بر آن تاكيد دارند. يكي از جهات اشتداد فساد در جوامع امروزي سست شدن جانب باورهاي ديني است. آن باورهاي ديني در مهار آدميان سهم داشتند. جوامعي كه از دين تبري كردند را ديديم چه شدند. وي گفت: مباحثي در اين زمينه كه حق نسبي است يا مطلق و تعريف آن چيست و… به فرض هم كه جواب قطعي داشته باشد نتيجهاي در بر ندارد. بنابراين به نظر من ما بايد همان قدر كه براي حق ارج قايل شديم، مردم را به انجام تكاليف شان چه فرد و چه اجتماع سوق دهيم. نتيجه دامن زدن بر بحث حق، سوءاستفاده از آن شده است. اعلاميه جهاني حقوق بشر كه فوقالعاده كار نفيسي است، اما مايه سوءاستفاده شده است. تجاوز به حق زماني است كه بيش از اندازه بر آن دامن بزنيم. در حالي كه كانت استاد كساني كه راجع به حقوق بشر حرف زدهاند، دو ثلث كتاب درسهاي اخلاقش راجع به مسووليت و تكليف است. در حالي كه عمدتا به بحثهاي انتزاعي ميپردازند. البته فايده اين مباحث انتزاعي عميقتر شدن و گسترش افق فكري آدم است. اما اين مباحث جلوي فسادها را نميگيرد. موحد در پايان به نگاه عرفاني به اخلاق اشاره كرد و گفت: اين نگاه عرفاني از نگاه فلسفي متفاوت است و عقل را راهبر انسان نميداند. نگاه عرفاني ميگويد با استدلال عقلاني نميتوان انسان و جامعه را اصلاح كرد. عرفان معتقد است كه براي تغيير مزاج بايد تغيير كند. به تعبير مولانا «شرط تبديل مزاج آمد بدان/كز مزاج بد بود مرگ بدان/ چون مزاج آدمي گلخوار شد/ زرد و بدرنگ و سقيم و خوار شد» بنابراين بايد مزاجها تغيير كند. بنابراين تا مزاج يا به تعبير امروزي جو و فضاي حاكم اين است، نتيجه اين است. راهحل دوم عرفان مبارزه با انانيت است. يعني دو قدم لازم است: نخست روي تافتن از انانيت و دوم نايل شدن به عشق و محبت. بنابراين اگر از انانيت گذشتيم، به عشق و محبت ميرسيم. وقتي انانيت هست، نوبت هيچ چيز نميرسد.
انتهای پیام