خرید تور تابستان

بازرگانِ سیاستمدار

انصاف نیوز: داود رضایی چراتی در جماران نوشت: حبیب‌الله عسگراولادی مسلمان سیاستمدار و بازرگان ایرانی‌، از زندانیان سیاسی دوره محمد رضا بود که پس از تحمل ۱۳ سال حبس از محکومیت حبس ابد‌، با تقاضای عفو، به عنوان یک تاکتیک برای گسترش مبارزه از زندان به بیرون آزاد شد. وی پس از انقلاب اسلامی در مناصب مختلف خدمت کرد و از اعضای بنیانگذار حزب موتلفه اسلامی بود که با حکم امام خمینی به عنوان  نماینده ولی فقیه در کمیته امداد امام خمینی منصوب شد.  وی یکی از نامزدهای چهارمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران و وزیر بازرگانی در دولتهای شهید باهنر، مهدوی کنی و میر‌حسین موسوی بود.عسگراولادی پس از انقلاب اسلامی، مسئولیت‌هایی همچون نمایندگی ولی‌فقیه در کمیته امداد امام خمینی را نیز برعهده داشت. وی در سال‌های اخیر علاوه بر ریاست شورای مرکزی کمیته امداد‌، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام را نیز برعهده داشت. مواضع متفاوت  او در سال‌های اخیر موجب هجمه بسیاری علیه او شد‌. عسگراولادی که از چهره‌های بزرگ اصول‌گرا محسوب می‌شد، در اظهارات متفاوتی اعلام کرد که نامزدهای معترض انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸‌، را «اهل فتنه» نمی‌داند و صرفاً معتقد است «اهل فتنه آن‌ها را محاصره کرده‌اند». وی آنان را «برادر» خطاب کرده و گفت: «من به عنوان یک شهروند اظهارنظر کردم و به عنوان یک عضو هیئت منصفه می‌گویم که من موسوی و کروبی را در «فتنه ۸۸» مجرم نمی‌شناسم‌.» به خاطر این موضع گیری عسگراولادی، انتقادهای تندی به وی از سوی طیف‌های اصول‌گرایان شد. او از محرم سال گذشته فصل دیگری از حیات سیاسی‌اش را گشود و تلاش کرد سال 92 را به جشن ملی بدل کند. او واژه‌هایی همچون فتنه زده‌ها و مفتونین و اصول‌گرایان «نیاز به بازتولید» دارند را وارد ادبیات سیاسی کرد. عسگراولادی از مردادماه سال جاری به علت نارسایی قلبی و گرفتگی عروق در بیمارستان بستری شد و دیروز در چهاردهم آبان‌ماه 1392 به ندای حق لبیک گفت. سایت جماران ضمن عرض تسلیت فقدان این یار امام‌، مخاطبان گرامی را به خواندن خاطرات و زندگی‌نامه به روایت آن مرحوم  که در کتاب موتلفه اسلامی  به چاپ رسیده، دعوت می‌کند:  

کودکی های من
 من در یک خانواده مذهبی در تهران متولد شدم. با این‌که پدر و مادر من دماوندی بودند، اما به جهت زلزله‏ای که در دماوند اتفاق افتاد و خانه خراب شدیم پدر و مادر من به تهران هجرت کردند و من در تهران در محله امامزاده یحیی، کوچه صاحب دیوان، در آنجا متولد شدم. شرایط زندگی پدر و مادرم سخت شده بود. صدماتی وارد شده بود. شرایط سنگینی بود و سخت زندگی می‏کردند. مدت شش سال در تهران زندگی کردیم، در همان امامزاده یحیی. بعد از آن ناگزیر به دماوند برگشتیم. تحصیل ابتدایی و شش کلاس را در دماوند خواندم. پدر من چون وضع کسبش به هم خورده بود، مادرم با خیاطی خرج زندگی را در می‌آورد و در تعطیلات تابستانی، من را هم به خیاطی می‏فرستادند. شرایط تحصیل ما سخت شد به صورتی که در شرایط جنگ جهانی دوم خانواده‌ام نتوانست خرج تحصیل ما را تأمین کند، لذا هزینه تحصیلی من را شخصی که نسبتی با ما داشت، پذیرفت. نام وی مرحوم ابوالفضل اخویان بود که نسبتاً فکر بازی داشت و در اطراف فامیل و بستگان دقت می‏کرد که کسی از نظر تحصیلی یا ضرورت زندگی، بچه‏هایش را محدود نکند. من این را که در زندگی‌ام نقل می‏کنم، به خاطر این‌که پدران و مادرانی که زیر فشار اقتصادی هستند، یک وقت بچه‏‌ها را از معلومات محروم نکنند و بگویند ما نمی‏خواهیم کسی به ما کمک کند. پدر و مادر من با این که خودشان نداشتند اما این کمک را پذیرفتند. من باز برای نوجوان‌ها عرض می‏کنم که ما روزگاری را گذراندیم که کاغذ بسیار گران بود و مع‏الوصف با کمکی هم که به ما می‏شد، نمی‏توانستیم کاغذ برای تمرین‌های سر کلاس داشته باشیم. بیشتر مشق‌هایمان را روی حلبی می‏نوشتیم و می‏بردیم معلم‌مان تصحیح می‏کرد، می‏شستیم و خشک می‏کردیم برای روز بعد. شرایط بسیار سختی داشتیم که پیداست در اعماق دور دست کشور، چه شرایطی می‏توانست در آن روز حاکم باشد و در چه شرایطی خداوند ماها را مدد کرده که به چنین انقلاب و به چنین اسلام حاکمی رسیدیم.
شرایط جنگ بین‏‌المللی دوم ماها را از شش هفت سالگی وارد مسائل سیاسی کرد.  آن وقت هم جنگ بین‏المللی دوم در شرایطی به ما تحمیل شد که ما به ظاهر طرف  هیچ‌کدام از دو طرف جنگ نبودیم ولی با سر و سری که رضاخان با آلمان‌ها داشت،  به ایران حمله کردند. رضاخان را از ایران تبعید و ایران را اشغال کردند. در آغاز  انگلیس و شوروی و در نهایت امریکا سه بخش از کشور ما را اشغال کردند.
اینجا خاطره‌ای بگویم از مرحوم پدرم، وقتی که محمد رضای خائن ازدواج اولش را  می‏خواست انجام بدهد، یک هفته جشن برقرار کردند. حدوداً سال 1318 بود. من هفت ساله بودم. برای این جشن مردم را زیر فشار فوق‏العاده‌ای قرار دادند. ما که در یک بخشی زندگی می‏کردیم فشار را بر مردم برای این جشن‌ها احساس می‏کردیم.
عروس ایران، جاسوس بیگانگان!
دو امامزاده در بیرون از دماوند هست، در مسیر فیروزکوه که دماوندی‌ها از دیرباز، روز اربعین و روز بیست و هشتم صفر به آنجا می‏رفتند. پدرم با بعضی از رفقایش که پیاده می‏رفتند، شاید حدود چهارده کیلومتر یا پانزده کیلومتر راه را پیاده می‏رفتند؛ اینها راجع به اینکه چرا رضاخان عروس از کشور خودش  انتخاب نکرده و چرا رفته از مصر و دختر فاروق را گرفته است بحث می‌کردند. الآن که من دارم این صحبت را می‏کنم، یک نواری مثل اینکه در ذهن من دارد می‏چرخد از آن روز که پیاده و به سختی همراه بزرگ‌ترها راه می‏رفتم. یادم هست مرحوم پدرم گفتند که شما خیال می‏کنید اینها آزادند؟ اینها نوکرند. انگلیس به این نوکرش گفته که  دختر آن نوکر را بیار. این عروس نیست، جاسوسه. پس از چند سال از جنگ، اطلاعات جنگ که منعکس شد، متوجه شدیم که این دختر چه اسراری را از درون کاخ به  ارباب‌ها داده که سبب اشغال نظامی کشور شد. من هر وقت یادم می‏آید برای آن‌ها درخواست رحمت و طلب مغفرت می‏کنم و به خصوص برای پدرم که یک چنین حرفی را در آن روز زد و ذهن ماها را آشنای به این مطلب کرد که این‌ها که در این کشور حاکمند، غاصبند. من ششم ابتدایی را در اوایل 1323 تمام کردم و برای این که پدر و مادرم دیگر امکان این را نداشتند که تحصیلم را ادامه بدهم، برای کار جذب تهران شدم. سال 1323  اعلام آتش بس شد و اواخر 1323 یا اوایل 1324 این آتش بس تبدیل به صلح شد. دو عنصر را هم باید اینجا من اشاره کنم یک عنصر خارج شدن از تبعید حضرت آیت‌الله حاج آقا حسین قمی در شهریور 1320 که رضاخان را از ایران بردند. ایشان به  مرکز کشور وارد شدند. در مسجد امام امروز که مسجد سلطانیه گذشته بود، در آنجا اعتکافی را سامان دادند و این اعتکاف شروع یک حرکت جدی مذهبی است که چند خواسته در این اعتکاف بود.
علاقه‌ام به پدر
بعد از شهریور 20 آیت‌الله حاج آقا حسین بروجردی از بروجرد برای معالجه به تهران تشریف آوردند که از قم تعدادی از علما،  که در رأس‌شان حاج آقا روح‌الله بود، به دیدن آیت‌الله بروجردی رفتند و حاج آقا  روح‌الله از آیت‌الله بروجردی خواستند در مسیر بازگشت‏شان به بروجرد در قم پیاده  بشوند. در هر صورت حاج آقا حسین بروجردی قبول فرمودند، در قم پیاده شدند. در قم حاج آقا روح‌الله و تعدادی از مدرسان والامقام آن روز از آیت‏الله بروجردی خواستند که حوزه درس‌شان را در قم سامان بدهند که ایشان در مرحله اول نپذیرفتند، اما چندی بعد به قم تشریف آوردند. حوزه علمیه قم، از آن ضرباتی که رضاخان وارد  کرده بود آسیب‌ها دیده بود، ترمیم حوزه علمیه قم آغاز شد. در یک سالی که در تهران بودم پدرم در دماوند مریض شد. من بسیار به ایشان  علاقه‏مند بودم. کارم را در تهران رها کردم و به دماوند برگشتم. یک سال در دماوند در  خدمت یک استاد خیاط به نام سید محمد مدنی خیاطی کردم. او هم مثل پدر من روح  صافی داشت. او در تکوین شخصیت من ‏توانست مثل پدر و مادرم مؤثر باشد. چنان پدر و مادر من مشتاق خاندان عترت بودند که در شرایط سخت رضاخانی، این‌ها در یک  زیرزمین نمور و مرطوب جلسه روضه تشکیل می‏دادند و پدر من تو کوچه پست می‏داد که مأموران نیایند. توی روضه هر وقت می‏نشست، سخت می‏شد که گریه کند. گریه‏‌اش کم بود اما وقتی پاسداری می‏کرد توی کوچه و روضه را هم نمی‏شنید گریه می‏کرد.
بعد از یکسال به تهران برگشتم مجدداً نتوانستم در آنجا بمانم. این دفعه که وارد شدم در کنار بازار، دروازه حضرتی نزدیک چهارراه مولوی، شاگرد کسی شدم که او کنار بازار برنج می‏فروخت. من مسئول فروش این برنجی که کنار بازار داشت، بودم. اما در همین شرایط یک شبی ماه رمضان من از کوچه غریبان که محل سکونت ما بود، در  زار، (برادرم آنجا ساکن بود و من هم مهمان او بودم) می‏گذشتم که یک صدای حزینی را شنیدم که از مسجد بیرون می‏آمد، توجه کردم، دیدم یکی دارد مناجات می‏کند. وقتی وارد مسجد شدم دیدم شیخ محمدحسین زاهد، در آنجا مشغول مناجات است. مرا جذب کرد، ناگزیر جویا شدم که ایشان کلاسی دارد، رفتم در کلاسش شرکت کردم. ادبیات زبان عرب را آنجا شروع کردم. این مرد مرا مشتاق به علوم دینی کرد. شاید از کسانی که با هم در آن دوره ادبیات عرب را شروع کردیم، آیت‏‌الله حاج  سید محسن خرازی است. شرایط ما این جوری در این کلاس شروع شد. این روحانی  اصیل در زمان سختی که از نظر فرهنگی بود، روزهای جمعه همه شاگردهای نوجوان و  جوانش را در جنوب تهران، در حضرت عبدالعظیم، در یک باغی به نام باغ اجلالیه یا  اجلال‏الدوله که الآن هم این باغ هست و در اختیار شرکت دولت‌آباد است جمع می‌کرد. در آنجا از صبح اول وقت می‏ نشست، معارف را به ما می‏آموخت. یک خرده جلوتر از این آیت‌الله حاج سید محمد مصطفوی، مرحوم پدر این دو بزرگوار؛ حجت الاسلام والمسلمین سید حسن مصطفوی در نیاوران و سید حسین  مصطفوی در خاوران، من از نظر تفسیر و علوم نحو و منطق به خدمت ایشان می‌رسیدم  یک دوره هفت ساله نزد ایشان تفسیر سی جزء قرآن را خواندم. از اینجا به بعدش دیگر برنامه‏های سیاسی روز هم در کنار برنامه‏‌های طلبگی و زندگی من خودش را نشان می‏دهد. از اینجا شروع شناخت من از حضرت امام به تدریج خودش را نشان می‏دهد. به دنبال این در خدمت شیخ محمدحسین زاهد شب‌ها  هم در مسجد امین‏الدوله تهران که ایشان در آنجا محل اقامه جماعتش بود، کلاس‌ها و  برنامه‏‌هایی داشتیم. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد که از دنیا رفت، آیت‌الله شیخ  عبدالکریم حق‌شناس که از شاگردهای ایشان بود به مسجد امین‏الدوله آمدند و یک برنامه ریزی آغاز کردند.
باید اینجا عرض کنم که در همین زمان فترت، مرحوم شیخ محمدحسین زاهد و  آیت‌الله شیخ عبدالکریم حق‏شناس، حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ احمد مجتهدی که الآن حوزه علمیه‏ای را در تهران اداره می‏کنند، ایشان در کنار مسجد امین الدوله برنامه‏ای را آغاز کردند که من مدتی هم در برنامه‏های ایشان شرکت داشتم. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد ماها را خیلی گوش به زنگ حوزه و مرجعیت نگه   داشته بود.
آشنایی‌ام با امام
آقای حق‌شناس از شاگردهای حاج آقا روح‌الله بودند و نمونه‏‌هایی از آموزش و عمل و  شخصیت اخلاقی حاج آقا روح‌الله را ارائه می‏کردند. شناخت ما از حضرت امام اینجا  شروع شد. امام تابستان‌ها به تهران، امامزاده قاسم تشریف می‏آوردند و مدتی در آنجا  بودند. ایشان بر حجت‌الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج حسین رسولی که روحانی  و مورد اعتماد مردم شمیرانات به ویژه امامزاده قاسم بودند، وارد می‏شدند. آنجا تعدادی از ما که مشتاق شده بودیم به زیارت ایشان توفیق پیدا می‌کردیم یا به واسطه وجوهات و شاید پیغام‏ها و نامه‏ها و استفتائاتی که یک وقت‏هایی، آقای حق‏شناس برای حضرت  امام به قم می‏فرستادند، گاه گاه در قم هم بعضی از ماها توفیق زیارت آقا را پیدا  می‏کردیم. شناسایی ابتدایی ما این است. اما در آغاز 1340، آیت‌الله العظمی بروجردی به رحمت خدا رفتند، وقتی که ایشان از دنیا رفتند، ما نمی‏خواستیم تابع پیرامون شویم. هیأتی را تشکیل داده بودیم که ده یازده نفر از طلبه‏‌های مکلا در آن صحبت می‏کردند. سعی می‏کردیم برای نسل جوان یک نمونه تازه‏ای ارایه دهیم. مداح‌مان از خودمان بود،  قاری‌مان از خودمان بود. سخنران‌مان از خودمان بود. حتی برای اینکه اشکالاتی را  نگیرند بر ما از همین آقای حق‏شناس درخواست کرده بودیم اگر هدایتی داشتند می‏فرمودند. شاید پنج یا شش نفر در قم، چهار نفر در تهران، در اصفهان، در شیراز، در نجف و در مشهد، روی هم بیست و چهار مرجع تقلید دارای رساله داشتیم. اما حاج آقا  روح‌الله رساله نداشت. ما در بحثهایی که با اشخاص داشتیم، رسیدیم به اینکه حاج آقا  روح‌الله امتیازاتی دارد که بعضی از آن بزرگان که رساله دارند ندارند. یکی از امتیازاتش  این است که ایشان از 13 سالگی، کوشیده خلق و خوی محمدی(ص) داشته باشد و  می‏شود گفت که در حوزه‏های علمیه جهان اسلام خاصه جهان تشیع کسی را که اخلاق  را در وجودش تجسم بخشیده باشد مثل ایشان نداریم. ما از همان وقت متوجه شدیم  که غیر از ایشان دیگر نمی‏توانیم به جانب کسی دیگر برویم. گرچه پس از رحلت  آیت‌الله العظمی بروجردی، مدت کوتاهی ما به آیت‌الله حاج سید عبدالهادی شیرازی  رجوع کرده بودیم. ولی ایشان ظرف شش ماه رحلت فرمودند و از دنیا رفتند.
تقلید از امام
ما برای اینکه رجوع کنیم از آیت‌الله العظمی حاج سید محسن حکیم به امام، نامه‌‌ای به  آیت‌الله حکیم نوشتیم که آیا در رجحان رجوع از مرجعی به مرجعی دیگر، شجاعت در  بیان حق و استقامت در مقابل باطل و چند ویژگی دیگر، اینها می‏تواند اسباب رجحان  باشد؟ حضرت ایشان فرمودند: «گرچه اینها به اعلمیت مستقیماً مربوط نمی‏شود، ولی به رجحان برای بازگشت مربوط می‏شود.» و حتماً حضرت ایشان هم متوجه این قضیه بودند که ما می‏خواهیم از خود ایشان عدول کنیم. اما انصاف باید داد که مراجع عظام  تقلید ما به دنبال این نیستند که وقتی استفتایی می‏شود، ببینند خودشان در کجا قرار  دارند، راه را باز فرمودند با جوابی که مرحمت فرمودند. شاید جوابشان را هم بشود  پیدا کرددر اختیار خود من نیست، زیرا ساواک وقتی به منزل و محل کار من حمله کرد،  تمام این مدارک را برد. بعداً که اسناد ساواک در اختیار جمهوری اسلامی قرار گرفت  در میان اسناد بود. یک تعدادی از اسناد را عده‏ای بردند در منازلشان بعضی از اسناد هم  در مراکز اسنادمان هست که بحمدالله خوب حفظ می‏شود. این استفتاء در اواخر 1341، یعنی پس از مبارزه دو ماهه روحانیت که حدوداً از مهر تا آذر ماه  41 بود. وقتی در فروردین 1340 آیت‌الله بروجردی از دنیا رفتند، عده‏ای به آیت‌الله سید  ابوالقاسم کاشانی مراجعه کردند و خواستند که ایشان رساله بدهند و خواستند که اجازه بدهند، از ایشان تقلید شود. فرمودند:«بی‏سوادها! تا حاج آقا روح‌الله در قم هست، سراغ  هیچ کس نروید. نه سراغ من، نه سراغ هیچ‌کس دیگر» ایشان هم در این باره  تشویق‌های فراوانی داشتند. ایشان در اسفند 1340 به رحمت خدا رفتند، عده‏ای هم از  ایشان تقلید را شروع کرده بودند. اما بعد از ایشان به امام رجوع کردند.
 من رابط بین حضرت امام و مراجع تقلید هم بودم. یعنی در مورد دارالتبلیغ قم، شاید  یک روز صبح تا آخر شب شش جلسه با آقای شریعتمداری و هفت جلسه با امام  داشتیم. یک سری اسناد، اینها بود که متأسفانه این اسناد را بردند. من هم دنبالش نبودم  که از مرکز اسناد جویا شوم و بخواهم. ولی این اسناد در مرکز اسناد هست. امضاکننده‏های این نامه برادران مؤتلفه بودند شاید شهید صادق امانی، شهید مهدی عراقی، بنده، شاید سید اسدالله لاجوردی که بعداً مؤتلفه را تشکیل دادند. در روند معرفی خود باید این نکته را عرض کنم، ضمن اینکه بنده صبح و شب  طلبه بودم و درس‏های طلبگی را در حوزه علمیه تهران، در مدرسه مروی و مدرسه  رضاییه، ملارضا و مسجد امین‏الدوله تهران ادامه می‏دادم، در اثر حضور ضمنی در  فعالیت‏های ملی شدن صنعت نفت و آهنگ گرفتن از مرحوم آیت‌الله کاشانی و تحت 
تأثیر فعالیت‌های فداییان اسلام و دیگر حرکت‌های مذهبی‌ـ سیاسی که در کشور بود و  اختلاف و تشتتی که بین بخش‌های مذهبی و ملی جبهه ملی آن زمان پیش آمد و یأس از فعالیت‏های سیاسی علنی، در حدود سال 1334 و بعد از اعدام شهدای گرانقدر نواب  صفوی و خلیل طهماسبی و یارانشان، ما به فکر این افتادیم که باید جلسه خاصی را  داشته باشیم و برنامه‌های هیأت‌های معمولی ما را قانع نمی‌کرد.
من و هیأت مؤتلفه
بنابراین حدود پنجاه نفری طلبه بودیم و تعدادی کاسب بازار و تعدادی کارمند و معلم  و کارگر، مجموعه‏ای را تشکیل دادیم به نام هیأت مؤید، و این مؤید دوازده نفر از ما،  خودمان جلسه را اداره می‏کردیم. از حیث سخن و بحث‌هایی که می‏خواستیم مطرح  کنیم، قبلاً خدمت برخی از اسلام شناسان، از جمله آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم  حق‏شناس ارائه می‏کردیم و مورد تأیید که قرار می‏گرفت، اجرا می‌کردیم. این هیأت  رفته رفته به این فکر افتاد که یک کار اجتماعی – اقتصادی هم بکند. پس اندازی را در  حد ناچیزی، هر کدام از اعضا جمع کردند. پرچم ما آیه «والله یُؤیّد بنصره من یشاء» را  داشت. این شرکت کوچکی که از مجموعه ما تشکیل شد، برای پس انداز کردن اعضای هیأت سامان گرفت و یک گروه خیریه هم در کنار آن شکل گرفت، که این گروه خیریه  برای کارهای خیر و برای اداره برنامه‏ها سامان گرفت. به تدریج این کار خیریه از درون  خود شکل بیشتر گرفت. بعداً که حضرت امام از هیأت‏های دینی دعوت ‏کردند، این  هیأت مؤید لبیک گفت. حضرت امام وقتی که کار برای محرومان و مستضعفان را از روزهای اول نهضت و در کنار فعالیت‏های مذهبی و سیاسی لازم دانستند، ما از آن روز  در کارهای دیگری مشغول شدیم. یک بعد فعالیت ما تبلیغات دینی و یک بعد فعالیت  اقتصادی درونی و یک بعد حمایتی و امدادی بود. این هیأت مؤید، همچنان با حدود  60 – 50 عضو ثابت و تعدادی عضو غیر ثابت کار خود را ادامه می‏داد.
وقتی که حضرت امام ـ رضوان‌الله تعالی‌علیه ـ برای مبارزات دو ماهه علیه تصویب‌ نامه انجمن‏های ایالتی و ولایتی از مردم دعوت فرمودند، ما یکی از هیأت‌ها بودیم که با   اکثریت اعضا، به دعوت امام لبیک گفتیم. آغاز سخن از اینجاست که حضرت امام پس از پایان یافتن مبارزه دو ماهه علیه تصویب نامه انجمن‏های ایالتی و ولایتی فرمودند: این یک آزمایشی بود از طرف دستگاه جبار که خواستند ببینند در قم و دیگر حوزه‏ها آیا کسانی هستند که در مقابل زورگویی‌ها مقاومت بکنند یا خیر؟ و چیزهایی اینها طاغوت) درک کردند و از این آزمایش می‏خواهند مراحل بعدی را نتیجه بگیرند و باید شما بیش از گذشته خودتان را آماده نگاه داشته باشید. حضرت امام در یک سخنرانی دیگری فرمودند: برای بازگشت عظمت اسلام و برای عزت مسلمانان، به یاری دین خدا برخیزید. این سخنرانی و این اعلامیه، استنصار لقب گرفت. این اعلامیه استنصار حضرت امام به گوش هیأت‌های دینی رسید و حضرت امام از هیأت‌های دینی دعوت فرمودند که به قم بروند. وقتی در محضر ایشان قرار گرفتیم ایشان فرمودند که تمام فعالیت‌های دینی باید یا به عظمت اسلام منتهی بشود یا به عزت مسلمانان، هر کار دینی که این دو نتیجه را نداشته باشد، یا یکی از این دو نتیجه را، نمی‏شود به حساب دین گذاشت و از حالا به بعد شما آقایان که در هیأت دینی خدمت می‏کنید، باید توجه داشته باشید که حرکات دینی‌تان باید این دو هدف، یا یکی از این دو را تضمین کند.
وقتی که از قم برگشتیم، بنده به ذهنم رسید که برادرانی را از همین هیأت مؤید دعوت کنم در یک جلسه خصوصی‏تر و آنچه درک کرده‏ام از فرموده‌های حاج آقا روح‌الله به آنها بگویم. از بین 50 نفر، حدوداً 26 نفر را من دعوت کردم در منزلم. معمولاً این دعوت‌ها اتفاق می‏افتاد، یا برای تشریک مساعی در یک امر خیر، یا برای کمک در یک امر دینی، به یک هیأتی، به یک مسجدی، جایی، وقتی که دعوت می‌شدند. شاید بیشتر دعوت شدگان نمی‏دانستند برای چی دعوت شده‏اند. وقتی دور هم نشستیم، من از فرمایش آقا این استفاده را کردم که کارهای ما در این هیأت و در این شرکت و در این مجمع خیریه اگر که نتواند در مسیر عزت اسلام و در مسیر عزت مسلمانان باشد، قابل قبول نیست. مرجع تقلید ما می‏گوید، قابل قبول نیست و ما دور هم جمع می‏شویم، فداکاری‌هایی می‏کنیم، اگر قابل قبول نباشد، امضای مرجع تقلیدمان را نداشته باشد، یقیناً امضای امام زمان(عج) را هم نخواهد داشت. کمی توضیح دادم و بعضی از برادران متأثر شدند و گریه کردند که چرا بزرگان قبلاً به ما نگفتند و ما خیلی وقتمان تلف شده و الآن جبران گذشته را هم نمی‏توانیم بکنیم. به خصوص از آن سالهای 1340 که مأیوس شده بودیم و از صحنه سیاسی، خودمان را کنار کشیده بودیم و در یک مجموعه دینی خیال می‏کردیم بهترین فعالیت را داریم. چند سؤال کردند، یکی از سؤال‌ها این بود که چرا شما همه را دعوت نکردید؟ من در جواب گفتم که کار ما از حالا به بعد، یک مقدار احتیاج به رازداری دارد. از حالا به بعد ممکن است که ما کارهایی داشته باشیم که نخواهیم علنی بشود و باید که رازدارانمان شرکت داشته‌باشند. من عرض کردم به برادران که، پیشنهاد خاصی در ذهن من هست، اگر می‏پذیرید ما دو نفر را انتخاب کنیم و بفرستیم خدمت حاج آقا روح‌الله که ما در هفته این قدر پول داریم، این قدر وقت می‏توانیم بگذاریم، در هفته این قدر کار می‏توانیم بکنیم و این دو نفر هم نماینده ما هستند، هر وقت فرمایشی داشتید به این دو نفر بفرمایید.قرار شد که صندوقی را کنار اتاق بگذاریم. همین جلسه، هر کدام مبلغی که می‏توانند در هفته بدهند توی این صندوق بیندازند، ما جمع کنیم و خدمت آقا عرض کنیم، ما در هفته این قدر پول داریم. دو نفر انتخاب شدند، آقای مهدی شفیق و بنده که از طرف این 26 نفر به خدمت امام برویم و خدمت امام عرض کنیم، آنچه را که در آخرین جلسه گذشته بود.فردای آن روز یکی از همین برادران تماس گرفت، آمد، گفت که فلانی از اینکه من را قابل دانستی و دعوت کردی تشکر می‏کنم، اما من روحیه ضعیفی دارم، می‏ترسم که به من تکیه کنید در بعضی جاها و من صدمه بزنم، من آمادگی این را دارم هر ماه کمکی را به شما بکنم بدون این که عضو رسمی باشم. هر وقت کاری داشتید به من بگویید، من آمادگی داشتم، می‏گویم آمادگی دارم، آمادگی نداشتم، می‏گویم آمادگی ندارم. روشن کردن این نقطه، شاید واقع گرایی ما را در یک تشکل و تشکیلات، می‏تواند نشان بدهد که انسان‏هایی که می‏خواستند شروع کنند، در این که بگویند ما همه جا هستیم و نتوانند باشند، در این باره هیچ رودربایستی نداشتند و کاملاً با صراحت حرفشان را می‌زدند. می‏باید این نکته را اضافه کنم که وقتی خدمت حضرت امام توفیق پیدا شد، ما دو نماینده رفتیم.
استقبال امام از تشکیل هیأت مؤتلفه
حضرت امام دعا فرمودند، استقبال فرمودند از این کار. فرمودند: این کار را همه هیأت‌های دینی و مجامع اهل ایمان باید بکنند. باید به جانب تشکل بروند. نباید که پراکنده کار بکنند، پراکنده نمی‏تواند مؤثر باشد. اجازه خواستیم که هفته بعد ما جمعی، 26 نفر خدمتشان برسیم، اجازه فرمودند. روز جمعه هفته بعد ما خدمتشان رسیدیم. در این جلسه حضرت امام مقداری در ضرورت وحدت و یگانگی و یکپارچگی اهل ایمان صحبت فرمودند و شاید این تعبیر مربوط به ایشان باشد. عین عبارت را به خاطر ندارم. فرمودند: اگر در قرآن ما یک آیه داشتیم آن هم این آیه آخر سوره مبارکه آل عمران که خداوند در سامان گرفتن اهل ایمان می‏فرماید «یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوالله لعلکم تفلحون» خداوند اینجا امر فرموده، اهل ایمان، سعی کنند خودشان را بسازند، سعی کنند با هم ارتباط داشته باشند. و اشاره شاید به این مطلب فرمودند که در تفسیر هست که رابطوا در این آیه به معنای رابطوا مع‌الائمه است.با ائمه ارتباط برقرار کنید و تقوا را حاکم کنید، بر خودسازی و ارتباطات خودتان، شما حتماً به فلاح و پیروزی و رستگاری دست خواهید یافت «لعلکم تفلحون». ما جلسه بعد مجدداً جمعه به خدمت ایشان رفتیم. من از اینکه دو سه تا جمعه را پشت سر هم نقل می‏کنم، برای اینکه نسل جوانمان بداند که امام در آن روز چه نقشی در ساختن انسان‌ها داشتند و چقدر خودشان را پایین می‏آوردند در سطح کوچه و بازار، که ما را آگاهی بدهند، به ما مسؤولیت‌پذیری بیاموزند و راه بیاندازند. در جلسه دوم که خدمتشان رفتیم، هیچ مطلبی ارایه نشد. شاید هم اثری که در چشم مبارک آن حضرت بود سبب شد که گه‌گاه وقتی چشمشان می‏افتاد به چشم کسی، اگر می‏خواست صحبت کند، صحبتش یادش می‏رفت. من خودم چند بار برایم اتفاق افتاد که دهن باز کردم حرف بزنم، امام نگاه فرمودند؛ من یادم رفت چه می‏خواستم بگویم.
شیوه داوری امام در جلسه بحث‌انگیز 
سخنگوی آن گروه مطالبی را عرض کرده بود و حضرت امام جوابی داده‌بودند که آنها واقعاً پر شده‌بودند، اشباع شده‌بودند. نماینده‌شان گفت که حضرت آیت‌الله ما تا آخرین نفر، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون در خدمت شما هستیم. سخنگوی ما خیلی جسورانه به آن برادر تاخت و گفت چرا چاخان می‏کنی؟ چرا دروغ می‏گویی؟ این حرف‏ها چیست که می‏زنی؟ برگشت، گفت چرا توهین می‏کنید به من، تو من را می‏شناسی؟ یکی از علما که در کنار امام نشسته بودند گفتند در محضر حضرت آیت‌الله بس کنید. امام فرمودند: شما ساکت بمانید، بگذارید بحثشان را بکنند و اشاره فرمودند: بحث یعنی حق جویی. دو مرتبه این برادری که به او اهانت شده بود، گفت آخر تو مرا می‏شناسی؟ چرا می‏گویی من چاخان کردم؟ من با تمام وجود حرف زدم. این برادری که از طرف ما بود گفت: همین حرف‌ها را شما به مرحوم آیت‌الله کاشانی زدید، آیت ‏الله کاشانی را آوردید وسط، وِل کردید و رفتید. او گفت که سن من اقتضا نمی‏کند. من کی اطراف مرحوم آیت‌الله کاشانی رفتم. گفت امثال تو بودند که هنوز هیچی نشده بیایند، چنین حرفهایی بزنند، او دو مرتبه گفت: آخر این حرفی که می‏زنی، این حرف می‏دانی اثرش چیست؟ گفت: بله، می‏دانم اثرش چیست. اثرش این است که حرف‏های تو ممکن است که آقا را فریب بدهد. آقا خیال کند که تو و گروه‌تان تا همه جا هستید. تو حتی برای اسلام یک چَک نخوردی، چه طور می‏توانی چنین حرفی بزنی تا آخرین نفر، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون؟ او گفت پس کار تو به اینجا رسیده که به آقا هم توهین می‏کنی؟ که من آقا را فریب می‏دهم! چرا چنین حرفی را می‏زنی؟ به چه جرأتی. امام فرمودند: در همین جاها که لابد نوبت ما هم می‏رسد، من هم قدری صحبت کنم. اولاً چرا شما در صحبت کردن بد حرف می‏زنید؟ خوب با هم حرف بزنید. قرآن امر فرموده، خداوند امر فرموده به پیغمبر که به اهل ایمان بگو با هم خوب حرف بزنند اگر بد حرف بزنند، شیطان بین اینها آشوب می‏کند. «اِنَّ الشیطان للانسان عدو مبین». بعد فرمودند: شما چرا به ایشان گفتید، چاخان نکن. این عبارت را به صورت دیگری می‏توانستی بگویی. می‌گفتی در حرف‏هایت دقت کن بعد اینکه شما گفتید من را فریب می‏دهد، این توهین به من است، نه، من هم بشر هستم. واقعاً شما که داشتید صحبت می‏کردید اگر من آدم خوش‌بینی بودم خیال می‏کردم که همه جلسه تا آخرین نفر و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون آماده هستند. اگر یک کمی واقع بین‏تر بودم، فقط که در گروه شما که شما از جانب ایشان حرف می‏زنید، فقط شخص شما می‏توانید تا همه جا بایستی. به خاطر تذکر این برادر که شما هنوز برای اسلام یک سیلی نخورده‏ای، نگران نباشید. من هم هنوز برای اسلام سیلی نخورده‏ام. نمی‏دانیم بعد از یک سیلی خوردن چه می‏شود. ایشان درست می‏گوید و این حرف را که زده شما اصل حرف را توجه داشته باشید؟ بعد مجدداً فرمودند: ما از این جلسات باید یاد بگیریم، که چگونه بحث کنیم. چون ما در وظایف دینی‌مان از حالا به بعد احتیاج به بحث و تبادل نظر فراوان داریم و باید بحث و تبادل نظر ما روی روال باشد.امام همواره حرف حق را بیان می کرد .من به مجموع شما عرض می‏کنم که بدانید یک وقت انسان در ذهنش یک مطلب حقی را دارد، به طرز بیانش توجه نمی‏کند. شکل بد بیان او حقش را باطل می‏کند، شما تصور نکنید که اگر مطلب حقی در ذهنتان هست به هر لفظی بگویید، به هر قیافه‏ای بگویید، در هر شرایطی بگویید باز هم آن حق می‏ماند نه خیر، باید اهل حق بدانند که حق را چگونه بیان کنند و در چه شرایطی بیان کنند که حق نتایج خود را در ذهن طرف داشته باشد. مجموعه آن جلسه یک آموزش بسیار اصیل و عمیقی را در برادران مؤتلفه از خود به یادگار گذاشت که ما یاد بگیریم چگونه بحث کنیم.در ادامه شاید این مطلب لازم باشد که حضرت امام برای سامان دادن این گروه‌ها پیوسته سرمایه ‏گذاری می‏فرمودند، حضرت امام از اینها می‏خواستند که جلسات علنی داشته باشند که بتوانند در آنجا تبادل نظر کنند. می‌گفتند که وظایف دینی که مراجع می‏خواهند، این را منعکس کنید لذا سفارش می‏فرمودند: کمتر از سه نفر نباشید و بیش از ده نفر نباشید. هیأت‏هایی را که علنی نیست ده نفر کنید. بر همین اساس در شهرهای مذهبی کشور، هیأت‏های ده نفری خمینی شایع شد و این هیأت‏های ده نفره را دستگاه‌ حکومت به صورتی دنبال می‏کردند که بتوانند پیدا کنند. سفارش حضرت امام به ما سفارشی بود که مانع این می‏شد که دستگاه بتواند نفوذی کند. حضرت امام توصیه فرمودند: شما به فکر عضوگیری نباشید. شما به فکر برادریابی باشید. برادرانی را بیابید که سالیان سال در ایمان و عمل صالح امتحان دادند‌ه‌اند شما سرعت در رشد را تعقیب نکنید. شما یافتن برادران ایمانی و سامان گرفتن اخوت اسلامی را وجهه همت قرار دهید. همچنین فرمودند: شما سعی کنید کسانی را که در احزاب سیاسی بوده ‏اند نپذیرید؛ خواه این احزاب سیاسی احزاب ملی باشند، ملی ـ مذهبی باشند، یا غیر مذهبی، و هر چه بگویند ما تغییر کرده‏ایم، شما نپذیرید. برای این که تعدادی از آنها با دستگاه مرتبطند. دستگاه با بعضی این چیزها مرتبط است، با بعضی از این تشکل‌ها مرتبط است. در درون آنها چشم‌ها و گوش‌هایی دارد و مطالب شما غیرمستقیم منعکس می‏شود. بعضی از این تشکل‌ها واقعاً با یک حرکت اسلامی خالص موافق نیستند و می‏خواهند از درون مطلع شوند که چه می‏گذرد و برخی از اینها که می‏آیند در کنار شما، آدم‌های ضعیفی هستند. اینجا و آنجا حرف‌های شما را بازگو می‏کنند و شما باید از این که رشد بی‌حسابی بکنید، جلوگیری کنید. برادران شناخته شده، باید آنقدر که به فکر گروه‏یابی باشید به فکر عضوگیری نباشید. برادریابی کنید. مجموعه برادران را بیابید. در هیأت‌های دینی کسانی که با هم در ارتباطند، مجموعه‏ ها را بیابید.در اثر این سفارش‌ها یک روز که ما از طرف همین جمع، بنده و آقای شفیق خدمتشان بودیم حضرت امام فرمودند: در آن اتاق بمانید تا من بیایم. ما رفتیم در اتاق دیگر، در آنجا دیدیم تعدادی از برادران شناخته شده هستند و حضرت امام تشریف آوردند. شاید مجموعاً چهارده، پانزده نفر شدیم. حضرت امام فرمودند: شما همه جدا جدا کار می‏کنید، برای خدا کار می‏کنید. خدایتان یکی، قیامت‌تان یکی، نبوت‌تان یکی، پیامبرتان یکی، کتابتان یکی، چرا با هم کار نکنید؟ از اینجا که بیرون می‏روید با هم قرار بگذارید، یگانه شوید. بنده به سهم خودم خیلی خوشحال شدم، آمدم در جمع بیست و شش نفری‌مان، این خبر را رساندم. و برخلاف من که خوشبین بودم، تعدادی از برادران با چنین چیزی با سخت‏گیری و شاید بدبینی نگاه کردند و گفتند این کار، کار بسیار خطرناکی است و نباید این کار را بکنیم، گفتند که آقا یک مرجع تقلید در قم هستند، از این افراد شناختی ندارد، یک نفر از اینها اگر ناشناخته وارد شده باشد، همه ما را در این شرایط تحویل می‏دهد. یکی از برادران آنجا گفت که اصل ایرادی که دارند درست است، اما اینها حاج آقا روح‌الله را نمی‏شناسند که این جوری حرف می‏زنند. یک نفر در بین ما هست و منظورش با من بود که حاج آقا روح‌الله از سه طریق راجع به او تحقیق کرده، یک طریق از درون فامیل، یک طریق از محل کارش و یک طریق از مسجد امین‏الدوله، روزهای اولی که او پیدا شده آنجا و با این که معرفی هم شده‌بوده، امام این سه تحقیق را کرده و توضیح داد و گفت علت این که من متوجه این کار شدم این بوده که من با یکی از منسوبان در ارتباطم و او هر سه طریق تحقیق امام را می‏دانست و برای من نقل کرد. خبری که او داد جلسه را کاملاً تغییر داد و معلوم شد که دقت‏ مرجع تقلید ما، اصیل و آموزش‌دار است. حتی عده‏ای از علما تعجب می‏فرمودند که چه طور با این که تعدادی از علما در بازار تهران هستند، امام نمایندگی شان را به یک آدم غیر روحانی داده! به عسگراولادی داده است.
تشکیل جبهه مسلمانان آزاده
ما و تعدادی که امام معرفی فرموده بودند، وقتی دور هم نشستیم، یک جلسه، دو جلسه به این نتیجه رسیدیم که ما حالا که یک نیرو شدیم، باید ببینیم می‏ توانیم حزب شویم، می‏توانیم جبهه شویم، می‏توانیم در حالت ائتلاف فعالیت کنیم. به فکر این افتادیم که برای حزب شدن خیلی زود است، ائتلاف هم یک کار سطحی و علنی است با ائتلاف هم مشکل ما حل نمی‏شود. به ذهن‌مان رسید که ما عنوان جبهه را به جمع‌مان بدهیم و از آن به بعد، اعلامیه‏های حاج آقا روح‌الله و مراجع را تکثیر کنیم و حتی بخش‌هایی از این اعلامیه‏ ها را به صورت تراکت و بیانیه در بیاوریم و امضایمان هم جبهه مسلمانان آزاده باشد. جبهه مسلمانان آزاده، کار خود را آغاز کرد و اولین کار درباره یکی از اعلامیه ‏های حضرت امام بود. در اثر بی‌احتیاطی‏ های اولیه، یکی دو تا چاپخانه در همان جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی و بعد از آن لو رفته و گرفتار شدند. تعدادی از برادران هم در رابطه با این چاپخانه‏ها گرفتار و دستگیر ‏شدند. ما پس از این که اعلامیه  جبهه مسلمانان آزاده را دادیم، به حضرت امام گفتیم که ما یک چنین کاری را نسبت  به اعلامیه شما کردیم. حضرت امام فرمودند که در این باره دقت بیشتر بکنیم که کمتر  گیر بیافتیم و گیر افتادن حالا به هیچ وجه مصلحت نیست.روز بعد یک اعلامیه‌ای منتشر شد با امضای جبهه مسلمانان شیعه آزاده تجریش و  به فاصله کمی، جبهه مسلمانان آزاده غرب تهران. پنج، شش تا اعلامیه که ما هیچ کدام از اینها را نمی‏شناختیم. اما در یک دستگیری جمعی که در کنار مسجد سید عزیزالله ‏اتفاق افتاد، همه این برادرانی که به این عناوین امضا کرده بودند، در اطلاعات شهربانی، در یک اتاق بزرگ با همدیگر نگهداری شدند و دشمن، وسیله معرفی اینها را به همدیگر فراهم کرد و جبهه مسلمانان آزاده در سطح نسبتاً وسیعی توانست سامان پیدا کند. در جمع 26 نفره عمدتاً جوان بودند، آدم‌های مسن کمتر داشتیم. شاید تعدادی از ما مسن‏تر از دیگران بودیم و در آن روز مثلاً من حدود 30 یا 31 سالم بود. مسن‏ترین فرد این مجموعه 26 نفره شاید من بودم.
وحدت بر اصل توحید
من راجع به فرهنگ دنیای اسلام عرض بکنم که ایشان تصور فرمودند که باید در جهان اسلام، مردم همدیگر را به عنوان برادر خطاب کنند. در شرایطی که جو حوزه و جو مردم متدین به هیچ وجه آمادگی ظاهری نداشت. اما ایشان مصلحت دیدند که عنصر فرهنگی اخوت اسلامی را در بین مسلمانان جهان غبار روبی کنند. انحراف‌ها را بتوانند بردارند. لذا در شرایط بسیار حساسی در مسجد اعظم قم، بالای منبر فرمودند: من از اینجا دست همه برادران مسلمان را در اقصی نقاط عالم به گرمی می‏ فشارم.سومین مطلبی که من فکر می‏کنم حضرت امام با سعه صدرشان راجع به موحدین عالم دارند، این بود که در همان اوان، این بحث بسیار مهمی که پیامبر مکرم به تبعیت از کلام خدا به اهل کتاب می‏فرماید که: تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله، این را در بحث‌هایشان به صورت وحدت بر پایه توحید، سعی داشتند بیان کنند به ویژه در دیدارهای خصوصی شان که بعضی از اهل کتاب به خدمتشان می‏رسیدند. ایشان حتی آرزو داشت که همه موحدان عالم، همه کسانی که توحید و نبوت ابراهیم و وحی را قبول دارند، بتوانند در خانه خدا در مکه، فریاد الله‌اکبر بکشند. من از نسل جوانمان به ویژه نوجوانانمان، استدعا دارم که از امکاناتی که در اختیار هست، استفاده کنید و با علاج حضرت امام در رفع بیماری‌هایی که در تن شیعه، در تن دنیای اسلام و در تن دنیای موحدان بوده، آشنایی پیدا کنید و بدانید که این شخصیت، چه کاری انجام داده و چه کارهایش مانده. حضرت امام در شناخت ظلم و مظلومان جهان، دست آوردهایی داشتند. همان طوری که ما برای مذهب‌مان، موظفیم، و برای رفع ظلم.  
یک خاطره جالب از امام
در یکی از روزهایی که خدمت حضرت ایشان بودیم، درس خارج بود در منزلشان، بنده هم توفیق پیدا کردم باشم. در آنجا بحث حج بود، که ایشان فرمودند. بسیار خوب. بحث تمام شد راجع به استطاعت. اما تحصیل استطاعت لازم است یا نه؟ آیا منتظر بمانیم مستطیع که شدیم به حج برویم؟ آیا تحصیل استطاعت برای مکلف لازم است یا نه؟ خوب در این باره بعضی از فضلا مطالبی داشتند در نفی این فرمایش حضرت امام، بعضی در اثبات، اما جرأتی که بخواهند صد در صد بگویند، تحصیل استطاعت لازم است، این جرأت را نمی‏کردند که بتوانند به صلابت خود حضرت امام صحبت کنند. حضرت امام به این آیه اشاره فرمودند: خداوند در قرآن می‏فرماید که وقتی بعضی از مستضعفین را فرشتگان دارند قبض روح می‏کنند، از وضعیت اینها سؤال می‏کنند که «فیم کنتم» در کجا بودید؟ اینها در جواب می‏گویند «کُنّا مستضعفین فی الارض». ما در سرزمین‌مان مستضعف بودیم. ایشان فرمودند: می‏دانید که خداوند نقل فرموده که چه عتابی به اینها می‏شود. «الم تکن ارض‌الله واسعة فتهاجروا فیها» آیا زمین خدا گسترش نداشت که شما در جایی که مستضعف هستید، از اینجا بروید جای دیگری و قدرت به دست بیاورید؟. بعد استدلال‌های دیگری این‌چنین فرمودند: به نظر من آن گیری که دنیای اسلام دارد به خاطر این است که نرسیده به اینکه خروج از استضعاف لازم است،و چند آیه و روایات آوردند و فرمودند که باید تلاش کنیم این مشکل را برای جهان حل کنیم که مظلومان و مستضعفان برای رفع ظلم و رفع استضعاف حرکت درستی داشته باشند. نمی‌توانم بگویم چه کسانی در آن جلسه حضور داشتند. چون مثبت و منفی دارند، چون بعضی از آقایان هم چیزهایی نقل می‏کردند و حضرت امام سعی می‏فرمودند که مستقیم مقابل نظر بزرگان قرار نگیرند. حالا من اسم که ببرم ممکن است به بعضی‌هایشان مراجعه کنید. اینها بگویند در آن روز کی چی گفت و امام چگونه برخورد کردند. من باید یک خبرنگار باشم، بدون دخل و تصرف در وقایع.اینکه من راجع به نام اشخاص صحبت نمی‏کنم به دلیل این است که اولاً همه آنهایی که در آن جلسات بودند، مثبت نیستند. در ثانی ممکن است ذهن آدم نگفته باشد، بعضی از آقایان آنجا باشند، آدم نگفته باشد، اسباب گله و این چیزها می‏شود. من نمی‏روم توی آن مایه‏ها، فقط اینکه من از امام چه استفاده‏ای کردم. 
واکنش امام به انجمن‌های ایالتی و ولایتی
تصویب نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، مصوبه‏‌ای است که در دولت اسدالله علم در 1341 اعلام شد و نیرنگی به کار رفته بود در این تصویب نامه، که تمام اقشار مظلوم جامعه را به صحنه بیاورد و به جای این که مردم توجه کنند که ریشه نظام بر ظلم استوار است، شاخ و برگ‏هایی را ارائه می‏کردند. در قانون اساسی مشروطیت غیر از مجلس شورا و مجلس سنا، مجالس استانی و شهرستانی پیش بینی شده بود به نام انجمن ایالت و انجمن ولایت، این از بدو مشروطیت تا 1341 هیچ گاه اجرا نشده بود، برای این که مردم به ویژه روشنفکران را فریب بدهند، آن را طراحی کردند. با این تصویب نامه می‏توانند روشنفکر را در سه کسوتی که در آن وقت می‏توانست باشد منزوی کنند؛ یک دسته از روشنفکرها، ملی‏گراهای زمان بودند، یک دسته چپ گرایان وابسته به بلوک شرق بودند و یک دسته از روشنفکران در بین این دو موضع‏گیری قرار داشتند، زیرا حرکت به جانب انجمن‌های ایالتی و ولایتی خواست همه روشنفکران، از روز اول مشروطیت بود و هیچ وقت تحقق پیدا نکرده بود. قرار شد که چند تغییر هم پدید بیاورند. یکی از آن تغییرها این بود که انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان دارای یکی از چهار مذهب رسمی کشور باشند و قسم خوردن به کلام‌الله مجید به قسم خوردن به کتب آسمانی تغییر یافته و شرکت زنان را در انتخابات آزاد کنند و چند فریب دیگر. وقتی این تصویب نامه اعلام شد، از قم مراجع تقلید موضع‏گیری فرمودند و بعضی در تلگراف اولیه به نقد ساختار آن پرداختند. برخی به درونمایه و برخی به هر دو پرداختند.
محمد رضای خائن به فکر این افتاد که خودش را از صحنه کنار نگه دارد و در پاسخی اعلام کرد که این تلگراف‏ها را، من برای اسدالله علم فرستادم که نخست وزیر است و شما دولت را نصیحت کنید. شأن آقایان نصیحت است و شما دولت را نصیحت کنید. حضرت امام از محتوا، چند چیز را بیرون کشیدند. یکی این بود که این همان کاری است که پدرش (رضا پهلوی) وآتاتورک مأمور بودند بکنند که پدرش در ایران موفق نشد وآتاتورک در ترکیه مسلط بر علما و اسلام شد و کشور ترکیه را به جانب بی‏ایمانی به پیش برد و همین امروز هم طرفداران لائیسم در آنجا شرایطی را تحمیل می‏کنند، که حتی در یک کشوری که بالای 99% مسلمان دارد، مدارس اسلامی را، نمی‏پذیرند. امام در آن روز اشاره فرمودند که شاه می‏خواهد به راه پدرش و آتاتورک برود و غیرمستقیم وارد شده‏اند، در کشور ما اسلام دین رسمی و مذهب جعفری مذهب رسمی است ما چهار دین رسمی نداریم که قسم خوردن به کتب آسمانی را هم در کشور راه بیاندازند. همان کاری که در کشورهایی که براساس لامذهبی سامان می‏گیرد، همان کاری که در آنجا می‏شود می‏خواهند بکنند.حضرت امام درباره‌ مشارکت زنان در انتخابات تعبیری در جلسات خصوصی داشتند. من بیشتر آنچه را در جلسات خصوصی گذشته است عرض می‏کنم و آنچه در تلگرافات و بیانات رسمی است را می‏توان مطالعه کرد و می‏توان متن‏ها را مورد بررسی قرار داد. ایشان در یک سخنرانی نسبتاً نیمه علنی، اعلام فرمودند که زنان آگاه ما روشن‏تر از آن هستند که این دروغ را بپذیرند، زیرا مگر در کشور مردان آزادند در رأی دادن، که زنان را می‏خواهند آزادی بدهند و در این زمینه حضرت امام آن فریبی که آنها می‏خواستند، پدید بیاورند برگرداندند به این که اینها در این حرکتشان قصد ندارند که به زنان آزادی بدهند. البته بعضی از علما تکیه شان در مخالفت این بود که چرا به زنان حق رأی داده  می‏ شود. امام سرمایه‌گذاری فراوانی نمودند که به این بزرگان برسانند که این نقطه، نقطه جدی برای ادامه حمله نیست. آنچه که لازم است اصل موضوع، یعنی از رسمیت انداختن و از وحدت و یگانگی انداختن اسلام در نظام است و یکی از حملات ایشان این بود که این تغییر قانون انتخابات با یک تصویب نامه، تغییر قانون اساسی می‏شود و حق نیست که دولت تغییر قانون اساسی بدهد و ظرافت دریافت‌های ایشان و حرکت جدی ایشان در این مسیر رفته رفته مردم را روشن کرد و به صحنه آورد.در تهران، چند نمونه را من یادآوری می‏کنم. یکی مجالسی بود که تشکیل می‏شد و این مجالس عمدتاً در مسجد مرحوم حاج سید عزیزالله در بازار که آیت‌الله حاج سید احمد خوانساری هم در آنجا حوزه علمیه‌ داشتند و نماز جماعت می‌خواندند. یک بار از آقای فلسفی دعوت شده بود که در این مسجد برنامه‏ای را به عنوان اعتراض نسبت به این تصویب نامه داشته باشند. بازار تعطیل شده بود. 
تبدیل هیأت‌های پراکنده به هیأت مؤتلفه اسلامی
سه شاخه تشکیل دهنده مؤتلفه اسلامی، جبهه مسل

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا