آقای محمد نوری زاد! سلام
«محمد مهاجری» سردبیر خبرآنلاین در یاداشتی نوشت: «محمد نوری زاد» رفیق روزهایی است که هر دو در روزنامه کیهان مینوشتیم. حالا او راهی برگزیده که با من یکی نیست.
پسرم، محمدرضا با دیدن مطالب اخیرش نامهای خطاب به او نوشته که بعد از انتشار دیدمش. انصافا بهتر از پدر نوشته. دریغم آمد که در وبلاگم آرشیوش نکنم.
آقای محمد نوری زاد سلام!
بنده سالهاست شما را میشناسم. پیش از آن که به هر دری بزنید برای کسب شهرت. پیش از آن که سر انگشت اشاره را خیس کرده و به هوا گرفته باشید و ببینید باد از کدام سمت می وزد و سپس همان سوی غش کنید.
من شما را از روزگاری می شناسم که با پدرم در روزنامه کیهان همکار بوده اید.
از زمان “پرچمهای قلعه کاوه” میشناسم و از زمان “پروانهها مینویسند”.
آقای نوری زاد! به حسب این آشنایی مطول، و به جهت هم سو بودن نظرات مان پیش و چند صباحی پس از انتخابات 88، تا چندی پیش سالهای دور و درازی است که مخاطب شما بودم.
شما احتمالا آدم هنرمندی هستید.
اگر میگویم احتمالا از آن جهت است که “پرچمهای قلعه کاوه” را هر کسی دیده خوشش نیامده و ردی از هنر در آن ندیده است.
یا “چهل سرباز”تان مخاطب چندانی نداشت و اهالی فن که کارتان را دیده بودند دل خوشی نیافتند از آن اثر نیم بند.
آقای نوری زاد!
اگر بدتان نمی آید باید بگویم برداشت من از شما آدمی است که سالها به هر دری زده تا مشهور شود.
به هر قیمتی، با هر آدابی، با هر شیوهای.
من آن روزها کم سن بوده ام اما شما باید خوب یادتان باشد که چگونه به عبدالله نوری حمله کردید و محمدرضا نقدی را تکریم نمودید.
یا بهتر از من به یاد دارید که آیت الله مصباح یزدی را چراغ راه دانسته بودید و قطعا خاطره روزی را که مینوشتید یکی از مراجع تقلید وجوهات دریافتی خود را به حساب رهبر انقلاب واریز نماید از خاطر نبردید.
آقای نوری زاد!
در راه کسب شهرت چه در آن سالها که افراطگر بودید و چه امروز که تفریط میکنید تمام کوشش خود را به کار بستید و الحق که بی توفیق هم نبودید.
اما عالی جناب!
مهمی را فراموش کردید و آن، این بود که اگر روزی شهیر شدید مردم سراغ سوابق شما می روند. می روند سراغ “پدر” گفتنهایتان به رهبر انقلاب تا تمسخر امام خمینی در پستهای کانالتان.
می روند به آن تمثیلهای “پروانهها مینویسند” تا دست دادن امروزتان با بهاییان.
آقای نوری زاد!
شما چرخیده اید. هر روز شکلی بودهاید، رنگی بودهاید، روزی عاشق یکی و فارغ از کسان دیگر بوده اید و دیگر روز بالعکس.
میدانم هم اکنون در ذهنتان چه میگذرد. احتمالا سینه صاف کردهاید و باد به غبغب انداختهاید که: های! جوان ناپخته و مردک خام تو چه می فهمی حق جویی چیست؟ چه می دانی که من بنده حقیقتم و هر روز ممکن است حق را در جایی جست و جو کنم؟
شاید چیزهای دیگر نیز بگویید و حرفهای دیگری نیز داشته باشد.
اما محمد نوری زاد گرامی! میان آن خطابههای پرشور و فکرهای حق به جانبی که میکنید یک حقی هم به من مخاطب بدهید.
حق بدهید که روی حرفهایتان حساب نکنم و بگویم این حرفها از لسانی است که تا کنون بارها به نفع افزایش شهرت چرخیده و رنگ عوض کرده است.
و اما عرض آخر این نامه:
آقای نوری زاد! هنرمند گرامی، نویسنده خوش قلم و مجاهد روزهای پیشین عرصه فرهنگ. من نسبت به شما و ارشاد و اصلاحتان نا امید نیستم و با زبان روزه شهادت می دهم که هدفی جز ارشاد شما در این نامه ندارم.
و نامهام را با فرازی از نامههای شما به رهبر انقلاب به پایان می برم. چه خوش فرموده بودید:
مرگ، چون پرندهای سیری ناپذیر، پنجه می افرازد و ما را یک به یک می کاود تا مگر به گوشمان بگوید: وقت رفتن است، راهی شو!
انتهای پیام
متاسفانه صرفا متنی ادبی بدون بار علمی و احتمالا با انگیزه تخریب کسی بخاطر پیشینه اش. پیشینه یاسر و و سمیه از یک سو و عمرسعد از سوی دیگر نشان می دهد که استدلال نیم بند غیر قابل اتکا بودن نظرات فردی بخاطر تغییر در مواضع غلط است. به قول دکتر بهشتی: تغییر نظر در فکر دکتر شریعتی و هر انسانی نشان می دهد که او فکر دارد و فکر می کند پس نظر جدید پیدا می کند (نقل به مضمون از کتاب «شریعتی جستجوگری در مسیر شدن»)
من پروانه ها مینویسند ایشون رو بسیار دوست داشتم مرا یاد نج البلاغه میانداخت کاوه راهم دوست داشتم نگاه به هنر سلیقه ای است و هنرمند را نمی توان محکوم کرد چرا به سلیقه ما ننوشته نمیتوان اورا واثرش را زیر سوال برد که چرا با فکر ما تفاوت دارد حیف که نمیتوانیم هرکس مثل ما نیست تحمل کنیم و در عوض تمام سعی مان را میکنیم در حذفش