بازخوانی مطلب طنز شهرام شکیبا درباره تهمینه میلانی
در سال ۸۷، شهرام شکیبا طنز نویس معروف ، مطلب طنزی را درباره تهمینه میلانی کارگردان سینمای ایران منتشر کرد که پس از گذشت سالها ، همچنان خواندنی به نظر می رسد.
به گرارش سینما سینما، به بهانه سالروز تولد تهمینه میلانی، این مطلب دومرتبه باز نشر می شود.
به امید نابودی نسل مردها!
اثر طبع گهربار حکیم شهرام شکیبا
روز. خارجی. داخلی. بقالی محل. خارجی
تابلوی بقالی محل: سوپرمارکت دریانی
هیبت دریانی [جیگر دراومده] بقال چاق، خشن، زشت و بسیار کمسواد محله است که هیچ بویی از لطافت به مشامش نخورده. او پشت دخل ایستاده و با نگاه عاری از هرگونه عطوفتش به مشتریان مینگرد.
سهیلاجان وارد مغازه میشود. سهیلاجان زنی ۲۹ ساله، قدبلند و سرتاپا عطوفت و پاتاسر لطافت است. زنی که نگاه مهربانش پرندگان مهاجر را در آسمان آبی سواحل چمخاله تداعی میکند. در یک کلام او بهترین و مظلومترین زن خاورمیانه است. سهیلاجان علیرغم همه فشارهای همهجانبه، یک دستی هم در سر و صورتش برده و بر زیبایی ذاتی خویش، زیبایی ظاهر را هم افزوده است. سهیلاجان یک طرف روسریاش را طوری گرفته که گونه زیبایش پوشیده باشد. دو انگشتش را در دهان میبرد، صدایش را عوض میکند و حرف میزند.
سهیلاجان: هیبتخان، لطفاً دو تا دونه تخممرغ بدین.
هیبت خان [جیگر دراومده]: سلام دخترم. چشم.
سهیلاجان جواب سلامش را نمیدهد.
هیبت خان [جیگر دراومده]: اِ، سهیلا خانوم چرا جواب سلام نمیدین؟
سهیلاجان: آقامون ممنوع کرده جز حرف یومیه راجع به خرید، چیزی به نامحرم بگیم. شمام تو رو خدا بهش نگین من همین قدرم باهاتون حرف زدم. بفهمه قیامت میکنه آقامون!
در همین لحظات شهلا خانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری وارد مغازه هیبتخان جیگردراومده دریانی میشود. شهلا خانوم زنی ۳۷ ساله و مثل ماه است. او زنی بسیار مصمم و توانا و قوی است. در نگاهش شرارههای موفقیت و تصمیم نمایان است. طوری که هر خری میفهمد او چقدر زن بااستقامت و موفقی میباشد. هیبتخان جیگر دراومده دست و پایش را گم میکند. خودش را با تمیز کردن پیشخوان مغازه سرگرم میکند.
هیبت خان [جیگر دراومده]: سلام.
شهلا خانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: سلام و زهرمار! دو تا تخممرغ بده!
هیبت خان [جیگر دراومده]: چشم!
شهلا خانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری بدون هیچ اعتنایی به هیبتخان جیگر دراومده اجناس مغازه را مینگرد. چشمش به سهیلاجان میافتد.
شهلا خانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: سلام دخترجان. تو اسمت چیه؟
هیبت خان [جیگر دراومده]: ایشون سهیلا خانومن. آقاشون قدغن کرده با کسی حرف بزنن و گفته…
شهلا خانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: شما خفه. خودشون زبون دارن این سرکار خانوم. تا کی شما مردا میخواین جای ما حرف بزنین؟ تا کی زور و ظلم و جور و غیره؟
از اینجا به بعد هیبتخان جیگر دراومده کاملاً خفهخون میگیرد و هیچ نمیگوید مگر «آخ» آن هم در پایان فیلم البته. سهیلاجان بعد از برخورد قدرتمندانه، پراقتدار و افتخارآمیز شهلا خانوم جان، پس از سالها دوباره خود سابقش را پیدا میکند. همان «خود» قدیمی که قبل از انقلاب در دانشگاه فعالیت سیاسی میکرد و از بس فعال بود «نیکبین» جان ازش خواستگاری کرده بود. لذا جرئت یافته، خویشتن را معرفی میکند.
سهیلاجان: من اسمم سهیلاس!
شهلاخانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: بهبه! معلومه که باسواد و فهمیده هم هستی.
سهیلاجان: بله، من فوقلیسانس علوم سیاسی دارم از دانشگاه تهران.
شهلاخانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: لابد شوهرتم بیسواده دیگه.
سهیلاجان: آقامون تا پنجم ابتدایی خونده. کلهپزی داره.
شهلاخانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: لابد دست بزنم داره. صورتتم که پوشوندی لابد کبوده. اون مرد وحشی زده دیگه. ظلم تاریخیه دیگه. ظلم تاریخی میکنن این قوم لندهور بیسواد و عاری از فرهنگ و مهربانی. این قومی که دستشان تا حوالی آرنج به خون جنس ضعیف آغشته است و برخلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر رفتار میکنن. بذا ببینم کبودی صورتتو. ببینم چقدر میشه دیهش.
سهیلاجان: نه. کبودی نیس. تبخال زدم. آخه خواب ترسناک دیدم.
شهلاخانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: دیگه بدتر. از بس که اون شوهر جز جیگرزدهات خون به دلت کرده و در حقت ظلم کرده، شبهام خواب ترسناک میبینی. وقتی صب تا شب شوهر آدم کله بپزه، معلومه که آدم خواب ترسناک میبینه. مردا همهشون کلهپزن. مهندس کامپیوترم که باشن ذاتشون کلهپز و سلاخه!
آثار تصمیم و تحول در عمق چشمهای سهیلاجان به چشم میخورد. غم مبهمی که در نگاهش لانه کرده بود رنگ میبازد و اقتدار ویژهای جای آن را میگیرد.
سهیلاجان: حالا باید چه جوری از دست این دیو کلهپز رها بشم؟
شهلاخانوم جان، وکیل پایه یک دادگستری: اونش با من. یه دادخواست طلاق برات مینویسم که مو لای درزش نره. خود من تا حالا با پنج تا از این کلهپزهای بالفطره ازدواج کردم و بعد سه ماه با اولین دادخواست شرشون رو کم کردم. فقط یه آرزو داشتم که بهش نرسیدم. اونم الان با کمک تو بهش میرسم. [فریادمیزند] ما میتونیم!
سهیلاجان [فریاد میزند]: آره، ما میتونیم.

خروش آغاز میشود. تصاویر اسلوموشن از شکسته شدن اجناس گوناگون مغازه. دست شهلا خانوم جان وکیل پایه یک دادگستری که چاقوی ضامنداری را در دست سهیلاجان میگذارد. شکسته شدن اجناس. شکمگنده هیبت دریانی جیگر دراومده. دست سهیلاجان که ضامن چاقو را میزند. تیغه چاقو باز میشود. شکسته شدن اجناس. نگاه مبهوت هیبت دریانی جیگر دراومده. تیغه چاقوی دیگری در دست شهلاجان وکیل پایه یک دادگستری باز میشود. شکسته شدن اجناس. دو دست زنانه به ترتیب چاقو را به پهلوهای هیبت دریانی جیگر دراومده فرو میکنند.تصویر چهره هیبت دریانی جیگر دراومده که آثار درد در آن نمایان است.
هیبت ]جیگر دراومده]: «آخ»!
خون که روی پیراهنش میدود. شیشه قدی مغازه که رویش نوشته «سوپرمارکت دریانی» فرو میریزد. جنازه هیبت دریانی جیگر دراومده.
سهیلاجان و شهلا خانوم جان وکیل پایه یک دادگستری، دست در دست هم در پیادهرو دور میشوند. و دو تخممرغ در دست دیگر هر کدام است. موسیقی «یار دبستانی» روی تصویر دور شدن آنها.
کی میتونه جز من و تو
درد ما رو چاره کنه
دست من و تو باید این
پردهها رو پاره کنه
در انتها تیتراژ بر روی تصویر استیلیزه فرشته ترازو به دست عدالت حرکت میکند.
به امید نابودی نسل مردها
تهمینه
انتهای پیام