سروش: اینکه دین تعبّدی است، حرفِ غریبی است
عبدالکریم سروش گفت: دوستِ عزیزِ ما، جنابِ آقای ملکیان، در مصاحبهای که اخیراً داشتند، گفته بودند که گوهرِ دین یا گوهرِ دینداری، تعبّد است. اتفاقاً بنده با ایشان یک گفتوگویی هم بر سرِ همین داشتم، حضوراً. […] در واقع ایشان از این طریق میخواهند خطی بکشند بینِ عرصهی دین و عرصهی عقلانیت که عرصهی عدمِ تعبّد است. و حرفِ من به ایشان این بود و اینجا هم سخنام همین است که چنین خطکشیای ناممکن است.
به گزارش انصاف نیوز به نقل از نیلوفر، متن تحریر سخنان سروش در پی می آید:
“دوستِ عزیزِ ما، جنابِ آقای ملکیان، در مصاحبهای که اخیراً داشتند، گفته بودند که گوهرِ دین یا گوهرِ دینداری، تعبّد است. اتفاقاً بنده با ایشان یک گفتوگویی هم بر سرِ همین داشتم، حضوراً. […] در واقع ایشان از این طریق میخواهند خطی بکشند بینِ عرصهی دین و عرصهی عقلانیت که عرصهی عدمِ تعبّد است. و حرفِ من به ایشان این بود و اینجا هم سخنام همین است که چنین خطکشیای ناممکن است؛ ناممکن است. یعنی شما تقریباً در تمامِ عرصههای دیگر هم ـ در علم، در فلسفه ـ مخلوطی از تعبّد و تعقّل را میبینید. یک چنین چیزی که یک جا خالصِ تعبّد است و یک جا خالصِ تعقّل است، بنده سراغ ندارم و به وضوح میتوان نشان داد که اصلاً این، هیچجا اتفاق نیفتاده. […]
اینکه دین، تعبّدی است، حرفِ غریبی است؛ حرفِ گرانی است. نمیشود راحت پذیرفت. چرا دین، تعبّدی است؟ پس این همه متکلّمین چه کار میکردند؟ بالاخره به خیالِ خودشان، استدلال میکردند. عُقَلای قوم بودند. مگر این که ما بگوییم عقل، از بنده شروع شده و گذشتگان هر چه میگفتند، سفاهت بوده؛ که این هم خیلی ادعای غریبی و سنگینی خواهد بود. عقلانیت ـ همان طور که گفتیم ـ سیّال است. لذا همان عقلِ متکلّمانِ گذشته، عقل بوده واقعاً. بگذارید جورِ دیگری بگویم. حتا اگر آنها خطای در استدلال میکردند، ولی استدلال میکردند. یک وقت یک کسی استدلال نمیکند، اصلاً تعبّدی، کورکورانه، چیزی را قبول میکند؛ یک وقت یک کسی استدلال میکند، ولو که در استدلالاش خطا بکند. ما کسی را که خاطیِ در استدلال است، نمیتوانیم متعبّد بنامیم. متعبّد نبوده، عقلاش را به کار انداخته، استدلال هم کرده، البته خطا هم شأنِ عقل است. یعنی در همین تعقّل است که خطا پیش میآید. خطا کردن، کارِ عقلانی است، کارِ بشری است؛ حیوانات خطا نمیکنند، شک هم نمیکنند. همهی اینها در واقع شؤونِ تعقّلِ آدمی است. […]
در خودِ علم که به ظاهر، آبجکتیوترین فرآوردهی عقلِ جدید است، آبجکتیوترینشان است، یعنی از فلسفههای جدید، حتا از فلسفهی تحلیلی، تحلیلیتر است؛ در آن جا شما، دوشادوشِ هم، این تعبّد را میبینید، خرافه را هم میبینید، تعقّل را هم میبینید، همهی اینها را با همدیگر میبینید. و اگر یک خدمتِ خوبی این فلسفهی علم و تاریخِ علم به ما کرده، همین است که اینها را بر آفتاب افکنده و آشکار کرده. یک عده عالِم میبینید، عالِم است، ولی از همان اول که میآید، سرش را میاندازد پایین، هر چه که یادش میدهند، همان را میگوید، همان را تکرار میکند، همان را عمل میکند تا آخرِ عمرش. و همان normal science که آقای تامس کوهن در کتابِ انقلابهای علمیاش مطرح میکند، دقیقاً همین است دیگر. normal science یعنی علمِ تعبّدی. […] یک norm ی پیدا میشود، paradigm به تعبیرِ او، episteme به تعبیرِ میشل فوکو؛ که تعبّدپرور است، دقیقاً به این معنا. […]
خطِ مرزِ پُررنگِ برجسته و یک فرقِ فارقِ ستبری میانِ عرصههای دین و علم و فلسفه و عقل و اینها گذاشتن، فوقالعاده مشکل است. […] اگر یک مقولاتِ خشکی از اینها بسازیم ـ که واقعاً در عالَمِ خارج، نشانی از آنها نیست ـ، این مقولاتِ خشک، بله، همیشه با هم دعوا دارند، با هم قهر اند، نه این سراغِ آن میرود و نه آن سراغِ این میآید. درست مثلِ موضوعاتِ علوم میمانَد که منطقیّین یک جوری تعریف میکنند اینها را که شما میگویید اینها مثلِ این که ارتباطی با هم ندارند. ولی امروزه این همه رشتههای interdiscipline ، یعنی رشتههای علمی که با هم مَزْج شدهاند، merge شدهاند، توی هم رفتهاند، اینها این قدر پیدا شده که آدم میبیند چیزهایی که به نظر میآمد هیچ وقت به روی هم نگاه نخواهند کرد، این طور آشتی کردهاند و همدیگر را در آغوش گرفتهاند.”
انتهای پیام