حکمت و مرجعیت | سید محمود دعایی
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی درگفتاری با عنوان « حوزه علمیه نجف و برکات وجودی زعیم عالیقدر حضرت آیتالله العظمی سیستانی مدظله العالی » که در اختیارشفقنا قرار گرفته ،آورده است :
بسم الله الرحمن الرحیم
جوّ عمومی نجف در دهه چهل
من سال ۱۳۴۶ به عراق مهاجرت کردم و به حوزه علمیه نجف اشرف رفتم و طبیعتا بر مجموعه امام خمینی(ره) وارد شدم. نجف قدیمیترین پایگاه علمی تشیع است و در طول هزار سال حیات طیبهاش ـ از شیخ طوسی به این سو ـ همواره علمای بزرگ و مراجع عالیقدر آن حوزه مقدس را در علوم مختلف و بهویژه معارف دینی، پربار و پررونق نگه داشته بودند؛ ولی بهتدریج پس از وقایع متعددی که در سده اخیر رخ داد، ازجمله نهضت مشروطیت و حوادث بعدی آن که به نوعی موجبات ناامیدی جمعی از متدینان را رقم زد و البته اوضاع متلون خود عراق، فضای عمومی اهل علم در نجف به این سمت متمایل شد که از دخالت آشکار و مستقیم در امور سیاسی پرهیز کنند و همتشان را بیش از هر چیز صرف مسائل علمی و دینی و بهویژه فقهی و اصولی بکنند. با توجه به این جوّ عمومی، مرحوم آیتاللهالعظمی سیدمحسن حکیم(ره) که پس از وفات مرحوم آیتالله بروجردی، تقریباً مرجع علیالاطلاق شیعیان بهخصوص در عراق بودند، مصلحت نمیدانستند که به امور حکومتی وارد شوند، هرچند در برابر ترویج الحاد در عراق و برخی رفتارهای رژیم شاه و کارهای عبدالناصر در مصر و علیالخصوص تجاوزات اسرائیل موضع گرفتند؛ اما با این حال فضای عمومی نجف، فاقد آن پویایی مطلوب اجتماعی بود.
آن وقتی که من از فضای نسبتاً پویا و سیاسی قم به نجف مشرف شدم، فضای حوزوی آنجا را تا حدودی گریزان از مبارزه سیاسی و اجتماعی تشخیص دادم و جو غالب، انجام فرایض دینی و امور علمی محض بود، به جز خصیصینی که ارتباطات و مطالعات شخصی داشتند. فضای عمومی ایستا بود، به طوری که حتی روزنامه خواندن، خلاف مروّت شمرده میشد تا چه رسد به رادیو گوش کردن و بحث سیاسی و ارتباط با سیاسیون داشتن! در چنین فضای تنگی، تداوم راهی که مرحوم امام درپیش گرفته بودند، بسیار دشوار و پرهزینه به شمار میآمد و اصلاً یکی از دلایل مهم تبعید ایشان به نجف نیز گرفتاری در همین فضای بسته بود تا به هیچ وجه امکان مبارزات سیاسی نداشته باشد. البته به مرور با مطرح شدن شخصیت چشمگیر امام و نفوذ فکری ایشان و آگاهی نسبت به جایگاهشان، گرایشهای سیاسی (عمدتاً انتقادی به شاه) آغاز شد و به دنبال تیرگی روابط ایران و عراق، زمینههایی برای فعالیت سیاسی امثال ما فراهم گردید. امام انتقادهایی را علیه اختناق در ایران و بازداشتها ـ بهویژه در حوزه ـ مطرح کردند و نسبت به برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ساله اعتراض کردند تا اینکه درنهایت دکترین حکومتی خودشان (یعنی ولایت فقیه) را طی ده جلسه درسی مطرح کردند که با واکنشهای مطلوبی مواج شد.
در آن سالها حوزه علمیه نجف اشرف مزین به وجود عالمان بزرگواری همچون حضرات آیات عظام: حکیم، خویی و شاهرودی ـ از مراجع معمّر و سابقون نجف ـ بود و نیز حضرت آیتالله العظمی موسوی بجنوردی که جزو مدرسان برجسته بودند، ولی مرجعیت نداشتند. همچنین حضرات آیات عظام: سید عبدالاعلی سبزواری، میرزاجواد آقا تبریزی، وحید خراسانی، سید محمدباقر صدر و آقای سیستانی جزو مدرسان دورهعالی خارج فقه و اصول بودند که همگی عمدتاً از محضر مرحوم آیتالله العظمی خویی بهرهمند شده بودند و ضمناً به عنوان مراجع بالقوه مطرح بودند و هر کدام شاگردان و پیروانی داشتند. در چنین محیطی، باور رژیم این بود که امام خمینی تحتالشعاع شخصیت علمی آقای خویی و حلقه فکری نزدیکان ایشان قرار میگیرد و سیطره فرهنگی آن علمای بزرگ، مانع تلألؤ امام خواهد شد؛ اما بهزودی وجه علمی و سطح بالای دانش فقهی امام نمایان شد و جنبه معنوی ایشان تا حدودی شناخته شد و به عکس انتظار رژیم، جایگاه مرجعیت امام مستحکمتر از پیش مطرح شد.
ملاقات آیتالله سیستانی و استاد مطهری
بعد از توافق رژیم شاه و عراق در الجزایر و انعقاد عهدنامه الجزایر در سال ۱۳۵۳ (۱۹۷۵میلادی) که به تیرگی درازمدت روابط دو کشور خاتمه داد، سفارتخانهها فعال شد و کاروانهای زیارتی به عراق آمدند تا اینکه در سال ۱۳۵۵ که همراه امام به کربلا مشرف شده بودیم، مرحوم استاد شهیدمطهری را نزدیک خیمهگاه حضرت اباعبدالله(ع) دیدم، خدمتشان رسیدم و اطلاع دادم که: «آقا هم در کربلا هستند.» اتفاقا ایشان هم مترصد بودند که به زیارت امام نایل شوند و حتی به ساواک که احضارشان کرده بود، گفته بودند: «اگر آقای خمینی را ببینم، حتما خدمتشان خواهم رسید؛ چون ایشان به گردن من حق استادی دارند.» این بود که به اتفاق خدمت حضرت امام رفتیم. امام از دیدن ایشان بسیار خوشحال شدند و آقای مطهری را به مثابه فرزندی عزیز که سالها در فراقش میسوختند، بغل کردند و بوسیدند و تا نزدیکیهای غروب مشغول صحبت شدند و بنا شد که در مراجعت آقای مطهری به نجف، ما برایشان در بیرونی منزل امام جلوس بگذاریم؛ یعنی بنشینند و دوستان و علاقهمندان به دیدنشان بیایند.
همین طور هم شد و جالب اینجاست که امام آن شب که میبایست مطابق عادتشان در شبهای شنبه، مشغول مطالعات درسی خودشان شوند؛ و به بیرونی نیایند، اما به احترام آقای مطهری به بیرونی آمدند و در کنار استاد نشستند و تا آخر جلسه هم ماندند. عده زیادی به دیدن آیتالله مطهری آمدند، چون دوستان زیادی داشتند که آن زمان مقیم نجف بودند و البته آن سالها شهرت استاد هم فراگیر شده بود و خیلیها علاقه داشتند ایشان را از نزدیک ببینند. در آن شب بود که این بنده برای اولین بار حضرت آیتالله سیستانی را زیارت کردم. در آن دوران دأب ایشان این بود که از بیوت و جناحبندیهای موجود در نجف فاصله بگیرند تا ضمن احترام به همه آنها، به هیچ گرایشی از جریانهای آن موقع حوزه منتسب نشوند و به فعالیت علمی خودشان بپردازند؛ با این وصف از شدت علاقهای که به مرحوم آیتالله مطهری داشتند، به دیدنشان در منزل امام آمدند و بعد از سالها یکدیگر را ملاقات کردند؛ چون این دو بزرگوار مدتی در قم تحصیل کرده بودند و مشترکاً در برخی دروس شرکت کرده بودند و چه بسا که از مشهد مقدس همدیگر را میشناختند. به هر حال این دوست دیرین علاوه بر شخصیت جامع استاد مطهری، با آثار پربرگ و بار ایشان نیز آشنا بودند و حتماً از اهمیت مطالب بهروزی که استادشهید مطرح میکردند، اطلاع داشتند.
من دیگر توفیق این را نداشتم که آیتالله سیستانی را زیارت کنم، چرا که بیشتر درگیر فعالیتهای سیاسی و کارهای مرتبط با امام و دفترشان بودم و حضرت آیتالله نیز مطابق رویهشان به تحقیق و تدریس اشتغال داشتند. هرچند از شهرت علمی ایشان بیاطلاع نبودم.
پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب که امام خمینی(ره) مأموریت سفارت جمهوری اسلامی ایران در عراق را به من محول فرمودند، پس از انجام کارهای معمول و رسمی، به نجف مشرف شدم و خدمت حضرت آیتالله العظمی خویی(ره) رسیدم؛ ولی چون منزل مرحوم شهید سید محمدباقر صدر در محاصره شدید امنیتیها بود، متأسفانه توفیق نیافتم که خدمتشان برسم، گرچه تا منزلشان رفتم که مردم بفهمند سفیر جمهوری اسلامی ایران با ماشین سفارت آمده و میخواهد با آیتالله صدر ملاقات کند. بعد از حدود نیم ساعت مأموری آمد و گفت ایشان منزل نیستند! در این هنگام نیز موقعیت دیدار علمای نجف ازجمله آیتالله سیستانی فراهم نبود. بعداً نیز که روابط دو کشور به تیرگی گرایید و اوضاع شیعیان و بهخصوص حوزه علمیه و علمای بزرگ حوزه بدتر شد و چه سختگیریها و مصائبی که بر آن حوزه مقدسه وارد نیامد؛ بهویژه به هنگام انتفاضه شعبانیه در سال ۱۳۷۰ که مردم عراق علیه صدام قیام کردند و برای مدتی، بسیاری از مناطق را متصرف شدند؛ اما بعثیها با جلب حمایت آمریکا و ارتجاع منطقه، با قساوت هرچه بیشتر شیعیان را سرکوب کردند که چندین هزار نفر کشته شدند و حدود دو میلیون نفر آواره شدند و حتی به حرم مقدس امامحسین(ع) جسارت شد که آثار گلولههایش هنوز پیداست. در این وقت بود که آیتالله العظمی خویی را که بیش از نود سال از عمر شریفشان میگذشت، دستگیر و به بغداد و دیدار صدام بردند و علمای بسیاری را شهید و زندانی کردند که یکی از آنها، حضرت آیتالله سیستانی بود که بازجویی شدند و حتی مورد ضرب و جرح قرار گرفتند. پیش از آن هم بارها در آستانه اخراج از عراق قرار گرفته بودند که واقعا به لطف الهی و عنایات حضرات معصومین(ع) نجات یافتند.
اینها را گفتم تا زمینه را برای درک وضعیت آن روز شیعیان و حوزه علمیه نجف اشرف و موقعیت مرجعیت فراهم کنم که البته برای ما باز چندان قابل فهم نیست؛ اما اگر وضعیت اسفبار آن روز حوزههای علمیه عراق و خصوصاً نجف اشرف را در نظر نگیریم، متوجه اهمیت اقدامات و علل نحوه تصمیمگیریهای مرجعیت مقیم نجف نخواهیم شد؛ موقعیتی که همان سالها مرحوم علامه باقر شریف القرشی در توصیفش به یکی از دوستان ما در منی فرموده بود: «ما زیر بال مرگ زندگی میکردیم!» در چنین جوی که اختناق رژیم بعث به اوج رسیده بود، آیتالله العظمی خویی به رحمت حق پیوستند و مرجعیت نجف اشرف به آیتالله العظمی سیستانی منتقل شد، درحالی که اگر اشتباه نکنم، منزلشان در محاصره قوای بعثی و امنیتی بود. ایشان در چنان موقعیتی میبایست علاوه بر امور مذهبی، به مسائل مختلف مردم عراق رسیدگی میکردند. این وضع ادامه داشت تا زمان فروپاشی رژیم صدام و سرنگونی آن بدتر از حَجاج ابن یوسف به دست آمریکا و متحدانش در سال ۱۳۸۱.
در موقعیت جدید که عراق به اشغال بیگانگان (آمریکا، انگلیس و متحدانشان که حدود سی کشور بودند) درآمده بود، هر تصمیمی برای تاریخ مرجعیت و شیعیان عراق واقعاً سرنوشتساز بود و ممکن بود آینده آنها را برای دیرزمانی به نیکی و شایستگی و یا خدای نکرده جور دیگر رقم بزند؛ مضافاً که در آن سالها مراکز متعدد تصمیمگیری ـ حتی در میان شیعیان ـ وجود داشت و برخی از زخمخوردگانِ سلحشور و پرشور بدون درنظر گرفتن آن هنگامه خطیر، رفتارهای تندی درپیش گرفته بودند که شیعیان را هم در معرض درگیری داخلی قرار داده بود، هم در معرض هجوم قوای دولت مستقر و هم در معرض درگیری با اشغالگران، بدون آنکه برآورد درستی از موقعیت کرده باشند. شرح دلهرهآور بعضی از آن روزها را که عدهای کجسلیقه حرم مطهر امیرالمؤمنین(ع) را سنگر نظامی کرده بودند و امکان هجوم بیگانگان به آن مرقد شریف دور از انتظار نبود، میتوان در کتاب «ناگفتههایی از سفر درمانی آیتالله سیستانی و بحران نجف، سال ۱۳۸۳» خواند که ترجمه فارسی آن را انتشارات اطلاعات منتشر کرده است.
این بحران همزمان شد با وخامت حال مرجع بزرگوار که ناچار شدند برای درمان به خارج از عراق بروند و اوضاع از جنبههای مختلف در هم پیچیده شد بود. مروری به پیام مقام معظم رهبری به آیتالله العظمی سیستانی که به مناسبت بیماری ایشان و عمل جراحی قلب و بعد چشم در لندن صادر شده است، تا اندازهای ما را در جریان وضعیت ناگوار آن روزها قرار میدهد: «…خبر عارضه کسالت جناب عالی موجب نگرانی شدید گردید. از خداوند متعال مسألت میکنم که شفا و عافیت عاجل به آنجناب مرحمت فرماید و سلامت آن وجود محترم را که تکیهگاه معنوی ملت عراق میباشید، به شما برگرداند. جناب عالی همواره در طول سالهای متمادی پشتیبان استوار معنوی و روحی برای آن ملت مظلوم بودهاید و امروز هم علیرغم خواست دشمنان و نظر بداندیشان، همان گونه است و دعا برای شما، دعا برای سعادت ملت عراق است. از خداوند متعال دفع شر بیگانگان و اشغالگران ظالم متجاوز را از ملت مسلمان عراق و همه ملتهای مسلمان مسألت میکنم…»
پدر ملت
شرح وضع آن روز عراق از عهده این جانب بیرون است و تا حدودی اخبار تلخش در ذهن مردم هست. فقط خواستم یادآوری گذرایی کرده باشم که حضرت آیتالله العظمی سیستانی در چه موقعیت دشواری میبایست تصمیمگیری کنند که بحمدالله والمنه به شهادت دوست و دشمن، ایشان در نقش پدر دلسوز و دانای عراق، مردم را از شر بسیاری از درگیریهای داخلی و بهخصوص جنگ بیحاصل شیعه و سنی نجات دادند و با دعوت همگان به مسالمت و مواسات و رعایت حقوق همه مردم ـ اعم از شیعه و سنی و مسیحی و ایزدی و کرد و عرب و ترکمن و… ـ موجبات جنگ داخلی را رفع کردند و بارها و بارها همه را به جمع شدن حول محور قانون اساسی و موازین انسانی و اسلامی دعوت فرمودند و بیآنکه کمترین باجی به اشغالگران بدهند، آنها را وادار به پذیرش تصمیمات ملی کردند که عمدتاً در سایه فتاوی مرجعیت اعلا صورت میگرفت. با این همه حتی برای یک بار هم حاضر نشدند مقامات آنها را به حضور بپذیرند. همین تیزبینیها و هشیاری در امور سیاسی و اجتماعی و هشدارهای بهموقع، به اضافه نحوه زندگی ساده و مردمی ایشان است که حرفشان را در حکم فرمان و حرف آخر در عراق کرده است. چه در وقت تدوین قانون اساسی عراق، و بعدش رفراندم و همهپرسی درباره رد یا قبول آن، چه تعیین شکل حکومت و چه مسائل دیگر که ایشان همیشه فراتر از تعلقات فرقهای و قومی رفتار کردهاند و الحمدلله این توفیقات را به دست آوردهاند. اینهمه شدنی نیست مگر به عنایات ربانی و تصمیمات عقلانی که ایشان به مدد فهم عمیقشان از متن دین و سنت و البته تاریخ و تمدن منطقه و بینالنهرین و روحیه خاص عراقیها و وضعیت دنیای امروز، اخذ میکنند. البته حتماً مشورتها و اخباری که منابع متعدد اطلاعرسانی در اختیارشان میگذارند، همچون نمایندگانشان در مناطق و مراکز مختلف جهان، در این موارد مؤثر است.
دومین دیدار
بیش از سی سال میشد که به عتبات مشرف نشده بودم و تجدید عهدی با ذوات مقدسه آن دیار (صلوات الله علیهم اجمعین) نکرده بودم. تا اینکه در سال ۱۳۹۱ توفیق یافتیم خانوادگی به زیارت برویم. پس از این مدت طولانی وقتی به نجف اشرف مشرف شدم، دیدم تغییرات چندانی صورت نگرفته و دست کم اطراف حرم هنوز برایم کاملا آشناست؛ چرا که سیاست بعثیها بیرونق شدن نجف اشرف بود! شهر فرورفته در غبار و گردآلود به نظر میرسید، با خانههایی که بعضا در معرض تخریب قرار داشت، هرچند در دور و اطراف مواردی از نوسازی و بازسازی به چشم میخورد. اما شارعالرسول(ص) به همان سبک قدیم مانده بود و کوچه تنگی که از آن منشعب میشود و به خانه استیجاری مرحوم امام منتهی میگردد، خیابان و کوچه و خانهای با هزاران خاطره تلخ و شیرین. از قضا منزل کهنه و کوچک حضرت آیتالله العظمی سیستانی نیز در یکی دیگر از کوچههای تنگ و بسیار ساده همان خیابان قرار دارد. به زیارتشان رفتم و چند نسخه از کتاب ترجمه فارسی «ناگفتههایی از سفر درمانی…» را هم که با خود برده بودم، به آقازادهشان تقدیم کردم. هرچه اصرار کردم، مرجع عالیقدر نگذاشتند دستشان را ببوسم. اتاق کوچک مرتبی داشتند، بسیار ساده و بیپیرایه. تمام مدت دوزانو نشستند و از هر گونه تشریفاتی پرهیز داشتند. زهد، سادهزیستی، فروتنی و تواضع ایشان بهراستی کمنظیر است. شنیده بودم که به یکی از علمای ایران فرموده بودند: «میگویند برخی از روحانیون در ایران اشرافی زندگی میکنند. باید توجه داشت که همه مردم دین را از روی عقل و استدلال نپذیرفتهاند، بلکه به روحانیت اعتماد کردهاند و دیدهاند آنها مردمان خوبی هستند، متدین شدهاند. اینها اگر اعتمادشان را به روحانیون از دست بدهند، به دین هم بیاعتماد میشوند!» همین است که خودشان با وجود همه امکانات مالی و اعتباری، هنوز در چنان خانهای زندگی میکنند که از حد متوسط مردم ما بسیار پایینتر است.
از خاطره آن روزی که به دیدن استاد مطهری در بیرونی امام آمده بودند، گفتم و از ملاقاتشان با آقای احمد مسجدجامعی ـ وزیر سابق ارشاد ـ که در ویژهنامه نوروزی اعتمادملی گزارش آن چاپ شده بود. متن نسبتاً کوتاه، اما پربار و تأثیرگذاری بود و حکایت از اشراف کامل ایشان به اوضاع فرهنگی ایران میکرد. از کتابهای چاپشده و برخی مجلدات هنوز چاپنشده، از وضعیت دایرهالمعارفها و نهادهای فرهنگی و میزان تأثیرشان بر مردم و خصوصاً جوانان و دانشگاهیان و اینکه آیا پس از انقلاب توانستهایم شخصیتهایی در طراز آقای مطهری تربیت کنیم یا نه پرسیده بودند. ضمناً از حضرت آیتالله جوادی آملی یاد کرد بودهاند و مطالبشان را پسندیده بودند و سؤال کرده بودند که آیا این مطالب همچنان که به مذاق ما خوش آمده است، مورد استفاده و استقبال دیگران هم قرار میگیرد؟ در کنار اینها، گلایه کرده بودند از بازار پررونق خرافات و کرامتبافیهای مکتوب و انواع و اقسام کتابهایی که در این زمینه چاپ میشود! این موضوع را ایشان به برادر بسیار عزیزم جناب آقای مسیح مهاجری هم گوشزد کرده بودند و از این وضعیت و برخی منابر و مداحیها گلهمند بودند…
من در این دیدار ایشان را شخصیتی بسیار واقعبین، آگاه، محیط به فضاهای علمی و سیاسی جهان، دغدغهمند نسبت به سیادت و استقلال کشورهای اسلامی و بهخصوص نگران اختلاف شیعه و سنی و فرقهگرایی و قومگرایی دیدم و از سوی دیگر بسیار زاهد و گریزان از نامجویی و ریاستطلبی و قدرتخواهی و پرهیزنده از مریدبازی و جلب عاطفه به خاطر منافع شخصی. ایشان حتی از برخی رسومات حوزوی نیز دوری گزیدهاند؛ مثلا کاملا معمول است که از مراجع با عنوان «آیتاللهالعظمی» یاد میکنند. اما حتی در سایت اینترنتی ایشان به «آقای سیدعلی حسینی سیستانی» اکتفا شده است. دستور هم دادهاند هیچ جای دولتی و عمومی نباید عکس ایشان را نصب کنند. به همین جهت شما در عراق بهندرت تصویر ایشان را میبینید!
در این ملاقات که فرزندان و دامادهایم نیز حضور داشتند، به تمجید از رفتارشان در لندن پرداختم که از ملاقات با مقامات آنجا امتناع کردند؛ فرمودند که: «تونی بلر اصرار داشت به ملاقات بیاید که نپذیرفتم.» در آن زمان بلر نخستوزیر انگلستان بود که بخشی از عراق را در اشغال داشت؛ اما مرجعیت هشیار حتی از یک عیادت ساده و کاملا معمولی آنها ممانعت میکنند. در پایان این ملاقات آموزنده، ایشان جوانان را به مطالعه تشویق کردند و فرمودند در انتخابات آمریکا که پیشبینی میکردم اوباما برنده شود، زندگینامهاش را که به عربی ترجمه شده بود، خواندم و آنگاه دست بندهزاده ـ سید مجتبی دعایی ـ را گرفتند و توصیه فرمودند: «زیاد بخوان و به مطالعه تاریخ کشور خودت اکتفا نکن، تاریخ کشورهای همسایه و جهان را نیز بخوان.» آنها بسیار تحت تأثیر صفای نفس ایشان و گسردگی اطلاعاتشان قرار گرفتند.
فتنه داعش
در طی این سالها گرچه شکل حکومت و مفاد قانون اساسی عراق مشخص شده بود، اما جبههگیریهای مختلف سیاسیون و دولتمردان و دخالت بیگانگان و خرابکاری مزدوران و بازیخوردگان و تهمانده بعثیون و آتشبیاریهای مرتجعان منطقه، وضعیت وخیمی در عراق ایجاد کرده بود که کمتر روزی را آرام و بدون خونریزی و بمبگذاری و کشتارهای کور در مناطق مختلف عراق و حتی خود بغداد میدیدیم. به مرور اوضاع خرابتر شد و سلفیونی که تا دیروز مدعی جهاد با اشغالگران و بهویژه آمریکا بودند، احتمالاً برای جلب حمایت گستردهتر عربستان و همپیمانانش، شیعهکشی را در صدر اهداف خود قرار دادند و تا توانستند، به جان بیگناهان افتادند و جنایت کردند. در تمام این مدت توصیه اکید مرجعیت، صبوری و تحمل بود و نیفتادن به دامی که نهایتاً مهارش در دست اسرائیل است. سفارش ایشان چه بعد از انفجار حرم امامین عسکریین (علیهما السلام)، چه بعد از کشتار عظیم در کاظمین، چه بعد از تخریب مساجد و حسینیههای شیعیان در هر کجای عراق و چه پس از توهین عدهای غافل یا اجیر به مقدسات اهل سنت و ترور برخی از آنان و دیگر موارد مشابه، تنها این بود که به هر قیمتی که شده، باید از برادرکشی اجتناب کرد و با شکیبایی و بردباری، غبار فتنه را فرونشاند و مواظب وساوس خنّاسان و اختلافافکنان بود، ضمن اینکه دولتمردان میبایست به وظیفه قانونی خود در ایجاد امنیت بپردازند. اینجا بود که به خاطر دارم یکی از نویسندگان سنی کشورهای عربی ـ شاید مصری ـ در نامهای دلسوزانه به مقایسه رفتار مرجع عالیقدر با برخی مفتیان سلفی پرداخته بود و در آخر نوشتهاش آورده بود: آیا جا ندارد که مفتیان مصر و عربستان به نجف بروند و دست این مرد را که مانع از انتقامگیری مقلدانش میشود، ببوسند؟
به رغم همه اینها، کار تدریجاً بالا گرفت و به موازات درگیریهای داخلی سوریه، سلفیون تندروی که این بار زیر عنوان «داعش» جمع شده بودند، با سرعتی باورنکردنی بخش زیادی از سوریه را متصرف شدند و چندی بعد به سمت عراق آمدند و توانستند مناطق مهمی را به چنگ بیاورند و حتی دومین شهر بزرگ عراق (موصل) را تصرف کنند و همچنان پیش بروند و چیزی نمانده بود که به بغداد و کربلا و نجف هم برسند. در این موقعیت بار دیگر مرجعیت آگاه به صحنه آمد و با اعلان فتوای حضرت آیتالله العظمی سیستانی در خصوص وجوب کفایی دفاع در برابر داعش و یاریرسانی به ارتش ملی، بسیج مردمی عراق (حشد الشعبی) شکل گرفت و بهراستی که برگ زرینی از انجام وظیفه تاریخی و شرعی شیعیان عراق و رسالت مرجعیت راستین و آگاه و مسئولیتپذیر ورق خورد؛ به طوری که پس از شکستهای متوالی داعش، نخستوزیر عراق رسماً از ایشان تشکر و قدردانی کرد و موضع تاریخی مرجعیت دینی را در دفاع از ملت و کشور عراق ستود و تأکید کرد که «فتوای جهاد کفایی» راه پیروزی را هموار ساخت و کشور را نجات داد.
در چنین موقعیت خطیر و پرخطر و هیجانزدهای که امکان بروز برخی تندرویها طبیعی است، کافی است نگاهی به توصیه ۲۰مادهای آیتالله سیستانیبرایجهاد با داعش انداخت و دید که چگونه ایشان با نهایت دلسوزی و عاقبتاندیشی، همگان را از کینتوزی و زیادهروی و اعمال خلاف شرع و اخلاق برحذر داشتند و کتباً سفارش پیران و زنان و کودکان و برکناران از میدان جنگ را کردند و رزمندگان را به رعایت حقوق غیرمسلمین و بیگناهان و حتی درختان ملزم ساختند و تأکید فرمودند که: «شمارا به خدا از کوچکترین تعرض و هتک حرمت با زبان یا دست برحذر باشید و از مؤاخذه کسی به گناه شخص دیگری بپرهیزید!» و چه دلسوزانه یادآور شدند: «بدانید که بیشتر دشمنان شما در جنگ دچار شبهه شده و فریب دیگران را خوردهاند، پس کاری مکنید که شبهات دشمنان در اذهان مردم تقویت شده و مردم به آنها ملحق شوند که این کار یاریرساندن به گمراهکنندگان است، بلکه شبهه را با رفتار نیک و نصیحت و رعایت عدالت و گذشت بهجا و پرهیز از ظلم و ستم و تجاوز دفع کنید. هر کس شبههای را از ذهن شخصی دفع کند، گویی او را زنده کرده، و هر کس بدون عذر شرعی شبههای در ذهن کسی بیندازد، گویی او را به قتل رسانده است.» در همین سفارشنامه که دنیایی درس دین و اخلاق و حکمت نهفته است، میفرمایند: «کسی گمان نکند که ظلمنمودن، راه و چاره مشکلاتی است که با عدالت حل نمیشود؛ چراکه این تفکر ناشی از نگاه سطحی به بعضی رویدادها بدون توجه به عواقب و نتایج آنها در آیندهدور یا متوسط است، و همچنین نتیجه بیاطلاعی نسبت به سنتهای زندگی و تاریخ پیشینیان میباشد. همانا که ملاحظه این امور این هشدار را میدهد که ظلم موجب تحریک احساسات منفی و کینهورزی شده و موجبات فروپاشی اجتماع را فراهم میسازد… اگرچه تأنّی، خویشتنداری و اتمامحجت ـ جهت رعایت موازین شرعی و ارزشهای والای انسانی ـ احیاناً موجب خسارت زودگذر میشود، ولی برکت بیشتر و عاقبت بهتر و نتایج ملموستری دارد…»
اینها نشانه درایت، اخلاقمندی و آگاهی از نتایج پربار همزیستی مسالمتآمیز برای جامعهای است که هر آن در معرض درگیری فرقهای و قومی است؛ اما کسی که در جایگاه پیشوای مذهبی و پدر معنوی یک ملت قرار گرفته، فارغ از اختلافات فرزندان، همه را دوست میدارد و به صلاح و سداد فرا میخواند.
سومین دیدار
تقریباً در همین ایام بود که بار دیگر به زیارت عتبات نایل شدم و با کمال افتخار به محضر مرجعیت مشرف گشتم و طبیعی است که از مواضع حکیمانه ایشان ستایش کنم و از تصمیمات درست و بهموقع ایشان سخن بگویم؛ اما ایشان بزرگوارانه مانع شدند و فرمودند که: «اینها را نگویید که روی نفس انسان اثر میگذارد و فرد پس از چندی فکر میکند این تعریفها واقعی است!» در حالی که آنچه گفتم و میخواستم بگویم، تنها بخش اندکی از واقعیت بود! در این سفر متوجه شدم که حوزه مطالعه ایشان بسیار گسترده است، به طوری که کتابی را که محصول گفتگو با یکی از سران ساواک بود، خوانده بودند و حتی تعبیری را که او در حق من کرده بود، یادآور شدند که: مدح شما را از رسانههای مخالف جمهوری اسلامی شنیدهام! از وسعت مطالعه و حضور ذهنشان در این سن، شگفتزده شدم و مطمئن شدم که ایشان آثار ضدانقلاب را هم از نظر دور ندارند.
همچنین دریافتم که به یُمن گزارش دقیقی که نمایندگانشان از کشورهای مختلف و ازجمله بلاد اسلامی میفرستند، آگاهی فراوانی از موضوعات داخلی دارند و به پیشنهادهایی که به محضرشان میشود، توجه میکنند و پیداست که به دلیل علاقهای که خصوصاً به ایران و تمامیت ارضی و حاکمیت عراق دارند، بیشترین اهتمامشان را مبذول مسائل این دو کشور میفرمایند. البته چون نظام اسلامی در ایران استقرار یافته و ایشان به تحکیم بنیانهای حکومتی مطمئن شدهاند، کمتر نسبت به مسائل ایران اظهار نظر میکنند. نسبت به بحرین نیز حساسند و در حمایت از علمای بحرین اهتمام دارند و در موارد مقتضی، تذکرات لازم را دادهاند.
برآوردم از شخصیت والای ایشان به طور اجمال این بود که عالم روشنبین و در حقیقت روشنفکری هستند مصداق بارز کلام امام صادق(ع) که: «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس»، یعنی عالم زمانشناس مورد هجوم امور مشتبه قرار نمیگیرد و به تعبیر عامیانه گیج نمیشود. ایشان با خرافات و زوائدی که باعث بیزاری علاقهمندان به اسلام میشود، سر ناسازگاری دارند و علاقهشان به شخصیتهایی امثال استاد مطهری و آیتالله جوادی آملی، نشاندهنده همین طرز بینش است.
چهارمین دیدار
آخرین دیدارم با حضرت آیتالله سیستانی، به دو هفته قبل برمیگردد. دوستان عزیز ما در دفتر حضرت امام میخواستند مستندی درباره مرحوم حاج آقا مصطفی و زندگی مرحوم امام(ره) در نجف اشرف تهیه کنند؛ از این جهت امر فرمودند که به نجف مشرف شوم و چند روزی در خدمتشان باشم. از دل و جان پذیرفتم و در کنار آن کار، به محضر آیتالله العظمی سیستانی نیز مشرف شدم. در این دیدار یکی از روحانیون دانشور و بسیار عزیز مقیم ایران نیز همراهم بود. خانه مرجع بزرگوار همان خانه قدیمی بود که البته قدیمیتر شده و رفتارشان نیز همانگونه فروتنانه و آموزنده. تنها تفاوت ظاهری در نیمکتهای بدون پشتی است که در اتاق ایشان گذاشتهاند؛ چون برای همه ملاقاتکنندگان آسان نبود که بر زمین بنشینند و ببینند که حضرت آیتالله یکسره دوزانو نشستهاند. آری، تنها تغییر همین نیمکتهای ساده بود.
خوشبختانه در این ایام به برکت مجاهدت دولت و ملت و هماهنگی با تصمیمات مرجعیت دینی، اوضاع عراق بسیار بهنجارتر شده و آرامش بیشتری حاکم شده بود و الحق جای قدردانی داشت، همچنان که آقای حیدر العبادی رسماً از ایشان تشکر کردند. در اینجا حضرت آیتالله نکته مهمی را یادآور شدند که فکر میکنم در تاریخ مرجعیت بیسابقه باشد و آن اینکه به مقلدان ساکن در عراق فرمودهاند لزومی ندارد وجوهات شرعی را به نمایندگان ایشان بدهند یا برای ایشان بفرستند، بلکه میتوانند در هر کاری که خود مصلحت میدانند، خرج کنند و از جمله به فقرا مساعدت نمایند. در پرتو همین اجازه عام، حرکتهای بزرگی در آن شرایط بحرانی صورت گرفته است که در غیر این صورت خودش مشکلی میشد؛ همچون: تشکیل بسیج مردمی (حشد الشعبی) و تقبل هزینههای آن بیآنکه بار مالی برای دولت ایجاد کند، رسیدگی به پناهندگان بسیاری که درنتیجه پیشروی داعش و فرار به مناطق امنتر، معضلی شده بودند، یاری به نیازمندان شیعه و سنی و کمک به کردان ایزدیکه صدمات بسیاری را از ناحیه هجوم وحشیانه داعش دیده بودند و…
این امر علاوه بر اینکه به متدینان عراق شخصیت و اعتماد به نفس میدهد که تا چه حد مورد اعتماد مرجعیت هستند، روحیه آزاده و بزرگمنشی و طبع بلند حضرت آیتالله را نیز نشان میدهد که چقدر از نامخواهی و سلطهجویی گریزانند؛ زیرا قاعدتاً دریافت وجوهات شرعی زمینه و پشتوانه قدرت مراجع است و ایشان اینجور بزرگوارانه آن را در اختیار خود مقلدان قرار داده تا در موارد مقتضی و به تشخیص خود هزینه کنند.
یکی از محترمین حاضر در جلسه پرسید: «آیا این فتوا برای خارج از عراق هم نافذ است؟» فرمودند: نه، برای تأمین شهریه طلاب و امور دیگر به آن نیازمند است. چون ایشان اصرار دارند از دولت عراق و هیچ دولت دیگری کمک مالی نگیرند و معتقدند که حوزههای علمیه و روحانیت شیعه باید همچون سیره دیرینهاش مستقل از دولتها بماند. طبیعی است که مجموع این منش و بینش که حاکی از دانش عمیق و وسیع، انصاف، بیطرفی، دوراندیشی و واقعبینی و دقت نظر در امور مختلف است، منشأ نفوذ کلمه باشد.
گفتنی است که ایشان بابت چاپ کتابهای آقای احمد مهدویدامغانی در انتشارات اطلاعات تقدیر کردند و فرمودند که آقای دکتر کتابهایشان را برای ایشان میفرستند. اشاره ایشان به کتابهای «یاد عزیزان در برگریزان» و «در برف پیری» بود که این دوّمی همین تازگیها منتشر شده است.
آخرین نکته مرتبط با ایشان، وقایع اخیر اقلیم کردستان عراق است. در پی اقدام نسنجیده طیف بارزانی، یک همهپرسی غیرقانونی در مورد استقلال آن دیار صورت گرفت که با واکنش منفی همه دلسوزان مواجه شد؛ اما متأسفانه آنها گوش نکردند و دولت مرکزی عراق هم عکسالعمل قاطعی نشان داد و باز در این هنگام کردهای عراق و بلکه همه عراقیها متوجه نهاد مرجعیت و شخص آیتالله سیستانی شدند و از ایشان یاری خواستند. چنان که در اخبار آمده، نیچروان بارزانی ـ نخستوزیر دولت اقلیم کردستان عراق ـ از ایشان خواستهاند که برای جلوگیری از وقوع درگیری میان دولت مرکزی و ارتش ملی با قوای پیشمرگه، مداخله کنند. هرچند به درستی تصمیمی که ایشان خواهند گرفت، اطمینان داریم، آرزو میکنیم که برادران عراقی ما از عرب و کرد و ترکمن، بیش از آنکه به منافع کوتاهمدت فردی و قومی بنگرند، به منافع درازمدت ملی و منطقهای توجه کنند.
انتهای پیام