باستانگرايي نوستالوژيك
بامداد لاجوردی در «اعتماد» نوشت: گروهي از مردم ايران در تقويمهاي جيبي خود و البته به طور غيررسمي هفتم آبان را به عنوان روز «كوروش كبير» نامگذاري كردهاند. اين گروه نگرشي نوستالژيك به تاريخ ايران باستان دارند. نتيجه اين قرائت نوستالژيك از تاريخ ايران در دوره باستان راه را بر خوانش انتقادي تاريخ بست به طوريكه امروزه جامعه بر نوعي هيجان جمعي سوار شده است و اين هيجاني عمومي حتي راه را براي رسانه و نيروهاي فكري مسدود كرده است تا بتوانند در خصوص حواشي و اصالت تاريخ مدعيات مربوط به كوروش كبير اظهارنظر كنند. از سويي ديگر اين نگاه نوستالژيك به عصر كوروش متضمن اين ايده دروني است كه ايران يك گذشته دلانگيز و افتخارآميز داشته كه امروز از دست رفته است و بايد افسوس آن دوران را خورد. به تعبيري ديگر در نگاه نوستالژيك به تاريخ نوعي سوگواري، افسوس و حسرت وجود دارد؛ نوعي حسرت كه مدعي است ما بايد افسوس گذشته را بخوريم و به آن دوران بازگرديم. به طور خلاصه نوستالژي تاريخي، مصرف گذشته است.
از نظر برخي، حكومت ايران در دوره كوروش كبير به قدري مترقي بوده است و در لوحي كه از آن دوره به جاي مانده است، مفادي از آنچه امروز به عنوان سند حقوق بشر دانسته ميشود، به طور عيني يا ضمني آمده است. معناي اين ادعا آن است كه چند هزارسال پيش از آنكه سران كشور در سازمان ملل متحد در خصوص مفاد حقوق بشر به تفاهم دست يابند و آن را به عنوان سندي حقوقي منتشر كنند، ايرانيان باستان در زمانه كوروش توانسته بودند، اين قوانين را براي اداره حكومت خود اجرا كنند. معناي ديگر اين ادعا آن است كه ايرانيان باستان بيش از ٢٥٠٠ سال از زمانه خود جلوتر بودهاند و همين كافي است تا نوعي ناسيوناليسم افراطي شكل بگيرد و جامعه ايران دچار خودمحوري ارزشي شود.
مدافعان اين ادعا معتقدند در اين منشور مفادي وجود دارد كه نشان ميدهد: «آزادي و اجازه بازگشت يهوديان به سرزمين آنان از جنبههاي مهم منشور كوروش است.» اما در مقابل رضا مرادي غياثآبادي، پژوهشگر تاريخ در دوران هخامنشيان استدلال ميكند: «در هيچ كجاي منشور كوروش و در هيچ ترجمهاي از آن سخني از آزادي يهوديان و اجازه بازگشت آنان به سرزمين خود نيامده است. حتي در ترجمهها و روايتهاي مجعول از منشور كوروش نيز چنين ادعايي نيامده است.» اما اين ادعا به قدري از سوي گروههاي مختلف اجتماعي دهان به دهان منتقل شده است كه تقريبا به عنوان اصل و حقيقتي غيرقابل ترديد پذيرفته شده است.
محمد قائد، مترجم تاريخي و روشنفكر ايراني نيز درباره همين منشوري كه به كوروش نسبت داده ميشود و به منشور حقوق بشر معروف شده است، مينويسد: «اين استوانه از گل پخته است (از جنس ظروف سفالي) و در قرن نوزدهم در بقاياي شهر باستاني بابـِل، در عراق كنوني كه بخشي از مملكت عثماني بود، به دست آمد. بخشي از آن كه زير خاك از بدنه اصلي كنده شده بود بعدها پيدا شد اما يك تكه همچنان مفقود است. نوشتههاي خط ميخي اكدي را چند باستانشناس ترجمه كردهاند و به تحليل پيام، سبك زبان، اشارات و لحن خطاب پرداختهاند.» اين پژوهشگر در ادامه استدلال ميكند: «كارشناسان و صاحبنظران معتقدند اين اثر، نه منشور است، نه قانون، نه فرمان؛ يكي از بسيار متوني است حاوي جملاتي رايج كه در شالوده بناها ميگذاشتند.» اين روزنامهنگار معتقد است اين ميراث باستاني آنطور كه در افواه جا افتاده است، بيانگر مفاد مترقي حقوقي نيست.
محمد قائد در خصوص ادعاي ديگري كه مدافعان منشور كوروش مدعي آن هستند و بر آن پافشاري ميكنند كه، اين متن حاوي حقوق كارگري و پناهجويان است، پاسخ ميدهد: «اين تصور كه حكمرانان روزگار باستان ميتوانستند حق تعيين سرنوشت براي اقوام و حق پناهندگي براي افراد قائل باشند و در روزگار بردهداري، دستمزد عادلانه تعيين كنند نه ستايش كوروش است و نه بزرگداشت امپراتوري پارس. فقط نشان ميدهد ايرانيهاي معاصر، به عنوان يك جامعه تا چه حد دنبال مشغوليات ذهني و بازي و آويزانشدن به هر مضمون و ادعايياند كه بتواند احساس دردناك ناكامي و بيكفايتيشان را تسكين دهد.»
ليندرينگ، مورخ هلندي نيز معتقد است: «همه اينها تبليغات است. تبليغاتي كه در دوران حكومت پهلوي و آغاز جشنهاي ۲۵۰۰ ساله به اوج خود رسيد. كساني كه اين موضوع را قبول ندارند فعالان سياسي هستند كه به گونهاي درگير بازي تبليغاتي پهلوي محمدرضاشاه شده بودند. استوانه كوروش بيشترين نقش تبليغاتي را در جشنهاي ۲۵۰۰ ساله محمدرضا ايفا كرد. يك نسخه از اين استوانه به عنوان پيشكش به سازمان ملل متحد داده شده تا شاه از اين طريق از كشورش، ايراني سكولار با نمايي از آزادي مذهبي به نمايش بگذارد، كاري كه استوانه كوروش به راستي براي او انجام داد.»
البته نسبت به نگاه محمد قائد نقدهاي متعددي نوشته و برخي معتقدند انتقادات او نسبت به شواهد تاريخي مربوط به دوران هخامنشي از دايره انصاف خارج شده است. اما هرچه باشد نگاه انتقادي محمدقائد به تاريخ ارزش بالايي دارد و نميتوان از نكات او به سادگي گذشت. قائد اما در يادداشتي كه هفت سال پيش نوشته است مدعي ميشود اين ادعاها نه تنها از سوي بسياري از تاريخپژوهان و باستانشناسان ايراني مردود دانسته شده بلكه حتي صداي محققان و پژوهشگران غيرايراني را هم در آورده است.
ابزار مشروعيتبخش محمدرضا پهلوي
توليد اين حجم از محتواي نوستالژيك و بدون پشتوانه محكم تاريخي تا حد زيادي ميتواند متاثر از هجمه سنگين افكار عمومي در خصوص اتخاذ رويكردي انتقادي به ماجراي كوروش دانست. البته به نظر ميرسد بتوان ريشههاي اين خوانش غيرانتقادي از تاريخ را تا حد زيادي در دوران پهلوي جستوجو كرد و اين دوره را بايد جديترين دوران تاريخ معاصر ايران در ارايه تفسيري جديد و سياسي و ايدئولوژيك از تاريخ باستان دانست. به طوريكه در راستاي ساخت تصويري اسطورهاي از دوران كوروش، در سال ١٣٥٠ محمدرضا پهلوي، به انتشار تمبري ملي اقدام كرد كه منقش به تصويري از «اعلاميه كوروش بزرگ» بود. در زير اين تيتر همچنين آورده شده: «به مناسبت ٢٥٠٠ سال بنيانگذاري شاهنشاهي در ايران.» محمدرضا پهلوي با برگزاري جشنهاي ٢٥٠٠ ساله و تمركز شديد بر خلق روايتي اسطورهاي و نوستالژيك از كوروش به دنبال نوعي مشروعيتبخشي به حكومت شاهنشاهي خود بود. رضا مرادي غياث آبادي، پژوهشگر در زمينه باستانشناسي و دوره هخامنشي مدعي است: «منافع اين دكان خيمهشببازي خوفناك كه از زمان اشرف پهلوي شروع شده و تا آوردن منشور كوروش قلابي با بوق و كرناي دولت دهم دوام داشته، بيش از آن است كه بتوان از آن صرفنظر كرد و ميرود تا آينده خشونتبار ديگري را با دخالت بيگانگان رقم زند.»
همچنين جونا لندرينگ، مورخ هلندي معتقد است كه استفاده از نام و هويت كوروش كبير تنها ابزار تبليغاتي محمدرضاشاه پهلوي، آخرين پادشاه ايران بود. محمدرضاشاه با تبليغاتي ساختگي از نام كوروش و استوانه برجاي مانده از او تنها براي تثبيت حكومت پهلوي استفاده كرد.
در همين رابطه اگر سخنرانيهاي محمدرضا پهلوي را در جشنهاي ٢٥٠٠ ساله مرور كنيم، در خواهيم يافت، سخنراني وي به گونهاي تنظيم شده بود كه كوروش به عنوان يك اسطوره ملي و فراتاريخي در اذهان جا گيرد. شاه وقت ايران از اين بيان و تصويرسازي از تاريخ ايران باستان به دنبال مشروعيت بخشي به حكومت خود بود. حكومت وقت ايران با بزرگنمايي فرهنگي و تاريخي دوران كوروش به دنبال آن بود كه اين طور وانمود كند كه ايرانيان باستان بزرگ و پيشرفته بودند و امروز قرار است همان توسعهيافتگي ادامه پيدا كند و به بياني ما ادامهدهنده راه اجدادمان هستيم.
از همين رو محمدرضا پهلوي در سخنراني جشنهاي ٢٥٠٠ ساله خود اين جمله را بر زبان ميآورد: «كوروش! ما امروز در برابر آرامگاه ابدي تو گرد آمدهايم تا بهتو بگوييم: آسوده بخواب، زيرا كه ما بيداريم و براي نگاهباني ميراث پرافتخار تو همواره بيدار خواهيم بود. سوگند ياد ميكنيم كه آن پرچمي را كه تو دوهزار و پانصد سال پيش برافراشتي همچنان افراشته و در اهتزاز نگاه خواهيم داشت.»
محمدرضا پهلوي در اين سخنراني تمام تلاش خود را صرف خلق مفهومي بديع و پيشرفته و صلح دوستانه از تاريخ ايران باستان به كار ميگيرد. خوانشي كه با معيارهاي قرن ٢١ تطابق داشت و نه معيارهاي تاريخ باستان. شاه در اين نطق تلاش ميكرد پيامي تبليغاتي را با مستمسك قرار دادن تاريخ باستاني ايران به جهان مخابره كند كه ايرانيان معيارهاي روز دنيا را در ٢٥٠٠ سال پيش پذيرفتهاند، چه برسد به اكنون!
در پايان بايد يادآور شد، هدف اين گزارش ضرورت بازخواني انتقادي تاريخ ايران است؛ خوانشي كه بتواند راهگشا و علمي باشد. آن طور كه صاحبنظران ابراز نگراني كردهاند اين نوع نوستالژيگرايي و باستانگرايي و ايرانيزم تنها به محدود شدن ايران در گذشتهاي تاريخي و باستاني منحصر خواهد شد و درهاي تعامل و ارتباط ايران را با جامعه جهاني خواهد بست. به نظر ميرسد جامعه ايران تا زماني كه نخواهد با جهان تعامل كند و اين باور را داشته باشد كه همه حقايق و نعمات و فضايل دنيا را در چنته و تاريخ خود دارد و كافي است دست در سبد تاريخي خود كند يكي از آنها را بيرون بكشد، بعيد به نظر ميرسد امكان داشته باشد بتواند با جامعه جهاني و ارزشهاي نوين جهاني تعاملي سازنده داشته باشد.
اما اينها هيچكدام نافي ارزشهاي مسلمي كه تاريخ ما را غنا بخشيده نيست و چه بسا اين بازخواني انتقادي بتواند درك عميقتري از ميراث پربار تاريخ اين سرزمين به ما ارائه كند.
انتهای پیام