«شاهنامه» خواندهای؟/ احمد مسجدجامعی
وقتی در سال 420 هجری قمری سلطان محمود غزنوی به ری لشکر کشید تا این شهر مهم را چنانکه آرزو داشت، به قلمرو غزنویان ضمیمه کند، پس از فتح شهر، به مجدالدوله- حاکم تسلیمشده آلبویه ـ که اتفاقا به کتاب و مطالعه علاقهمند بود، گفت: هیچ شاهنامه و تاریخ طبری خواندهای، که یکی تاریخ ایرانیان است و دیگری تاریخ همه مسلمانان؟ چون مجدالدوله پاسخ مثبت داد، محمود با طعنه گفت: اما وضع تو به خوانندگان آن کتابها شبیه نیست، زیرا نباید تسلیم کسی میشدی که از تو نیرومندتر است. در سال 420 هجری قمری حکیم ابوالقاسم فردوسی لب از سرایش شاهنامه بسته بود و اکنون معلوم نیست که منظور سلطان محمود و مجدالدوله از «شاهنامه»، اثر سترگ فردوسی بود یا «شاهنامه»ای دیگر؟ زیرا میدانیم که مقارن آغاز سرایش شاهنامه فردوسی، شماری از ایرانیان فرهنگدوست بر آن شدند تا تاریخ ملی ایران را گرد آورند و از اتلاف آن جلوگیری کنند، اما از آنهمه کوشش اینک جز آثاری پراکنده در دست نیست. بههرحال، این گفتوگوی بسیار مهم نشان میدهد که سلطان محمود و مجدالدوله دیلمی، با وجود جنگ و خصومت، هر دو با کتابی به نام «شاهنامه» آشنایی داشته و آن را خوانده بودند و حتی از این هم فراتر: سلطان محمود میدانست که آثاری مانند «شاهنامه»، بهویژه برای حاکمان و کارگزاران تا چه حد عبرتبرانگیز و عبرتآموز است. بنابراین، بیمهری او به فردوسی، گذشته از اغراقها و افسانهها، نباید به ناخشنودی از سرایش حماسهای مانند شاهنامه مربوط باشد، یا از دشمنی او با زبان فارسی سرچشمه بگیرد؛ بهویژه که در دربار او شاعران و مدیحهسرایان بسیاری از قبیل فرخیسیستانی و منوچهری دامغانی از صلههایگران سلطان برخوردار میشدند. پس سرچشمه موضوع را باید در جای دیگر جستوجو کرد.
میدانیم که سلطان محمود مشروعیت خود را از خلافت عباسیان در بغداد کسب میکرد و یکی از مهمترین جنبههای خدمتگزاری به او، تعقیب و مبارزه با هر مخالف فکری و غیرفکری خلافت بود و از همه مهمتر گروههای شیعیمذهب، که ظاهرا همه آنها را «قرمطی» میخواند تا کار سرکوب ایشان آسان شود. به قول خودش: از بهر خدمت عباسیان انگشت در جهان کرده بود و «قرمطی» میجست. قرمطیها فقط اسماعیلی مذهبان نبودند و گاه شامل هر شیعیمذهب دیگر هم میشدند، که بهطور طبیعی با خلافت و عمال خلافت سر ناسازگاری داشتند. در فتح همین ری هم گفتهاند که محمود شماری از قرمطیان را از دم تیغ گذرانید و اجسادشان را به دار کشید و کتابهایشان را سوزاند. در اواخر عمر فردوسی، خراسان دستخوش تاختوتاز و گرفتار آتش تعصبورزیها و کینهجوییهای فرقههای گوناگون شده بود، بهویژه کرامیان، که حتی دیگر مذاهب اهل سنت را هم تحمل نمیکردند و سلطه خود را بر ارکان حکومت غزنوی هم گسترده بودند. کرامیها عقاید مخصوصی داشتند، مانند جسمانگاری خداوند و از این قبیل. آنها برای تثبیت حقانیت خود از غارت اموال و حتی قتل مخالفان کوتاه نمیآمدند، یا اینگونه عقاید را بهانهای برای تسویهحسابهای شخصی و فرقهای قرار میدادند. در زمانهای چنین دشوار، تفاخر آشکار فردوسی به تشیع بسیار دلیرانه بود: منم بنده اهل بیت نبی/ ستاینده خاک پای وصی/ بر این زادم و هم بر این بگذرم/ چنان دان که خاک پای حیدرم/ اما موضوع فقط به مدح امیرالمومنین علی(ع) در دیباچه شاهنامه ختم نمیشد، بلکه فردوسی به جنگ عقاید رسمی رفته بود: کرامیه به نحوی خداوند را جسم میپنداشتند، اما فردوسی با الهام از آموزههای تشیع میگفت: نیابد بدو نیز اندیشه راه؛ یا: به بینندگان آفریننده را/ نبینی مرنجان دو بیننده را؛ یا در همان دیباچه به رسم آثار شیعی بابی را به ستایش خرد و خردمندی اختصاص داده بود. کرامیه و امثال آنها میدانستند که شاهنامه رسانهای بسیار نیرومند علیه عقاید ایشان است؛ بهویژه که بیشترین دلبستگان به «شاهنامه» و بهطور کلی روایات ملی ایران، شیعیمذهب بودند، مانند ابومنصور عبدالرزاق همان کسی که ماجرای مشهور «ضامن آهو» برای او رخ داد و آن را بهعنوان یکی از کرامات بارگاه حضرت رضا(ع) برای دیگران نقل کرد و باید از استاد بسیاردان احمد مهدویدامغانی سپاسگزار بود که برای نخستینبار این موضوع را مطرح کرد.
به اینترتیب، آنچه بر سلطان محمود و دربار متعصب او گران میآمد، نه حماسهسرایی بود و نه زبان فارسی، بلکه تبلیغ عقاید شیعی از طریق این دو محمل بود؛ بهویژه که هیچکس به اندازه فردوسی به این خوبی از عهده کار برنیامده بود؛ دامن فردوسی بزرگوار از ریاکاری و تزویر پاک بود، اما گذشته از دلیری او در اظهار تشیع، اشارات او به سن 63سالگی خویش، یعنی سن پیامبر(ص) هنگام وفات، خالی از تلمیح به آن حضرت نیست. شاهنامه فردوسی طی قرون متوالی خاطره ایران را بهعنوان کشوری متحد در خاطر همه ایرانیان زنده نگه داشت و پس از مرگ فردوسی بود که ایرانیان روزبهروز به عظمت شگفتانگیز کار او پی بردند و کوشیدند شاهنامه را به بهترین وجه، بهعنوان جلوهگاه انواع و اقسام هنرها، ارجمند شمارند. بیهوده نیست که کتابت و کتابآرایی شاهنامه از اواخر دوره تیموری و در دوره صفویه گسترش بسیار یافت. درواقع پایمردی فردوسی در تشیع و رنجی که بر سر عقیده خویش برد چندان که از دفن پیکر او در قبرستان عمومی مسلمانان به جرم تشیع جلوگیری کردند، در طول تاریخ حاصل درخشانی داشت و پیوسته بر اهمیت و استواری آن افزوده شد: همبستگی ایران، تشیع و زبان فارسی.
منبع: مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی
انتهای پیام