دانشگاهها با میراث تاریخی ما نسبتی ندارند
/ آیندهی دانشگاه ایرانی /
بیژن عبدالکریمی گفت: دانشگاههای ما با میراث تاریخی ما نسبتی ندارند و در نتیجه درختی بی ریشهاند. ارزشهای انسانی و اخلاق هیچ جایی در دانشگاههای ما به تبع از دانشگاههای جهان ندارد.
به گزارش خبرگزاری مهر، سمینار «بازاندیشی دانشگاه ایرانی» در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. در این نشست قاسم پورحسن و بیژن عبدالکریمی به سخنرانی پرداختند.
قاسم پورحسن در این نشست با موضوع ذات دانشگاه و آینده دانشگاه ایرانی گفت: دانشگاه یعنی داشتن ذات و بیرون آمدن از انقیاد. از زمانی که دانشگاه ایجاد شده است در تصور دولت و سیاست است، حتی از نظر نوع نوشتن مقالات علمی پژوهشی. نیچه میگوید از دانشگاه مأیوس شدم چون دانشگاهها روحشان را از دست دادهاند. دانشگاه یک امر اعتباری نیست. یعنی این گونه نیست که ما دست به تعریف دانشگاه بزنیم. دانشگاه باید با اقتضاعات جامعه پیوند داشته باشد و نباید ذیل قدرت باشد. تا زمانی که علم و فرهنگ ذیل قدرت باشند نه آن اسمش علم است و نه این نامش فرهنگ. چرا دانشگاهها در غرب منشأ تحولات مهمی بودهاند اما در ایران خیر.
وی افزود: درباره ذات دانشگاه باید گفت به واسطه سیطره نگاههای جامعه شناسانه از پرسشهای فلسفی درباره دانشگاه و ذات آن غفلت کردهایم. هر وقت دانشگاه از انقیاد به واسطه سیمان ایدئولوژیک قدرت سیاسی بیرون نیاید ذات خود را نمیتواند اثبات کند. دانشگاه ما در حال حاضر اصالتی ندارد که بتوان درباره ذات آن صحبت کرد. دانشگاههای ما مؤثر نیستند و نظریهای تولید نمیکنند که مرزهای دانش را تغییر دهد و در دانشگاههای جهان مورد توجه قرار گیرد. بدون چرخش بنیادین معرفتی تغییر رقم نمیخورد. در تحولات ۹۰ سال اخیر ایران دانشگاه ثقل نبوده است. به عنوان مثال در انقلاب اسلامی بازاریان بیش از دانشگاهیان نقش داشتهاند.
قاسم پورحسن سپس گفت: کانت میگوید نزاعهای اندیشهای دانشگاهها باعث پیشرفت و مانع تعارضات مخرب است. در حال حاضر در ایران چیزی به نام نزاع اندیشهها نداریم. وقتی راجع به کرسیهای نظریه پردازی شنیدم امیدوار شدم اما محقق نشد. به جای تفسیر وضعیت موجود باید به تغییر وضعیت موجود اندیشید. نمیخواهم بگویم دانشگاههایمان را تعطیل کنیم اما تا نیندیشیم که ذات دانشگاه چیست نمیتوانیم از بحرانهایمان عبور کنیم. نگاه فلسفی به دانشگاه را در ۶ مرحله توضیح دادهام:
– دانشگاه برای اثبات خود باید خود را بیان کند. یعنی دارای ذاتی شود که آن را نشان دهد.
– از مالک بودن و در تصرف بودن بیرون بیاید.
– دارای ذات مستقل و غایت و کارکرد مستقل باشد.
– واجد نظم آکادمیک و فرآیندی باشد.
– نظم حقیقی آکادمیک منجر به بینش آکادمیک میشود که با نگاه پسینی امکان پذیر نیست.
– بینش آکادمیک با کمک نگاه نقادانه میتواند سبب شکل گیری گاه دانایی یا سپهر دانایی شود.
وی در ادامه افزود: نباید توجهمان را معطوف به تاریخ و سوانح دانشگاه کنیم بلکه به حوادثی که در پیش رو داریم باید نگاه داشته باشیم. وقتی می گوییم دانشگاه ایرانی یعنی غرب را خواندهایم و می دانیم که یک فرآورده غربی است اما تا در ایران به مرحله پوئزیسم نرسیم نمیتوانیم نام آن را دانشگاه ایرانی بگذاریم. پوئزیسم یعنی ما آن را بر اساس نیازها و پرسشها شکل دادهایم. ترجمه بسیار رایج است در دانشگاههای ما و بر اساس نیازهایمان نظریه تولید نمیکنیم. بلکه تنها ترجمه میکنیم. باید ابتدا از سرشت دانشگاه طرح پرسش کنیم و تعاریف جامعه شناسانه را رها کنیم. آینده ایران در گرو ثروت برتر یا قدرت برتر نیست بلکه در گرو دانش برتر است.
بیژن عبدالکریمی در ادامه نشست با موضوع تفکر و روح مرده دانشگاه ایرانی به سخنرانی پرداخت. وی گفت: این پرسش که تفکر چیست و این پرسش که کنشگری چیست به هیچ عنوان پرسشهای سادهای نیستند. این دو پرسش به پرسشهای عمیقتری باز میگردند که انسان چیست و جهان چیست؟ اگر یک امری همه جایی شد و همه راجع به آن صحبت کردند ناگهان سستی و بی تفاوتی نسبت به آنها به وجود خواهد آمد و به مسائل روزمره و بی اهمیت میپردازیم. دانشگاههای ما با میراث تاریخی ما نسبتی ندارند و در نتیجه درختی بی ریشهاند. ارزشهای انسانی و اخلاق هیچ جایی در دانشگاههای ما به تبع از دانشگاههای جهان ندارد. با یک هولوکاست انسانی مواجهیم که جوانانمان را میسوزانیم و به خانوادههایشان تحویل میدهیم. دانشگاههای ما بازگشت به خویش یک انسان مسلمان را نتوانستند ایجاد کنند. مشکل ما بی تاریخی و فقدان نگرش تاریخی است.
وی در ادامه گفت: حال باید پرسید چه باید کرد؟ ما برای حل نظام آموزشی کشور هیچ راه حلی ارائه ندادهایم. در نمیدانم گفتن سقراط از تمام نظام فکری هگل اصالت بیشتری نهفته است. نوعی پوپولیسم کل نظام مدیریتی ما را در همه عرصهها فرا گرفته است. بحران آموزشی ما جدای از بحران فرهنگی ما نیست و بحران فرهنگی ما جدا از بحران فرهنگی جهان نیست. ما نظریه آموزشی نداریم چون نظریه اجتماعی نداریم. هیچ استراتژی مشخصی نداریم چون هستی شناسی و درک از جهان کنونی نداریم. فهم جهان امری پیش پا افتاده نیست. برای فهم درست جهان موانع بزرگی همچون ایدئولوژیک اندیشی و سیاسی اندیشی و تئولوژیک اندیشی داریم.
عبدالکریمی افزود: بنده به هیچ وجه معتقد نیستم که راه حل را دارم. هر کس این را ادعا کند هم به خود دروغ گفته است و هم به جامعه. راه حل امر انسانی است. اما مهم این است که انسان چیست؟ من راه حل را در تفکر و خودآگاهی می دانم. همه ما میکوشیم فکر کنیم اما این اصلاً به این معنا نیست که ما تفکر میکنیم. سوگردانی که یکی از اندیشههای مهم افلاطونی است درباره غاری است که افراد در آن زندانی هستند و رو به دیوار دارند. سایهها جهان نمودها هستند که ما زندانیان را در برگرفته است. مسلمانان در صدر تاریخ خود تحول بزرگی را در زیست جهان خود ایجاد کردند. چرا؟ یک امر انسانی در آن دوره وجود داشت که امروز در ما وجود ندارد. دانشگاههای امروز ما نمیتوانند آن عملکرد را داشته باشند.
وی سپس گفت: ما امروز خانه را گم کردهایم. در نتیجه امنیت و آرامش نداریم. پس وقت نداریم و در نتیجه تفکر و دریافتی از هستی نداریم. دانشگاههای ما روح ندارد. دانشگاه با امر معنوی زنده است که اگر آن را داشت میتوانست به رهبری جامعه بپردازد. دانشگاه میتواند ایدههای وحدت بخش بیافریند اما دانشگاههای ما نمیتوانند این کار را انجام دهند. انحطاط به امری روزمره در زمان ما تبدیل شده و به آن اهمیت نمیدهیم. باید افقمان را تغییر دهیم. تفکر با امر احاطه کننده ارتباط دارد. آزادی شرط تفکر است اما کافی نیست. امر احاطه کننده ضامن امکانات ناشناخته جهان و ضامن آزادی ماست. تفکر امری خود بنیاد است.
عبدالکریمی در ادامه عنوان کرد: ما دانشگاه بوعلی ساز و ملاصدرا پرور نداریم. هیچ دانشگاه ادبیاتی نداریم که حافظ پرور و مولوی آفرین باشد. نیچه میگوید در روزگار ما هیچ کس تیر شوق را به دوردستها نمیاندازد. وجود متفکر متضمن عطشی سیراب ناپذیر است. ما اکثراً با تفکر توریستی و لذت جویانه و استاتیک برخورد میکنیم و درد تفکر در ما جایی ندارد. چه چیز حافظ را حافظ کرد و ما امروز نمیتوانیم؟ تلاش من این است که این نکته را بیایم. آنان آثار خود را تجربه میکردند و میزیستند. حقیقت نزد آنان چیزی نبود که مورد قبول همه باشد یا به کار آید.
وی در انتها اظهار داشت: صاحب دکتری بودن یک چیز است و صاحب دکترین بودن چیزی دیگر. هیچ کدام از دکترهای ما دکترین ندارند. چرا در روزگار ما شعر و تفکر هر دو با هم دچار انحاط شدهاند؟ اما در گذشته همچون دو نوزاد توأمان همراه هم پیش رفتهاند. افلاطون میگفت تفکر همان عشق است. تفکر حاصل نوعی جنون است که باید در جانی قوام یابد تا جنون حقیقت شود. تفکر آن جایی است که چیزی در جان به سخن بیاید. تنها متفکرانند که آزادند.
انتهای پیام