آیا میرزا کوچک تجزیه طلب بود؟ | ارزیابی یک اتهام سیاسی

عباس نعیمی جورشری، جامعه شناس، نویسنده کتاب جریان شناسی سیاسی جنبش جنگل و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی در ارزیابی یک اتهام سیاسی که آیا میرزا کوچک تجزیه طلب بود؟، نوشت:
از جمله شاخص ترین جنبش های تاریخ معاصر ایران همانا جنبش جنگل است. رهبر سیاسی-نظامی این جنبش هفت ساله، کوچک خان ملقب به «میرزا» بوده که پیشتر در زمره مشروطه خواهان قرار داشت. سالهای اخیر عمدتاً در فضای مجازی گزاره ها و مطالبی با اتهام تجزیه طلبی کوچک خان منتشر و بازنشر می شود. این مطالب با بهره گیری از نارضایتی های اجتماعی، گزاره هایی را مطرح می نمایند که عمدتاً فاقد ارجاعات پژوهشی دقیق است. لذا می توان با تکیه بر اسناد و آثار تحقیقاتی پرسید آیا میرزا کوچک جنگلی فردی تجزبه طلب بوده است؟ نگارنده پیشتر طی آثاری (مکتوب و شفاهی) به واکاوی اسنادی این موضوع پرداخته است. حال از زاویه ای دیگر به ارزیابی تحلیلی این گزاره پرداخته خواهد شد.
۱. اسناد جنبش جنگل مهمترین ستون استدلال تاریخی است. در این راستا آرشیو متنوع اسناد شامل نامه نگاری ها، گزارشات، ارگان، بیانیه ها و منشورها در دسترس است و می توان به آنها ارجاع داشت. در اینجا به چند نمونه اکتفا می شود. سه سند کلیدی که نشان میدهد میرزا کوچکخان تجزیه طلب نبوده است. اهمیت این اسناد در این است که از زبان خود میرزا و رهبران جنگل است و هیچ برداشت پسینی یا ایدئولوژیک نیست.
۱.۱. نامه میرزا کوچکخان به نماینده دولت تهران (۱۳۳۶ق / ۱۹۱۸م)
این نامه یکی از روشنترین شواهد نفی تجزیهطلبی است. محتوا و گزارههای اصلی نامه عبارت است از اینکه میرزا صریحاً اعلام میکند که هدفش جدایی نیست. او مینویسد (نقل به مضمون دقیق):
«ما استقلال ایران را میخواهیم، نه جدایی گیلان را.»
این گزاره تنها شعار نیست؛ در منطق سیاسی آن دوره، «استقلال ایران» یعنی مقابله با نفوذ روس و انگلیس، نه جداسازی یک استان.
او دولت مرکزی را به رسمیت میشناسد ولی آن را منحرف میداند. میرزا در این نامه میگوید مشکلش «بیعدالتی»، «تسلط اجانب» و «فساد حکام» است، نه اصل «ایران واحد».
در عین حال او از دولت مرکزی میخواهد که نیرو نفرستد اما میگوید اگر عدالت برقرار شود، ما تابع قانون مشروطه هستیم.
این نکته بسیار مهم است. تجزیهطلب اساساً تابعیت مشروطه و قانون اساسی را قبول ندارد. اما میرزا صریحاً میگوید:
«ما به مشروطه وفاداریم.»
۱.۲. اساسنامهها و بیانیههای «هیئت اتحاد اسلام» و «جمهوری» جنگل
در بسیاری از بحثها تصور میشود اینکه «جمهوری گیلان» یا «حکومت جمهوری» شکل گرفت، یعنی تمایل به استقلال.
اما اسناد جنبش چیز دیگری میگویند.
در هیچ سند رسمی، واحد سیاسی گیلان به عنوان «کشور» تعریف نشده. عنوانها همیشه اینها بوده است:
«هیئت اتحاد اسلام»
«نهضت جنگل»
«حکومت جمهوری»
«جمهوری ایران در گیلان»
این دقیقاً مثل «جمهوری فرانسه در الجزایر» یا «جمهوری شوروی در باکو» نیست؛ اسم رسمی، جمهوری ایران است که به ناچار در گیلان تشکیل شده چون فقط آنجا پایگاه داشتهاند.
هیچکجا مرز سیاسی گیلان تعیین نمیشود. این یک شاخص اساسی است. وقتی دولت مستقل اعلام میشود، مرز تعریف میشود.
اما جنگل؛
مرز تعیین نمیکند.
پرچم جدید تعریف نمیکند.
واحد حقوقی «گیلان» را بهعنوان کشور نمیشناسد.
تنها یک «حوزه عملیاتی» ذکر میشود: جنگلهای گیلان.
ساختار دولت جنگل کاملاً با دولتسازیهای تجزیهطلبانه تفاوت دارد. مجلس، دادگستری، وزارت خارجه و سفارتخانه طراحی نمیشود. تنها کمیتههای محلی و اجرایی موقت تشکیل میشود. این ساختار یک «جنبش مسلح سیاسی» است، نه یک «دولت مستقل».
۱.۳. نامه میرزا به لنین، روتشتین و مقامات شوروی
این نامه از حیث گفتمانی فوقالعاده مهم است. زیرا نقطه ای است که میرزا مستقیما با یک قدرت خارجی بزرگ صحبت میکند؛ اگر قصد او تجزیه بود، در اینجا بایستی درخواست حمایت خارجی و اعلام استقلال میکرد. اما دقیقاً برعکس است.
میرزا به شوروی مینویسد: «ما اجازه دخالت در تمامیت ارضی ایران را نمیدهیم.»
به لحاظ حقوق بینالملل، استفاده از عبارت «تمامیت ارضی ایران» به معنای پذیرش ایران واحد است. یک جریان تجزیهطلب اصلاً از این اصطلاح استفاده نمیکند.
خواستهٔ میرزا از شوروی همانا خروج نیروهایشان از بندر انزلی است.
این ثابت میکند که میرزا دنبال «استقلال گیلان» نیست، بلکه دنبال «پاکسازی منطقه از حضور خارجی» است. این عمل فقط از یک نیروی ملیگرا برمیآید، نه تجزیهطلب.
او در نامه تأکید میکند که هدف جنبش «استقلال، آزادی و عدالت برای ایران» است، نه برای «گیلان». اگر میرزا میخواست دولت مستقلی برای گیلان بسازد، باید از شوروی درخواست شناسایی دولت جدید میکرد. اما هیچ نشانی از چنین درخواستی در اسناد وجود ندارد.
۲. منطق ایدئولوژیک جنبش جنگل
منطق ایدئولوژیک جنبش جنگل ذاتاً ضدّ تجزیهطلبی است و درونیترین عناصر فکری و سیاسی این جنبش، اتهام «تجزیهطلبی» را ناممکن میکند. اما منطق ایدئولوژیک جنبش جنگل چگونه تجزیهطلبی را نفی میکند؟
برای پاسخ دقیق، باید از چهار نقطهٔ کانونی وارد شد:
..فلسفهی دولت در گفتمان جنگلیها
..تصور آنان از ایران بهعنوان یک «کلّ تاریخی–تمدنی»
..مبنای اسلامی–عدالتخواهانهٔ مشروعیت
..نحوهی فهم آنان از استعمار و استقلال
در هر چهار محور، منطق جنبش با تجزیهطلبی تناقض ماهوی دارد.
۲.۱. دولتِ ملیِ واحد، پیششرط عدالت و آزادی در گفتمان جنگل
میرزا و یارانش «دولت» را یک واحدِ لازم برای تحقق عدالت میدانستند. در منظومهٔ فکری آنان عدالت بدون دولتِ مقتدر اما مردمی ممکن نیست. «حکومت جنگل» اساساً «جایگزین دولت مرکزی» نبود؛ مدلی برای اصلاح و نجات دولت ملی ایران بود.
گزاره های متعدد میرزا (خصوصاً در روزنامهٔ جنگل) نشان میدهد که جنگلیها دولت را یک «مرکزیت مشروع» میفهمیدند که باید: مستقل باشد، نه وابسته به بیگانه و نه ابزار ظلم و استبداد.
ایدهٔ سیاسی جنگل این بود که دولت مرکزی باید پاکسازی و اصلاح شود، نه اینکه کنار گذاشته یا تقسیم شود. در ایدئولوژی آنان «ایران واحد» همان ظرفی است که عدالت در آن ممکن میشود. تجزیه یعنی شکستن ظرف عدالت.
۲.۲. ایران یک کلّ تاریخی–تمدنی است؛ نه یک قرارداد سیاسی قابللغو
جنبش جنگل شدیداً تحت تأثیر گفتمانهای «ایرانِ فرهنگی» و «ایرانِ تاریخی» در دورهٔ مشروطه بود. این نگاه، ایران را «ملت–فرهنگ» میفهمید، نه صرفاً یک «دولت–سرزمین» قابل تقسیم.
جنگل هیچگاه گیلان را بهعنوان «ملت» یا «هویت سیاسی مستقل» تعریف نکرد؛ بلکه:
گیلان را «جزء» و ایران را «کلّ» میدانستند. به همین دلیل بود که نام رسمی تشکلشان «اتحاد اسلام» و «جنبش جنگل ایران» بود. هیچگاه واژههایی مثل «گیلان مستقل» یا «دولت گیلان» در اسناد جنگل دیده نمیشود. «جمهوری» که مد نظرشان بود «جمهوری ایران» بود، نه جمهوری اقلیمی. اگر تجزیهطلب بودند، هویت سیاسی گیلان را مستقل مینوشتند. اما تمام هویتنامهٔ سیاسیشان در دل ایران تعریف شده است.
۲.۳. مبنای اسلامی–عدالتخواهانهٔ مشروعیت، ذاتاً با تجزیهطلبی ناسازگار است.
میرزا یک مجاهد دین مدار نواندیش وعدالتخواه بود. در منطق او «امت» و «ملت» قابلتفکیک نبودند. تجاوز بیگانه به هر وجب از خاک ایران «حرام» و «ظلم» شمرده میشد. «تقسیم ایران» خلاف شرع و خلاف عدالت محسوب میشد. در زبان دینی میرزا، ایران یک «دارالاسلام» واحد بود که تجزیهاش معنای شرعیِ خیانت داشت. در نامههای او به علمای نجف و در پیامهایش به مردم، بهصراحت آمده: «خاک ایران با خون شهیدان آبیاری شده و باید یکپارچه بماند». «دفاع از ایران» یک عمل عبادی تلقی میشد. این منطق، هیچگاه با پروژههایی مثل «دولت گیلان» یا «جمهوری گیلان مستقل» جمع نمیشود.
۲.۴. در فهم جنگل از مسئله همانا خطر اصلی «بیگانه» است نه «دیگر استانها» یعنی مشکل استعمار است. یکی از بنیادیترین اصول ایدئولوژی جنگل عبارت از این است که دشمن اصلی، دولت مرکزی نیست؛ استعمار انگلیس و روس است. لذا دولت مرکزی وقتی منحرف است باید اصلاح شود، نه تجزیه.
در نگاه جنگل، ایران باید «مستقل و متحد» بماند تا بتواند با استعمار مقابله کند. تجزیه، پاشیدن توان ملی است و دقیقاً به سود روس و انگلیس.
این دیدگاه در تمام جزوهها، پیامها و مذاکرات جنگل کاملاً روشن است.
جنگلیها مأموریتشان را «نجات ایران» تعریف میکنند. هیچگاه تجزیه را راه نجات نمیبینند. تمام اقدامات سیاسیشان (از مذاکرات با دولت تا تشکیل جمهوری) «راه حفظ ایران» بود، نه راه جدا ساختن یک استان.
به بیان فوکویی، گفتمان جنگل یک گفتمان مقاومت علیه سلطهٔ خارجی است، نه یک گفتمان هویتطلبیِ اقلیمی. پس تجزیه در منطق قدرت/دانش آنان ابدا قابل تایید نیست.
۳. سنت عملی کوچکخان
می توان در کلام رهبران سیاسی تردید نمود و آن را در حد شعار یا حربه و تزویر دانست اما عمل آنها چنان منبع اصیل تحلیل خواهد بود. این بخش یکی از محکمترین نشانههای عدم تجزیهطلبی میرزا است، چون مسیر واقعی تجزیهطلبی دقیقاً از همینجا میگذرد: «توافق با قدرت خارجی در برابر مرکز». میرزا مطلقا این مسیر را نرفت.
۳.۱. اگر کوچکخان تجزیهطلب بود، باید با بریتانیا معامله میکرد؛ اما نکرد.
چرا این گزاره مهم است؟
در تمام نمونههای تجزیهطلبی قرن بیستم، از بالکان تا قفقاز و از کردستان تا عربستان جنوبی، نیروهای جداییخواه برای ایجاد «کشور مستقل» دو کار ضروری انجام میدهند:
پیدا کردن پشتیبان خارجی معامله برای کسب شناسایی یا حمایت نظامی/مالی
در مورد گیلان، تنها قدرت خارجیای که میتوانست یک «دولت محلی مستقل» را پشتیبانی و تثبیت کند، بریتانیا بود (نه روسیه؛ چون روسها دنبال نفوذ در کل ایران بودند، نه تکهتکه کردنش).
بنابراین اگر میرزا قصد استقلال گیلان را داشت، باید دیر یا زود با انگلیسیها وارد معامله میشد. اما او هیچگاه چنین کاری نکرد.
۳.۲. زمینه تاریخی: حضور سنگین بریتانیا در شمال ایران
در سالهای ۱۲۹۷–۱۲۹۹، بریتانیا قوای نظامی در رشت، انزلی، فومن و منجیل داشت. شبکهٔ اطلاعاتی فعالی در گیلان ایجاد کرده بود و مهمتر اینکه دنبال «قدرتهای محلی دوست» برای مهار شوروی میگشت.
این یعنی انگلیسیها تشنهٔ حمایت از هر نیروی محلی بودند که حاضر باشد به عنوان یک «دولت حایل» عمل کند. از نظر منطق سیاسی، میرزا بهترین گزینهٔ آنها بود زیرا:
نیروی مسلح داشت
پایگاه اجتماعی داشت
منطقهٔ کوهستانیِ قابل دفاع داشت
و از مرکز ناراضی بود.
پس اگر میرزا تجزیهطلب بود، انگلیسیها مشتاق بودند.
۳.۳. رابطهٔ واقعی کوچک خان و انگلیس صریحاً خصمانه بود.
جنگ چندباره جنگل با نیروهای انگلیسی سند محکمی است. جنگلیها با قوای انگلیس در منجیل، رشت و فومن درگیر شدند. یک تجزیهطلب معمولاً با قدرت خارجیِ مفید درگیر نمیشود؛ برعکس، با او ائتلاف میکند.
مکاتبات کنسولگری انگلیس منبع مهم در است رابطه است.
در گزارشهای کنسولگری بریتانیا (Stored in India Office Records)، میرزا «تهدید مهم برای منافع بریتانیا» نامیده شده است. این یعنی بریتانیا نه تنها او را دوست نمیدانست، بلکه میکوشید از بینش ببرد.
میرزا به نمایندگان انگلیس میگوید:
«ما فقط یک چیز میخواهیم: عدم دخالت شما در ایران.» این یعنی مرزبندی کامل با حضور خارجی، نه تلاش برای گرفتن حمایت خارجی. بریتانیا چندین بار تلاش کرد با میرزا مذاکره کند؛ هر بار شکست خورد.
اسناد نشان میدهد آنها فرستادههایی فرستادند تا با میرزا گفتوگو کنند. اما میرزا معامله نکرد. این امر خلاف رفتار معمول یک نیروی تجزیهطلب است.
۳.۴. الگوی رفتاری تاریخی: تجزیهطلبی همیشه نیازمند حمایت خارجی است.
اگر جنبش جنگل قصد جدایی داشت، باید مدلهای زیر را پیاده میکرد:
مثل کردهای عثمانی: تکیه بر بریتانیا
مثل جمهوریهای قفقاز: تکیه بر روسیه یا آلمان
مثل عربستان جنوبی: تکیه بر بریتانیا
مثل آذربایجان ۱۳۲۴: تکیه بر شوروی
جدا شدن بدون پشتیبان خارجی ناممکن است؛ بهخصوص در منطقهٔ کوچکی مثل گیلان که بین دو امپراتوری روس و بریتانیا قرار داشت. میرزا بهجای این مسیر، مسیر استقلال اخلاقی و سیاسی را رفت. اگر میرزا کوچکخان تجزیهطلب بود باید با انگلستان ائتلاف میکرد، باید از بریتانیا اسلحه و پول میگرفت، باید در قبال حمایت، وعدهٔ «دولت شمال مستقل» میداد و بریتانیا هم استقبال میکرد.
اما در تمام اسناد کوچکترین نشانهای از همکاری او با انگلیس وجود ندارد. جنگلیها با آنها درگیر میشوند، انگلیسیها او را مزاحم پروژههای خود میدانند، و میرزا هر نوع پیشنهاد تماس بیشتر را رد میکند.
۳.۵. اگر تجزیهطلب بود، پس از اختلاف با بلشویکها دولت مستقل اعلام میکرد؛ اما نکرد.
در اینجا زمانبندی بحران به بحث ما کمک خواهد کرد. اختلاف میان میرزا و بلشویکها از تابستان ۱۲۹۹ بالا میگیرد. پس از کودتاهای حزبی، دخالت نظامی روسها، و کنارزدن تدریجی نیروهای جنگل، شرایط بهگونهای میشود که حلقهٔ سیاسیِ اطراف میرزا فرو میپاشد، اما او هنوز در گیلان پایگاه مردمی و نظامی دارد.
اینجا نقطهٔ آزمون تجزیهطلبی است.
اگر رهبر یک جنبش واقعاً قصد جداکردن منطقهٔ خود را داشته باشد، دقیقاً در چنین لحظهای یعنی وقتی از مرکز ایران بریده، با روسها اختلاف دارد، کنترل محلی را دستکم نسبی در اختیار دارد، و فضای سیاسی کاملاً سیال است باید اعلام دولت مستقل کند.
این کاری است که همهٔ جنبشهای تجزیهطلب منطقه در همین دوره انجام دادند: جنبشهای کردستان عثمانی، قفقاز، ترکمنستان، ارزروم و… فوراً دولت/جمهوری مستقل اعلام کردند. اما کوچکخان خلاف مسیر تجزیهطلبان حرکت کرد.
۳.۶. میرزا پس از اختلاف، از «میدان دولتسازی» به «میدان مقاومت» برگشت.
یعنی بهجای اینکه ساختار اداری محلی را تثبیت کند، به کوهستان رفت و استراتژیاش را از دولتسازی به «چریکگری دفاعی» تبدیل کرد.
این بسیار مهم است زیرا:
تجزیهطلب میمانَد در شهر و دولت میسازد!
مقاومتگر به کوه میرود و دولت نمیسازد!
انتخاب میرزا گزینه دوم بود. او اگر قصد جدایی داشت:
مجلس محلی تشکیل میداد،
ساختار مالی مستقل اعلام میکرد،
واحد پولی/اداری تعریف میکرد،
سفیر یا رابط خارجی میگمارد،
و مهمتر از همه: مرز سیاسی گیلان را تعریف میکرد.
هیچکدام از اینها انجام نشد. حتی یک سند اداری هم برای «دولت گیلان مستقل» موجود نیست.
۳.۷. خروج از رشت، نه برای تثبیت گیلان؛ بلکه برای فرار از سیطره بلشویکها بود.
وقتی فشار شوروی بالا گرفت، میرزا به جای تثبیت گیلان و تن دادن به خواسته های کمونیستی، اختلاف کرد و از رشت فاصله گرفت. او اگر تجزیهطلب بود، باید رشت را به مرکز «دولت مستقل» خود تبدیل میکرد.
اما رشت را ترک کرد و به سوی کوهستانهای صعبالعبور رفت.
این انتخاب از منظر علوم سیاسی یعنی:
«اولویت استقلال سیاسی و اخلاقی، نه استقلال سرزمینی.» یعنی او میخواست آزاد بماند، نه جدا.
در یک جمع بندی، تمام اسناد کلیدیِ خودِ جنبش جنگل نشان میدهند که میرزا کوچک ایرانگرا است، نه «منطقهگرا». گیلان برای او «سنگر» است، نه «کشور». هدف او اصلاح مرکز است، نه جدایی از آن. در تعامل با نیروهای خارجی (چه شوروی چه بریتانیا) همیشه «ایرانِ واحد» را اصل قرار میدهد. منطق ایدئولوژیک جنگل اساسا نافی هرگونه تجزیه طلبی است.
در سنت عملی نیز می توان دریافت اگر کوچکخان تجزیهطلب بود، بارها فرصت برای حرکت بدان سو داشت. از جمله برای اعلام استقلال گیلان، لحظهٔ فروپاشی مشروعیت بلشویکها و ضعف دولت مرکزی مغتنم بود. کماانکه قبلتر یعنی در اوج قدرت و تسلط هیئت اتحاد اسلام بر منطقه نیز بدان سمت گرایش نیافت. او در دوره اعلام جمهوری نیز هرگز؛
دولت محلی نساخت،
مرز تعریف نکرد،
ادعای مشروعیت مستقل ننمود،
بهجای تثبیت خاک، به کوه رفت،
و در نهایت از گیلان خارج شد و به سوی مرکز ایران حرکت کرد. این رفتار نهتنها تجزیهطلبانه نیست، بلکه دقیقاً رفتار یک جنبشی ملی–میهنی تمامیتخواه ایران است. نظیر هستههای مقاومت مشروطهخواهان در مقابل استبداد صغیر که حال ذیل فلسفه سیاسی جمهوری خواهی عمل می کرد.
انتهای پیام




