تریدینگ فایندر

خاطرات وکیل | عدالت در غل و زنجیر

محمدهادی جعفرپور، وکیل دادگستری در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «خاطرات وکیل | عدالت در غل و زنجیر» نوشت:

با دستبند به صندلی راهروی اجرای احکام کیفری بسته شده و پاهایش در زنجیر. نگاهش سرگردان میان زمین و آسمان بود یا شاید از شرم و خجالت بود که چشم به چشم کسی نمی‌شد و نگاهش را به جایی دور پرتاب می‌کرد.

سر و وضع ظاهری‌ اش طوری بود که کنجکاو شدم بدانم چه کرده که چنین در زنجیر است. نزدیک‌تر شدم تا با مامور بدرقه باب گفتگو را باز کنم، گفتم: این بنده‌خدا چه کرده که این‌طور غل و زنجیرش کردی؟

مامور بی حوصله با خمیازه‌ای طولانی گفت: زنش بابت مهریه حکم جلب گرفته! گفتم پس محکوم مالی است، نه قاتل و سارق! که قاتل و سارق هم بود نیازی نیست داخل دادگاه پابند داشته باشه!؟ مرد با همان نگاه خیره به جایی نامعلوم با لبخندی تلخ گفت: «جناب وکیل، من در این پرونده شاکی‌ام نه محکوم!»

همین که خواستم با کلمه ای تعجبم را از آنچه مامور و مرد گفته‌اند بروز دهم، صدای قاضی اجرای احکام شنیده شد که دستور داد مرد را به اجرای احکام خانواده هدایت کنند. حسی غریب می‌گفت باید بدانم داستان این مرد چیست؛ شاید راهی برای کمک به او پیدا شود.

بهترین بهانه‌ پیشنهاد رساندن مأمور و مرد به مجتمع اجرای احکام خانواده بود؛ هنوز چند دقیقه از مسیر طی نشده بود که باب درددل مرد جوان باز شد: «دو سال پیش که خدا دختر بچه‌ای دوست داشتنی نصیبمون کرد، پیش خودم گفتم حتما با آمدن بچه شرایط زندگی بهتر میشه و زنم که مدت ها بود سرد و بی اعتنا به من و زندگی شده بود، به زندگی علاقمند میشه اما خیال باطلی بود، سال گذشته بود که نیمه‌شب با گریه‌ی دخترم از خواب بیدار شدم و رفتم سمت اتاق بچه که دیدم همسرم موبایل به دست بالای تخت بچه نشسته، طوری محو موبایل بود که اصلاً صدای گریه‌ی بچه‌اش را نمی‌شنید، من و که دید دستاچه شد و گفت دارم با دکتر بچه چت می‌کنم، اما دروغ گفت.

خیلی طولی نکشید که فهمیدم با مردی غریبه در ارتباط است. صدای مرد همراه با بغضی در گلو پنهانش کرده بود شکست و با هق هق گریه ادامه داد: «پرونده شکایت را خودم پیگیری کردم. دادگاه حکم داد به رابطه نامشروع و مجازات شلاق؛ روزهایی که من پیگیر پرونده بودم همسرم مهریه‌اش را مطالبه کرده بود. من درگیر پرونده‌ی خیانتش بودم و از آن دعوا غافل شدم.

امروز که با حکم جلب همراه با مامور رفتم دنبالش، به مأمور گفت که علیه من هم حکم جلب داره! این شد که مامور مرا به استناد ماده‌ی ۳ قانون اجرای محکومیت‌های مالی به‌خاطر مهریه بازداشت کرد!
و اینگونه در لحظه‌ای کوتاه، شاکی تبدیل به محکوم شد.»

تا رسیدن به مجتمع اجرای احکام دنبال چاره‌ای برای مرد بودم، بی آنکه بخواهم آن زن را قضاوت کنم تا لحظه‌ای که زن با لبخندی جِلف و کلماتی زننده وارد اتاق اجرای احکام شد. مرد در حالی‌که گونه‌هایش بارانی شده بود، گفت: «من همه‌چیزم را از دست دادم، حالا باید به خاطر مهریه‌ی زنی که خیانت کرده، زندان برم؟ این عدالت است؟»

قاضی آرام پاسخ داد: «قانون می‌گوید یا پرداخت مهریه، یا زندان.» اما همان قانون روزنه‌ای داشت؛ دعوی اعسار و تقسیط؛ ماده‌ی ۳ این قانون مقرر می‌کرد:« اگر محکوم ظرف یک ماه از ابلاغ اجراییه، دادخواست اعسار بدهد، از حبس معاف است.»

با بررسی پرونده متوجه شدم مهلت قانونی هنوز نگذشته، روز ابلاغ اجراییه ۱۴ خرداد بوده که با تعطیلی ۱۵ خرداد و روز جمعه سه روز به مهلت مرد اضافه می‌شد. بهترین فرصت بود تا دادخواست اعسار تنظیم شود، بلافاصله با خانواده‌ی مرد هماهنگ کردم تا برای شهادت به عدم توانایی مرد به پرداخت مهریه در دادگاه حاضر شوند.

بازداشت بودن مرد دلیل موجهی بود تا دادگاه در وقت فوق‌العاده جلسه تشکیل دهد؛ یکی دو ساعت طول کشید تا حکم جلب لغو و زنجیر از پای مرد باز شود. در چشمان مرد، میان اشک و ناباوری، چیزی شبیه لبخند بود؛ عدالتی کوچک، اما نجات‌بخش.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا