امیر تتلو و مدیر مهندسهای پلاسکویی!
نواب همتیان در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «مدیر مهندسهای پلاسکویی!» نوشت:
تتلو همین شب جمعهای که گذشت کنسرت پرهیجانی داشت. ملت برای اینکه به مراد دلشان برسند گیتها را شکستند. چون جا نبود. ملت رسیده بودند ترکیه و نمیخواستند از دیدن تتلو بی نصیب بمانند. شاید شما بگویید «خاک بر سرشان، علافهای بیکار». شاید هم بگویید «خوش به حالشان، یا لیتنا کنا معک». به نظرتان مدیرانمان این وضعیت را چگونه تحلیل میکنند و آن را چگونه میفهمند؟
تتلو خودش مهم نیست. چه بسا که اشعارش نه چیزی بر من میافزاید، نه شما. با نشنیدن یا شنیدن “چقدر دیپپپه شبا بی تو” یا “اصن یه وضیه اون موی بلندت که میشه حتی جنگ شه سرش” نه چیزی رو از دست دادیم و نه چیزی رو به دست میآوریم. اما این دایره المعارف تتلو، به خودی خود یک پدیده است. پدیده نه به معنای شگفتانگیز. به معنای اینکه پیرامون خود چیزهایی را نمایندگی میکند که باید انسانی فهم شود نه مهندسی!
پس تتلو را بگذارید کنار. آنچه با خود حمل میکند را ببینیم و بفهمیم. این رغبتها، هیجانها، و این جیغ و فغانها اموراتی است برخاسته از انسان نه ربات. بگذارید یک مثال بزنم. ما خیال میکنیم اگر پلاسکو فرو ریخت سریعا چند مهندس میآوریم و یکی خوشگلترش را تقدیم خلقالله میکنیم و تمام؟! بله، در ظاهر هم همین است و دست مریزاد به مهندسینی که اینقدر سریع پلاسکو را برایمان ساختند! اما پدیدهها با انسانها در هم آمیختهاند. فهم فعل و انفعالات جامعه را نمیشود سپرد دست مدیران مهندسطور.
همه چیز برایشان بی روح و منجمد است. پلاسکو یک ساختمان است که اگر فرو ریخت یکی میسازیم بهتر. تا چشم همه در بیاید. همانطور که طی چند سال برجهای دوقلو را ساختند از قبلش بهتر. ولی به راستی اینطور است؟ پای آن ساختمان نیمسوز چقدر ضجه به هوا رفت؟ چقدر فرزند بی پدر شدند؟ چقدر شیون، چقدر داد و فریاد. چقدر سرمایه از بین رفت. چقدر ایثار و چقدر عشق و نفرت. اما چشم انسان محصور در فولاد و صنعت و بتن ظاهرپرست است. همین شده که امورات انسانی را سپردهایم دست مهندسین. چرا؟ چون برایمان خوب خانه میسازند. خوب پل و جاده میسازند و خیلی خوب بلدند لوازم زندگی ما را فراهم کنند. ما هم همین را مدام ازشان خواستهایم. یکی لباسشویی تمام اتوماتیک میسازد، دیگری یکی میسازد که لباس را اتو هم میکند و تحویل میدهد. غافل از اینکه پوشنده لباس کسی را ندارد به او عشق بورزد یا برایش سیب پوست بگیرد. یا ببوسدش.
میگویند در ژاپن مترو ده دقیقه دیرتر برسد نصف مسئولینش استعفا میدهند. اگر مهندسیطور نگاه کنیم میگوییم «واوو چه مسئولیتپذیری خوبی». اما اگر انسانی نگاه کنیم باید بگوییم خب که چه؟ ده دقیقه زودتر برسیم که بیشتر سر هم کلاه بگذاریم؟ بیشتر همدیگر را اذیت کنیم؟ بیشتر سهام بورسهای جهان را به نفع کارتلهای زالوصفت جابجا کنیم؟ تا بیشتر فقیر بسازیم؟ و میلیونرهای بیشتری را میلیاردر کنیم؟ ده دقیقه زودتر برسیم که بیشتر طلاق بگیریم؟ بیشتر بفهمیم که تنهاییم؟ خب همین شده الگویمان که جایی برای فهم امورات انسانی نداریم. جامعه را مهندسی شده میخواهیم. همه چیز عین ساعت سر جایش.
حالا قلب انسانها در این زندان سراسر مهندسی شده هم مرد که مرد. به درک! پدران بیشتری به خانه سالمندان رفتند به درک! طلاق بیشتری گرفتیم به درک! کارتنخوابهای بیشتری مردند به درک! اگر تتلو را میخواهیم بفهمیم باید از ذهن مهندسیشدهی منجمد و بیروح دور شویم. امورات انسانی را انسانی بفهمیم. جوری که از قلب و دل انسانها با خبریم. اصلا به فرض در همه مهندسی بازیهای جهان هم اول شدیم. به آندرومدا رفتیم، مترویمان از توکیو پیچیدهتر شد. برج هایمان از العربیه هم بالاتر رفت. بعدش چه؟ بین این همه آهن و فولاد و بتن چگونه میخواهیم انسان باشیم؟ و انسان بمیریم؟ نمیشود.
چون صحبت از انسان صحبت از مهر است، محبت است، گفتوگو، عاشق شدن، ایثار و از خودگذشتگی برای دیگران. اما این از فهم مدیران مهندس دور است. پدیده تتلو و دیگر پدیده ها را هم همینگونه میفهمند. تتلو و احساساتی که پیرامونش به غلیان درمیآید کلید برق ماشین لباسشویی نیست که هر گاه نخواستیم کار کند دکمهاش را بزنیم و تمام. احساس در قلب رخنه میکند. میماند و انگیزه میسازد برای رفتن و ماندن. برای دیدن و شنیدن. اما مهندسطوران جامعه تلاششان این است که بروزترین سیستمهای جهان را تقدیممان کنند. تا میگوییم در رسانه ضعیفیم، کرور کرور شبکه تلویزیونی راه میاندازیم. تا میگوییم فضای مجازی از دست رفت آنقدر صفحه میزنیم که صدای مایک کریگر و کوین سیستروم (مالکان اینستاگرام) هم در میآید. اینها خوب است و نیاز جدی ماست. اما نتیجه یک نگاه مهندسیشده افراطی است که بر الگوهای فهم انسانی سایه انداخته. که نمیخواهد یا بهتر است بگوییم نمیداند مدیریت امورات انسانی به انقلاب در قلوب است. نه افزودن سلاح (اگرچه نیاز است). به تحریک عقول است. نه افزودن انتشارات و کاغذ. به ایجاد فهم است، نه افزایش سراسیمه مجوز تولید فیلم و سریال. به تولید عشق و نفرت و خنده و شادی است، نه افزودن پاساژ و مال. کاش به جای جک فروت و آناناس یک سیب گندیده در دستمان باشد اما با عشق آن را گاز بزنیم. آن هم با پوست. کاش لباسمان را با دستانمان میشستیم. اما آن را برای دیدن عزیزی با عشق میپوشیدیم. آن هم با قدری چروک. اگر مدیریت مهندسیطور جهان را در نوردیده حداقل ما که حسین علیه السلام داریم فهممان را از فهم مکانیکی آکنده نکنیم. انسان قلب و فطرت هم دارد.
مدیران مهندسطور جامعه ما پدیدهها را اینگونه فهم میکنند؟
انتهای پیام