از سکانداران عرفان تا دکانداران عرفان
معصومه رشیدیان، خبرنگار انصاف نیوز: عرفان در تمامی ادیان و مذاهب کمابیش وجود دارد؛ تاریخ اسلام در کشور ما نیز با نام عرفایی گرهخورده که از کراماتشان چه در تاریخ شفاهی و چه مکتوب روایتهای فراوانی گفته میشود. در همین روایتها از تاریخ ادیان مختلف اشخاص دیگری هم هستند که داعیهی عرفان دارند اما به گفتهی هادی سروش، که خود درس عرفان را از آیت الله حسنزادهی آملی آموخته، جماعتی را به انحراف فکری و معنوی کشاندهاند.
هرروز بیشتر نام کسانی را میشنویم که برخی استاد خطابشان میکنند، افراد برای تقرب به آنها مراتبی را میگذارنند و مریدهای فراوانی دارند و ادعاهای عجیبی را هم مطرح میکنند، ادعاهایی که بهخاطر پیشرفت رسانههای دیجیتال، بیشتر و بیواسطهتر به گوش مردم میرسد.
یکی استاد اخلاق است و دیگری شیخ استخاره؛ یکی خبر از غیب میآورد و یکی از کراماتش توان ارتباط با اجنه است و دیگری میگوید فلان کاندیدای انتخابات نظر کرده است. ادعاهایی که خیل عظیم طلاب و دانشجویان را با خود همراه میکند. یکی از دلایل باور آنها ادعای انتساب این افراد به مجتهدان و اساتیدی است که نامشان در میان سلسلهی عرفای بزرگ است؛ ادعایی که در بیشتر موارد تکذیب میشود.
حجت الاسلام هادی سروش، مدرس حوزه، در گفتوگویی با انصاف نیوز به وجوه افتراق میان عرفان حقیقی و عرفان کاذب پرداخت؛ او علاوه بر این ضمن تحلیل مرید و مرادبازیها به بررسی ادعاهای مطرح شده از سوی برخی مدعیان پرداخت و خطرات آن را برشمرد.
متن کامل این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
انصاف نیوز: گاه برخی شاگردان و مریدان فردی که مدعی عرفان و توان دستگیری افراد در این راه است، معتقد به صاحب کرامات بودن فرد میشوند، و بر تواناییهایی او اذعان دارند. آیا در تاریخ گذشته علماء اسلام، افراد صاحب کرامت اینچنین به اطلاع عموم میرسیدهاند؟
هادی سروش: به عنوان مقدمه در این مورد چند مسالهی ضروری و مرتبط را خواهم گفت و پس از آن به پاسخ سوال شما میپردازم.
در علوم اسلامی، یک عرفان داریم و یک فقه؛ عرفان بر فقه پای نهاده شده است. یعنی شخصی که میخواهد در مسیر عرفان قرار گیرد، چه عرفان نظری و چه عرفان عملی، ابتدا باید در فقه کار کرده باشد و در این زمینه کارشناس و یا حتی بالاتر از کارشناس باشد. سبک عرفای ما هم در طول تاریخ این بوده که افرادی را به عنوان راهنما در مسیر و سلوک معنوی میپذیرفتند که اینها حتی در فقه مجتهد هم باشند؛ تا این حد دخالت فقه در مباحث عرفانی مهم است. حضرت امام هم در کتابهای عرفانی خود تصریح کردهاند که اگر عرفان از فقه عبور نکند و بر فقه استوار نباشد، آن عرفان اصلا عرفان نیست.
این نکتهی اول است که در مباحث عرفانی و تمایز بین عرفان صادق و عرفان کاذب، معرفت الهی و معرفت نفسانی و شیطانی بسیار مهم است.
نکتهی دوم در مباحث معرفتی این است که معیار ما براساس عقل، نقل، قرآن و عترت است. میزان هم قرآن شریفه، معارف و اهل بیت است و اگر شهودی هم مطرح باشد، عرفای بزرگ فرمودهاند که میزان برای درستیسنجی شهود آن عارف، شهود اهل بیت و ائمه است؛ اگر شهودی از عارفی نقل شد و این کشف و شهود با کشف و شهود اهل بیت موزون نبود، مورد قبول نخواهد بود.
نکتهی سوم این است که در مباحث عرفانی ممکن است یک عارفی حرف نو و قشنگی داشته باشد، چه در مباحث عرفان عملی و چه در مسایل عرفان نظری، اما ما موظف هستیم که آنها را به شریعت، کتاب، سنت و همانطور که عرض کردم به میزانی که شهود اهل بیت است عرضه کنیم و اگر مطابق بود بپذیریم و اگر مطابق نبود نپذیریم. بنابراین چارچوبی برای مقامات، شهود و سیر و سلوک در عرفان شیعه تعریف شده است.
نکتهی بعدی که به عنوان مقدمه عرض میکنم و حتما در پاسخ به سوالات شما کمک خواهد کرد، این است که طبق نقل مرحوم کلینی، خود امام صادق (ع) فرمودند اگر میبینید که کسی مدعی است که اخبار غیبی و اخبار شهودی دارد، ابتدا نگاه کنید و ببینید که با حلال و حرام خدا چگونه رفتار کرده است؛ اگر حرکات کسی با حلال و حرام الهی -یعنی با شریعت- کاملا موزون و قابل دفاع بود و همهی موازین حلال و حرام الهی را رعایت کرده بود، ممکن است بتوانیم به اخبار و حرفهای غیبی او یا نداهایی که مدعی است شنیده ارج دهیم، اگرنه طبق همین روایتی که امام صادق (ع) میفرمایند، مورد قبول نیست.
در این زمینه سورهی مبارکهی مائده آیهی 77 خیلی مهم است و من مخصوصا به کسانی که علاقمند به مباحث عرفانی هستند و یا علاقمند به برخی اشخاص میشوند، سفارش میکنم که در این آیه تامل کنند که قرآن میفرماید: « لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ»، به این معنا که در دین مواظب باشید غلو راه ندهید، در دین مواظب باشید که بصورت باطل و غیرحق سخنی مبالغهآمیز وارد نشود. این دستور الهی است که به همهی ادیان داده شده است، و ما هم از آن جمله هستیم.
اینها مقدماتی ضروری بود که در مباحث معرفتی و عرفانی به شما عرض کردم.
حال در پاسخ به سوال نخست شما اجمالا عرض میکنم که بله! ما اصل کرامت را میپذیریم و واقعیت دارد. ما یک اعجاز داریم یک کرامت؛ اعجاز، آن روشها و رهاوردی است که انبیا دارند و کرامت آن چیزهایی است که اولیا دارند، یعنی افرادی که مقامی پایینتر از انبیا دارند.
کرامت از مواردی است که برای نوع انسانهای عادی سریعا به آن نتیجه رسیدن مقدور نیست، اما یک ولی از اولیاء الهی براساس تقربی که به خداوند متعال دارد، استجابت دعایی که دارد، به همان معارف یا همان استجابت دعا، به قول امروزیها در امور میدانی خیلی زودتر میتواند برسد. پس کرامت آن مواردی است که شخصی براساس قربی که به خداوند تبارک و تعالی دارد میتواند یک نتیجهای را زودتر از زمان عادی حاصل کند.
ما نوعا امدادهای غیبی، شفاء مریضها و گاهی علمهای محدود غیبی را در این مجموعه قرار میدهیم. بههرجهت اینها شدنی است و در کتب قوی عرفانی ما، مثل فصوص ابن عربی هم آمده «العارف يخلق بهمته»، یعنی کسی که به مرحلهی معرفت و عرفان واقعی برسد با ارده و همت خود میتواند چیزهایی را به اذن الهی و با قربی که به درگاه حضرت حق تعالی دارد در این عالم بوجود بیاورد.
عرفای حقیقی از اظهار کرامت فراریاند
درمورد برخی افراد گفته میشود که مثلا فلان شخص اجازهی تربیت و دستگیری از سوی فلان عارف یا فلان مجتهد را دارد؛ مریدان فراوانی هم گردشان جمع میشوند، اما در مقابل برخی از خانواده و بیوت آن عرفا و مجتهدان که در قید حیات نیستند این انتسابها را تکذیب میکنند؛ باتوجه به این ادعا و تکذیبها چگونه میتوان اساتید کامل و واقعی را از اساتیدی که تنها مدعی هستند بازشناخت؟
در مواردی که تکذیبی صورت بگیرد، آن تکذیب خیلی مهم است. تکذیبهایی که از ناحیهی شاگردان یکی از عرفا یا کسانیکه از انسانهای شناختهشدهی کامل بودند مطرح میشوند قابل توجه است و ما را نسبت به شخص محتاط میکند. چون مسیر، مسیر معنویت است و کسانی هم که تکذیب میکنند نوعا انسانهایی مومن هستند و با توجه فراوان شاید موردی را تکذیب کنند، لذا باید به این تکذیبها اهمیت داد.
عرض نمیکنم که تکذیبها صد درصدی است، اما چون مسیر مهمی است، کمااینکه در مقدمات نکات را عرض کردم، لذا به تکذیبها حداقل باید توجه کرده و احتیاط کرد.
حال برای شناخت ادعاها از حقیقتها چه باید کرد؟ چون این مسیر، مسیری است که ادعا در آن بسیار است؛ یعنی فکر میکنم ادعاهایی که در این باب داریم بیشتر از موارد حقیقت باشد. اگر ما 100 نمونه از افراد کاملی داریم که به مراحل بالا رسیدهاند، متاسفانه ادعاها شاید به تعداد 120 نمونه برسد. منظور اینکه تعداد ادعاها بیشتر از موارد حقیقی است. اما خوشبختانه در همین علوم معارف، بزرگان ما راههایی را برای ما معین کردهاند که بتوانیم مدعیان دروغین را از انسانهای راستین و عارفان بزرگ تشخیص دهیم.
سه نشانه و راهکار مهم در کتابهای معرفتی عمیق از سوی بزرگان ما مطرح شده است و ما هم در ایامی که محضر آیت الله حسنزاده آملی عرفان میخواندیم، ایشان بر این سه روش و سه نشانه توجه جدی داشتند.
اولین راهی که برای شناخت مدعیان از انسانهای صاحب کمال و حقیقت بسیار مهم و موثر است، این است که همانطور که در مقدمه به حدیثی از امام صادق اشاره کردم، باید تعهد و تسلط آن افراد را نسبت به شریعت احکام دین، عقاید دینی، دستورات اهل بیت و فرامین قرآن شریف ببینیم. یعنی اگر تعهد و تسلطی نبود، افرادی یکجانبه بودند، افرادی کوتهنظر بودند یا دین را با جامعیتاش مورد توجه قرار نمیدادند، آنها حتما نمیتوانند برای ما انسانهای وارستهای باشند که دستمان را برای طی کردن مسیر کمال بگیرند.
نشانهی بعدی که نکتهی تمایزی است میان این دو گروه راستین و دروغین، کتمان است. یعنی افرادی که در مسیر عرفان و معرفت و سیروسلوک و معنویات هستند و بهحق به واقعیاتی رسیدهاند اهل کتماناند. آنها اهل این نیستند که دکان باز کنند، اهل این نیستند که چیزی را بگویند، حتی عمری از آنها میگذرد و یکی از مشاهدات، برکات یا به قول عرفا واردات قلبیهشان را بههیچ عنوان به هیچکس نمیگویند. در مورد آنها سالها بعد از اینکه خودشان در قید حیات نیستند گاهی برخی کرامات و معارفی که بدست آوردند و منازلی که طی کردهاند از یک شاگرد یا یک کسی نقل میشود، که مثلا فلان بزرگوار به این مقامات رسیده بوده است، چون خود آنها اهل کتماناند. اصلا در عرفان، کتمان بسیار مهم است؛ اساتید و مشایخ ما میفرمودند آنچه خداوند به انسان عنایت میکند، اگر انسان کتمان نکند، از او میگیرند. اصلا شرط داشتن و حفظ و بقا، در معارف الهیه و در کشف و شهودها کتمان است.
راه و نشانهی بعدی این تمایز این است که نوعا افرادی که به حقیقت یک مقام معرفتی میرسند، نه تنها از اظهار کرامت فراریاند و کرامت را نشان نمیدهند، حتی اگر دعایشان هم مستجاب شود منکر میشوند و میگویند اصلا دعای ما نبوده است. آنها اصلا این ادعاها را مقابلهی با ربوبیت خدا میدانند.
در عرفان نظری یک بحثی داریم که در فصوصالحکم، مصباحالانس و در متون اصلی عرفانی ما آمده که اصلا اظهار مقامات، یا اظهار کرامات توسط خود شخص در مقابل ربوبیت خدا قرار گرفتن است. ما باید بگوییم عالم را خدا اداره میکند که خدا هم اداره میکند. این ادعاها یک نوع ادعا در مقابل ربوبیت حضرت حق تعالی است. لذا افرادی که به حق، به جایی و حقیقتی رسیدهاند اهل ادعا نیستند و ما با این راههایی که عرض کردم به خوبی میتوانیم تشخیص دهیم که چهکسی راستین است و چه کسی دروغین.
تاکیدی داشتید بر اینکه کسی به حق فلان توانایی و کرامت را بدست آورده است؛ آیا ممکن است کسی توانایی را از راه ناحقی بدست آورد، یعنی توانایی داشته باشد اما راه تحصیل آن مشروع نباشد؟
بله؛ هم در فلسفهی مشاء، هم در حکمت متعالیه، هم در حکمت اشراق (که سه فلسفهی اسلامی هستند) و هم در عرفان نظری ثابت شده و به خوبی تئوریپردازی شده است که نفس انسان دارای اقتدار بسیار بالایی است؛ اگر این نفس و روح را کسی از امور عادی و طبیعی دنیا و روزگار و امور مورد نیازش بر حذر دارد و غافل کند و آن را در تنگنا و فشاری بهنام ریاضت قرار دهد، ولو آن تنگناها و ریاضتها مورد تایید شریعت و فقه هم نباشد (که غالبا هم نیست)، چون نفس به قول فلاسفه، عرفا و حکما اعراض از این نشئه میکند، در نتیجه اقتداری بر یکسری از امور خارج از این نشئه پیدا میکند؛ مثل بعضی مرتاضهای هندی یا اشخاص دیگر. یک نوع اقتداری پیدا میکند که مثلا با نگاهش یا با ارادهاش میتواند حرکاتی انجام دهد؛ لذا به همین دلیل است که ما نباید هر حرکت خارج از چارچوبهای فیزیکی و طبیعی را اگر از کسی دیدیم آن شخص را از اولیا خدا بدانیم.
ممکن است اصلا یک انسان ملحد بخاطر ریاضتهای عجیب و غریبی که به نفسش داده، نفس خود را از این نشئه اعراض داده و میتواند حرکات و کارهایی که دیگران در آن ناتوان هستند را انجام دهد و باعث حیرت و خیرگی دیگران هم بشود.
اگر ما به همان راههایی که پیش از این اشاره کردم توجه کنیم به خوبی میتوانیم تشخیص دهیم که این مدعیان آیا بر اساس ریاضتهای باطل غیرشرعی به این مراحل رسیدهاند یا براساس ریاضتهای شرعی مورد تایید اخلاق و فقه دینیمان.
گاهی افرادی که گرد این افراد جمع میشوند ممکن است این قدرت تشخیص و سواد تشخیص را نداشته باشند که روند زندگی و مرام آن شخص مطابق فقه و شریعت هست یا نیست، در مورد این افراد باید چه کرد؟
عقلای عالم میگویند که هرچیزی را که انسان خودش نمیداند و نمیتواند تشخیص دهد، راهش این است که به کارشناس و اهل فن آن موضوع مراجعه کند. در این مورد هم وقتی بندهی نوعی نمیدانم که آیا این آقای زید که فلان ادعاها را دارد و فلان حرکات را مقابل چشم من انجام میدهد حق است یا باطل، وقتی خودم حتی با راههایی که ارائه کردیم هم نمیتوانم تشخیص دهم، راهش این است که به کارشناس این موضوع مراجعه کنم.
مراد از کارشناس در این موضوع، مجتهدین، علمای ربانی، افرادی که هم در فقه صاحبنظرند و هم در عرفان مراحلی را طی کردهاند هستند؛ یعنی امثال امام راحل، علامه طباطبایی، آقای جوادی آملی، آقای حسنزاده آملی. انسان به افرادی که برخی از آنها الحمدلله همچنان در قید حیات هستند مراجعه میکند و از آنها رهنمایی میخواهد. اینها کارشناس هستند و اگر کسی تشخیص نداد، چنین افرادی بخوبی میتوانند زوایای مخفی در ذهنهای ما را روشن کنند و ما را در یک مقطع آرامی قرار دهند.
حرفهایی که ادعا میشود آنسویی است را بهراحتی نپذیرید
بعضا شیطان در شهود و تمثلات عرفا دخالت میکند
برخی از این افراد مدعی عرفان مواردی را مطرح میکنند که مورد سوال منتقدین قرار میگیرد؛ مثلا اعلام میکنند که از سفر به فلان مکان مقدسی یا از شخصیت مقدسی خبری آوردهاند! آیا این ادعاها در فقه پذیرفتنی است؟
بصورت مطلق پاسخ منفی است. ما در فقه اگر بخواهیم گزارشی بدهیم، بر اساس چارچوبهای مدونی میتوانیم گزارشهای مربوط به دین را به مردم و جامعه ارائه کنیم. چارچوب مدون در علوم اسلامی چهار چیز است: کتاب، سنت، عقل و اجماع.
ما از بیرون این چارچوب نمیتوانیم چیزی را به عنوان دین عرضه کنیم. میماند برخی مباحث اخلاقی و معرفتی که آیا مثلا فردی میتواند به عنوان اینکه اینها یافتههای او است و خود به آنها دسترسی پیدا کرده است، این موارد را عرضه کند؟
در این موضوع همان روایتی که از امام صادق (ع) در مقدمات مصاحبه عرض کردم، راهگشا است.
همانطور که گفتم ایشان فرمود کسانی که مدعی اخبار غیبیاند، مدعی کراماتاند، اینها ابتدا باید تمام حلال و حرام الهی را رعایت کرده باشند و اگر اینها در حلال و حرام الهی، در شریعت و فقه دچار نوسان باشند و یک بخشهایی از زندگی و مسایل روزمرهی اینها مورد سوال باشد، نمیتوانیم کنار حرفهای این افراد علامت صحت قرار دهیم.
لذا اینکه کسی ادعا کند من حرف تازهای دارم یا سخنی دارم، در مباحث علمی، پژوهشی و اجتهادی راه باز است و هرروز کسی میتواند حرف نویی در بحثهای علمی و تئوری در حوزهها و دانشگاهها مطرح کند که قابل استفاده هم هست؛ اما حرفهایی که بهقول آقای حسن زاده آملی «آنسویی» است و مربوط به عالم غیب است و یک نوع نسبت دادن برخی امور به خداوند تبارک و تعالی است، این دست از حرفها را بهسادگی نمیتوانیم بپذیریم، مگر اینکه براساس آن چارچوبهای تعیین شده در مباحث اعتقادی ما باشند؛ اگر چنین حرفهایی بود، شخص را شناختیم، شناختی از شرایط و رفتار و عملکرد او داشتیم، میتوانیم حرف او را بپذیریم.
بنابراین به این دلیل که مباحث معرفتی مباحثی مهم است، برای ارزیابی این حرفها هم باید به شخص نگاه کنیم و هم به سخن آن شخص؛ نمیتوانیم بگوییم که فقط به شخص نگاه میکنیم و انسان خوبی است، نه! ممکن است آدم خوبی باشد و اشتباه دیده باشد.
عرفا میگویند برخی موارد پیش میآید که شیطان در شهود و تمثلات عرفا دخالت میکند. این حرف حرف من نیست، حرف بزرگانی مانند ابن عربی، صدرالدین قونوی، علامه قیصری و این بزرگان از عرفا است، چنین میگویند که ممکن است شیطان در شهود و یا در تمثلات شخصی که مدعی عرفان است دخالت کند. لذا اینگونه نیست که اگر یک فردی انسان خوبی بود و ما موارد متعددی از معنویات او هم بهره بردیم، هرآنچه بگوید یا هر نقل قولی داشته باشد و یا هر حادثهای را برای ما بخواهد تعریف کند و از شهودی برای ما بگوید، ما بپذیریم، نه! چون شیطان فقط در شهود، در مقامات و در رویتهای معصومین نمیتواند دخالت کند. در غیر معصومین هیچگونه استثنایی وجود ندارد و ممکن است همانطور که از نظر علمی و تئوری یک پژوهشگر و یک اندیشمند دچار خطا و اشتباهی در نظریهپردازی شود، در عرفان هم کاملا تایید شده که ممکن است انسانی هم که حتی صاحب معرفت است اشتباه کرده باشد، آنهم نه معرفت دروغین، بلکه معرفت راستین؛ لذا در تمام این اموری که عرض شد ما باید به همان میزان یا ترازو مراجعه کنیم. میزان ما اهل بیت و علوم و شهودی که آنها به ما دادهند است.
اگر مدعیان عرفان سخنی یا حرف زیبایی داشتند که مطابق با قرآن و آموزههای پیامبر اسلام و اهل بیت بود میپذیریم، اما اگر مطابق نباشد یا یک سخن نویی باشد که تطابق آن قابل تشخیص نیست، اگر خودمان حق و باطل را تشخیص میدهیم که بسیار خوب و اگر تشخیص نمیدهیم حتما باید به کارشناساش مراجعه کنیم.
ادعای دیگری که این افراد بعضا مطرح کردهاند یا مریدانشان بر آن صحه گذاشتهاند توانایی ارتباط با جن یا در اصطلاح جنگیری است. حتی به مرحوم بهجت هم چنین تواناییهایی را نسبت میدادند؛ این مسایل به چه صورت است، آیا اصلا ممکن است؟
وجود جن که یک وجود واقعی و حقیقی است و مورد قبول و اعتقاد ما است. موجوداتی هستند لطیف، مافوق طبیعت هستند و برخی از آنها –و نه همهشان- میتوانند اشراف بر عالم طبیعت داشته باشند.
انسانها بدون ارتباط با آنها نیستند، اما کاملا هم نمیشود ادعا کرد که مرتبط با آنها هستند؛ آنها زندگی مجزای خود را دارند و ما انسانها هم زندگی خود را داریم.
تفاوت جن با انسان در این است که او حرکتاش سریع است و ما حرکتمان کند است، اما در مقابل علم ما وسیع است و علم او محدودتر است. بنابراین کمک گرفتن بعضی از انسانها از اجنه برای بعضی از حرکتهای سریع است، چنین موضوعی امکانپذیر است و منکرش نیستیم. اینها کلیاتی در مباحث مربوط به جن بود.
اما آنچه که فقه ما، فقه اهل بیت و شریعت فرموده، در فقه به ما ادعای ارتباط با اجنه و ارتباط با اجنه برقرار کردن اجازه داده نشده است. یعنی اگر هم نقل قولی بشود که مثلا فلان عارف بزرگوار ارتباطی با اجنه داشته، این به این معنا نیست که ایشان اجنه را به خدمت گرفته است، چون فقه اجازهی چنین موضوعی را به ما نمیدهد و وقتی که فقه اجازه نمیدهد طبیعتا چنین چیزی نمیتواند رهتوشهی معرفتی برای کسی قرار گیرد، چون امری باطل است.
یک انسانی ممکن است براساس قرب الهی خداوند تبارک و تعالی عنایتی به او کند و همانطور که استجابت دعا و کرامات دیگر را به او میدهد، بعضی از اجنه را هم در خدمت او قرار دهد. مثل اهل بیت و ائمه، ما در اصول کافی هم روایاتی داریم که بعضی از اجنه در خدمت امیرالمومنین و اهل بیت بودند. اما اهل بیت و ائمه از آنها استفاده نمیکردند مگر در موارد بسیار بسیار نادر. لذا اینکه الان معروف است که فلان عارف یا فلان شخص ارتباط دارد، جنگیری میکند و… اینها قابل تایید نیست و ما را اهل بیت و ائمه از این موارد برحذر داشتهاند.
پس ممکن است خداوند متعال به کسی عنایت کند اما همانطور که در مقدمهی مصاحبه عرض کردم، اینها را نوعا افراد کتمان میکنند؛ اگر هم داشته باشند اجازهی اظهار ندارند. اصلا اگر اظهار کند در مباحث عرفانی داریم که خداوند متعال چه بسا این نعمت را از او بگیرد.
لذا اصل مسالهی جنگیری فیالجمله قبول است، اما باتوجه به اینکه نگاه شریعت و فقه بسیار دقیق است، باید دقت کرد که نگاهی اجتنابی نسبت به این موضوع دارد، مبنی بر اینکه نباید وارد این مباحث شد و انسان در قرب به مقامات معرفتی و قرب الهی نباید در این مقولات بماند و مدنظرش باشد.
یک مسالهای که در این مورد مطرح میکنند این است که اجنه میتوانند مشکلی بر مردم عارض کنند که آن عارف یا شخصی که چنین توانی دارد میتواند آن مشکل را رفع کند، آیا چنین موضوعی پذیرفتنی است؟
بله؛ این در فقه هم مطرح است، در مکاسب محرمه شیخ انصاری و فقهای دیگر مطرح شده که اگر براثر سحر کسی به مشکلی خورد و معضلی برایش پیش آمد، آیا برای رفع سحر میشود به سحر دیگری مراجعه کرد؟
اینها مباحثی فقهی و فنی است؛ بعضی قائل شدهاند که اصلا نمیشود و سحر اصلا باطل است و حرکتی غیرشرعی است که نمیتوان برای یکسری منافع از آن استفاده کرد؛ بعضی از فقهای ما هم قائلاند همانطور که ما برای مداوا و رفع ضرر از برخی امور منفی حداقل استفاده را میکنیم، برخی اینطور استدلال فرمودهاند که میتوان از سحر استفاده کرد و آن معضل و مشکل را برداشت.
اما آنچه که بنده اطلاع دارم و در منابع دینی ما وجود دارد، این مسایل در زمان صدر اسلام و بعد از آن در زمان اهل بیت خیلی زیاد مطرح بوده است، وقتی به ائمه اهل بیت مراجعه میکردند و مثلا میگفتند که ما مشکل سحر داریم یا خانوادهمان را جادو کردهاند و از این مباحث، اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) 90 درصد یا بیش از 90 درصد، اینها را احاله میدادند به دعا، که بروید دعا کنید، این دعا یا این آیات را بخوانید. یا مثلا این آیات همراهتان باشد؛ با چنین کارهایی ائمه آن ضررهایی که در سحرها و جادوها بوده است، با راهنمایی و آگاه کردن مردم رفع میکردند.
پس امکان دارد که جایی -همانطور که عرض کردم برخی فقها هم اجازه دادند- در بعضی از موارد نادر که ضرر هنگفتی از جادو یا سحری متوجه شخصی شده است و یک شخص متدین و مومنی میگوید که میتوانم حل کنم -نه یک آدمی که ما شناختی از او نداریم و حتی ممکن است نکاتی منفی هم نسبت به او داشته باشیم- میتوان از این راهکار استفاده کرد.
ولی راهکاری که ائمه برای ما قرار دادند و در قرآن و روایات آمده هم روشن است. ذیل آن آیهی «وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ…» به ما راهنمایی فرمودند راه دعا و توجه به خداست؛ چون خداوند تبارک و تعالی قدرتش فوق همهی قدرتها است و قاهر بر همهی قدرتها است و او اراده بفرماید هر طلسم و سحر و جادویی را نابود میکند؛ راهش هم همین دعا و اذکار شریفهای است که در روایات ما، قرآن شریف و اسما الحسنای الهی آمده است.
در فقهمان چیزی بهنام مرید و مریدبازی نداریم
در بخشی از صحبتها به این اشاره کردید که گرد این افراد معمولا مریدها و معتقدان زیادی جمع میشود؛ آسیبهای این مریدبازیها چیست؟ آیا اصلا مبنای فقهی دارد؟
خیر؛ ما در مجموعهی فقهمان چیزی بهنام مرید و مریدبازی نداریم بلکه در فقه بحث تقلید را داریم؛ یعنی در احکام شرعیه من از یک مجتهد جامع الشرایط تقلید میکنم، چیزی بهنام مرید نداریم، که یعنی اگر مراد من گفت ماست سیاه است من دیگر میگویم که سیاه است و زندگی و دنیا و عقبای خودم را مشتق شده از ارادهی آن شخص کنم.
مرید یک مرادی دارد، مرادها هم مریدها دارند؛ مرید و مراد واژهای است که از ارادت و ارده و… نشات میگیرد. کسی مرید کسی است که میخواهد بگوید من غیر از آنچه مراد من اراده کند ارادهای ندارم، این میشود مرید و ما چنین چیزی در اسلام، در فقه شیعه و حتی در فقه اسلام نداریم؛ در اخلاق انسانی که وسیعتر است هم چنین چیزی وجود ندارد و ما اصلا قبول نداریم و نمیبینیم. همهی انسانها صاحب ارادهاند، همهی انسانها محترماند، همهی انسانها دارای کرامتاند؛ و از طرفی همهی انسانها الا آن افراد استثنایی که انبیا و ائمه باشند هم در معرض خطرند و ما اصلا اجازه نداریم ارادهی خود را تحت ارادهی آنها قرار دهیم. این بیان امام هشتم (ع) است و اهل بیت دیگر هم به اشکال دیگر فرمودهاند که: «هیچ مخلوقی نمیتواند ارادهی خود را به غیر از خالق خود بسپارد». چون همهی انسانها در معرض خطر و ناآگاهی و یکسری از تهاجمات مسایل روزمرهاند که شاید تشخیص حق و باطلشان سخت باشد.
من اگر خدای نکرده بخواهم ارادهی خود را به عنوان یک مرید برای کسی قرار دهم مسلما انسانی که معصوم نیست میتواند من را هم به خطا بیاندازد، شاهد این مطلب در فقه این است که فقه که مریدبازی و اینها را باطل میداند، یک انسانهای وارستهای را به عنوان الگو معرفی میکند؛ مثل مرجع تقلید، حاکم شرع، قاضی، امام جماعت. همینهایی را هم که به عنوان الگو معرفی میکند، خود فقه به ما میفرماید که دائما آنها را رصد کنید. چه چیزی را رصد کنیم؟ به ما فرموده که دائما عدالتشان را رصد کنیم. اگر ذرهای و لحظهای از عدالت دور شدند دیگر حاکم شرع نیستند، دیگر نمیتوانند امام جماعت شما یا شاهد در دعاوی باشند.
به هر جهت فقهی که بالاتر از سطح جامعهی عادی بشری الگوهایی چون کسانی که در بالا اشاره کردم گذاشته است، این عنایت را دارد که به فرد فرد شهروندان دستور میدهد که «تو عدالت همهی اینها را رصد کن.» پس معلوم میشود حتی اینجا هم در ارتباط بین من شهروند با حاکم جامعه یا امام جماعت و… به من اجازه ندادند که حتی با حاکم شرع هم مریدبازی داشته باشم و مرید او شوم. بلکه من به او ارادت دارم و علاقمندم و او را پذیرفتهام اما در عین حال به من دستور دادند عدالت او را رصد کنم، خدای ناکرده اگر از عدالت خارج شد او را کنار بگذارم و تا وقتی هم که توبه نکرده باشد او برای من فردی نامحرم میشود.
لذا در فقه و در اخلاق ما چیزی به نام مرید و مراد بازی نداریم، اینها دکان است و برای جمع کردن مشتری است. در اخلاق هم به ما گفتهاند که شما به انسانهای وارسته نگاه کنید، از روشهای شخصی و خانوادگی آنها درس بگیرید و بهره ببرید، نه اینکه خودتان را فاقد اراده بدانید.
نمونهای در تاریخ ادیان و بخصوص اسلام هست که فردی مریدانش را به بیراهه کشانده باشد؟
در تاریخ دینی و در تفاسیرمان چنین افرادی زیاد داریم. مثلا آن عالم یهودی که مورد اقبال شیطان قرار گرفت و به بالای بلندی رفت که موسی (ع) را نفرین کند. خب افرادی مثل بلعم باعورا، برصیصا و… در کتابها و تفاسیر ما انسانهایی بودند که پیش از اسلام در جامعه نفوذ و مرید داشتند و وقتی اغوا شده و منحرف شدند، متاسفانه بر جامعه تاثیرگذار بود.
نمونهی بارز دیگر که در قرآن هم آمده سامری است که در مقابل موسی ابن عمران قد علم کرد؛ او انسان ملحدی بود که افرادی به او ارادت میورزیدند و نقشی در بخشی از جامعه داشت؛ اگر نقشی نداشت که هیچ کس در مقابل موسی و توحید نمیتوانست در جامعه موفق شود. متاسفانه وقتی مرید و مرادبازی و ارادت باشد، اگر خدای ناکرده فرد دچار انحرافی شود، ممکن است جمع کثیری را به سمت انحراف بکشد.
در تاریخ اسلام هم علمایی هستند که چنین شدند. علمایی که عواقب خوبی در پایان نداشتند، منحرف شدند و انحرافاتشان را به دیگران هم سرایت دادند. مثلا در تاریخ اخیر امثال کسروی چنین بودند که انحرافاتش بر افرادی که به او علاقمند بودند موثر شد. یا فرد دیگری که متاسفانه گاها تصاویری هم از او در رسانهها پخش میشود که معمم و سید بود اما از عوامل وهابیت بود و همان موقع ارتباط پیدا کرد و متاسفانه کرامات و مقامات اهل بیت را منکر شد، او هم انحرافاتش بر بخشی از جامعه موثر شد.
این هم از شوخیهای بزرگ دورهی زمانی ماست
مدعای دیگری که این افراد مطرح میکنند این است که میگویند هر انسانی میتواند به مقام حضرت محمد یا ائمه برسد. آیا چنین چیزی ممکن است؟
این از حرفهایی است که بطلاناش بسیار روشن است و به هیچ عنوان قابل قبول نیست. متن صریح نهج البلاغهی امیرالمومنین (ع) این است که «لا یقاس بنا احد» یعنی احدی در این عالم در مقایسهی با ائمه و اهل بیت قرار نمیگیرد. ائمهی دیگر هم به نوعی دیگر و با ادبیاتی دیگر به این موضوع پرداختهاند.
این یک مطلب روشن کلامی است و برهانی بر آن اقامه شده است. اهل بیت و رسوالله صاحب مقام عصمت کبری هستند؛ گناه نمیکنند، فکر گناه نمیکنند، اشتباه نمیکنند، هیچگونه جهالتی ندارند، هیچگونه نسیان و فراموشی نصیبشان نمیشود؛ اینها چیزهایی است که در کلام برهان بر آنها اقامه شده که این افراد صاحب این مقامات هستند. حال اگر صاحب این مقامات نباشند هدایت آنها نمیتواند هدایت کاملی باشد. ما هیچ انسانی نداریم که در این رتبه بتواند قرار گیرد.
البته انسانهای باتقوا و انسانهایی که به مقام قرب رسیدهاند زیادند، اما اینکه به مقامات اهل بیت و ائمه برسند و کاملا آن مقام را داشته باشند فکر میکنم از شوخیهای بزرگ مربوط به دورهی زمانی ماست که برخی گفتهاند.
این افراد معمولا در پوشش کلاسهای اخلاق به این دست از اقدامات میپردازند و معمولا حول چنین کلاسهایی این جمعها شکل میگیرد. چرا اخلاق؟
سِرّش این است که علمی که راه نفوذ و روزنهای به روح ما دارد و شخص میتواند از طریق آن وارد نهان و روح ما شود، مسایل مربوط به امور نفس و روح انسان است. آن علمی که سخنگوی نهان، خلقیات، کمالات، فضائل و یا رذائل انسان است علم اخلاق است.
چون اخلاق و بالاتر از اخلاق، عرفان، موضوعش نفس انسان است، ورودیاش نفس انسان است، و شخص از طریق آن به جان انسان وارد میشود؛ بنابراین وقتی کسی بر جان و روح و خلقیات و ارادهی کسی مسلط شد طبیعتا میتواند هم در مسیر سعادت خیلی موثر شود و یا خدای ناکرده باعث انحرافات شدیدی شود.
پس دلیل این اتفاقات، خاصه در کلاسهای اخلاق این است که علوم دیگر با نفس انسان ارتباط مستقیمی ندارند، چه علوم انسانی و چه علوم اسلامی. مثلا فقه دربارهی حلال و حرام خداست و مستقیما کاری با نفس انسان ندارد. یا مثلا علم کلام کار به عقیدهها دارد و کاری به روحیات انسان ندارد.
آنچه که با روحیات، دریافتهای باطنی و نهان و روح انسان کار دارد اخلاق و عرفان است. بنابراین افرادی که متاسفانه داعیههای باطلی دارند بر سر این راه مینشینند و از این راه دکانی باز میکنند.
شاگردان این افراد از طلاب و یا دانشجویان هستند و کسانیاند که مطالعاتی در این زمینهها داشتهاند؛ چطور ممکن است که علیرغم تحصیل این حوزه بازهم دچار این انحرافها میشوند توان تشخیص ندارند؟
دلیلش این است که متاسفانه افرادی که دور و بر بعضی جمع میشوند، بهصورت کامل معارف دینی، (اعم از فقه، عقاید، کلام، فلسفه، تفسیر و روایات) را درست مطالعه نکردهاند، یا به این دلیل که جواناند و هنوز فرصت نکردهاند و یا جوان نیستند و وقتی برای این امور نگذاشتهاند. بنابراین یکی از دلایلی که باعث میشود اینها گرد چنین اشخاصی جمع شوند همین است.
دلیل دیگر نفوذ کلام و نفوذ ارتباطی است که آن افراد بر اینها دارند؛ آن نفوذ را هم نباید نادیده گرفت. نفوذ شخصیتی، نفوذ فردی و حتی نفوذ اخلاقی که آن افراد بر مریدها و آدمهای وارستهای که بر بستر طبیعی جامعه هستند، دارند را نباید نادیده گرفت. آن نفوذ کار خودش را میکند و مثل آب روانی است که فوری چالههایی که تشنه هستند را پر میکند.
انسانها، مخصوصا در سنین جوانی تشنهی معارف و اخلاقیات هستند. خصوصا وقتی میبینند که برخی خدای ناکرده امتحان خوبی پس ندادهاند و به آنها نمیتوانند گرایشی داشته باشند، وقتی ببینند صدای حقی از جایی میآید به او توجه میکنند غافل از اینکه ممکن است اشتباه کنند! باید با توجه به همین مطالبی که عرض شد امروز همهی زوایا و مبانی آن شخص را بررسی کنند و بعد به سمت او گرایش پیدا کنند.
معمولا با این مرید و مرادبازیها برخوردهای قهری میشود، چه گاها بهصورت علنی و چه در لفافه، به نظر شما این برخوردها آیا پاسخ میدهد؟ اصلا به چه شکلی باید با این مسایل مواجه شد؟
اگر که خدای ناکرده شخصی با اطرافیانش باعث انحراف خیلی روشنی در جامعه شوند و هیچیک از روشهای نرمافزاری مثل صحبت و مناظره و روشنگری در اینها اثر نکند، اینجا چارهای نیست؛ هر عقل سلیمی اجازهی انتشار ویروس را در میان انسانها نمیدهد و با آن مقابله میکند.
اما من معتقدم ابتدائا این روشها را نباید بهکار برد. ما باید روشنگری کنیم، حرف بزنیم، مبانیمان را عرضه کنیم، ما در مقابل ادعاهای دروغین، ادعاهای راستینِ خوب و شنیدنی داریم. باید حرفهای درست و اساسی و عقلانیمان را مطرح کنیم، روی آن کار کنیم و به گوش افرادی که به اینها گرایش پیدا میکنند برسانیم.
برروی این مباحث کار نرمافزاری، علمی و فرهنگی انجام دهیم. مصاحبه کنیم و حرف بزنیم و حرف بشنویم. سوال و جواب مطرح کنیم و منتشر کنیم. اینها خیلی موثر خواهد بود. جامعهی ما جامعهای روبه رشد و عقلانیت است.
اگر هم جایی خدای ناکرده این راههای نرمافزاری جواب نداد، همانطور که عرض کردم هر عقل سلیمی در یک موارد محدودی اجازه و اذن به اقدام جدی میدهد.
باتوجه به اینکه در عصر غیبت افراد زیادی پیدا میشوند که دعوی امام زمان بودن دارند، اگر رسیدن به تواناییهای فراطبیعی برای بسیاری از طرق گوناگون شدنی است، شما به عنوان یک کارشناس امور فقهی در نهایت چگونه میتوانید امام زمان را تشخیص دهید؟
امام رضا (ع) در یک روایتی نکته تمایز بین امام (ع) و بزرگترین انسانهای حتی عارف را معلوم کرد که در دو چیز است. یکی در علم وسیع است و دیگری در استجابت دعا. راه تشخیص اهل بیت و ائمه و مخصوصا حضور مبارک حضرت بقیهالله، طبق فرمایش و راهنمایی امام رضا (ع) در این دوچیز است؛ یکی استجابت دعا که آیا این شخصی که مدعی است دعایش مستحاب است؟ آیا در موارد متعدد مستجاب شده است؟ این یک وجه تمایز است.
وجه دوم هم همانطور که گفتم علم وسیع است. کسی که میگوید«سلونی قبل ان تفقدونی»، هرچه میخواهید بپرسید من پاسختان را میدهم، امیرالمومنین است. حتی به قول بزرگانی از اهل تسنن «دهانی باز نشد که بگوید از من هرچه میخواهید بپرسید، من جواب دارم مگر آنکه آن شخص و صاحب آن دهان رسوا شده است.»
بنابراین نخست استجابت دعا و دوم علم، این دو نشانهی بزرگی است که برای تشخیص ما نسبت به وجود مبارک حضرت بقیه الله و خدای ناکرده افرادی که به دروغ خود را به این نام معرفی میکنند، پیشنهاد شده است.
الحمدلله با آگاهیهای وسیعی که امروز در سطح جامعهی ما با مطالعهی بچهها و جوانانمان در متون قوی دینی پیدا شده است، امروزه دیگر این دغدغه را نداریم که اگر کسی از گوشه و کناری مدعی امامت و مهدویت باشد کسی بپذیرد. خوشبختانه آنقدر این مساله روشن است، آنقدر این مطلب وضوح پیدا کرده که مردها و زنها و کوچک و بزرگ، همه در اولین گفتاری که از شخصی در ادعای مهدویت بشنوند و حتی اگر کرامتی هم نشان دهد، تصرفی یا سحری نشان دهد خیلی راحت آن باطل میدانند و میگویند که این شخص دروغ میگوید. چون سطح آگاهی و شعور مردم بحمدلله بالاست.
راه تشخیص هم همانطور که عرض کردم طبق فرمودهی امام رضا (ع) باید به علم وسیع امام و به استجابت و مقام قرب امام معصوم نگاه کرد؛ که آن مقام قرب و آن استجابت را احدی غیر از آنها ندارد و آن علم وسیع که در تمام شاخههای علم در لحظه پاسخگو هستند را هم کسی ندارد.
انتهای پیام
ایشون جوری بحث می کنه که فقه رو ملاک عرفان گرفته در حالی که داستان موسی و کسی که علم از جانب خدا داشت، در قرآن (در سوره کهف) نشون می ده که حتا شریعت ملاک عرفان نیست بلکه حقیقت ملاک آن است. سالها نزاع فقها با عرفا وجود و معنی نداشت اگر عرفا فقه رو ملاک و محک عرفان می دانستند.