میلاد دخانچی: سرافراز رفت اصلاح ساختاری تعطیل شد
پارسا زمانی، خبرنگار انصاف نیوز: میلاد دخانچی مجری و تهیه کنندهی برنامههای سختانه و جیوگی با حضور در گعدهی انصاف نیوز از ساختار صداوسیما و نحوهی برنامهسازی خود در آن گفت. او که کارش را با معاونت برون مرزی و در زمان آقای سرافراز شروع کرده دربارهی مدیریت سرافراز بر سازمان صداوسیما گفت که او برای اصلاح ساختار صداوسیما آمده بود اما رفتن ایشان این پیام را به ما مخابره کرد که اصلاحات ساختاری صداوسیما فعلا تعطیل شده است.
«رسانهی ملی» واژهای است که بسته به اینکه شما در چه پایگاه فکری قرار دارید کلیدواژههای متفاوتی را به ذهنتان متبادر میکند. هرکسی که متعلق به پایگاه خاص فکری باشد با دید پایگاه خودش آن را نظاره میکند. یکی آن را رسانهی میلی مینامد که طیف وسیعی از مردم کشور را نادیده گرفته و آنها را نمیبیند و یکی هم آن را رسانهی طراز انقلاب نمیداند و از این میگوید که خواستهای رهبری را برآورده نکرده. در هر صورت تقریبا همهی گروهها از این رسانه دل خوشی ندارند و از دید جریان خود آن را نقد میکنند و از نقایص آن حرف میزنند.
اما در بین همهی نقایصی که برای این رسانه وجود دارد، گاهی برنامهها و تولیداتی از آن بیرون میآید که تفاوتی محسوس را در آن حس میکنید. برنامههایی مثل جیوهگی، گسترهی شریعت، زاویه، شوکران و سختانه.
از میلاد دخانچی دعوت کردیم میهمان گعدهی انصاف نیوز باشد تا بفهمیم این برنامههای متفاوت و به قول خودش آوانگارد در صداوسیمایی که متفاوت بودن کمتر دیده شده، چگونه تولید شدند؟ چطور به این برنامهها اجازهی کار داده شد؟ آیا برخی از افراد در صداوسیما رانت برنامهسازی آوانگارد دارند و دیگران باید بنشینند و همان برنامههای کلیشهای خود را ادامه دهند؟
دخانچی حداقل دربارهی خودش اعتقاد داشت که رانتی در کار نبوده و با تلاشهایی که خودش داشته توانسته موفقیتهایی داشته باشد. او از تفاوتهای معاونتهای سیما و معاونت سیاسی گفت و اینکه او در معاونت سیما کار کرده و رفت و آمدی به معاونت سیاسی نداشته. از تلاشهای خود برای برنامهسازی گفت؛ از اینکه چگونه مدیران را راضی میکرده. به فشار از پایین و چانهزنی از بالا اشاره کرد که چطور باعث تغییرات شده.
در بین بحثهایی که در گعدهی انصاف رد و بدل شد گریزی هم به ماجرای دوران مدیریت محمد سرافراز بر این سازمان و استعفای وی زده شد. اینکه سرافراز چگونه آدمی بوده و به اعتقاد میلاد دخانچی واقعا قصد اصلاح ساختاری داشته که البته با سیاست عمل نکرده و برای همین از میدان بدر شده است.
بخش نخست گفتوگوی انصاف نیوز با میلاد دخانچی را در ادامه بخوانید:
خبرنگار انصاف نیوز: برخی از افراد در صدا و سیما بودهاند و هستند مثل شما یا آقای فضلینژاد که با اشخاصی که در دیدگاه رسمی ممنوعیتی برای آنها وجود دارد گفتوگو و مصاحبه میکنند و این درحالی است که اشخاص دیگر این امکان را ندارند. یا مطبوعات و رسانههای مستقل برای مصاحبه کردن با این افراد تحت فشارند. این دوگانه چطور ممکن است که برخی دستشان باز است و برخی دیگر نه.
میلاد دخانچی: در جمهوری اسلامی و به تبع آن صداوسیما چیزی به نام دیدگاه رسمی نداریم.
یعنی برای برنامهسازان دیگر هم همین قدر مثل شما یک اتوبان باز وجود دارد که در آن با هر سرعتی که خواستند برانند.
ما چه کارهای ممنوعی را انجام دادیم که در شما چنین حسی بوجود آمده؟
مثلاً شما آقای قوچانی را به برنامهتان آوردید که چندسال قبل در دادگاههایی که از تلویزیون پخش شد حاضر بود، شاید برنامهسازان دیگر به راحتی این امکان را نداشته باشند و در دعوت از میهمانانشان با محدودیتهایی روبرو هستند. از سوی دیگر به نظر میرسد که شما آزادید هر سوالی را بپرسید، حالا نمیدانم که برایتان چارچوبی تعریف کردهاند یا خیر.
بگذارید چند نکته را دربارهی صداوسیما با هم مرور کنیم. اول اینکه صداوسیما یک مجموعهی پیچیده، پراکنده و بدون هیچ قاعدهی مشخصی است. اما من میفهمم که از بیرون یک نگاه کلی و واحد به آن وجود دارد و همهی افراد و مدیریتها و ساحتهای آن یکی تلقی میشود، در صورتی که در واقعیت اینطور نیست.
اگر بخواهیم کلی حرف بزنیم تفاوت عمدهای است بین معاونت سیاسی و معاونت سیما. معاونت سیاسی آن چیزی است که تلقی رایج ما را از گفتمان سیاسی مثلاً حاکمیت نمایندگی میکند و خیلی وقتها تلقی ما از صداوسیما معاونت سیاسی است جایی که من هم حتی امکان ورود به آن را ندارم.
و بعد معاونت سیما را داریم. جایی است که شما شبکهها را میبینید. هر مدیر شبکهای برای خودش یک فضا و رویکردی دارد. هر مدیر گروه اجتماعی هم که ما با آن کار میکنیم رویکرد خودش را دارد. در اینجا میزان توانایی شما برای اقناع مدیر میتواند کارساز شده و منجر به تغییر بعضی از تصمیمات شود. شاید در معاونت سیاسی هم اینگونه باشد اما من نمیدانم.
در معاونت سیما دیدهام بسته به اینکه شما که هستید و چگونه میتوانید مدیر را قانع کنید میتواند اثرگذار باشد. تجربه نشان داده میتوان کارهایی کرد اما بشدت پرهزینه است؛ پرهزینه به این معنا که شما باید وقت و انرژی زیادی صرف کنید تا مدیر را قانع کنید که البته اگر شرایطی وجود داشت که همان انرژی را صرف برنامهسازی خود کنید به مراتب برنامهی با کیفیتتری بوجود میآمد.
قدم بعدی این است که وقتی هماهنگی اولیه رخ داد شما میخواهید آن سوژه را کار کنید و کلی وسواس دارید که من میتوانم این سوژه را درست از آب دربیاورم. خود این موضوع استرس زیادی به شما وارد میکند. به گونهای آن تصمیم به شرط چاقو رقم خورده است.
شما سوژه را محقق میکنید و حالا با دیوار ممیزی روبرو هستید، دیوار ممیزی که باید با مذاکره آن را حل کنید. اینجا میرسیم به عاملیت و ساختار. یعنی این یک ساختاری است که با یک سری agent روبرو است که آنها هم عاملیتی دارند و بسته به فشاری که به ساختار میآورند میتوانند تصمیمات را تا یک جایی عوض کنند.
این روحیه از زمانی که به تلویزیون وارد شدم و در قسمت برون مرزی بودم در من و تیمهایی که با آنها کار میکردم وجود داشت. به خاطر همین چند وقت یک بار ما مغضوب علیه میشدیم و از بازی بیرون انداخته میشدیم. تقریبا مثل همین الان که ماها کم و بیش بیرون هستیم.
چرا فکر میکنید حذف میشدید؟
احتمالا به خاطر اینکه ما آدمهایی بودیم که تلویزیون برای ما یک حرفه نبود که به آن برویم و فقط کار کنیم. کاملاً یک پروژهی فکری و فرهنگی داشتیم که در راستای آن کار میکردیم. لذا طبیعی بود که یک جایی دورهی ما تمام شود و بازی عوض شود، و یا پروژهی فرهنگی ما با مذاق مدیران جدید جور در نیایید. همین الان شما توجه کنید نگاه سلبریتی پروری -آن هم نه سلبریتی های تلویزیونی بلکه سینمایی- و ترجیح محض سرگرمی بر مسایل اندیشهای همه جا سایه افکنده و با هژمونی ستاره مربع ها معلوم است که جای زیادی برای ما باقی نمانده باشد.
در پاسخ به سوال قبل میخواستم بگویم که قسمت زیادی از آنچه رخ داده تحت چیزی مانند آوانگاردیسم، نتیجهی تلاش از پایین و چانه زنی از بالا بوده است. [با خنده] این امر بیشتر اوقات جواب داده و جالب است که اصلاً در بیرون دیده نمیشود. از بیرون بیشتر به حساب این میگذارند که طرف رانتی داشته، سوگلی بوده یا حتی یک پروژهی امنیتی است و یک ماتیکی است بر صورت بسیار زشت و کهیرزده و «همینی است که هست». حتی اگر این هم باشد که نیست یک عاملیتی در اینجا در حال حرکت و جریان است و یک تلاش برای تغییر سیاستها است.
یک مثال سادهی غیرسیاسی میگویم. ما میخواستیم برنامهی دوم یا سوم جیوگی از فصل اول را بسازیم که هنوز به پختگی نرسیده بودیم. این برنامه با موضوع کودک آزاری بود. بخش رادیکال جیوگی برنامه را میخواستیم به فیلم هیس دخترها فریاد نمیزنند پوران درخشنده اختصاص دهیم. در اینجا با مدیرانی مواجه شدیم که میگفتند «معلوم نیست؛ چی میشه؛ واکنشها چیه و…»
چندین جلسه من فقط رفتم و استدلال کردم که این کار درستی است و ما باید آن را انجام دهیم. در آخر این اجازه را به شرط چاقو گرفتم. حالا سراغ ساخت آن رفتم و یک خانم کارشناس را پیدا کردیم. در اینجا شما کارشناس مناسب را پیدا میکنید و با او وارد گفتگو میشوید اما از اعتبار خودتان خرج میکنید. چون او به حساب شما به آنجا آمده است. شما درحال یک نوع قمارید چون ممکن است این برنامه پخش نشود و ممکن است چیزی که مدنظر خودت هست هم نشود، چه برسد به چیزی که مدنظر آن مدیر است.
ما این خانم را پیدا کردیم و بعد از ساعتها گفتوگو پی بردیم که اشتراک مفاهیم داریم، البته مقولهی شما هم حساس است و در یک مقولهی حساس میخواهید با یک مخاطب عام حرف بزنید. مخاطبی که از طیف محافظهکار مذهبی گرفته تا کسی که آن طرف طیف است را دربر میگیرد.
برنامه را ساختیم و آیتمهای آن را شکل دادیم و آن را تحویل دادیم. باز یک اشکالهایی به آن وارد شد و ما دوباره فرایندهای اقناعی را فعال کردیم. بعد از این برنامه پخش شد و اتفاقاً مدیران بازخوردهای خوبی از وزارت بهداشت گرفتند و تقدیر و تشکر کردند. همان جا من فهمیدم ورق برگشت و اعتماد مدیر به ما بیشتر شد. این اتفاق و برنامهی پاشایی و اباذری بود -که البته بعد از آن برنامه به مدت دو سه هفته توقیف شد- بعد از اینها احساس کردیم مدیر با ما همراه است. قبل از آن ابژه بودیم سوژه نبودیم.
در پاسخ به سوال اول میخواهم بگویم که این اتفاق بستگی به توانایی اقناع شما، میزان ریسک شما و به رسمیت شناختن مدیر و… دارد؛ در مورد آقای قوچانی هم چنین اتفاقی کم و بیش افتاد. من یادم هست وقتی به آقای قوچانی زنگ زدم یک نفر، فقط من را به ایشان معرفی کرده بود و یک بار هم من رفته بودم و صرف نظر از مناسبات برنامهسازی، ایشان را دیده بودم. بعداً که به ایشان زنگ زدم قبول کرد و به حساب اعتبار من آمد.
خواهشا در سوالاتتان من را در کنار فضلی نژاد قرار ندهید.
آیا این در مورد فردی مثل آقای پیام فضلی نژاد هم مصداق دارد؟
من حقیقتش از فرایند برنامهسازی ایشان اطلاعی ندارم، فقط این را میدانم که من برای آوردن همان میهمانان و یا پیشبرد چنین گفتگویی باید ساعتها رایزنی میکردم و جام جم را متر میکردم و میرفتم و میآمدم تا یک اپیزود نمونهی برنامهای که ایشان روی آنتن بردند را پخش کنم ولی خوب در مورد ایشان گویا تلویزیون و سازندگان توانستهاند به یک جمع بندی مشخصی از قبل برسند. و نفس این عمل به نظرم اتفاق خوبی است. اینکه مدیران و برنامهسازان محافظهکاریها را کنار بگذارند و به قول معروف یک یاعلی بگویند و وارد گود شوند. من حقیقتش هیچ وقت نتوانستم برای یک پروژه کامل مدیران را همراه کنم و باید موردی پیش میرفتم.
یعنی احتمال دارد که او جور دیگری تعامل کند؟
راستش در دورهی جدید -یعنی دورهی آقای علی عسگری- تلویزیون دستخوش یک سری تحولات در سطوح مختلف شد. لذا من نمیدانم و با مدیران هم رفت و آمد ندارم که بدانم تصمیمات چگونه اتخاذ میشود.
من قبول دارم که نباید سازمان را یکدست دید اما بازخورد اجتماعی را هم باید دید. مثالی بزنم. هابرماس یا رورتی به ایران میآیند و در جمع محدود دانشگاهی سخنرانی میکنند و بلافاصله کیهان علیه آن موضع میگیرد و بعد برای دعوت کنندگان هزارتا مشکل پیش میآید. منتها شما مثلاً بطور تصویری با ژیژک و چامسکی مصاحبه میکنید اما اتفاقی نمیافتد. آیا همین تفاوت نمیتواند بگوید دست شما بازتر است؟
البته یک نکتهی دیگری هم وجود دارد؛ ما بچههای برون مرزی بودیم و در سال 86 وارد صداوسیما شدیم. دوران طلایی پرس تی وی هم بود که مثلاً آقای جرج گلووی مجری ما بود و یا برنامهی آقای کوربن، لذت میبردیم از کارهایی که میشد. برای ما این کار خیلی طبیعی بود. ما میهمان صهیونیست به برنامه میآوردیم؛ مثلاً اگر برنامه میهمان صهیونیست نداشت زنگ میزدیم و تذکر میدادیم که مثلاً شما فلسطینی را در برنامهات آوردی و مدام صحبت میکند اما در آن طرف کسی نیست و مخاطب ما هم مخاطب بینالمللی بود.
یعنی ما در چنین سنتی تربیت شده بودیم، البته افرادی بودند در همان پرس تی وی که با همان نگاههای قدیمی میدیدند.
یادم هست آقای بهشتی پور آنجا بود و ما از او خیلی یاد گرفتیم. بهشتی پور اینها را به ما یاد میداد و از این رویه حمایت میکرد که مثلاً بیطرف باشید و سعی کنید هر دو طرف را روی میز بیاورید. لذا اصلاً چیز عجیبی نبود که ما زنگ بزنیم مثلا به لس آنجلس یا کانادا و بر روی آنتن مصاحبه کنیم.
من به فضای داخل که آمدم سعی کردم همین رویه را ادامه دهم اما امکانات کمتر بود، «اس ان جی» هم ناگهان گران شد و بالا پایین شدن قیمت دلار روی آن اثر گذاشت.
وجه دیگر پاسخ به سؤال این است که در ایران هر کاری کنید که آغشته یا مظنون به معادلات سیاسی چپ و راست باشد محل شک و ظن و این جور بازیها است. اما اگر واقعاً بخواهید کار فرهنگی کنید و مناسبات قدرت این کار فرهنگی را ذیل کار سیاسی تعبیر نکند مشکلی ندارد. چه بسا میبینید این حجم از کنسرت در صنعت فرهنگ ما تولید و بازتولید میشود. 20 سال پیش این چیزها تابو بود و اصلاً فرم برنامهی خندوانه خودش تابو بود و هزار تابوی دیگر.
در حال حاضر همینها کم مشکل ندارند.
من نمیگویم مشکل حل شده اما به نسبت 20 سال پیش اینها تابو بودند و اصلاً کسی نمیتوانست تصور کند.
من هم از همان اول آدم سیاسی نه بودهام و نه هستم؛ سیاسی به این معنا که به یک حزب سیاسی یا جریانی تعلق داشته باشم؛ البته این لزوماً من را از آدمهایی که تعلق سیاسی دارند آدم بهتری نمیکند.
یعنی ما به عنوان همان آدمهای فرهنگی باور شده بودیم و هنوز هم باور شدیم، همچنان هم اگر حس شود کار و پروژهی ما پروژهی سیاسی است -به این معنا که داریم به انتخابات بعدی فکر میکنیم یا این کار را میکنیم تا کار دیگری پیش برود- بعید میدانم که این حیات بتواند ادامه پیدا کند.
در مورد ژیژک باید بگویم که ژیژک چند سال پیش با همین آقای علیزاده مصاحبهای کرده و از جنبش سبز حمایت کرده بود، من او را آوردهام و فریمش کردهام به عنوان کسی که از تمدن ایران دفاع میکند. مثلاً او میگوید ایران مهد یک تعادل و توازن تمدنی است و بعد استدلال میکند داعش نتیجهی وضعیت سرمایهداری است و هیچ ربطی به اسلام ندارد. یعنی حرفهایی در این مصاحبه رد و بدل میشود که با عرض معذرت شما باید مغز خر خورده باشید که آن را بعنوان براودکستر پخش نکنید. حال اینجا هنر تو بعنوان برنامهساز است که چطور میتوانی آن را فریم کنی و سوژه را به نفع آن چیزی که باور داری مهندسی کنی. البته همان موقع هم بودند کسانی که با نگاه سیاسی میخواستند جلوی پخش برنامه را بگیرند که خوب نگاه فرهنگی ما بر آن فائق شد.
من سوالات خودم را میپرسیدم؛ مثلاً در مواجهه با چامسکی مسالهی جیوگی این بود که ما برای پیشرفت و تغییر نباید به دولت و مخصوصاً دولت نفتی تکیه کنیم. تز برنامه این بود و در اشکال مختلف تکرار میشد. یک سؤال جذاب این بود که بدیل دولت نفتی چیست و یک پاسخ استارتاپها و اقتصاد نئولیبرال و وضعیت اقتصاد سرمایهداری است.
سؤال این بود که بدیل دولت نفتی غیر از نئولیبرالیزم استارتاپی چیز دیگری نمیتواند باشد؟ و این سؤال اصلی من بود که از آقای چامسکی پرسیدم که یک آنارشیست است و از این سنت دفاع میکند. یعنی نگاه من در آن برنامه باز هم ادامهی سؤالات خود برنامه بود تا مثلاً بخواهیم به جای آن بپرسیم «در افغانستان چه خبر است در عراق چه خبر است». یعنی سوالاتی که وجه سیاست خارجی را پوشش میداد که چامسکی معمولاً در آن لنز بیشتر بدرد میخورد و اگر شما در معاونت سیاسی بودید احتمالاً این سؤالها را میپرسیدید، درصورتی که ما سؤالات برنامهی خودمان را پرسیدیم.
شما با آقای سرافراز در برون مرزی کار کردهاید و جزو برنامهسازان برون مرزی بودید. مدیر متفاوتی به نظر میرسید شاید به همین دلیل نتوانست در صداوسیما بماند.
رابطهی ما با آقای سرافراز از ابتدا رابطهی عشق و نفرت بود. ما بچههایی بودیم که در آن مجموعه رشد کرده بودیم. هزار نقد به ایشان داشتیم و در جلساتی هم خیلی تند با ایشان حرف میزدیم. نکتهی جالب اینجاست که سرافراز ما را بعنوان بچههایی که جوان بودیم تحمل میکرد و یک جوانگرایی عجیب و غریبی در او بود. جوانگرایی به این معنا که از آدمهایی که فعال و نوگرا بودند و ایدههای جدید میآوردند ولی در عین حال مقداری خارج از قاعده و آوانگارد طور بودند خوشش میآمد. لذا برخی از تصمیماتش که بعداً در تعاملاتش با بعضی از آدمها صورت گرفت برای ما اصلاً چیز غیرعادی نبود.
اما خیلی هم به او نقد داشتیم؛ حتی بخاطر اختلافی از برون مرزی بیرون آمدیم. ما برنامهای به اسم دلینک داشتیم که 26 قسمت از آن را ساختیم و اعتقاد داشتیم که فصل اول این برنامه باید تمام شود و بعد فصل دوم را ادامه دهیم که نامه زدند همین باید ادامه پیدا کند و به ما برخورد و گفتیم مگر اینجا آمدیم آنتن پر کنیم. کل تیم استعفا دادیم و بیرون آمدیم. از همان جا آرام آرام وارد تلویزیون داخلی شدم. یعنی چنین مواجههای با آقای سرافراز داشتیم که میگویم عشق و نفرت.
دورهی صداوسیمای ایشان دورهی پر پیچ و خمی بود. دو خوانش از آقای سرافراز وجود دارد؛ یک خوانش این بود که ایشان اهداف خیلی خوبی داشت اما در پیشبرد آن اهداف عجله کرد و رویکرد دیگر همدلانهتر نگاه میکند و میگوید این سیاستهای کلان سیاستهای خوبی بودند و شیوههایی هم که اتخاذ شد راهی غیر از این نداشت.
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید وسط بایستیم. بر اهداف کلانی که ایشان برای صداوسیما درنظر گرفته بود نباید شک کنیم اما بر سر تاکتیکها و روش اتخاذشان میتوانیم سوالاتی را طرح کنیم.
برخی بعد از اینکه ایشان رفتند میگفتند به چیزهایی نزدیک میشد و کارهایی را میخواست انجام دهد که کسانی مقاومت کردند و در واقع زیرآبش را زدند و برایش بهانه تراشیدند.
خب طبیعی بود. اما به نظرم مساله افراد نیستند. مساله سیاستهای کلان است. بعد از سرافراز پیامی که به ما مخابره شد این بود که اصلاحات ساختاری صدا و سیما فعلا تعطیل است و باید با همین صدا و سیمای کنونی ساخت، در واقع سیگنالی که از طرف سیاستگذاران کلان فرهنگی بعد دورهی ایشان ارسال میشود این است که ما دیگر دنبال آن اهداف کلان معطوف به اصلاح ساختار نیستم. پیام این بود که مقولهی اصلاح ساختاری صداوسیما از دستور کار خارج است. سرافراز برای تغییر ساختارها آمده بود و طبیعی بود که ذینفعان وضع موجود دربرابر تغییر مقاومت کنند، هرچند که به نظرم سرافراز میتوانست حساب شدهتر عمل کند.
سیاست او چه بود که برای بعضی آن قدر خطرناک بود؟
نیاز به گفتن من ندارد اما صداوسیما مثل گویی است که طنابش از سمت و سوهای مختلف کشیده میشود. یک سمت آن مخاطب است یک سمت بخش خصوصی است یک سمت آن حاکمیت و یک سمت آن دولت و یک سمت آن هزار آدم پرنفوذی هستند که شمارهی رییس شبکهها را دارند و به بهانههای مختلف به آنها فشار وارد میکنند. این کثرت منابع قدرت است که در آنجا وجود دارد. حالا اگر شما نخواهی در سطوح مختلف به شکل غیرمستقیم به ابزار هیچ کدام از آنها تبدیل شوی طبیعی است که سر وقتت میآیند و میگویند تو بدرد نمیخوری.
حالا مساله این است که شاید نباید با این همه اهرمهای فشار در میافتادی. شاید میشد یکی را انتخاب میکردی و آن مشکل را حل میکردی و جلو میرفتی.
این نقد عمدهای است که به آقای سرافراز وارد میکنند که ایشان داشت با همهی اهرمها یک جا میجنگید و تقریباً همهی اهرمها علیه او شدند. و من با این نگاه کم و بیش همراهم.
ایده آل سیاستگذاران از صداوسیما چیست؟ شبیه چه چیزی است؟ مثلاً هیچوقت دنبال این بودهاند که شبیه الجزیره یا بی بی سی در تعداد مخاطب یا نحوهی پوشش خبر شوند؟
نه. شبیه هیچ چیز. هیچ ایده آلی ندارند.
یعنی دنبال هیچ چیز نیستند؟
نه دنبال «هیچی» نیستند.
مگر میشود دنبال چیزی نباشند؟
بله میشود. هیچ الگویی ندارند. الگو چیست؟ اینها شوخی است. سازمان صدا و سیما در کلیتش هیچ الگویی نداشته و ندارد و این موضوع تنها محدود به این دوره هم نیست.
تنها غایتی که برای صداوسیما میتوانیم متصور شویم پاس کردن چکهای آن است. بخاطر همین به هر چیزی تن میدهد مانند ستاره مربعها. صداوسیما را رسماً به همراه اول و بخش خصوصی سپردهاند.
خبرنگار: بنظر میآید خیلی مبتذل شده است. آزادی یک چیز است اما چیزی که الان میبینیم بیشتر ابتذال است.
حالا چرا این سؤال را از من میپرسید؟ من که هیچ وقت سیاستگذار تلویزیون نبودم. من یک برنامهساز بودم و سه برنامه ساختم.
خبرنگار انصاف نیوز: شاید از این جهت میآید که رویهی مخالفی را در آنجا طی کردید.
اتفاقاً این ذهنهای شما ژورنالیستها است. شنیدم که نگاههای شما این است که ما یک مشت آدم سوگلی و بچه خوشگلی بودیم و رانت داشتیم و به اینجا آمدیم و اینها آدمهای خودشاناند و بحث هایی از این دست. و این در حق ما که واقعا برای تغییر یک سیاست کوچک جنگیدهایم و سختی زیاد کشیدهایم کمی بی انصافی است.
شاید به این دلیل است که شما در نگاه از بیرون کنار برنامه سازان دیگری قرار میگیرید که شاید فکتهایی دال بر سوگلی بودن آنها وجود داشته باشد.
خیلی از این برنامه سازها، برنامه ساز نیستند؛ اینها دلالاند. ما واقعاً برنامه سازی میکردیم. میگفتیم فلان هدف را داریم و من باید برنامهای بسازم که این هدف را محقق کند.
ما جیوگی دو را با 200 میلیون ساختیم درحالیکه جیوگی یک با 400 میلیون بود. کدام برنامه سازی حاضر میشود برآوردش نصف شود اما برنامهاش ساخته شود. چرا ما این کار را کردیم؟ چون من دیدم مشکلات مالی وجود دارد و برآورد ما را 600 میلیون کنند اما در آخر همه به بدهی تبدیل شود فایدهای ندارد.
گفتم شما پول نقد به من دهید که بدانم برنامه ساخته میشود اما من هزینههایم را کم میکنم. چراکه به برندی که ساخته بودم باور داشتم.
الان هم پیشنهادهای مختلف وجود دارد که بیا با ستاره مربعها کار کن و یا در پشت صحنه کار کن. من هیچوقت چنین کاری نمیکنم. در پشت صحنه شاید وسوسه میشدم اما هیچوقت این کار را نکردم.
آنها برنامه سازی نمیکنند. پسر فلانی و در کل ژن خوب شدهاند تهیه کننده. بارها شده همینها برای اجرا سراغ من میآیند. میپرسم ایدهی برنامهات چیست نمیتواند دو کلام حرف بزند. اگر تراز آن است، بله ما در آن مناسبات بچه خوشگل به نظر میرسیم. از جنس دیگری بچه خوشگل بودیم.
من جیوگی سه را سه جلسهی دو ساعته با رییس شبکه دو صحبت کردم؛ گفتم در جیوگی سه باید سراغ نقد حکمرانی برویم. یعنی الان من به فمنیسم فلان سینما گر گیر بدهم در این گرانی و فساد مالی و وضعیت دلار نقض غرض است.
سه جلسه صحبت کردیم و اصطلاحاً معاملهمان نشد و من میگفتم باید فلان کار را کنیم اما ایشان بخاطر یک سری مناسبات نمیتوانست این تصمیم را بگیرد. همزمان به من پیشنهاد شد که بیا یک برنامهی فرهنگی بساز در پنج روز هفته با آنتن زنده از ساعت 9 تا 9:30 شب.
خب کدام مجریای این پیشنهاد را رد میکند؟ اما من قبول نکردم. گفتم ما به تاریخ کشورمان مسوولیم و من هم اینگونه نیست که اگر آنتن نباشد از گرسنگی بمیرم. من استاد دانشگاهم و کار و مسالهی من چیز دیگری است. اگر من به جمع بندی رسیدم که الان وقت نقد حکمرانی است، پس میخواهم همین کار را انجام دهم که خب معاملهمان نشد. دقیقاً به همین دلیل ما روی آنتن نیستیم.
رویهی شما در صداوسیما تبدیل به یک جریان هم شده است یا نه؟ این انتقادی است که به صداوسیما هست و آیا اصلا از این دست افرادی مثل شما در صداوسیما هستند که تبدیل به یک جریان شود؟
تبدیل به یک جریان نشدند اما در پستوها از این حرفها میزنند. یک سری که منافع دارند و رفتهاند و کار هم میکنند. در پستوها شما این حرفها را میشنوید اما هیچوقت به یک جریان تبدیل نمیشوند.
در نظر سنجی عید آقای گلزار نفر اول نه اما دوم شد. یکی از مجریان خانم صداوسیما انتقادی کرده بود که در رقابت مجریان یک بازیگر رتبه دوم را آورده است. حرف او درست است. کار صداوسیما به جایی رسیده که در رقابت مجریان یک نفر که بازیگر است میتواند رتبه بیاورد.
بله. وقتی تلویزیون از سینما ستاره میآورد در وهلهی اول ورشستگی خودش را داد می زند و در وهلهی دوم به مناسبات صنعت فرهنگ سینما اصالت میدهد.
تلویزیون قرار است یک جای ملیتر و ایدئولوژیکتری باشد؛ ایدئولوژی به معنای منافع ملی یا حتی معنای بد ایدئولوژی که در اینجا فرقی نمیکند. صداوسیما قرار است ستارههای خود و لحن و زبان خودش را پرورش دهد و این همان تلویزیونی است که به برخی از مناسبات سینما انتقاد دارد و برخی از فیلمهای سینمایی را پخش نمیکند. اما مناسبات سینما چیست؟ اصطلاحاً سینما جای بازتری است. البته بگذریم که به استناد این 30 فیلمی که در جشنواره دیدیم این باز بودن را نفهمیدیم چون هرچقدر بازتر میشود مبتذلتر هم میشود.
در هر حال اصطلاحاً سینما جای بازتری است و از مناسبات سود و سرمایه پیروی میکند. وقتی شما کسی را که در این مناسبات تبدیل به ستاره شده است میآورید در وهلهی اول ورشستگی خود را اعلام میکنید. و به آن مناسبات سود و سرمایه و ابتذال اصالت میدهید. ابتذال هم کلمهی بدی است.
حالا ما این را میتوانیم در مصداق و استثنا قبول کنیم، مثلاً بازیگری که تبدیل به یک صورت اجتماعی یا آدم فرهنگی شده و ممکن است کاری برای جامعهی خود کرده باشد.
خانم «الن» را ببینید. الن در عین اینکه یک تلنت و استعداد استند آپ بوده است در مناسبات اجتماعی خاص یک اکتیویست و کنشگر بوده است. حالا النی دارید که کنشگر اجتماعی است. لذا در آنجا آلن هم یک دلقک یا یک استعداد صرف نیست. حضور الن یک حرف ایدئولوژیک است و قتی او را می آورید موضع ایدئولوژیک خود را نشان میدهید. درحالیکه حضور بازیگر-مجریهای ما کدام سیاست را نشان میدهند؟
البته ما هم با آوردن سلبریتی ها و عصر جدید ها داریم ایدیولوژی خود را نشان میدهیم. ایدلوژی مصرف.
البته فقط صدواسیما نیست. کمتر از یک ماه پیش روزنامهی شرق مصاحبهای را انجام داده بود اما طرف مقابل خبرنگار نبود و بهاره رهنما را به عنوان خبرنگار نشانده بود.
به قول شما این وضعیت مبتذل فراگیر است. و خیلی جالب است که جامعهی مدنی ما هیچ وقت به اندازهی الان انقدر منفعل نبوده است. ما نسبت به همه چیز بیتفاوتیم. در انگلیسی میگوییم desensitize یعنی سنسورهایمان را از ما گرفتهاند. هر چیزی در حال رخ دادن است و ما تماشاگر محضیم. البته این یک وضعیت تمدنی است که ما باید با آن مقابله کنیم.
پایان بخش نخست
آقای دخانچی خوبی ؟ کارکنان سازمان چند سال بدون بیمه کار می کنند ؟ بیمه های قبلی لحاظ نشده که قرار بود در سوابق بیاد ، چی شد ؟ حقوق غیر رسمی ها چقدر زیر خط فقره ؟ افزایش حقوق فروردین کو ؟ با تورم 50 درصدی حقوق امسال چقدر اضافه میشه ؟ چرا قراردادها طبق قانون کار و کارگریه ؟ پس چرا عیدی ثلث یعنی یک سوم حداقل عیدی کارگریه ؟ حق خوری تا کی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ای بابا اینکه فری یونیورسیتی را شرمنده کرده
فعلا که تاوان تحریمها رو ما باید تو سازمان بدیم. 400 تومن بعلاوه 10 درصد کو ؟ البته تحریمها تاثیری ندارد اما فقط برای مدیران
اینا که خوبه . حق عائله مندی و بن خواربار و … که قبلا می دادند رو بر خلاف قانون کار حذف کردند. انصاف نیوز اگه میتونه با مسئولین وزارت کار مصاحبه کنه در مورد خلاف قانون بودن حذف این موارد. خواهش می کنم این لطف رو بکنید. راه پی گیری ما رو هم بپرسید. ممنون می شیم
آقای دخانچی، پوست کلفتی جامعه،از میانگین مجموع صبر اعضا تشکیل شده است. جامعه نه منفعل بوده ، نه بی تفاوت و نه تماشاگر! جامعه در ذات تمام این مسائل رو به یک انرژی پتانسیل تبدیل کرده و می بینید هر چند وقت جسته گریخته به جنبشی (نسبیت صبر اعضاء) تبدیل خواهد شد. نه فقط صدا و سیما، بلکه جامعه به دلیل دغدغه های اقتصادی به روزمرگی(اقتصاد ایده آل) رسیده است.(مشت (دیدگاه ها) نمونه خروار است) این ادعا رو در تاکسی، صف نانوایی و … و تو خیابون و تو بیابون میببینی.
جیوگی خیلی خوب بود